آنکه رفت، آنکه ماند
گیتی صفرزاده
در روزگاري كه هر ثانيهاش يك اتفاق مهيب رخ ميدهد، ثانيهاي سايه جنگ است و ثانيهاي ديگر سقوط هواپيما، اما این روزها سالمرگ غلامرضا تختی است، نخواستم قبل از نامش، عنوان جهانپهلوان را بگذارم، اما مطمئنم که شما در دلتان آن را گفتهاید؛ یعنی بعضیها جوری ماندگار میشوند که لازم نیست پس و پشت اسمشان چیزی بیاوریم، اسمشان به تنهایی یک تعبیر درون دلمان میآورد، بدون اینکه لازم باشد چیزی را در ذهنمان مرور یا سبکوسنگین کنیم، یک حسوحالی درونمان جاری میشود.
در ادبیات میگویند بخشی از ارزش یک اثر ادبی را ماندگاری آن تعیین میکند. به گمانم در مورد ارزش آدمها هم همینطور است؛ یعنی مهم تنها این نیست که یک کتاب یا یک آدم در روزگار خودش چقدر محبوب و معروف شده، باید ببینیم که آیا 50 سال بعد هم همان محبوبیت و ارزش را دارد یا گذر روزگار به داستانش چیزی افزوده یا کاسته که دیگر دلمان نمیآید به سمتش برویم. تختی اما اینگونه نبوده، زیرا هنوز بعد از نیمقرن از مرگش، نامش بهعنوان جهانپهلوان در ذهنمان نقش میبندد. آیا این به این معناست که انسانی بری از اشتباه و همهچیزتمام بوده؟ قطعا نه، همین اشاره کافی است که هنوز بعد از اینهمه سال بحث بر سر اینکه آیا به راستی خودکشی کرد یا خودکشانده شد، نشان میدهد که او هم مثل بسیاری از ما با چالشهای زندگیاش درگیر بوده و در غرقابهای بسیاری دستوپا زده. اینکه در نهایت آیا خودش خودش را کشت یا به دست دیگران کشته شد، هیچ تغییری در احساسی که مردم نسبت به او دارند نمیدهد. فراموش نکنیم با منتشرشدن خبر درگذشت تختی، چندین نفر در نقاط مختلف ایران خودکشی کردند. منطقهای درونی و احساسی ما خیلی پیچیدهتر از این حرفها هستند.
اما من هروقت اسم تختی میآید، ناخودآگاه یاد همسرش میافتم. برخلاف تختی که تا امروز هیچچیز تصویر ناب و بزرگش را در خاطره جمعی مردم مکدر نکرد، همسرش تا پایان عمر در تیررس شایعاتی بود که برایش ساخته میشد، تا آنجا که حتی گروهی مرگ خودخواسته پهلوان را به استیصال او در زندگی خانوادگی ربط دادند. همسر اما تا پایان عمر صبورانه دم فروبست و به بزرگکردن تنها پسر باقیمانده از این زندگی مشترک بسنده کرد. نه دل به ازدواجی دیگر داد، نه خواست چهره دیگری از پهلوان و زندگی مشترک را شرح دهد، نه مرثیه خواند و خواست ترحم کسی را جلب کند. راستش گاهی با خودم فکر میکنم قهرمان واقعی که بود؟ آنکس که رفت یا آنکه ماند؟ آنکس که توانست برای رفتنش تصمیم بگیرد یا آنکه ناچار شد بماند و مسئولیت آنچه را مانده به دوش بکشد؟ تختی بزرگ بود و بزرگ هم ماند، من اما به قهرمانهایی فکر میکنم که در میدان سخت زندگیکردن میمانند، تنها، با هجوم بداندیشان، در حال دستوپازدن با همه مسائل عادی و غیرعادی اما دشوار زندگی، اما شرافتمند میمانند و تا پایان لبخند مهرآمیز ساکتشان را بر لب دارند، حتی وقتی نبرد واقعی با سرطان را از سر میگذرانند.
جایی خواندم که جمله محبوبش این کلام کتاب مائدههای زمینی بوده: باید که اهمیت در نگاه تو باشد، نه در آنچه به آن مینگری.
روح همه قهرمانها شاد.
در روزگاري كه هر ثانيهاش يك اتفاق مهيب رخ ميدهد، ثانيهاي سايه جنگ است و ثانيهاي ديگر سقوط هواپيما، اما این روزها سالمرگ غلامرضا تختی است، نخواستم قبل از نامش، عنوان جهانپهلوان را بگذارم، اما مطمئنم که شما در دلتان آن را گفتهاید؛ یعنی بعضیها جوری ماندگار میشوند که لازم نیست پس و پشت اسمشان چیزی بیاوریم، اسمشان به تنهایی یک تعبیر درون دلمان میآورد، بدون اینکه لازم باشد چیزی را در ذهنمان مرور یا سبکوسنگین کنیم، یک حسوحالی درونمان جاری میشود.
در ادبیات میگویند بخشی از ارزش یک اثر ادبی را ماندگاری آن تعیین میکند. به گمانم در مورد ارزش آدمها هم همینطور است؛ یعنی مهم تنها این نیست که یک کتاب یا یک آدم در روزگار خودش چقدر محبوب و معروف شده، باید ببینیم که آیا 50 سال بعد هم همان محبوبیت و ارزش را دارد یا گذر روزگار به داستانش چیزی افزوده یا کاسته که دیگر دلمان نمیآید به سمتش برویم. تختی اما اینگونه نبوده، زیرا هنوز بعد از نیمقرن از مرگش، نامش بهعنوان جهانپهلوان در ذهنمان نقش میبندد. آیا این به این معناست که انسانی بری از اشتباه و همهچیزتمام بوده؟ قطعا نه، همین اشاره کافی است که هنوز بعد از اینهمه سال بحث بر سر اینکه آیا به راستی خودکشی کرد یا خودکشانده شد، نشان میدهد که او هم مثل بسیاری از ما با چالشهای زندگیاش درگیر بوده و در غرقابهای بسیاری دستوپا زده. اینکه در نهایت آیا خودش خودش را کشت یا به دست دیگران کشته شد، هیچ تغییری در احساسی که مردم نسبت به او دارند نمیدهد. فراموش نکنیم با منتشرشدن خبر درگذشت تختی، چندین نفر در نقاط مختلف ایران خودکشی کردند. منطقهای درونی و احساسی ما خیلی پیچیدهتر از این حرفها هستند.
اما من هروقت اسم تختی میآید، ناخودآگاه یاد همسرش میافتم. برخلاف تختی که تا امروز هیچچیز تصویر ناب و بزرگش را در خاطره جمعی مردم مکدر نکرد، همسرش تا پایان عمر در تیررس شایعاتی بود که برایش ساخته میشد، تا آنجا که حتی گروهی مرگ خودخواسته پهلوان را به استیصال او در زندگی خانوادگی ربط دادند. همسر اما تا پایان عمر صبورانه دم فروبست و به بزرگکردن تنها پسر باقیمانده از این زندگی مشترک بسنده کرد. نه دل به ازدواجی دیگر داد، نه خواست چهره دیگری از پهلوان و زندگی مشترک را شرح دهد، نه مرثیه خواند و خواست ترحم کسی را جلب کند. راستش گاهی با خودم فکر میکنم قهرمان واقعی که بود؟ آنکس که رفت یا آنکه ماند؟ آنکس که توانست برای رفتنش تصمیم بگیرد یا آنکه ناچار شد بماند و مسئولیت آنچه را مانده به دوش بکشد؟ تختی بزرگ بود و بزرگ هم ماند، من اما به قهرمانهایی فکر میکنم که در میدان سخت زندگیکردن میمانند، تنها، با هجوم بداندیشان، در حال دستوپازدن با همه مسائل عادی و غیرعادی اما دشوار زندگی، اما شرافتمند میمانند و تا پایان لبخند مهرآمیز ساکتشان را بر لب دارند، حتی وقتی نبرد واقعی با سرطان را از سر میگذرانند.
جایی خواندم که جمله محبوبش این کلام کتاب مائدههای زمینی بوده: باید که اهمیت در نگاه تو باشد، نه در آنچه به آن مینگری.
روح همه قهرمانها شاد.