|

روايت فروپاشي

«او را ديد كه از وسط خيابان رد مي‌شد. پشت به كوچه‌اي كه پانزده سال پيش،‌ اهالي آن را كوچه‌ عمه ناميدند. هنوز با اين نام مانده بود و هيچ‌كس از اهل محل هم، نه منكر مي‌شد و نه سعي داشت كه نامش را عوض كند. در راه‌رفتنش كمي مي‌لنگيد، انگار كه بيمار بود يا از چيزي رنج مي‌برد كه راه‌رفتنش را ناموزون مي‌كرد. اولين‌بار كه او را ديد يك ماه قبل بود. از توصيف زيبايش متحير شد. با خود گفت اين دختري است كه با رنگ‌هاي رؤيا خلق شده است. اين دختر خود زيبايي است». اين شروع رمان كوتاه «شب در زيباترين لحظاتش» از زيد شهيد است كه با ترجمه ايليا آل‌خميس در نشر پوينده منتشر شده است. زيد شهيد از نويسندگان معاصر جهان عرب است كه در اين رمان داستاني عاشقانه را كه در عراق اتفاق مي‌افتد، دستمايه روايتش قرار داده است. در اين داستان، شاعري با نام حزين دل به دختري با نام كبوتر دل باخته است. شخصيت محوري اين رمان همين شاعر است و همين ويژگي باعث شده تا اين داستان با لحني شاعرانه روايت شود و در آن تصاوير و تعابير شاعرانه زيادي ديده شود.
«شب در زيباترين لحظاتش» از خلال روایت داستانی عاشقانه به مکاشفه‌ای شاعرانه در درون و همچنین در خود عوالم هنری می‌پردازد و به‌همین‌دلیل ارجاع به آثار هنری در جاهایی از این رمان به چشم می‌خورد، از جمله ارجاع به سینما و نقاشی. نمونه‌های چنین ارجاعاتی را می‌توان در این سطرها از رمان مشاهده کرد: «حزین خانه کبوتر را چون جن‌زده‌ای گیج ترک کرد. تنها چیزی که در ذهن داشت ضبط صوت و نوارهای کاست و فنجان‌های قهوه و غم در نگاه کبوتر و کاغذهای پراکنده و میز و صندلی‌ها بود که باید برای رازگشایی قصه تا انتهای کاست‌ها منتظر می‌شد. حزین که خارج شد، چهره دوست نقاشش در برابرش مجسم شد. نقاش با تعجب به او نگاه می‌کرد. اما حزین از کنارش گذشت و به سوی دیگر رفت. حواسش که سر جایش آمد برگشت که از او به‌خاطر بی‌توجهی معذرت‌خواهی کند اما متوجه شد که همه اینها در خیالش بوده است... او می‌دانست که اکنون دوستش در برابر تابلو، درگیر رنگ‌هایی است که در نمایشگاه عمر به نمایش گذاشته می‌شود... می‌دانست که دوست نقاشش اکنون چهره‌اش را به تابلوهایی رنگی چسبانده است تا شبحی درست کند همچون آلفرد هیچکاک که در اغلب فیلم‌هایش چون روحی به‌سرعت رد می‌شود اما در همان کوتاهی زمان حضوری را می‌سازد که هرگز از یادها نمی‌رود». یا در جايي ديگر تأملات نقاشي كه دوست حزین است، ديده مي‌شود: «امپرسیونیسم مکتبی است که اسب زمان از آن گذشته است. با خودش گفت: آری امپرسیونیسم موجی جادویی بود. مکتبی دیوانه‌وار، بلکه انقلابی در عالم هنر و رنگ و نور اما اکنون جزء آثار کلاسیک محسوب می‌شود و دیگر آن تأثیر سابق آثار امپرسیونیستی بر تماشاگر تأثیرگذار نخواهد بود».
اگرچه مضمون اصلي رمان زيد شهيد داستاني عاشقانه است اما از خلال اين موضوع برخي از مسائل اجتماعي و سياسي جهان عرب هم روايت شده است. جنگ و درگيري‌هاي داخلي از جمله مسائلي است كه تصويري از آنها در رمان به دست داده شده است. در بخشي از رمان مي‌خوانيم: «برمي‌گردم تا دنبال نفس‌هاي سرگردان وليد بگردم كه اكنون دنبال قاتلشان هستند. برمي‌گردم به‌دنبال كسي كه زخم‌هايم را مرهمي باشد با اينكه مي‌دانم براي كسي كه زمان تركش كند و تقدير چنگش بزند، شفايي نيست. من اكنون در سماوه هستم و از سال‌هايي كه آمد و رفت تنها نوار كاستي ماند كه اميدوارم روزي كسي آنها را كتابي كند. چراكه زندگي ما تجربه است. و تجربه‌ها حكيمي نصيحت‌گويند براي كسي كه به‌دنبال حكمت است و حكمت مقوله‌اي است كه پشتش نمادي است براي نسل آينده كه جوينده است. من اين‌چنين مي‌بينم. من اكنون در بستر بيماري و سقوط در تلاشم كه سيره زندگي را ضبط كنم شايد كسي كه حكايت مرا مي‌شنود، آن را به كتابي درآورد. اكنون من در سماوه، در آتش شوق ديدارم و روحم التماس مي‌كند كه به بصره برگردم. اكنون كه شدت بيماري‌ها بر من زده است. قلبم آخرين نفس‌ها را مي‌كشد، از پيكرم جز استخوان‌هايي نمانده، نفس‌هايم بالا نمي‌آيد تا آنجا كه زندگي را مي‌بينم كه در تلاش فرار از من است. اكنون دلتنگ خانواده‌ام هستم. بايد قبل از اينكه در اين خانه كه منجي من از زندان و شكنجه بود، بميرم به خانواده‌ام برگردم. چند چيز ديگر مانده كه بايد بگويم. اينجا كه بودم دو نفر براي خواستگاري‌ام آمدند. اولي پس از سه سال اول بودنم در اينجا بود كه شبي صاحبخانه مهربانم سري به من زد و گفت چايي درست كنم كه با هم بخوريم و اين در مدت‌زماني كه مستأجرش بودم، سابقه نداشت».

«او را ديد كه از وسط خيابان رد مي‌شد. پشت به كوچه‌اي كه پانزده سال پيش،‌ اهالي آن را كوچه‌ عمه ناميدند. هنوز با اين نام مانده بود و هيچ‌كس از اهل محل هم، نه منكر مي‌شد و نه سعي داشت كه نامش را عوض كند. در راه‌رفتنش كمي مي‌لنگيد، انگار كه بيمار بود يا از چيزي رنج مي‌برد كه راه‌رفتنش را ناموزون مي‌كرد. اولين‌بار كه او را ديد يك ماه قبل بود. از توصيف زيبايش متحير شد. با خود گفت اين دختري است كه با رنگ‌هاي رؤيا خلق شده است. اين دختر خود زيبايي است». اين شروع رمان كوتاه «شب در زيباترين لحظاتش» از زيد شهيد است كه با ترجمه ايليا آل‌خميس در نشر پوينده منتشر شده است. زيد شهيد از نويسندگان معاصر جهان عرب است كه در اين رمان داستاني عاشقانه را كه در عراق اتفاق مي‌افتد، دستمايه روايتش قرار داده است. در اين داستان، شاعري با نام حزين دل به دختري با نام كبوتر دل باخته است. شخصيت محوري اين رمان همين شاعر است و همين ويژگي باعث شده تا اين داستان با لحني شاعرانه روايت شود و در آن تصاوير و تعابير شاعرانه زيادي ديده شود.
«شب در زيباترين لحظاتش» از خلال روایت داستانی عاشقانه به مکاشفه‌ای شاعرانه در درون و همچنین در خود عوالم هنری می‌پردازد و به‌همین‌دلیل ارجاع به آثار هنری در جاهایی از این رمان به چشم می‌خورد، از جمله ارجاع به سینما و نقاشی. نمونه‌های چنین ارجاعاتی را می‌توان در این سطرها از رمان مشاهده کرد: «حزین خانه کبوتر را چون جن‌زده‌ای گیج ترک کرد. تنها چیزی که در ذهن داشت ضبط صوت و نوارهای کاست و فنجان‌های قهوه و غم در نگاه کبوتر و کاغذهای پراکنده و میز و صندلی‌ها بود که باید برای رازگشایی قصه تا انتهای کاست‌ها منتظر می‌شد. حزین که خارج شد، چهره دوست نقاشش در برابرش مجسم شد. نقاش با تعجب به او نگاه می‌کرد. اما حزین از کنارش گذشت و به سوی دیگر رفت. حواسش که سر جایش آمد برگشت که از او به‌خاطر بی‌توجهی معذرت‌خواهی کند اما متوجه شد که همه اینها در خیالش بوده است... او می‌دانست که اکنون دوستش در برابر تابلو، درگیر رنگ‌هایی است که در نمایشگاه عمر به نمایش گذاشته می‌شود... می‌دانست که دوست نقاشش اکنون چهره‌اش را به تابلوهایی رنگی چسبانده است تا شبحی درست کند همچون آلفرد هیچکاک که در اغلب فیلم‌هایش چون روحی به‌سرعت رد می‌شود اما در همان کوتاهی زمان حضوری را می‌سازد که هرگز از یادها نمی‌رود». یا در جايي ديگر تأملات نقاشي كه دوست حزین است، ديده مي‌شود: «امپرسیونیسم مکتبی است که اسب زمان از آن گذشته است. با خودش گفت: آری امپرسیونیسم موجی جادویی بود. مکتبی دیوانه‌وار، بلکه انقلابی در عالم هنر و رنگ و نور اما اکنون جزء آثار کلاسیک محسوب می‌شود و دیگر آن تأثیر سابق آثار امپرسیونیستی بر تماشاگر تأثیرگذار نخواهد بود».
اگرچه مضمون اصلي رمان زيد شهيد داستاني عاشقانه است اما از خلال اين موضوع برخي از مسائل اجتماعي و سياسي جهان عرب هم روايت شده است. جنگ و درگيري‌هاي داخلي از جمله مسائلي است كه تصويري از آنها در رمان به دست داده شده است. در بخشي از رمان مي‌خوانيم: «برمي‌گردم تا دنبال نفس‌هاي سرگردان وليد بگردم كه اكنون دنبال قاتلشان هستند. برمي‌گردم به‌دنبال كسي كه زخم‌هايم را مرهمي باشد با اينكه مي‌دانم براي كسي كه زمان تركش كند و تقدير چنگش بزند، شفايي نيست. من اكنون در سماوه هستم و از سال‌هايي كه آمد و رفت تنها نوار كاستي ماند كه اميدوارم روزي كسي آنها را كتابي كند. چراكه زندگي ما تجربه است. و تجربه‌ها حكيمي نصيحت‌گويند براي كسي كه به‌دنبال حكمت است و حكمت مقوله‌اي است كه پشتش نمادي است براي نسل آينده كه جوينده است. من اين‌چنين مي‌بينم. من اكنون در بستر بيماري و سقوط در تلاشم كه سيره زندگي را ضبط كنم شايد كسي كه حكايت مرا مي‌شنود، آن را به كتابي درآورد. اكنون من در سماوه، در آتش شوق ديدارم و روحم التماس مي‌كند كه به بصره برگردم. اكنون كه شدت بيماري‌ها بر من زده است. قلبم آخرين نفس‌ها را مي‌كشد، از پيكرم جز استخوان‌هايي نمانده، نفس‌هايم بالا نمي‌آيد تا آنجا كه زندگي را مي‌بينم كه در تلاش فرار از من است. اكنون دلتنگ خانواده‌ام هستم. بايد قبل از اينكه در اين خانه كه منجي من از زندان و شكنجه بود، بميرم به خانواده‌ام برگردم. چند چيز ديگر مانده كه بايد بگويم. اينجا كه بودم دو نفر براي خواستگاري‌ام آمدند. اولي پس از سه سال اول بودنم در اينجا بود كه شبي صاحبخانه مهربانم سري به من زد و گفت چايي درست كنم كه با هم بخوريم و اين در مدت‌زماني كه مستأجرش بودم، سابقه نداشت».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها