سرگذشتهایی در حاشیه تاریخ
شرق: «سال دو فصل دارد» مجموعه داستانی است از سعید جوزانی که در نشر افراز منتشر شده است. تاریخ معاصر ایران موضوع قصههای این مجموعه است و در آن، چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب آمده، چهار بزنگاه تاریخ معاصر دستمایه روایت داستانی قرار گرفتهاند. چهار بزنگاهی که عبارتاند از: قیام میرزا کوچکخان، جنگ جهانی دوم، کودتای 28 مرداد 32 و ماجرای سیاهکل. وجه مشترک این چهار رویداد تاریخی این است که همه در گیلان اتفاق میافتند. در توضیح پشت جلد این مجموعه درباره وجه مشترک قصههای آن و آنچه از تاریخ که در این قصهها به آن پرداخته شده، میخوانیم: «چهار داستان کوتاهبلند این مجموعه به لحاظ درونمایه و جغرافیا اشتراک مضمون دارند. در این آثار، نویسنده روایتگر سرگذشتهایی در حاشیه تاریخ است».
در نخستین قصه مجموعه با عنوان «سوزِ زمستان تالش» قیام میرزا کوچکخان زمینه وقایع قصه است. داستان در زمستان 1299 آغاز و در زمستانهای 1300 و 1301 ادامه مییابد. آغاز این قصه چنین است: «داتام که صبح زود با پدرش دَدَجان به عمارت آمد، نه ماکان را دید، نه داودخان را. هماندم از بیرون عمارت صدای سمضربهی اسبها را شنید و سوارانِ تفنگچی را دید که آمدند داخل. پنج اسب دورهشان کردند. دَدَجان داد زد: از جان ما چی میخواهید؟
یکیشان گفت: ماکان و داودخان را کُشتیم، جیرهخوار انگلیسیها بودند؛ خواستند فرار بکنند، تیر زدیم. تو و پسرت هم اگر فرار بکنید، میزنیم».
قصه دوم با عنوان «داغ تابستان بندر پهلوی» در دوره جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد و در شهریور 1320 یعنی زمانی که متفقین ایران را اشغال میکنند. در آغاز این قصه راوی اخبار جنگ را در روزنامه دنبال میکند. اخباری که در آنها ردّی از تأثیرات مخرب جنگ بر ایران نیست: «مادامآراکس پشت پیشخوان قهوهاش را مزهمزه میکند و من این گوشهی کافهی خالی، پشتِ میزی نشستهام و روزنامهی اطلاعات میخوانم که جز اخبار جنگ چیزی تویش ننوشته؛ تصرف ریگا پایتخت لاتویا توسط آلمانها و تلفات سنگین روسها در بیالِستوک، اعلام منشور آتلانتیک، تعهد چرچیل به روزولت برای کمک در صورت شروع جنگ بین ژاپن و آمریکا، تدارک آلمانها برای تصرف لنینگراد. انگار نه انگار توی ایران هم خبری هست؛ قحطی، نایابیِ دارو، گرانی ارزاق و شیوع امراض واگیردار».
در «داغ تابستان رشت»، قصه سوم کتاب، کودتای 28 مرداد 1332 دستمایه قرار گرفته است؛ واقعهای که همچنان زخمی بر حافظه جمعی ایرانیان باقی گذاشته و در ادبیات معاصر ایران به شکلهای مختلف نمود یافته است. در اوایل قصه حالوهوای رشت در زمان کودتا از زبان راویای که در زندان است و میکوشد همه چیز را به یاد بیاورد تا به قول خودش مشاعرش را از دست ندهد، اینگونه ترسیم شده است: «رشت دیگر شهری نبود که از گوشهگوشهاش خاطره داشتم. از در و دیوار و آسمان و زمینش خوف میبارید. آدمها از سایهشان خوف داشتند و چپیده بودند توی خانهها. کودتا که شاخ و دم ندارد؛ میگیرند و میزنند و میبرند». ماجرای سیاهکل دستمایه قصه چهارم و آخر مجموعه به نام «سوزِ زمستان سیاهکل» است. آنچه میخوانید، سطرهایی است از این قصه: «جوان به پشتی تکیه داده و چهارزانو نشسته است. پاهایش مدام تکان میخورد. ششتیر را از شلوار ششجیبش درمیآورد و زمین میگذارد، دوباره برمیدارد و در جیب میگذارد. مدتی بیحرکت میماند و گیج و گنگ نگاهش را دورتادور اتاق میگرداند و عاقبت روی کتری متوقف میشود؛ بخار از آن بیرون میزند. پیرمرد کتابی دست گرفته و به نجوا میخواند
و هرازگاهی زیرچشمی جوان را میپاید. سکوت دلمردهای سراسر خانه را گرفته. جوان بلند میشود، پرده را کنار میزند. پیرمرد سر برمیگرداند. شاخههای عریان و پربرف افراها آرامآرام تکان میخورد. جوان پرده را میاندازد و میرود سمت آشپزخانه. پیرمرد کتاب را میبندد، عصا را برمیدارد و سنگین میرود دنبالش. جوان رفته بالای چهارپایه، پنجرهی کوچک را باز کرده و بیرون را نگاه میکند. پیرمرد ساکت است، انگار منتظر. جوان پایین میآید و از آشپزخانه بیرون میرود. پیرمرد که در آشپزخانه مانده، از گنجه دو لیوان برمیدارد و در هر لیوان قاشقی عسل میریزد و به قاعدهی دو لیوان شیر در گمجِ روی اجاق میریزد. زیر اجاق هیزمی میگذارد و با عصا آن را جابهجا میکند. بعد لیوانها را پر میکند. دستش میلرزد و کمی از شیر در سینی میریزد. جوان سینی را میگیرد و میگذارد نزدیک چراغ سهفتیلهای. پیرمرد مینشیند. جوان سرپاست و زیر لب چیزهایی میگوید. پوتینبهپا از این سرِ اتاق به آن سر، میرود و میآید. جلوی قفسهها میایستد و کتابها را یکییکی بیرون میآورد، نگاهشان میکند، سر جایشان میگذارد. پیرمرد کتاب را برمیدارد و صفحهای را که
علامت زده باز میکند. جوان مینشیند. لیوان شیر را برمیدارد و هورت میکشد. پیرمرد میرود. هیچکدام حرفی نمیزنند».
شرق: «سال دو فصل دارد» مجموعه داستانی است از سعید جوزانی که در نشر افراز منتشر شده است. تاریخ معاصر ایران موضوع قصههای این مجموعه است و در آن، چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب آمده، چهار بزنگاه تاریخ معاصر دستمایه روایت داستانی قرار گرفتهاند. چهار بزنگاهی که عبارتاند از: قیام میرزا کوچکخان، جنگ جهانی دوم، کودتای 28 مرداد 32 و ماجرای سیاهکل. وجه مشترک این چهار رویداد تاریخی این است که همه در گیلان اتفاق میافتند. در توضیح پشت جلد این مجموعه درباره وجه مشترک قصههای آن و آنچه از تاریخ که در این قصهها به آن پرداخته شده، میخوانیم: «چهار داستان کوتاهبلند این مجموعه به لحاظ درونمایه و جغرافیا اشتراک مضمون دارند. در این آثار، نویسنده روایتگر سرگذشتهایی در حاشیه تاریخ است».
در نخستین قصه مجموعه با عنوان «سوزِ زمستان تالش» قیام میرزا کوچکخان زمینه وقایع قصه است. داستان در زمستان 1299 آغاز و در زمستانهای 1300 و 1301 ادامه مییابد. آغاز این قصه چنین است: «داتام که صبح زود با پدرش دَدَجان به عمارت آمد، نه ماکان را دید، نه داودخان را. هماندم از بیرون عمارت صدای سمضربهی اسبها را شنید و سوارانِ تفنگچی را دید که آمدند داخل. پنج اسب دورهشان کردند. دَدَجان داد زد: از جان ما چی میخواهید؟
یکیشان گفت: ماکان و داودخان را کُشتیم، جیرهخوار انگلیسیها بودند؛ خواستند فرار بکنند، تیر زدیم. تو و پسرت هم اگر فرار بکنید، میزنیم».
قصه دوم با عنوان «داغ تابستان بندر پهلوی» در دوره جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد و در شهریور 1320 یعنی زمانی که متفقین ایران را اشغال میکنند. در آغاز این قصه راوی اخبار جنگ را در روزنامه دنبال میکند. اخباری که در آنها ردّی از تأثیرات مخرب جنگ بر ایران نیست: «مادامآراکس پشت پیشخوان قهوهاش را مزهمزه میکند و من این گوشهی کافهی خالی، پشتِ میزی نشستهام و روزنامهی اطلاعات میخوانم که جز اخبار جنگ چیزی تویش ننوشته؛ تصرف ریگا پایتخت لاتویا توسط آلمانها و تلفات سنگین روسها در بیالِستوک، اعلام منشور آتلانتیک، تعهد چرچیل به روزولت برای کمک در صورت شروع جنگ بین ژاپن و آمریکا، تدارک آلمانها برای تصرف لنینگراد. انگار نه انگار توی ایران هم خبری هست؛ قحطی، نایابیِ دارو، گرانی ارزاق و شیوع امراض واگیردار».
در «داغ تابستان رشت»، قصه سوم کتاب، کودتای 28 مرداد 1332 دستمایه قرار گرفته است؛ واقعهای که همچنان زخمی بر حافظه جمعی ایرانیان باقی گذاشته و در ادبیات معاصر ایران به شکلهای مختلف نمود یافته است. در اوایل قصه حالوهوای رشت در زمان کودتا از زبان راویای که در زندان است و میکوشد همه چیز را به یاد بیاورد تا به قول خودش مشاعرش را از دست ندهد، اینگونه ترسیم شده است: «رشت دیگر شهری نبود که از گوشهگوشهاش خاطره داشتم. از در و دیوار و آسمان و زمینش خوف میبارید. آدمها از سایهشان خوف داشتند و چپیده بودند توی خانهها. کودتا که شاخ و دم ندارد؛ میگیرند و میزنند و میبرند». ماجرای سیاهکل دستمایه قصه چهارم و آخر مجموعه به نام «سوزِ زمستان سیاهکل» است. آنچه میخوانید، سطرهایی است از این قصه: «جوان به پشتی تکیه داده و چهارزانو نشسته است. پاهایش مدام تکان میخورد. ششتیر را از شلوار ششجیبش درمیآورد و زمین میگذارد، دوباره برمیدارد و در جیب میگذارد. مدتی بیحرکت میماند و گیج و گنگ نگاهش را دورتادور اتاق میگرداند و عاقبت روی کتری متوقف میشود؛ بخار از آن بیرون میزند. پیرمرد کتابی دست گرفته و به نجوا میخواند
و هرازگاهی زیرچشمی جوان را میپاید. سکوت دلمردهای سراسر خانه را گرفته. جوان بلند میشود، پرده را کنار میزند. پیرمرد سر برمیگرداند. شاخههای عریان و پربرف افراها آرامآرام تکان میخورد. جوان پرده را میاندازد و میرود سمت آشپزخانه. پیرمرد کتاب را میبندد، عصا را برمیدارد و سنگین میرود دنبالش. جوان رفته بالای چهارپایه، پنجرهی کوچک را باز کرده و بیرون را نگاه میکند. پیرمرد ساکت است، انگار منتظر. جوان پایین میآید و از آشپزخانه بیرون میرود. پیرمرد که در آشپزخانه مانده، از گنجه دو لیوان برمیدارد و در هر لیوان قاشقی عسل میریزد و به قاعدهی دو لیوان شیر در گمجِ روی اجاق میریزد. زیر اجاق هیزمی میگذارد و با عصا آن را جابهجا میکند. بعد لیوانها را پر میکند. دستش میلرزد و کمی از شیر در سینی میریزد. جوان سینی را میگیرد و میگذارد نزدیک چراغ سهفتیلهای. پیرمرد مینشیند. جوان سرپاست و زیر لب چیزهایی میگوید. پوتینبهپا از این سرِ اتاق به آن سر، میرود و میآید. جلوی قفسهها میایستد و کتابها را یکییکی بیرون میآورد، نگاهشان میکند، سر جایشان میگذارد. پیرمرد کتاب را برمیدارد و صفحهای را که
علامت زده باز میکند. جوان مینشیند. لیوان شیر را برمیدارد و هورت میکشد. پیرمرد میرود. هیچکدام حرفی نمیزنند».