روز شادي سردار
ناصر ذاکري . پژوهشگر
خبر کوتاه اما بسيار تکاندهنده بود. خنجري زهرآلود فرود آمد، پهلوي پهلواني نامآور را دريد و هلهله شادي از اردوگاه حاميان تروريسم برخاست؛ اما اين همه ماجرا نيست. سردار سرافراز قاسم سليماني زندگي خود را وقف مبارزه با دشمنان سرزمينمان کرده بود، چه آن هنگام که در اوج جواني لباس رزم پوشيد تا مهاجمان بعثي را به لانهشان عقب براند و چه زمانی که براي فرونشاندن فتنه داعش در منطقه و خنثيکردن توطئه حاميان زورمندش وارد ميدان شد. بارها از او خواسته شد وارد ميدان پرفسون سياست شود، سخني له يا عليه اين و آن بگويد، در ميدان انتخابات وارد شود و...؛ اما حاج قاسم چنين نکرد. او خود را فقط سربازي در خدمت کشور ميدانست؛ همانگونه که همت، باکري، خرازي و همرزمان شهيدشان بودند و عهد خود را با همين باور به پايان بردند.
سردار قدرناشناخته ما آرمانش نه پيروزي فلان حزب يا شکستن حزب ديگر، بلکه تأمين امنيت براي ايران بود. حاج قاسم ميدانست که شکلگيري غده چرکين ديگري در منطقه ملتهب خاورميانه که اينبار نام خلافت اسلامي را يدک ميکشد، ولی به همان ميزان رژیم غاصب صهيونيستي مورد علاقه و حمايت پيدا و پنهان استعمارگران است، دير يا زود امنيت مرزهاي ايران را هدف خواهد گرفت. اين بود که او مانند آرش افسانهاي از بلنداي کوهستان رفيع وطنمان جان خود را در چله کمان مقاومت نهاد تا مرزهاي امنيت اين سرزمين مظلوم تا دوردستها گسترش يابد و دست ناپاک دشمنان از آن دورتر و دورتر شود.بيترديد اواخر آبان دو سال پيش، آن روز که حاج قاسم پايان خلافت داعش را اعلام کرد، روز شادي بيپايان او بود که پيروزمندانه خبر برچيدهشدن طومار حکومت وحشت و ترور و برداشتهشدن يک گام بلند به سوي صلح و آرامش در منطقه خاورميانه را به ملت ايران داد. آن روز هم حاج قاسم و هم دوستداران او همه شاد و سرخوش بودند؛ اما امروز هرچند دوستداران حاج قاسم دلشکسته و عزادار شدند، روز شادي بيپايان ديگري براي سردار فرارسيده است؛ شادي وصل.
مژده بده! مژده بده! يار پسنديد مرا/ سايه او گشتم و او برد به خورشيد مرا / جان بلاديده منم، گريه خنديده منم/ يار پسنديده منم، يار پسنديد مرا/ کعبه منم، قبله منم، سوي من آريد نماز/ کان صنم قبلهنما خم شد و بوسيد مرا/ پرتو ديدار خوشش، تافته در ديده من/ آينه در آينه شد، ديدمش و ديد مرا/ نور چو فواره زند، بوسه بر اين باره زند/ رشک سليمان نگر و هيبت جمشيد مرا
آري شب شهادت حاج قاسم فقط يک شب بود، مثل خيلي از شبها؛ اما اين شب تلخ هجران صدها صبح شادي به دنبال خواهد داشت.
روز شاديات مبارک باد سردار
خبر کوتاه اما بسيار تکاندهنده بود. خنجري زهرآلود فرود آمد، پهلوي پهلواني نامآور را دريد و هلهله شادي از اردوگاه حاميان تروريسم برخاست؛ اما اين همه ماجرا نيست. سردار سرافراز قاسم سليماني زندگي خود را وقف مبارزه با دشمنان سرزمينمان کرده بود، چه آن هنگام که در اوج جواني لباس رزم پوشيد تا مهاجمان بعثي را به لانهشان عقب براند و چه زمانی که براي فرونشاندن فتنه داعش در منطقه و خنثيکردن توطئه حاميان زورمندش وارد ميدان شد. بارها از او خواسته شد وارد ميدان پرفسون سياست شود، سخني له يا عليه اين و آن بگويد، در ميدان انتخابات وارد شود و...؛ اما حاج قاسم چنين نکرد. او خود را فقط سربازي در خدمت کشور ميدانست؛ همانگونه که همت، باکري، خرازي و همرزمان شهيدشان بودند و عهد خود را با همين باور به پايان بردند.
سردار قدرناشناخته ما آرمانش نه پيروزي فلان حزب يا شکستن حزب ديگر، بلکه تأمين امنيت براي ايران بود. حاج قاسم ميدانست که شکلگيري غده چرکين ديگري در منطقه ملتهب خاورميانه که اينبار نام خلافت اسلامي را يدک ميکشد، ولی به همان ميزان رژیم غاصب صهيونيستي مورد علاقه و حمايت پيدا و پنهان استعمارگران است، دير يا زود امنيت مرزهاي ايران را هدف خواهد گرفت. اين بود که او مانند آرش افسانهاي از بلنداي کوهستان رفيع وطنمان جان خود را در چله کمان مقاومت نهاد تا مرزهاي امنيت اين سرزمين مظلوم تا دوردستها گسترش يابد و دست ناپاک دشمنان از آن دورتر و دورتر شود.بيترديد اواخر آبان دو سال پيش، آن روز که حاج قاسم پايان خلافت داعش را اعلام کرد، روز شادي بيپايان او بود که پيروزمندانه خبر برچيدهشدن طومار حکومت وحشت و ترور و برداشتهشدن يک گام بلند به سوي صلح و آرامش در منطقه خاورميانه را به ملت ايران داد. آن روز هم حاج قاسم و هم دوستداران او همه شاد و سرخوش بودند؛ اما امروز هرچند دوستداران حاج قاسم دلشکسته و عزادار شدند، روز شادي بيپايان ديگري براي سردار فرارسيده است؛ شادي وصل.
مژده بده! مژده بده! يار پسنديد مرا/ سايه او گشتم و او برد به خورشيد مرا / جان بلاديده منم، گريه خنديده منم/ يار پسنديده منم، يار پسنديد مرا/ کعبه منم، قبله منم، سوي من آريد نماز/ کان صنم قبلهنما خم شد و بوسيد مرا/ پرتو ديدار خوشش، تافته در ديده من/ آينه در آينه شد، ديدمش و ديد مرا/ نور چو فواره زند، بوسه بر اين باره زند/ رشک سليمان نگر و هيبت جمشيد مرا
آري شب شهادت حاج قاسم فقط يک شب بود، مثل خيلي از شبها؛ اما اين شب تلخ هجران صدها صبح شادي به دنبال خواهد داشت.
روز شاديات مبارک باد سردار