درباره «زیباییشناسی سرکوبشدگان»
درک متفاوت واقعیت اجتماعی
گروه اندیشه: آگوستو بوال (2009-1939) نظریهپرداز، نویسنده، کارگردان تئاتر و فعال سیاسی اهل برزیل بود که از اوایل دهه 1970 به خاطر ابداع سبکها و نظامهای جدید در تئاتر، از جمله «تئاتر سرکوبشدگان» و «تئاتر قانونگذار»، در جهان به شهرت رسید. او در کار خود روشهای نظری را با شرایط اجتماعی تطبیق داد و با ابداع سبک خود جایگاه ویژهای در تئاتر جهان پیدا کرد. در سال 2009 پیام روز جهانی تئاتر از سوی او صادر شد. از اواخر دهه 1960 به دلیل کودتای نظامی در برزیل تا سال 1985 اکثر کارهای خود را در آرژانتین، پرتغال و فرانسه اجرا کرد. در سال 1981 نخستین جشنواره بینالمللی تئاتر سرکوبشدگان را برگزار کرد و بعد از بازگشت به برزیل در سال 1986 هسته مرکزی تئاتر سرکوبشدگان ریو را تشکیل داد. همچنین از سال 1992 تا 1996 «تئاتر قانونگذار» را با حکم نمایندگی مجلس پارلمانی به اجرا درآورد. او با «تئاتر قانونگذار» موفق به تصویب پانزده قانون شهری و دو قانون دولتی در برزیل شد. بوال در ایران نیز کاملا شناختهشده است و برخی از مهمترین آثارش در کنار تعدادی مقاله به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند: از جمله میتوان به کتابهای «تئاتر مردم
ستمدیده» (انتشارات نوروز هنر)، «رنگینکمان آرزو» (انتشارات نمایش) و «تئاتر قانونگذار» (انتشارات بیدگل) اشاره کرد. به تازگی یکی دیگر از مهمترین آثار و آخرین کتاب بوال به همت نشر اختران و با ترجمه نریمان افشاری به فارسی ترجمه و منتشر شده است: «زیباییشناسی سرکوبشدگان». «زیباییشناسی سرکوبشدگان» آخرین پروژه نظری او بود و به گفته خودش پروژهای است در جهت کمک به مردمان سرکوبشده برای کشف هنر از طریق کشف هنر خود و کشف خویشتن؛ پروژهای برای مردم تا به جای اینکه اطلاعات را از طریق رسانهها، رادیو، تلویزیون، شبکههای اجتماعی و... دریافت کنند جهان را از طریق کشف دنیای خود و کشف خویشتن به طور عملی دریابند، تا بتوانند استعارههاي خود را از جهان خود بسازند. بوال پروژه جدید «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را در ادامه پروژه «تئاتر سرکوبشدگان» به راه انداخت. در نظر او «زیباییشناسی سرکوبشدگان» کمک میکند سوژه واقعیت اجتماعی را نهتنها از طریق عقل بلکه از طریق حواس هم درک کند و «تئاتر سرکوبشدگان» در چنین بافتی به سوژه آموزش شهروندی میدهد.
تئاتر سرکوبشدگان
بوال تئاتر را طبیعیترین و اولیهترین شکل یادگیری میداند و «تئاتر سرکوبشدگان» را وسیلهای برای بهچالشکشیدن ساختارها و ارزشهای منفعلانه یک جامعه. در «تئاتر سرکوبشدگان» همبستگی با همتایان بخشی ضروری از آن است. در این سبک تئاتری بازیها بسیار تعیینکنندهاند. اگر «تئاتر سرکوبشدگان» را یک درخت در نظر بگیرید، تنه آن را بازیها تشکیل میدهند. زیرا دو مشخصه اصلی زندگی اجتماعی را با خود دارند: بازی نیز مثل اجتماع قواعدی دارد که برای انجام بازی ضروری است، ولی برای اینکه بازی یا زندگی به اطاعت بردهوار تبدیل نشود، نیازمند آزادی هم است. در نظر بوال، بدون قواعد بازیای در کار نیست و بدون آزادی زندگی. به عبارت دیگر «بازیهای تئاتری ترکیبی از قواعد و آزادی را در خود دارند. هر بازی قواعد مشخصی دارد که باید به آن مقید بود، اما در این قیدها، ابداع و نوآوری امری آزاد و ضروری است». در واقع، بازیها استعارههایی از زندگی اجتماعیاند. همچنین بازیها جدای از داشتن این دو مشخصه استعاری مهم، توان بالایی در خارجکردن بدنها و اذهان از حالت ماشینی دارند، بدنها و ذهنهایی که امور تکراری هر روزه، بهویژه کار و فعالیتهای
اقتصادی یا امور محیطی یا شرایط اجتماعی، آنها را از خود بیگانه کرده است. طبق تعاریف بوال، از آنجا که بازیها در چارچوب قواعد ضروری نوعی دیالوگهای حسی هستند که نیاز به خلاقیت را در ذات خود دارند، عمل زدودن حالت ماشینی را تسهیل میکنند و در واقع آن را به کار میاندازند. او هر بازی را آموزشی برای زندگی و بازی تئاتری را آموزشی برای زندگی اجتماعی میداند. ریشههای این درخت تصویر، کلام و صداست. خاک آن نیز سیاست، تاریخ، فلسفه، اخلاق و همبستگی است.
«تئاتر سرکوبشدگان» شکلها و تکنیکهای مختلفی دارد: تئاتر روزنامهای، رنگینکمان آرزو، تئاتر نامرئی، تئاتر قانونگذار، تئاتر جدلگاه، تئاتر مجسمه، و کنشهای مستقیم. تئاتر روزنامهای مجموعهای است از 10 تکنیک که متون روزنامهای را به صحنههای تئاتری تبدیل میکند و ترکیبی است از تصاویر و کلمات، به طوریکه معناهای نهفته در کلمات در تصاویر متجلی شود. چنانکه بوال میگوید تئاتر روزنامهای تظاهر دروغین رسانهها به بیطرفی را برملا میکند. فرایند تحلیلی مشابهی نیز در مورد تکنیک رنگینکمان آرزو صادق است. به گفته بوال، این تکنیک با استفاده از کلمات و بهویژه تصاویر قادر است به سرکوبهای درونیشده شکلی تئاتری ببخشد. در نظر بوال، اگرچه مسئله اصلی در این تکنیکها حول فردیت انسانهاست، هدف از آن رسیدن به همآوایی گروهی است. او با این تکنیکها، که بخشی از تئاتر سرکوبشدگاناند، نشان میدهد سرکوبهای درونیشده ریشه در زندگی اجتماعی دارند. اما یکی از شناختهشدهترین تکنیکهای «تئاتر سرکوبشدگان» که در تمام دنیا اجرا میشود «تئاتر جدلگاه» است.
در این نوع تئاتر که مدخلی مناسب برای آشنایی با «تئاتر سرکوبشدگان» است، کسانی را که «تماشاگربازیگر» مینامند، دعوت میکنند به روی صحنه بروند و افکار و امیال خود را، نهفقط از طریق کلمات، آشکار کنند و راهکارهایی را که برای حل مسئله مورد بحث در نظر دارند، به گروهی که خود نیز به آن تعلق دارند، پیشنهاد دهند. او تئاتری از این دست را نه هدفی فینفسه؛ بلکه تمرینی میداند برای انجام عمل در زندگی واقعی. «کنشهای مستقیم» نیز در «تئاتر سرکوبشدگان» شامل تئاتریکردن تظاهرات اعتراضی، راهپیمایی دهقانان، رژهها و میتینگهای کارگری یا دیگر گروههای سازماندهیشده است که از همه عناصر تئاتری موجود نظیر صورتک، رقص، موسیقی و... بهره میبرند.
در نهایت هم «تئاتر قانونگذار» را داریم که مجموعه فرایندهایی است با هدف دستیابی به قاعدهای برای تصویب لوایح قانونی منسجم و ماندگار. در «تئاتر قانونگذار»، «تئاتر جدلگاه» و مراسم معمول نشست قانونگذاری تلفیق میشوند. این تئاتر را نقطه آغازی میدانند برای فشارآوردن به نمایندگان برای تصویب قوانین مردم.
معالوصف، «تئاتر سرکوبشدگان» در همه شکلهایش همواره در پی ایجاد دگرگونی اجتماعی برای رهایی سرکوبشدگان است. شاید این تئاتر را بتوان یکی از نمونههای عملی تز یازدهم دانست. «تئاتر سرکوبشدگان» نهفقط درصدد فهم واقعیت؛ بلکه در پی تغییر آن مطابق با خواست سرکوبشدگان است. این سبک تئاتر میکوشد تغییرات را در کنشهایی دنبال کند که به صورت تئاتری درک میشوند و به انجام میرسند. به گفته بوال، با این شیوه داستان در واقعیت و واقعیت در داستان وارد میشود. در این تئاتر بازیگران و تماشاگران در سطح یکسانی از گفتوگو و قدرت با هم رودررو میشوند و هیچ رابطه خصمانهای میان جایگاه تماشاگران و صحنه وجود ندارد و هر دو بر هم منطبقاند. در واقع یکی هستند. مردم با تئاتر سرکوبشدگان چیزی را یاد میگیرند که از قبل میدانستند. بوال پروژه خود را بسط میدهد و نشان میدهد ما از طریق زیباییشناسی است که میآموزیم و این دانستهها را عمیقتر و فاعلدانستن را به جستوجوی دانش بیشتر ترغیب میکنیم.
زیباییشناسی سرکوبشدگان
بوال بعد از پروژه «تئاتر سرکوبشدگان» پروژه جدید «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را به راه انداخت. او قصد داشت «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را به بخشی جداییناپذیر از «تئاتر سرکوبشدگان» بدل کند؛ چون در نظرش امری بنیادی است: زیباییشناسی سرکوبشدگان «با تولید شکلی جدید از ادراک، سوژه را در احساسکردن یاری میرساند و کمک میکند که او واقعیت اجتماعی را از طریق حواس و نهفقط عقل درک کند». او «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را چیزی بیش از ادراک عادی میداند و هدف آن را فعالکردن دانشی غنیتر و قراردادن انتخابهای اخلاقی مختلف در برابر فرد عنوان میکند. به گفته او «زیباییشناسی سرکوبشدگان» در پی تولید محرکهایی عقلانی و عاطفی است که زبان نمادین کلمات و زبان مبتنی بر علائم حواس را در هم میآمیزد. او میکوشد در پروژه جدید خود با فرارفتن از محدودههای معمول تئاتر نهفقط با تئاتر؛ بلکه از طریق همه هنرها ظرفیتهای آن را برای درک جهان توسعه دهد. «زیباییشناسی سرکوبشدگان» برای این کار بر کلمات (همه شرکتکنندگان باید شعر و داستان بنویسند)، اصوات (ابداع آلات موسیقی و اصوات جدید) و تصاویر (نقاشی، مجسمهسازی، عکاسی) تمرکز
میکند. بوال پروژه جدید خود را هم در مبنای نظری و هم امکان تحقق عملی آن معرفی و بررسی میکند.
طبق تعریف بوال، در «زیباییشناسی سرکوبشدگان» مهمترین چیز فرایند زیباییشناختی است که موجب رشد درک و فهم انسانی میشود که آن را انجام میدهد و البته به دلیل قدرت اجتماعی توانافزای آن بسیار مطلوب خواهد بود که منجر به محصول هنری هم بشود. او در کتاب حاضر نشان میدهد که تلاش برای ثمردادن در قالب اثر هنری هدفی برانگیزاننده است و مانند جستوجوی یک رؤیا یا جستوجوی آرمانشهر عمل میکند: «وقتی فرایند به این مرحله انجامید، مؤلفان و سازندگان آن از مزیت ارجشناسی دیگران بهرهمند میشوند که آنها را به انجام کارهای بیشتر ترغیب میکند». در نظر بوال، فرآیند زیباییشناختی به سوژهها اجازه میدهد خود را در فعالیتهایی که عمدتا اجازه حضور در آن را نیافتهاند، بیازمایند و بهاینترتیب قابلیتهای ادراکی و بیانی خود را توسعه دهند. او تأکید میکند که محصول یا اثر هنری باید بتواند حتی برای کسانی که در فرایند زیباییشناختی شرکت نداشتهاند، هم آگاهیبخش باشد. البته آنها هم باید بتوانند از طریق محصول هنری همان ایدهها، عواطف و اندیشههایی را دریابند که منجر به خلق اثر به دست هنرمند شده است. بوال تأکید دارد که فرایند
زیباییشناختی همان اثر هنری نیست و اهمیت ارزش آن در توسعه و انگیزش قابلیتهای ادراکی و خلاقهای نهفته که ممکن است در سوژه تضعیف شده و رو به زوال رفته باشد؛ یعنی قابلیت سوژه در استعاریکردن واقعیت. بوال معتقد است که همه ما هنرمندیم؛ اما فقط تعداد کمی از ما قابلیت زیباییشناختی خود را به کار میگیریم. در واقع، بوال به دنبال آن زیبایی نهفته در درون هر شهروند است و از این طریق میگوید هر شهروندی یک هنرمند است و هریک به شیوه خاص خود: «شاید برخی از آنها نتوانند محصولی زیباییشناختی را که روشنگر ذهنهای ما باشد، خلق کنند؛ اما هر کسی میتواند یک فرایند زیباییشناختی ایجاد کند که جانش را غنا ببخشد». برای مثال یک کارگر را در نظر بگیرید که در گذشتههای بسیار دور یک صنعتگر بود. اکنون این کارگر نقشی محدود و مشخص در ساخت یک محصول ایفا میکند و قدرتی بر محصول نهایی ندارد. مثلا کارگری را در نظر بگیرید که پیچ و مهرهها را به هم وصل میکند؛ بدون آنکه بداند محصول نهایی اتومبیل است یا تراکتور. او مشغول کار است و این کار بخش اعظم ظرفیت تخیل را از او میگیرد. به باور بوال، این کار آن هنرمندی را که در دل هر صنعتگر وجود دارد،
از بین میبرد.
نورونهای زیباییشناختی
پروژه آخر بوال یک جنبه علمی هم دارد که بسیار تعیینکننده است. او نشان میدهد در «زیباییشناسی سرکوبشدگان» وقتی نورونهای دریافت حسی انسان - یعنی سلولهای دستگاه عصبی - فعال میشوند این نورونها با ذخیره اطلاعات زیباییشناختی پر نمیشوند. در واقع آنها نه پر میشوند و نه خالی. بوال نشان میدهد نورونها برخلاف بایتهای مجزای کامپیوتر وقتی برانگیخته میشوند محیطهایی را ایجاد میکنند که توان دریافت و انتقال پیامهای انگیزشی بیشتری دارند و با این کار کارایی خود را تقویت کرده و نورنهای همجوار را نیز تحریک میکنند و به کنش وامیدارند و از این طریق شبکهای از محیطهای مرتبط ایجاد میشود که باعث میشود محیط دیگر نیز به یاد آورده شود و با محیطهایی که نوعی قرابت و شباهت میانشان حاکم است، رابطه برقرار کنیم. در نتیجه کل این فرایند برای ما امکان «خلقکردن»، «ابداعکردن»، و «تخیلکردن» را فراهم میکند. به باور بوال، گذشته از نورونهایی که مشخصا در یک زمینه عمل میکنند، نورونهای دیگری هم وجود دارند که عملکردهای متنوعی را درون محیطهایی که گرد آمدهاند، ذخیره میکنند و توانایی دریافت و انتقال حواس جسمانی و احساسات
عمیق، مفاهیم پیچیده، کلمات و نمادها را دارند. او نشان میدهد که این نورونها و محیطها عمدتا در کورتکس (لایهای نازک که سطح مغز را میپوشاند) و تالاموس (یکی از سازوارههای دستگاه کنارهای مغز و محل پردازش اطلاعات) یافت میشوند که انسانیترین بخشهای مغز هستند. بوال اینها را «نورونهای زیباییشناختی» مینامد، چون کارکرد اینها را زیباییشناسی از طریق انگیزشهای حسی برای بروز منطق و ایجاد احساسات و عواطف میداند. در نظر او این محیطهای عصبی قادرند جهان را با توجه به ارتباطش با مجموعهها و امور منحصربهفرد درک کنند، نسبیبودن آن را بفهمند و منطقش را کشف کنند. او معتقد است: «تنها زیباییشناسی میتواند ما را قادر سازد به عمیقترین و حقیقیترین ادراک از جهان و جامعه نائل شویم».
به باور بوال، ما باید از طریق آموزش شرطی تصاویر (دیدن و نگاهکردن)، اصوات (شنیدن و گوشسپردن)، و کلمات (شعر و داستان)، نورونهای زیباییشناختی خود را فعال کنیم و در همه فعالیتهای اجتماعی و زیباییشناختی بهدنبال جهتگیری اخلاقی خود باشیم. او نخستین عنصر این کار را تکثیر آن چیزی میداند که آموختهایم. او نورونهای زیباییشناختی را مهمترین نورونهای سیستم عصبی میداند، چون در دل آنها عقل و احساس و نیز امر ملموس و انتزاعی همزمان وجود دارند. به باور او، ادراک زیباییشناختی فقط حواس را شامل نمیشود، بلکه عقل و احساس، قضاوتها و ارزشها را درهم میآمیزد. او تأکید میکند که بذر این پروژه زیباییشناختی پیش از این در تئاتر سرکوبشدگان موجود بود؛ اما به نظرش تئاتر سرکوبشدگان یک چیز نداشت: «نتیجه و برایند این عناصر در قالب یک اثر هنری تجسمی، ملموس و عینی نمیشد».
خلق جهان استعاری خود
بوال در «زیباییشناسی سرکوبشدگان» تمام توجه خود را بر ایجاد شرایطی معطوف میکند که در آن افراد سرکوبشده بتوانند جهان استعاری خود را کاملا گسترش دهند؛ یعنی «افکار و تخیلات و ظرفیتهایشان را برای نمادسازی، رؤیاپردازی و برای ساختن تمثیلها و حکایاتی رشد دهند که به آنها اجازه میدهد واقعیتی را که درصدد تغییرش هستند، از فاصلهای خاص ببینند، بدون آنکه چیزی از مشارکتشان در جهان واقعی بکاهد». او معتقد است برای دیدن واقعیت بهنوعی فاصله زیباییشناختی نیاز داریم، چون اگر سرمان در واقعیت فرورفته باشد، نمیتوانیم آن را ببینیم. در واقع بوال میخواهد در کنار جهان محسوس دالها، جهان مدلولها را نیز ایجاد کند. او جوامع امروزی را از حیث زیباییشناختی «نمایشی» میداند، چون مبتنی بر روابط قدرتاند و قدرت نیز نیازمند نشانهها و آیینهاست. در نظر او قدرت بیش از آنکه اعمال شود، چیزی انتزاعی است، نیروی بالقوه محض است و برای اینکه در نگاه اول تشخیص داده شود و بترساند یا احترام برانگیزد، باید عینیت بیابد، بههمیندلیل قدرت نیازمند نشانهای مشهود است، نشانهایی که از علائم و نشانهها و نمادها ساخته شدهاند و نیازمند آیینهای
خودآگاه یا ناخودآگاه است؛ ازاینرو بوال خلق جهان مدلولها را در کنار شناخت جهان محسوس دالها ضروری میداند.
به نظر بوال، اوقات فراغت سرکوبشدگان، البته اگر اوقات فراغتی داشته باشند، انباشته از تصاویری است که از رسانهها و سایر دمودستگاههای دولتی به دست میآید و هدف آنها تبدیل انسان به انساننماهاست. او معتقد است در هر انسانی یک انساننما لانه کرده و پیشنهاد میدهد: «به دام این وسوسه نیفتیم. بیایید استعاری باشیم، انسان باشیم». بر همین اساس، هدف «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را رهاسازی و مستحکمکردن فعالیتهای استعاری، زبانهای نمادین، تعقل و احساس میداند، یعنی توسعه ادراکی که ما از جهان داریم «و این کار از رهگذر کلام، صدا و تصویر و به سرپرستی اخلاق انسانی انجام میشود».
گروه اندیشه: آگوستو بوال (2009-1939) نظریهپرداز، نویسنده، کارگردان تئاتر و فعال سیاسی اهل برزیل بود که از اوایل دهه 1970 به خاطر ابداع سبکها و نظامهای جدید در تئاتر، از جمله «تئاتر سرکوبشدگان» و «تئاتر قانونگذار»، در جهان به شهرت رسید. او در کار خود روشهای نظری را با شرایط اجتماعی تطبیق داد و با ابداع سبک خود جایگاه ویژهای در تئاتر جهان پیدا کرد. در سال 2009 پیام روز جهانی تئاتر از سوی او صادر شد. از اواخر دهه 1960 به دلیل کودتای نظامی در برزیل تا سال 1985 اکثر کارهای خود را در آرژانتین، پرتغال و فرانسه اجرا کرد. در سال 1981 نخستین جشنواره بینالمللی تئاتر سرکوبشدگان را برگزار کرد و بعد از بازگشت به برزیل در سال 1986 هسته مرکزی تئاتر سرکوبشدگان ریو را تشکیل داد. همچنین از سال 1992 تا 1996 «تئاتر قانونگذار» را با حکم نمایندگی مجلس پارلمانی به اجرا درآورد. او با «تئاتر قانونگذار» موفق به تصویب پانزده قانون شهری و دو قانون دولتی در برزیل شد. بوال در ایران نیز کاملا شناختهشده است و برخی از مهمترین آثارش در کنار تعدادی مقاله به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند: از جمله میتوان به کتابهای «تئاتر مردم
ستمدیده» (انتشارات نوروز هنر)، «رنگینکمان آرزو» (انتشارات نمایش) و «تئاتر قانونگذار» (انتشارات بیدگل) اشاره کرد. به تازگی یکی دیگر از مهمترین آثار و آخرین کتاب بوال به همت نشر اختران و با ترجمه نریمان افشاری به فارسی ترجمه و منتشر شده است: «زیباییشناسی سرکوبشدگان». «زیباییشناسی سرکوبشدگان» آخرین پروژه نظری او بود و به گفته خودش پروژهای است در جهت کمک به مردمان سرکوبشده برای کشف هنر از طریق کشف هنر خود و کشف خویشتن؛ پروژهای برای مردم تا به جای اینکه اطلاعات را از طریق رسانهها، رادیو، تلویزیون، شبکههای اجتماعی و... دریافت کنند جهان را از طریق کشف دنیای خود و کشف خویشتن به طور عملی دریابند، تا بتوانند استعارههاي خود را از جهان خود بسازند. بوال پروژه جدید «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را در ادامه پروژه «تئاتر سرکوبشدگان» به راه انداخت. در نظر او «زیباییشناسی سرکوبشدگان» کمک میکند سوژه واقعیت اجتماعی را نهتنها از طریق عقل بلکه از طریق حواس هم درک کند و «تئاتر سرکوبشدگان» در چنین بافتی به سوژه آموزش شهروندی میدهد.
تئاتر سرکوبشدگان
بوال تئاتر را طبیعیترین و اولیهترین شکل یادگیری میداند و «تئاتر سرکوبشدگان» را وسیلهای برای بهچالشکشیدن ساختارها و ارزشهای منفعلانه یک جامعه. در «تئاتر سرکوبشدگان» همبستگی با همتایان بخشی ضروری از آن است. در این سبک تئاتری بازیها بسیار تعیینکنندهاند. اگر «تئاتر سرکوبشدگان» را یک درخت در نظر بگیرید، تنه آن را بازیها تشکیل میدهند. زیرا دو مشخصه اصلی زندگی اجتماعی را با خود دارند: بازی نیز مثل اجتماع قواعدی دارد که برای انجام بازی ضروری است، ولی برای اینکه بازی یا زندگی به اطاعت بردهوار تبدیل نشود، نیازمند آزادی هم است. در نظر بوال، بدون قواعد بازیای در کار نیست و بدون آزادی زندگی. به عبارت دیگر «بازیهای تئاتری ترکیبی از قواعد و آزادی را در خود دارند. هر بازی قواعد مشخصی دارد که باید به آن مقید بود، اما در این قیدها، ابداع و نوآوری امری آزاد و ضروری است». در واقع، بازیها استعارههایی از زندگی اجتماعیاند. همچنین بازیها جدای از داشتن این دو مشخصه استعاری مهم، توان بالایی در خارجکردن بدنها و اذهان از حالت ماشینی دارند، بدنها و ذهنهایی که امور تکراری هر روزه، بهویژه کار و فعالیتهای
اقتصادی یا امور محیطی یا شرایط اجتماعی، آنها را از خود بیگانه کرده است. طبق تعاریف بوال، از آنجا که بازیها در چارچوب قواعد ضروری نوعی دیالوگهای حسی هستند که نیاز به خلاقیت را در ذات خود دارند، عمل زدودن حالت ماشینی را تسهیل میکنند و در واقع آن را به کار میاندازند. او هر بازی را آموزشی برای زندگی و بازی تئاتری را آموزشی برای زندگی اجتماعی میداند. ریشههای این درخت تصویر، کلام و صداست. خاک آن نیز سیاست، تاریخ، فلسفه، اخلاق و همبستگی است.
«تئاتر سرکوبشدگان» شکلها و تکنیکهای مختلفی دارد: تئاتر روزنامهای، رنگینکمان آرزو، تئاتر نامرئی، تئاتر قانونگذار، تئاتر جدلگاه، تئاتر مجسمه، و کنشهای مستقیم. تئاتر روزنامهای مجموعهای است از 10 تکنیک که متون روزنامهای را به صحنههای تئاتری تبدیل میکند و ترکیبی است از تصاویر و کلمات، به طوریکه معناهای نهفته در کلمات در تصاویر متجلی شود. چنانکه بوال میگوید تئاتر روزنامهای تظاهر دروغین رسانهها به بیطرفی را برملا میکند. فرایند تحلیلی مشابهی نیز در مورد تکنیک رنگینکمان آرزو صادق است. به گفته بوال، این تکنیک با استفاده از کلمات و بهویژه تصاویر قادر است به سرکوبهای درونیشده شکلی تئاتری ببخشد. در نظر بوال، اگرچه مسئله اصلی در این تکنیکها حول فردیت انسانهاست، هدف از آن رسیدن به همآوایی گروهی است. او با این تکنیکها، که بخشی از تئاتر سرکوبشدگاناند، نشان میدهد سرکوبهای درونیشده ریشه در زندگی اجتماعی دارند. اما یکی از شناختهشدهترین تکنیکهای «تئاتر سرکوبشدگان» که در تمام دنیا اجرا میشود «تئاتر جدلگاه» است.
در این نوع تئاتر که مدخلی مناسب برای آشنایی با «تئاتر سرکوبشدگان» است، کسانی را که «تماشاگربازیگر» مینامند، دعوت میکنند به روی صحنه بروند و افکار و امیال خود را، نهفقط از طریق کلمات، آشکار کنند و راهکارهایی را که برای حل مسئله مورد بحث در نظر دارند، به گروهی که خود نیز به آن تعلق دارند، پیشنهاد دهند. او تئاتری از این دست را نه هدفی فینفسه؛ بلکه تمرینی میداند برای انجام عمل در زندگی واقعی. «کنشهای مستقیم» نیز در «تئاتر سرکوبشدگان» شامل تئاتریکردن تظاهرات اعتراضی، راهپیمایی دهقانان، رژهها و میتینگهای کارگری یا دیگر گروههای سازماندهیشده است که از همه عناصر تئاتری موجود نظیر صورتک، رقص، موسیقی و... بهره میبرند.
در نهایت هم «تئاتر قانونگذار» را داریم که مجموعه فرایندهایی است با هدف دستیابی به قاعدهای برای تصویب لوایح قانونی منسجم و ماندگار. در «تئاتر قانونگذار»، «تئاتر جدلگاه» و مراسم معمول نشست قانونگذاری تلفیق میشوند. این تئاتر را نقطه آغازی میدانند برای فشارآوردن به نمایندگان برای تصویب قوانین مردم.
معالوصف، «تئاتر سرکوبشدگان» در همه شکلهایش همواره در پی ایجاد دگرگونی اجتماعی برای رهایی سرکوبشدگان است. شاید این تئاتر را بتوان یکی از نمونههای عملی تز یازدهم دانست. «تئاتر سرکوبشدگان» نهفقط درصدد فهم واقعیت؛ بلکه در پی تغییر آن مطابق با خواست سرکوبشدگان است. این سبک تئاتر میکوشد تغییرات را در کنشهایی دنبال کند که به صورت تئاتری درک میشوند و به انجام میرسند. به گفته بوال، با این شیوه داستان در واقعیت و واقعیت در داستان وارد میشود. در این تئاتر بازیگران و تماشاگران در سطح یکسانی از گفتوگو و قدرت با هم رودررو میشوند و هیچ رابطه خصمانهای میان جایگاه تماشاگران و صحنه وجود ندارد و هر دو بر هم منطبقاند. در واقع یکی هستند. مردم با تئاتر سرکوبشدگان چیزی را یاد میگیرند که از قبل میدانستند. بوال پروژه خود را بسط میدهد و نشان میدهد ما از طریق زیباییشناسی است که میآموزیم و این دانستهها را عمیقتر و فاعلدانستن را به جستوجوی دانش بیشتر ترغیب میکنیم.
زیباییشناسی سرکوبشدگان
بوال بعد از پروژه «تئاتر سرکوبشدگان» پروژه جدید «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را به راه انداخت. او قصد داشت «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را به بخشی جداییناپذیر از «تئاتر سرکوبشدگان» بدل کند؛ چون در نظرش امری بنیادی است: زیباییشناسی سرکوبشدگان «با تولید شکلی جدید از ادراک، سوژه را در احساسکردن یاری میرساند و کمک میکند که او واقعیت اجتماعی را از طریق حواس و نهفقط عقل درک کند». او «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را چیزی بیش از ادراک عادی میداند و هدف آن را فعالکردن دانشی غنیتر و قراردادن انتخابهای اخلاقی مختلف در برابر فرد عنوان میکند. به گفته او «زیباییشناسی سرکوبشدگان» در پی تولید محرکهایی عقلانی و عاطفی است که زبان نمادین کلمات و زبان مبتنی بر علائم حواس را در هم میآمیزد. او میکوشد در پروژه جدید خود با فرارفتن از محدودههای معمول تئاتر نهفقط با تئاتر؛ بلکه از طریق همه هنرها ظرفیتهای آن را برای درک جهان توسعه دهد. «زیباییشناسی سرکوبشدگان» برای این کار بر کلمات (همه شرکتکنندگان باید شعر و داستان بنویسند)، اصوات (ابداع آلات موسیقی و اصوات جدید) و تصاویر (نقاشی، مجسمهسازی، عکاسی) تمرکز
میکند. بوال پروژه جدید خود را هم در مبنای نظری و هم امکان تحقق عملی آن معرفی و بررسی میکند.
طبق تعریف بوال، در «زیباییشناسی سرکوبشدگان» مهمترین چیز فرایند زیباییشناختی است که موجب رشد درک و فهم انسانی میشود که آن را انجام میدهد و البته به دلیل قدرت اجتماعی توانافزای آن بسیار مطلوب خواهد بود که منجر به محصول هنری هم بشود. او در کتاب حاضر نشان میدهد که تلاش برای ثمردادن در قالب اثر هنری هدفی برانگیزاننده است و مانند جستوجوی یک رؤیا یا جستوجوی آرمانشهر عمل میکند: «وقتی فرایند به این مرحله انجامید، مؤلفان و سازندگان آن از مزیت ارجشناسی دیگران بهرهمند میشوند که آنها را به انجام کارهای بیشتر ترغیب میکند». در نظر بوال، فرآیند زیباییشناختی به سوژهها اجازه میدهد خود را در فعالیتهایی که عمدتا اجازه حضور در آن را نیافتهاند، بیازمایند و بهاینترتیب قابلیتهای ادراکی و بیانی خود را توسعه دهند. او تأکید میکند که محصول یا اثر هنری باید بتواند حتی برای کسانی که در فرایند زیباییشناختی شرکت نداشتهاند، هم آگاهیبخش باشد. البته آنها هم باید بتوانند از طریق محصول هنری همان ایدهها، عواطف و اندیشههایی را دریابند که منجر به خلق اثر به دست هنرمند شده است. بوال تأکید دارد که فرایند
زیباییشناختی همان اثر هنری نیست و اهمیت ارزش آن در توسعه و انگیزش قابلیتهای ادراکی و خلاقهای نهفته که ممکن است در سوژه تضعیف شده و رو به زوال رفته باشد؛ یعنی قابلیت سوژه در استعاریکردن واقعیت. بوال معتقد است که همه ما هنرمندیم؛ اما فقط تعداد کمی از ما قابلیت زیباییشناختی خود را به کار میگیریم. در واقع، بوال به دنبال آن زیبایی نهفته در درون هر شهروند است و از این طریق میگوید هر شهروندی یک هنرمند است و هریک به شیوه خاص خود: «شاید برخی از آنها نتوانند محصولی زیباییشناختی را که روشنگر ذهنهای ما باشد، خلق کنند؛ اما هر کسی میتواند یک فرایند زیباییشناختی ایجاد کند که جانش را غنا ببخشد». برای مثال یک کارگر را در نظر بگیرید که در گذشتههای بسیار دور یک صنعتگر بود. اکنون این کارگر نقشی محدود و مشخص در ساخت یک محصول ایفا میکند و قدرتی بر محصول نهایی ندارد. مثلا کارگری را در نظر بگیرید که پیچ و مهرهها را به هم وصل میکند؛ بدون آنکه بداند محصول نهایی اتومبیل است یا تراکتور. او مشغول کار است و این کار بخش اعظم ظرفیت تخیل را از او میگیرد. به باور بوال، این کار آن هنرمندی را که در دل هر صنعتگر وجود دارد،
از بین میبرد.
نورونهای زیباییشناختی
پروژه آخر بوال یک جنبه علمی هم دارد که بسیار تعیینکننده است. او نشان میدهد در «زیباییشناسی سرکوبشدگان» وقتی نورونهای دریافت حسی انسان - یعنی سلولهای دستگاه عصبی - فعال میشوند این نورونها با ذخیره اطلاعات زیباییشناختی پر نمیشوند. در واقع آنها نه پر میشوند و نه خالی. بوال نشان میدهد نورونها برخلاف بایتهای مجزای کامپیوتر وقتی برانگیخته میشوند محیطهایی را ایجاد میکنند که توان دریافت و انتقال پیامهای انگیزشی بیشتری دارند و با این کار کارایی خود را تقویت کرده و نورنهای همجوار را نیز تحریک میکنند و به کنش وامیدارند و از این طریق شبکهای از محیطهای مرتبط ایجاد میشود که باعث میشود محیط دیگر نیز به یاد آورده شود و با محیطهایی که نوعی قرابت و شباهت میانشان حاکم است، رابطه برقرار کنیم. در نتیجه کل این فرایند برای ما امکان «خلقکردن»، «ابداعکردن»، و «تخیلکردن» را فراهم میکند. به باور بوال، گذشته از نورونهایی که مشخصا در یک زمینه عمل میکنند، نورونهای دیگری هم وجود دارند که عملکردهای متنوعی را درون محیطهایی که گرد آمدهاند، ذخیره میکنند و توانایی دریافت و انتقال حواس جسمانی و احساسات
عمیق، مفاهیم پیچیده، کلمات و نمادها را دارند. او نشان میدهد که این نورونها و محیطها عمدتا در کورتکس (لایهای نازک که سطح مغز را میپوشاند) و تالاموس (یکی از سازوارههای دستگاه کنارهای مغز و محل پردازش اطلاعات) یافت میشوند که انسانیترین بخشهای مغز هستند. بوال اینها را «نورونهای زیباییشناختی» مینامد، چون کارکرد اینها را زیباییشناسی از طریق انگیزشهای حسی برای بروز منطق و ایجاد احساسات و عواطف میداند. در نظر او این محیطهای عصبی قادرند جهان را با توجه به ارتباطش با مجموعهها و امور منحصربهفرد درک کنند، نسبیبودن آن را بفهمند و منطقش را کشف کنند. او معتقد است: «تنها زیباییشناسی میتواند ما را قادر سازد به عمیقترین و حقیقیترین ادراک از جهان و جامعه نائل شویم».
به باور بوال، ما باید از طریق آموزش شرطی تصاویر (دیدن و نگاهکردن)، اصوات (شنیدن و گوشسپردن)، و کلمات (شعر و داستان)، نورونهای زیباییشناختی خود را فعال کنیم و در همه فعالیتهای اجتماعی و زیباییشناختی بهدنبال جهتگیری اخلاقی خود باشیم. او نخستین عنصر این کار را تکثیر آن چیزی میداند که آموختهایم. او نورونهای زیباییشناختی را مهمترین نورونهای سیستم عصبی میداند، چون در دل آنها عقل و احساس و نیز امر ملموس و انتزاعی همزمان وجود دارند. به باور او، ادراک زیباییشناختی فقط حواس را شامل نمیشود، بلکه عقل و احساس، قضاوتها و ارزشها را درهم میآمیزد. او تأکید میکند که بذر این پروژه زیباییشناختی پیش از این در تئاتر سرکوبشدگان موجود بود؛ اما به نظرش تئاتر سرکوبشدگان یک چیز نداشت: «نتیجه و برایند این عناصر در قالب یک اثر هنری تجسمی، ملموس و عینی نمیشد».
خلق جهان استعاری خود
بوال در «زیباییشناسی سرکوبشدگان» تمام توجه خود را بر ایجاد شرایطی معطوف میکند که در آن افراد سرکوبشده بتوانند جهان استعاری خود را کاملا گسترش دهند؛ یعنی «افکار و تخیلات و ظرفیتهایشان را برای نمادسازی، رؤیاپردازی و برای ساختن تمثیلها و حکایاتی رشد دهند که به آنها اجازه میدهد واقعیتی را که درصدد تغییرش هستند، از فاصلهای خاص ببینند، بدون آنکه چیزی از مشارکتشان در جهان واقعی بکاهد». او معتقد است برای دیدن واقعیت بهنوعی فاصله زیباییشناختی نیاز داریم، چون اگر سرمان در واقعیت فرورفته باشد، نمیتوانیم آن را ببینیم. در واقع بوال میخواهد در کنار جهان محسوس دالها، جهان مدلولها را نیز ایجاد کند. او جوامع امروزی را از حیث زیباییشناختی «نمایشی» میداند، چون مبتنی بر روابط قدرتاند و قدرت نیز نیازمند نشانهها و آیینهاست. در نظر او قدرت بیش از آنکه اعمال شود، چیزی انتزاعی است، نیروی بالقوه محض است و برای اینکه در نگاه اول تشخیص داده شود و بترساند یا احترام برانگیزد، باید عینیت بیابد، بههمیندلیل قدرت نیازمند نشانهای مشهود است، نشانهایی که از علائم و نشانهها و نمادها ساخته شدهاند و نیازمند آیینهای
خودآگاه یا ناخودآگاه است؛ ازاینرو بوال خلق جهان مدلولها را در کنار شناخت جهان محسوس دالها ضروری میداند.
به نظر بوال، اوقات فراغت سرکوبشدگان، البته اگر اوقات فراغتی داشته باشند، انباشته از تصاویری است که از رسانهها و سایر دمودستگاههای دولتی به دست میآید و هدف آنها تبدیل انسان به انساننماهاست. او معتقد است در هر انسانی یک انساننما لانه کرده و پیشنهاد میدهد: «به دام این وسوسه نیفتیم. بیایید استعاری باشیم، انسان باشیم». بر همین اساس، هدف «زیباییشناسی سرکوبشدگان» را رهاسازی و مستحکمکردن فعالیتهای استعاری، زبانهای نمادین، تعقل و احساس میداند، یعنی توسعه ادراکی که ما از جهان داریم «و این کار از رهگذر کلام، صدا و تصویر و به سرپرستی اخلاق انسانی انجام میشود».