|

ناگفته‌هاي تاريخ

«وقتي هيتلر كوكائين مي‌زد و مغز لنين جابه‌جا مي‌شد» عنوان كتابي است از جايلز ميلتون كه به‌تازگي چاپ سوم آن با ترجمه پريسا مرتضوي در نشر چترنگ منتشر شده است. نويسنده اين كتاب به دنبال ارائه داستان‌هايي از دل حوادث مهم تاريخي است كه اغلب كمتر به آنها توجه شده است. او با كندوكاو در اسنادي كه به‌ظاهر بي‌اهميت مي‌رسند، تكه‌هايي از ناگفته‌هاي تاريخي را با روايتي داستاني به دست مي‌دهد. جايلز ميلتون در اين كتاب، روايت‌هايي مانند ساعات پاياني زندگي هيتلر، آشپزي كه از تايتانيك زنده بازگشت، مردي كه از حمله اتمي در هيروشيما و ناگازاكي جان سالم به در برد، بالون مرگ‌بار ژاپني‌ها، امپراتور ايالات متحده و... را به دست داده است. جايلز ميلتون در مقدمه كتاب به اسنادي اشاره مي‌كند كه در تابستان سال 2012 در آمريكا پيدا شد. اسناد پزشكي جالبي كه سوابق كاري دكتر تئودور مورل، پزشك شخصي آدولف هيلتر،‌ بودند به همراه يادداشت‌هاي چهار پزشك ديگر كه هيتلر را مداوا مي‌كردند. او مي‌نويسد كه در نگاه اول اين اسناد تنها زباله‌هايي تاريخي به نظر مي‌رسند كه فاقد ارزش بودند. مطالبي كه شبيه به انبوه مطالبي كه پيش‌از‌اين درباره هيتلر وجود داشت، به نظر مي‌رسيدند و به ظاهر چيز تازه‌اي در آنها وجود نداشت. ميلتون مي‌گويد اما در ميان زباله‌ها هم گاهي مي‌توان براده‌هايي از طلا كشف كرد و او درواقع همين كار را كرده است. او مي‌نويسد كه «اين اسناد فصلي تازه را در تاريخ گشودند. معلوم شد كه براي پيشوا ملغمه‌اي از داروها تجويز مي‌شد؛ داروهايي مانند كوكائين، آمفتامين و تستوسترون. او روزانه چيزي حدود هشتاد نوع دارو مصرف مي‌كرد و در همين احوال دست به كار طرح‌ريزي فتح جهان مي‌شد». ميلتون مي‌گويد كه بيشتر زندگي كاري‌اش را در ميان آرشيوها گذرانده و نامه‌ها و يادداشت‌هاي شخصي دكتر مورل را زيرورو كرده است. او اين كتاب را نتيجه جست‌وجوي استعاري‌اش در جست‌وجوي گنج مي‌داند. در ميان داستان‌هايي كه او در كتابش نقل كرده، با داستان‌هايي مثل سربازي ژاپني كه يك‌تنه تا سال 1974 هنوز در جنگ جهاني دوم مي‌جنگيد، مأمور آدم‌كش بريتانيايي كه راسپوتين را ترور كرد و داستان كشتي‌شكستگان هلندي كه تا آخرين دودو را خوردند و نسل اين پرنده را برانداختند. در‌اين‌ميان، او معتقد است كه برخي از داستان‌ها چشم خوانندگان را باز مي‌كند و از سوي ديگر ماجراي سان يااتينگ، آخرين خواجه چين، دردناك و ترحم‌انگيز است. اين داستان درواقع گوشه‌اي از سال‌هاي پاياني امپراتوري چين را به تصوير مي‌كشد؛ وقتي سنت‌هايي كه در قرن‌ها پا گرفته بودند، در يك چشم بر‌هم‌زدن كنار گذاشته شدند. جايلز ميلتون در بخشي از مقدمه‌اي نوشته:‌ «من همواره معتقد بودم كه براي ثبت سرگذشت گذشتگان، توجه به جزئيات تاريخي حياتي است. جزئيات مي‌توانند وقايع را روشن‌تر كنند؛ تلاش وسواس‌گونه دانشمندان شوروي براي يافتن ريشه‌هاي نبوغ در مغز لنين از همين دست است. اين ماجرا چيزهاي زيادي را درباره علم عصب‌شناسي در دهه 1920 آشكار مي‌كند-دانشي كه در آن زمان دوران كودكي‌اش را پشت سر مي‌گذاشت- و همچنين يكي از اولين مصاديق پديده كيش شخصيت را در اتحاد جماهير شوروي به تصوير مي‌كشد». بسياري از داستان‌هايي كه ميلتون در اين كتاب آورده، مربوط به افراد معمولي است كه ناگهان خودشان را در ميانه ماجراهايي غيرعادي مي‌يابند؛ ماجراهايي كه گاهي تبديل به اتفاق‌هاي مهم تاريخي مي‌شوند. مثلا تسوتومو ياماگوچي كه از انفجار بمب هسته‌اي در هيروشيما و ناگازاكي جان سالم به در برد، يكي از آنها است. در اين كتاب همچنين با داستان كساني روبه‌رو مي‌شويم كه بي‌آنكه بخواهند، در فاجعه‌اي گرفتار شده‌اند؛ كسي مثل چارلز جوگين كه از درهم‌شكستن كشتي تايتانيك نجات پيدا كرد و بعد از آن داستاني شگفت براي تعريف‌كردن داشت. در يكي از داستان‌هاي اين كتاب كه «برادرزاده آمريكايي هيتلر» نام دارد، مي‌خوانيم: «او هويت خود را تا زمان مرگش مخفي نگه داشت. به ذهن هيچ‌كدام از همسايه‌هايش در پچاگِ لانگ‌آيلند نه خطور مي‌كرد كه اسم واقعي ويليام استورات هوستون ويليام هيتلر باشد، نه باورشان مي‌شد كه او برادرزاده پيشواي آلمان نازي باشد. در سال 1987، زماني كه هنوز مدت زيادي از مرگ ويليام نگذشته بود، هويت واقعي او مشخص شد؛ اما پرسش‌هاي زيادي بدون پاسخ ماند؛ پرسش‌هايي كه پسرانش، كه هنوز سه نفر از آنها زنده و ساكن آمريكا هستند، جوابي براي‌شان نداشتند. داستان ويليام از ليورپول آغاز مي‌شود. آلويس، برادر ناتني آدولف هيتلر، در سال 1911 به اين شهر آمد و با معشوق ايرلندي‌اش، بريجيت داولينگ، ازدواج كرد. زمان زيادي نگذشت كه بريجيت باردار شد. وقتي ويليام متولد شد، همسايه‌ها او را پدي هيتلر صدا مي‌زدند. در سال 1914، آلويس همسر و پسرش را رها كرد و به آلمان بازگشت. مدت‌ها از او خبري نشد تا اينكه پس از ده سال سروكله‌اش پيدا شد و از بريجيت خواست اجازه دهد ويليام به آلمان سفر كند».

«وقتي هيتلر كوكائين مي‌زد و مغز لنين جابه‌جا مي‌شد» عنوان كتابي است از جايلز ميلتون كه به‌تازگي چاپ سوم آن با ترجمه پريسا مرتضوي در نشر چترنگ منتشر شده است. نويسنده اين كتاب به دنبال ارائه داستان‌هايي از دل حوادث مهم تاريخي است كه اغلب كمتر به آنها توجه شده است. او با كندوكاو در اسنادي كه به‌ظاهر بي‌اهميت مي‌رسند، تكه‌هايي از ناگفته‌هاي تاريخي را با روايتي داستاني به دست مي‌دهد. جايلز ميلتون در اين كتاب، روايت‌هايي مانند ساعات پاياني زندگي هيتلر، آشپزي كه از تايتانيك زنده بازگشت، مردي كه از حمله اتمي در هيروشيما و ناگازاكي جان سالم به در برد، بالون مرگ‌بار ژاپني‌ها، امپراتور ايالات متحده و... را به دست داده است. جايلز ميلتون در مقدمه كتاب به اسنادي اشاره مي‌كند كه در تابستان سال 2012 در آمريكا پيدا شد. اسناد پزشكي جالبي كه سوابق كاري دكتر تئودور مورل، پزشك شخصي آدولف هيلتر،‌ بودند به همراه يادداشت‌هاي چهار پزشك ديگر كه هيتلر را مداوا مي‌كردند. او مي‌نويسد كه در نگاه اول اين اسناد تنها زباله‌هايي تاريخي به نظر مي‌رسند كه فاقد ارزش بودند. مطالبي كه شبيه به انبوه مطالبي كه پيش‌از‌اين درباره هيتلر وجود داشت، به نظر مي‌رسيدند و به ظاهر چيز تازه‌اي در آنها وجود نداشت. ميلتون مي‌گويد اما در ميان زباله‌ها هم گاهي مي‌توان براده‌هايي از طلا كشف كرد و او درواقع همين كار را كرده است. او مي‌نويسد كه «اين اسناد فصلي تازه را در تاريخ گشودند. معلوم شد كه براي پيشوا ملغمه‌اي از داروها تجويز مي‌شد؛ داروهايي مانند كوكائين، آمفتامين و تستوسترون. او روزانه چيزي حدود هشتاد نوع دارو مصرف مي‌كرد و در همين احوال دست به كار طرح‌ريزي فتح جهان مي‌شد». ميلتون مي‌گويد كه بيشتر زندگي كاري‌اش را در ميان آرشيوها گذرانده و نامه‌ها و يادداشت‌هاي شخصي دكتر مورل را زيرورو كرده است. او اين كتاب را نتيجه جست‌وجوي استعاري‌اش در جست‌وجوي گنج مي‌داند. در ميان داستان‌هايي كه او در كتابش نقل كرده، با داستان‌هايي مثل سربازي ژاپني كه يك‌تنه تا سال 1974 هنوز در جنگ جهاني دوم مي‌جنگيد، مأمور آدم‌كش بريتانيايي كه راسپوتين را ترور كرد و داستان كشتي‌شكستگان هلندي كه تا آخرين دودو را خوردند و نسل اين پرنده را برانداختند. در‌اين‌ميان، او معتقد است كه برخي از داستان‌ها چشم خوانندگان را باز مي‌كند و از سوي ديگر ماجراي سان يااتينگ، آخرين خواجه چين، دردناك و ترحم‌انگيز است. اين داستان درواقع گوشه‌اي از سال‌هاي پاياني امپراتوري چين را به تصوير مي‌كشد؛ وقتي سنت‌هايي كه در قرن‌ها پا گرفته بودند، در يك چشم بر‌هم‌زدن كنار گذاشته شدند. جايلز ميلتون در بخشي از مقدمه‌اي نوشته:‌ «من همواره معتقد بودم كه براي ثبت سرگذشت گذشتگان، توجه به جزئيات تاريخي حياتي است. جزئيات مي‌توانند وقايع را روشن‌تر كنند؛ تلاش وسواس‌گونه دانشمندان شوروي براي يافتن ريشه‌هاي نبوغ در مغز لنين از همين دست است. اين ماجرا چيزهاي زيادي را درباره علم عصب‌شناسي در دهه 1920 آشكار مي‌كند-دانشي كه در آن زمان دوران كودكي‌اش را پشت سر مي‌گذاشت- و همچنين يكي از اولين مصاديق پديده كيش شخصيت را در اتحاد جماهير شوروي به تصوير مي‌كشد». بسياري از داستان‌هايي كه ميلتون در اين كتاب آورده، مربوط به افراد معمولي است كه ناگهان خودشان را در ميانه ماجراهايي غيرعادي مي‌يابند؛ ماجراهايي كه گاهي تبديل به اتفاق‌هاي مهم تاريخي مي‌شوند. مثلا تسوتومو ياماگوچي كه از انفجار بمب هسته‌اي در هيروشيما و ناگازاكي جان سالم به در برد، يكي از آنها است. در اين كتاب همچنين با داستان كساني روبه‌رو مي‌شويم كه بي‌آنكه بخواهند، در فاجعه‌اي گرفتار شده‌اند؛ كسي مثل چارلز جوگين كه از درهم‌شكستن كشتي تايتانيك نجات پيدا كرد و بعد از آن داستاني شگفت براي تعريف‌كردن داشت. در يكي از داستان‌هاي اين كتاب كه «برادرزاده آمريكايي هيتلر» نام دارد، مي‌خوانيم: «او هويت خود را تا زمان مرگش مخفي نگه داشت. به ذهن هيچ‌كدام از همسايه‌هايش در پچاگِ لانگ‌آيلند نه خطور مي‌كرد كه اسم واقعي ويليام استورات هوستون ويليام هيتلر باشد، نه باورشان مي‌شد كه او برادرزاده پيشواي آلمان نازي باشد. در سال 1987، زماني كه هنوز مدت زيادي از مرگ ويليام نگذشته بود، هويت واقعي او مشخص شد؛ اما پرسش‌هاي زيادي بدون پاسخ ماند؛ پرسش‌هايي كه پسرانش، كه هنوز سه نفر از آنها زنده و ساكن آمريكا هستند، جوابي براي‌شان نداشتند. داستان ويليام از ليورپول آغاز مي‌شود. آلويس، برادر ناتني آدولف هيتلر، در سال 1911 به اين شهر آمد و با معشوق ايرلندي‌اش، بريجيت داولينگ، ازدواج كرد. زمان زيادي نگذشت كه بريجيت باردار شد. وقتي ويليام متولد شد، همسايه‌ها او را پدي هيتلر صدا مي‌زدند. در سال 1914، آلويس همسر و پسرش را رها كرد و به آلمان بازگشت. مدت‌ها از او خبري نشد تا اينكه پس از ده سال سروكله‌اش پيدا شد و از بريجيت خواست اجازه دهد ويليام به آلمان سفر كند».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها