|

امام مخالف ترور منصور بود

‌حسنعلي منصور چگونه ترور شد؟

شرق: ساعت 10:15 صبح يکم بهمن سال ۱۳۴۳ مرد جواني که پيراهن تريکو به تن داشت، جلوي مجلس شوراي ملي ايستاده بود. او پاکتي به دست داشت و وانمود مي‌کرد نامه‌اي براي دادن به نخست‌وزير در آن دارد. جلوي مجلس شوراي ملي تنها يک استوار و يک سرباز نگهبان ديده مي‌شدند. نزديک ساعت 10:30، خودروي شماره يک نخست‌وزير در برابر مجلس شوراي ملي ايستاد و حسنعلي منصور، نخست‌وزير، درِ خودرو را باز کرد و يک پايش را بيرون گذاشت. در اين هنگام محمد بخارايي، از اعضاي حزب مؤتلفه، با پاکت در دستش به سمت منصور رفت. استوار به گمان اينکه بخارايي مي‌خواهد نامه‌اي به نخست‌وزير برساند، جلوي او را نگرفت. هنگام پياده‌شدن منصور از خودرو، بخارايي دست در جيب خود کرد و با تپانچه‌اي به نخست‌وزير شليک کرد و بي‌درنگ پا به فرار گذاشت.
مهدي عراقي، از اعضاي مؤتلفه که خود هم در چهارم شهريور ۱۳۵۸ همراه پسرش حسام به دست گروه «فرقان» به شهادت رسيد، روايت خود را از روز ترور منصور اين‌گونه گفته بود: «نزديکي‌هاي ساعت 10 بود که ماشين منصور از قسمت شاه‌آباد وارد ميدان بهارستان مي‌شود و به‌‌طور عمودي جلوي درب مجلس مي‌ايستد، همان درب بزرگ. قبل از اينکه شوفر پايين بيايد اين‌ور و درب را باز کند، خود منصور درب را باز مي‌کند و مي‌آيد بيرون. آقاي بخارايي هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت مي‌آمد، منصور که درب را باز مي‌کند و مي‌آيد، به فاصله دو متر بين اين دو فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشين نيز ايستاده بودند، هنوز گارد محافظ پياده نشده بودند، اسلحه هم لاي دفترچه که دستش بود، به مجرد اينکه منصور مي‌آيد پايين، اسلحه را همان‌جوري که دستش بوده، تير اول را شليک مي‌کند که مي‌خورد به شکم منصور، منصور که دولا مي‌شود، تير دوم را مي‌زند پس‌ گردنش، تير سوم را که مي‌خواهد بزند (پوکه اسلحه گير مي‌کند و در همين هنگام گارد محافظ) مي‌زنند زير دستش، اسلحه مي‌پرد بالا. بخارايي را آنجا مي‌گيرند. وقتي مي‌گيرند، آقاي نيک‌نژاد از آن‌ور ماشين شروع مي‌کند به تيراندازي‌کردن، گارد فرار مي‌کند، آقاي بخارايي هم فرار مي‌کند. سربازهايي که دم مجلس بودند، يکي که مأمور پست بود و يکي، دو نفر که توي مجلس بودند، صداي تير را که مي‌شنوند مي‌آيند بيرون نيک‌نژاد را مي‌گيرند. نيک‌نژاد مي‌گويد: من نبودم، او آنجاست، دارد مي‌رود. آنها برمي‌گردند مي‌بينند يکي وسط خيابان دارد فرار مي‌کند. نيک‌نژاد را رها مي‌کنند که آن‌هم مي‌پرد توي تاکسي، نيک‌نژاد از آن‌ور مي‌رود. آقاي بخارايي هم چون زمين يخبندان و سُر بود، سُر مي‌خورد زمين. چند تا پليس که عقبش کرده بودند، مي‌گيرند او را آنجا و مي‌آورند کلانتري (ميدان) بهارستان. بخارايي از هرگونه صحبتي براي مأمورين خودداري کرد و اين مسئله باعث شد ساواک در گزارش اوليه، او را جواني لال معرفي کند. عاقبت مأمورين در جيب شهيد بخارايي کارت تحصيل او را پيدا کردند و بدين وسيله به خانواده او دست يافتند و از طريق مادر او، دوستانش را شناسايي نمودند. از جمله اشخاصي که در اين تحقيقات شناسايي شد حاج صادق اماني بود. حاج‌‌صادق، شوهر‌خواهر و دوست لاجوردي بود و مأموران شهرباني فکر مي‌کردند مي‌توانند از طريق لاجوردي به شهيد اماني دسترسي پيدا کنند، بنابراين منزل لاجوردي محاصره و خودش دستگير شد. با اينکه لاجوردي از اعضاي اصلي هيئت مؤتلفه بود و در اعدام انقلابي حسنعلي منصور دست داشت، در طول دوران بازداشت چنان رفتار کرد که او را بي‌گناه تشخيص دادند و بعد از 17 يا 18 روز از زندان شهرباني آزاد شد».
روايت لاجوردي ترور ازمنصور
خود لاجوردي هم درباره نقش‌داشتن يا نداشتنش در ترور منصور در اوايل انقلاب در سخناني که از سوی مؤسسه مطالعات و تحقيقات تاريخي ضبط شده بود، چنين گفته بود: «اولين‌باري که من دستگير شدم، در رابطه با مسئله ترور منصور بود. نه به اين معنا که من در ترور دست داشتم، بلکه نسبت فاميلي من با مرحوم حاج‌صادق اماني که شوهرخواهر من، عضو جمعيت‌هاي مؤتلفه و رهبر عمليات ترور بود. منتها حاج‌صادق در شاخه نظامي کار مي‌کرد و من در شاخه نظامي نبودم. چون در دستگيري محمد [بخارايي]، رضا [صفار‌هرندي] و مرتضي[نيک‌نژاد] ايشان فراري بود».
همسر لاجوردي هم روايت خود را اين‌گونه بيان کرده بود: «ايشان را در سال 43 به‌‌عنوان معاونت در قتل حسنعلي منصور دستگير كردند و حكمش خيلي سنگين بود. زماني كه فرزند دومم مي‌خواست به دنيا بيايد، خيلي دلم مي‌خواست كه ايشان كنارم باشد؛ بنابراین دست به دامان حضرت ابوالفضل شدم. روز پنجشنبه‌اي بود كه داشتم دعاي كميل مي‌خواندم، ديدم در مي‌زنند و آقاي لاجوردي آمد. خيلي خوشحال شدم، 20 روز بعد دوباره ايشان را بردند ولي من زايمان كرده بودم». همسر لاجوردي گفته بود در آن دوره او را به مرخصي فرستاده بودند که بعد از آن حکم 18ساله لاجوردي سبک و به يک‌سال‌ونيم کاهش يافت.
تلاش‌هاي مؤتلفه براي اخذ فتواي ترور منصور
مؤتلفه براي ترور منصور تلاش بسياري کردند تا از امام خميني فتوا بگيرند که بعد از اصرار فراوان موفق به اين کار نشدند تا آنکه از آيت‌الله ميلاني اين فتوا را اخذ کردند. مهدي عراقي در خاطرات خود آورده است: «براي اين کار [ترور منصور] کساني فرستاده شده‌[‌اند] پهلوي آقاي خميني که در اين جريانات فتوا بگيرند و آقاي خميني فتوا نداده در مرحله اول. در مرحله دوم باز فرستاده‌اند و آقا به آن حامل گفته که اصلا به تو چه که توي اين کار‌ها دخالت مي‌کني».
حبيب‌الله عسگراولادي هم دراين‌باره گفته بود: «...يکي از دلايلي که موجب شده بود دير‌تر به اقدام خود دست بزنند، نهي امام در مورد کارشان بود. آنها براي برداشتن اين نهي، تلاش‌هاي زيادي کردند و چندين بار خدمت امام رفتند؛ اما امام تأکيد داشتند اين کار در غير خودش [شاه] مفيد نيست؛ زيرا اگر به غير از شاه فرد ديگري را بزنند، تمام گذشته به گردن آن فرد خواهد افتاد و براي او نيز مجلس‌ها مي‌گيرند و مخالفان خودشان را از بين خواهند برد؛ بنابراين اين حرکت در غير خودش مفيد نخواهد بود. اين چهار شهيد براي اينکه اين نهي را بردارند، از مراجع ديگري فتوا گرفتند؛ اما همچنان حضرت امام نهي بر اين کار داشتند. بنابراين، اين افراد از بنده که نماينده امام در وجوهات بودم و با ديگر علما نيز ارتباط داشتم، [دوباره] خواستند تا از امام بخواهم اين نهي را بردارند؛ اما امام در پاسخ به من گفتند که در کارهاي تند شرکت نکن و شما دخالتي در کار اين افراد نداشته باشيد».
در متن بازجويي‌هاي دادگاه عاملان ترور منصور نيز چنين آمده است: «محرکين و عاملين توطئه قتل مرحوم منصور در بازجويي‌هاي خود اعتراف نموده‌اند: سال گذشته که موضوع ترور آقاي علم مطرح بوده؛ يک‌بار عباس مدرسي‌فر را نزد آقاي ميلاني به مشهد اعزام داشته‌اند که در مورد ترور اشخاص موثر مخالف روحانيون از مشاراليه فتوا بگيرد که ميلاني اظهار داشته اين عمل جايز نيست. ضمنا حبيب‌الله عسگراولادي را که از مريدان خاص آقاي خميني و مسئول جمع‌آوري وجوه سهم امام مي‌باشد به قم اعزام و نظر خميني را در مورد ترور استعلام مي‌نمايند که مدعي هستند خميني اين عمل را صلاح ندانسته است. سپس شيخ محي‌الدين انواري از طرف عاملين توطئه در مورد اخذ فتوا به خميني مراجعه و به وي نيز جواب رد داده مي‌شود. مجددا حبيب‌الله عسگراولادي را به قم اعزام و به وي مأموريت مي‌دهند از آقاي خميني چنين سؤال بکند: چنانچه اشخاصي قصد ترور اشخاص مؤثري از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند يا نکنند. در اين مورد مدعي هستند که خميني چنين پاسخ داده است شما چه‌کاره هستيد منع بکنيد يا نکنيد».
آنچه از قرائن و شواهد و خاطرات و اسناد به دست مي‌آيد، اعضاي «گروه حاد» که بعدا با موافقت شوراي مرکزي، جزء بخش مسلحانه مؤتلفه قرار گرفتند، چندين‌بار اقدام به اجازه «ترور و اقدامات مسلحانه» گرفته‌اند. اولين‌بار به قبل از تأسيس نهايي جمعيت مؤتلفه اسلامي؛ يعني در روز پنجشنبه 15 فروردين سال 42 و مصادف با ولادت امام رضا(ع) برخي از افراد گروه مسجد شيخ‌‌علي که احتمالا مدرسي‌فر، اسلامي و اماني بوده‌اند خدمت امام مي‌رسند و درباره ترور عوامل رژيم از ايشان استفتاء مي‌کنند که امام در جواب استفتا، اين افراد را از این کار نهي مي‌کند. در گزارش ساواک در 20 فروردين همان سال آمده است: «کريمي‌آشتياني مي‌گفت دسته‌اي از طرفداران فدائيان اسلام به قم رفته با مقامات مذهبي آنجا از جمله آيت‌الله خميني ملاقات کرده‌اند. اين دسته به اطلاع آيت‌الله خميني رسانيده‌اند که اگر فتوا دهند آنها حاضرند براي از بين بردن هر کس که دستور دهند عمل کنند. خميني گفته است مبارزه ما هنوز به مرحله‌اي نرسيده که احتياج به کشتن مخالفين باشد و من با اين قبيل اعمال نظر موافقت ندارم».
دومين‌بار به پس از دستگيري امام در خرداد ۴۲ و هم‌زمان تأسيس جمعيت مؤتلفه بازمي‌گردد که گروه مسجد شيخ‌‌علي بدون موافقت شوراي مرکزي مؤتلفه، در روز جمعه، 17خرداد سال 42 مصادف با 14محرم به دليل نهي قبلي امام و همچنين درزندان‌بودن و دردسترس‌نبودن او، عباس مدرسي‌فر را به تنهايي، براي اخذ فتواي ترور و حرکت مسلحانه نزد آيت‌الله ميلاني در مشهد مي‌فرستند که او در جواب اين استفتا مي‌گويد اين عمل جايز نيست و اين فرد و گروه را از اين اقدام نهي مي‌کند. عباس مدرسي‌فر دراين‌باره گفته است: «در حدود يک سال قبل بود که آقاي صادق اماني در ضمن صحبت، صحبت از ترور با من مي‌کردند و چندي بعد به من گفتند که براي اجازه قانوني، نزد آقاي ميلاني رسيدم و موضوع را عرض کردم، ولي ايشان اجازه ندادند و فرمودند جايز نيست و من برگشتم به آقاي صادق اماني گفتم که آقا اجازه نفرمودند، ولي ايشان مثل اينکه قانع نشدند و مي‌خواستند طوري ديگر شود که اين عمل انجام بگيرد».
در اين مورد در اسناد ۱۹ خرداد سال ۴۲ شهرباني آمده است: «اخيرا در بين روحانيون و متعصبين، گفته مي‌شود که پس از شکست اخير و تظاهرات روز ۱۵ خرداد، روحانيون قصد دارند به وسيله عُمّال خود، که مرکّب از افراد متعصب و هيئت‌هاي مذهبي مي‌باشند، مبادرت به شروع جنگ‌هاي پارتيزاني نمايند و در داخل شهر هم گروه ضربتي و ترور تشکيل داده، افراد سر‌شناس و مخالف را ترور نمايند. منبع الهام اين دسته، خود روحانيون بوده و قوه اجراييه، افراد متعصب و شرکت‌کنندگان اربعين شهداي قم و اخلالگران روز ۱۵ خرداد و مؤمنين به دستگاه روحانيت مي‌باشد و از هم‌اکنون افرادي در بازار، از جمله بازارچه مروي و ساير قسمت‌هاي بازار، در فعاليت‌اند که عده‌اي را دور هم جمع نموده و هم‌قسم شده که در درجه اول به افراد نيروهاي انتظامي حمله نمايند و سپس مبارزات ديگري را شروع نمايند».
بر اساس گزارش، ساواک از دومين پيگيري و اقدام گروه حاد نيز اطلاع داشته است و غير از موارد مذکور، همچنين ساواک با مأمور نفوذي‌ای که در جلسه اسدالله بادامچيان داشته، اطلاع کاملي از اقدامات گروه مؤتلفه داشته است. مثلا در گزارش ساواک قبل از تاريخ 8 تير سال 43 از قول اسدالله بادامچيان آمده است: «اگر ما وارد ميدان مبارزه شويم، اين‌بار دست خالي به ميدان نخواهيم آمد، بلکه با اسلحه گرم، مبارزه متقابل خواهيم نمود و احتمال دارد هيئت مؤتلفه اسلامي تصميم بگيرد يک باند تروريستي تشکيل بدهد و تمام ترس دستگاه از همين يک موضوع است...».
سومين‌بار هم به پس از سقوط علم و آزادي امام در فروردين سال ۱۳۴۳ برمي‌گردد. حبيب‌الله عسگراولادي، به درخواست و وسيله هاشم اماني، دوباره در تاريخ يکشنبه، 28 تير سال 43 و مصادف با شهادت امام حسن عسکري(ع) در قم، به خدمت امام مي‌رسد و راجع به مسئله ترور سؤال مي‌کند که معظم‌له در جواب اين استفتا، آنها را از اين کار نهي مي‌کنند. عسگراولادي دراين‌باره مي‌گويد: «من چون نمايندگي حضرت امام را داشتم، نماينده وجوهات ايشان بودم و از طرف مجموعه خدمت ايشان مي‌رفتم، از من خواستند که شما از امام بخواهيد که دراين‌باره ما را کمک کند. من خدمت ايشان رفتم و عرض کردم که برادر‌ها آمادگي دارند. امام فرمودند که چه شخصي را مي‌خواهند بزنند». عرض کردم هر کس از اين خائنين در دسترس آنها باشد. امام فرمودند: غير خودش[شاه] مصلحت نيست؛ اگر کسي از درجات بعدي، حتي نخست‌وزير کشته شود، اينها سعي مي‌کنند اين را وسيله‌اي کنند، همه مبارزين را بکوبند و سعي مي‌کنند که فردي خشن‌تر بياورند». شهيد اماني از توضيح امام استنباط نهي کرد، اما براي ضربه‌زدن به رژيم مصمم بود».
اسدالله بادامچيان نهايت تلاش‌ها براي ترور منصور را به خاموشي و آيت‌الله ميلاني نسبت داده و گفته است: «مهم‌ترين کار مرحوم خاموشي، گرفتن حکم فتواي مجازات الهي حسنعلي منصور، عامل تصويب قانون ننگين کاپيتولاسيون، از آيت‌الله ميلاني بود». اين فتوا زمينه ترور حسنعلي منصور را فراهم کرد و در پي اين فتوا بخش مسلحانه جمعيت مؤتلفه طرح ترور را اجرائي کردند.

شرق: ساعت 10:15 صبح يکم بهمن سال ۱۳۴۳ مرد جواني که پيراهن تريکو به تن داشت، جلوي مجلس شوراي ملي ايستاده بود. او پاکتي به دست داشت و وانمود مي‌کرد نامه‌اي براي دادن به نخست‌وزير در آن دارد. جلوي مجلس شوراي ملي تنها يک استوار و يک سرباز نگهبان ديده مي‌شدند. نزديک ساعت 10:30، خودروي شماره يک نخست‌وزير در برابر مجلس شوراي ملي ايستاد و حسنعلي منصور، نخست‌وزير، درِ خودرو را باز کرد و يک پايش را بيرون گذاشت. در اين هنگام محمد بخارايي، از اعضاي حزب مؤتلفه، با پاکت در دستش به سمت منصور رفت. استوار به گمان اينکه بخارايي مي‌خواهد نامه‌اي به نخست‌وزير برساند، جلوي او را نگرفت. هنگام پياده‌شدن منصور از خودرو، بخارايي دست در جيب خود کرد و با تپانچه‌اي به نخست‌وزير شليک کرد و بي‌درنگ پا به فرار گذاشت.
مهدي عراقي، از اعضاي مؤتلفه که خود هم در چهارم شهريور ۱۳۵۸ همراه پسرش حسام به دست گروه «فرقان» به شهادت رسيد، روايت خود را از روز ترور منصور اين‌گونه گفته بود: «نزديکي‌هاي ساعت 10 بود که ماشين منصور از قسمت شاه‌آباد وارد ميدان بهارستان مي‌شود و به‌‌طور عمودي جلوي درب مجلس مي‌ايستد، همان درب بزرگ. قبل از اينکه شوفر پايين بيايد اين‌ور و درب را باز کند، خود منصور درب را باز مي‌کند و مي‌آيد بيرون. آقاي بخارايي هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت مي‌آمد، منصور که درب را باز مي‌کند و مي‌آيد، به فاصله دو متر بين اين دو فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشين نيز ايستاده بودند، هنوز گارد محافظ پياده نشده بودند، اسلحه هم لاي دفترچه که دستش بود، به مجرد اينکه منصور مي‌آيد پايين، اسلحه را همان‌جوري که دستش بوده، تير اول را شليک مي‌کند که مي‌خورد به شکم منصور، منصور که دولا مي‌شود، تير دوم را مي‌زند پس‌ گردنش، تير سوم را که مي‌خواهد بزند (پوکه اسلحه گير مي‌کند و در همين هنگام گارد محافظ) مي‌زنند زير دستش، اسلحه مي‌پرد بالا. بخارايي را آنجا مي‌گيرند. وقتي مي‌گيرند، آقاي نيک‌نژاد از آن‌ور ماشين شروع مي‌کند به تيراندازي‌کردن، گارد فرار مي‌کند، آقاي بخارايي هم فرار مي‌کند. سربازهايي که دم مجلس بودند، يکي که مأمور پست بود و يکي، دو نفر که توي مجلس بودند، صداي تير را که مي‌شنوند مي‌آيند بيرون نيک‌نژاد را مي‌گيرند. نيک‌نژاد مي‌گويد: من نبودم، او آنجاست، دارد مي‌رود. آنها برمي‌گردند مي‌بينند يکي وسط خيابان دارد فرار مي‌کند. نيک‌نژاد را رها مي‌کنند که آن‌هم مي‌پرد توي تاکسي، نيک‌نژاد از آن‌ور مي‌رود. آقاي بخارايي هم چون زمين يخبندان و سُر بود، سُر مي‌خورد زمين. چند تا پليس که عقبش کرده بودند، مي‌گيرند او را آنجا و مي‌آورند کلانتري (ميدان) بهارستان. بخارايي از هرگونه صحبتي براي مأمورين خودداري کرد و اين مسئله باعث شد ساواک در گزارش اوليه، او را جواني لال معرفي کند. عاقبت مأمورين در جيب شهيد بخارايي کارت تحصيل او را پيدا کردند و بدين وسيله به خانواده او دست يافتند و از طريق مادر او، دوستانش را شناسايي نمودند. از جمله اشخاصي که در اين تحقيقات شناسايي شد حاج صادق اماني بود. حاج‌‌صادق، شوهر‌خواهر و دوست لاجوردي بود و مأموران شهرباني فکر مي‌کردند مي‌توانند از طريق لاجوردي به شهيد اماني دسترسي پيدا کنند، بنابراين منزل لاجوردي محاصره و خودش دستگير شد. با اينکه لاجوردي از اعضاي اصلي هيئت مؤتلفه بود و در اعدام انقلابي حسنعلي منصور دست داشت، در طول دوران بازداشت چنان رفتار کرد که او را بي‌گناه تشخيص دادند و بعد از 17 يا 18 روز از زندان شهرباني آزاد شد».
روايت لاجوردي ترور ازمنصور
خود لاجوردي هم درباره نقش‌داشتن يا نداشتنش در ترور منصور در اوايل انقلاب در سخناني که از سوی مؤسسه مطالعات و تحقيقات تاريخي ضبط شده بود، چنين گفته بود: «اولين‌باري که من دستگير شدم، در رابطه با مسئله ترور منصور بود. نه به اين معنا که من در ترور دست داشتم، بلکه نسبت فاميلي من با مرحوم حاج‌صادق اماني که شوهرخواهر من، عضو جمعيت‌هاي مؤتلفه و رهبر عمليات ترور بود. منتها حاج‌صادق در شاخه نظامي کار مي‌کرد و من در شاخه نظامي نبودم. چون در دستگيري محمد [بخارايي]، رضا [صفار‌هرندي] و مرتضي[نيک‌نژاد] ايشان فراري بود».
همسر لاجوردي هم روايت خود را اين‌گونه بيان کرده بود: «ايشان را در سال 43 به‌‌عنوان معاونت در قتل حسنعلي منصور دستگير كردند و حكمش خيلي سنگين بود. زماني كه فرزند دومم مي‌خواست به دنيا بيايد، خيلي دلم مي‌خواست كه ايشان كنارم باشد؛ بنابراین دست به دامان حضرت ابوالفضل شدم. روز پنجشنبه‌اي بود كه داشتم دعاي كميل مي‌خواندم، ديدم در مي‌زنند و آقاي لاجوردي آمد. خيلي خوشحال شدم، 20 روز بعد دوباره ايشان را بردند ولي من زايمان كرده بودم». همسر لاجوردي گفته بود در آن دوره او را به مرخصي فرستاده بودند که بعد از آن حکم 18ساله لاجوردي سبک و به يک‌سال‌ونيم کاهش يافت.
تلاش‌هاي مؤتلفه براي اخذ فتواي ترور منصور
مؤتلفه براي ترور منصور تلاش بسياري کردند تا از امام خميني فتوا بگيرند که بعد از اصرار فراوان موفق به اين کار نشدند تا آنکه از آيت‌الله ميلاني اين فتوا را اخذ کردند. مهدي عراقي در خاطرات خود آورده است: «براي اين کار [ترور منصور] کساني فرستاده شده‌[‌اند] پهلوي آقاي خميني که در اين جريانات فتوا بگيرند و آقاي خميني فتوا نداده در مرحله اول. در مرحله دوم باز فرستاده‌اند و آقا به آن حامل گفته که اصلا به تو چه که توي اين کار‌ها دخالت مي‌کني».
حبيب‌الله عسگراولادي هم دراين‌باره گفته بود: «...يکي از دلايلي که موجب شده بود دير‌تر به اقدام خود دست بزنند، نهي امام در مورد کارشان بود. آنها براي برداشتن اين نهي، تلاش‌هاي زيادي کردند و چندين بار خدمت امام رفتند؛ اما امام تأکيد داشتند اين کار در غير خودش [شاه] مفيد نيست؛ زيرا اگر به غير از شاه فرد ديگري را بزنند، تمام گذشته به گردن آن فرد خواهد افتاد و براي او نيز مجلس‌ها مي‌گيرند و مخالفان خودشان را از بين خواهند برد؛ بنابراين اين حرکت در غير خودش مفيد نخواهد بود. اين چهار شهيد براي اينکه اين نهي را بردارند، از مراجع ديگري فتوا گرفتند؛ اما همچنان حضرت امام نهي بر اين کار داشتند. بنابراين، اين افراد از بنده که نماينده امام در وجوهات بودم و با ديگر علما نيز ارتباط داشتم، [دوباره] خواستند تا از امام بخواهم اين نهي را بردارند؛ اما امام در پاسخ به من گفتند که در کارهاي تند شرکت نکن و شما دخالتي در کار اين افراد نداشته باشيد».
در متن بازجويي‌هاي دادگاه عاملان ترور منصور نيز چنين آمده است: «محرکين و عاملين توطئه قتل مرحوم منصور در بازجويي‌هاي خود اعتراف نموده‌اند: سال گذشته که موضوع ترور آقاي علم مطرح بوده؛ يک‌بار عباس مدرسي‌فر را نزد آقاي ميلاني به مشهد اعزام داشته‌اند که در مورد ترور اشخاص موثر مخالف روحانيون از مشاراليه فتوا بگيرد که ميلاني اظهار داشته اين عمل جايز نيست. ضمنا حبيب‌الله عسگراولادي را که از مريدان خاص آقاي خميني و مسئول جمع‌آوري وجوه سهم امام مي‌باشد به قم اعزام و نظر خميني را در مورد ترور استعلام مي‌نمايند که مدعي هستند خميني اين عمل را صلاح ندانسته است. سپس شيخ محي‌الدين انواري از طرف عاملين توطئه در مورد اخذ فتوا به خميني مراجعه و به وي نيز جواب رد داده مي‌شود. مجددا حبيب‌الله عسگراولادي را به قم اعزام و به وي مأموريت مي‌دهند از آقاي خميني چنين سؤال بکند: چنانچه اشخاصي قصد ترور اشخاص مؤثري از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند يا نکنند. در اين مورد مدعي هستند که خميني چنين پاسخ داده است شما چه‌کاره هستيد منع بکنيد يا نکنيد».
آنچه از قرائن و شواهد و خاطرات و اسناد به دست مي‌آيد، اعضاي «گروه حاد» که بعدا با موافقت شوراي مرکزي، جزء بخش مسلحانه مؤتلفه قرار گرفتند، چندين‌بار اقدام به اجازه «ترور و اقدامات مسلحانه» گرفته‌اند. اولين‌بار به قبل از تأسيس نهايي جمعيت مؤتلفه اسلامي؛ يعني در روز پنجشنبه 15 فروردين سال 42 و مصادف با ولادت امام رضا(ع) برخي از افراد گروه مسجد شيخ‌‌علي که احتمالا مدرسي‌فر، اسلامي و اماني بوده‌اند خدمت امام مي‌رسند و درباره ترور عوامل رژيم از ايشان استفتاء مي‌کنند که امام در جواب استفتا، اين افراد را از این کار نهي مي‌کند. در گزارش ساواک در 20 فروردين همان سال آمده است: «کريمي‌آشتياني مي‌گفت دسته‌اي از طرفداران فدائيان اسلام به قم رفته با مقامات مذهبي آنجا از جمله آيت‌الله خميني ملاقات کرده‌اند. اين دسته به اطلاع آيت‌الله خميني رسانيده‌اند که اگر فتوا دهند آنها حاضرند براي از بين بردن هر کس که دستور دهند عمل کنند. خميني گفته است مبارزه ما هنوز به مرحله‌اي نرسيده که احتياج به کشتن مخالفين باشد و من با اين قبيل اعمال نظر موافقت ندارم».
دومين‌بار به پس از دستگيري امام در خرداد ۴۲ و هم‌زمان تأسيس جمعيت مؤتلفه بازمي‌گردد که گروه مسجد شيخ‌‌علي بدون موافقت شوراي مرکزي مؤتلفه، در روز جمعه، 17خرداد سال 42 مصادف با 14محرم به دليل نهي قبلي امام و همچنين درزندان‌بودن و دردسترس‌نبودن او، عباس مدرسي‌فر را به تنهايي، براي اخذ فتواي ترور و حرکت مسلحانه نزد آيت‌الله ميلاني در مشهد مي‌فرستند که او در جواب اين استفتا مي‌گويد اين عمل جايز نيست و اين فرد و گروه را از اين اقدام نهي مي‌کند. عباس مدرسي‌فر دراين‌باره گفته است: «در حدود يک سال قبل بود که آقاي صادق اماني در ضمن صحبت، صحبت از ترور با من مي‌کردند و چندي بعد به من گفتند که براي اجازه قانوني، نزد آقاي ميلاني رسيدم و موضوع را عرض کردم، ولي ايشان اجازه ندادند و فرمودند جايز نيست و من برگشتم به آقاي صادق اماني گفتم که آقا اجازه نفرمودند، ولي ايشان مثل اينکه قانع نشدند و مي‌خواستند طوري ديگر شود که اين عمل انجام بگيرد».
در اين مورد در اسناد ۱۹ خرداد سال ۴۲ شهرباني آمده است: «اخيرا در بين روحانيون و متعصبين، گفته مي‌شود که پس از شکست اخير و تظاهرات روز ۱۵ خرداد، روحانيون قصد دارند به وسيله عُمّال خود، که مرکّب از افراد متعصب و هيئت‌هاي مذهبي مي‌باشند، مبادرت به شروع جنگ‌هاي پارتيزاني نمايند و در داخل شهر هم گروه ضربتي و ترور تشکيل داده، افراد سر‌شناس و مخالف را ترور نمايند. منبع الهام اين دسته، خود روحانيون بوده و قوه اجراييه، افراد متعصب و شرکت‌کنندگان اربعين شهداي قم و اخلالگران روز ۱۵ خرداد و مؤمنين به دستگاه روحانيت مي‌باشد و از هم‌اکنون افرادي در بازار، از جمله بازارچه مروي و ساير قسمت‌هاي بازار، در فعاليت‌اند که عده‌اي را دور هم جمع نموده و هم‌قسم شده که در درجه اول به افراد نيروهاي انتظامي حمله نمايند و سپس مبارزات ديگري را شروع نمايند».
بر اساس گزارش، ساواک از دومين پيگيري و اقدام گروه حاد نيز اطلاع داشته است و غير از موارد مذکور، همچنين ساواک با مأمور نفوذي‌ای که در جلسه اسدالله بادامچيان داشته، اطلاع کاملي از اقدامات گروه مؤتلفه داشته است. مثلا در گزارش ساواک قبل از تاريخ 8 تير سال 43 از قول اسدالله بادامچيان آمده است: «اگر ما وارد ميدان مبارزه شويم، اين‌بار دست خالي به ميدان نخواهيم آمد، بلکه با اسلحه گرم، مبارزه متقابل خواهيم نمود و احتمال دارد هيئت مؤتلفه اسلامي تصميم بگيرد يک باند تروريستي تشکيل بدهد و تمام ترس دستگاه از همين يک موضوع است...».
سومين‌بار هم به پس از سقوط علم و آزادي امام در فروردين سال ۱۳۴۳ برمي‌گردد. حبيب‌الله عسگراولادي، به درخواست و وسيله هاشم اماني، دوباره در تاريخ يکشنبه، 28 تير سال 43 و مصادف با شهادت امام حسن عسکري(ع) در قم، به خدمت امام مي‌رسد و راجع به مسئله ترور سؤال مي‌کند که معظم‌له در جواب اين استفتا، آنها را از اين کار نهي مي‌کنند. عسگراولادي دراين‌باره مي‌گويد: «من چون نمايندگي حضرت امام را داشتم، نماينده وجوهات ايشان بودم و از طرف مجموعه خدمت ايشان مي‌رفتم، از من خواستند که شما از امام بخواهيد که دراين‌باره ما را کمک کند. من خدمت ايشان رفتم و عرض کردم که برادر‌ها آمادگي دارند. امام فرمودند که چه شخصي را مي‌خواهند بزنند». عرض کردم هر کس از اين خائنين در دسترس آنها باشد. امام فرمودند: غير خودش[شاه] مصلحت نيست؛ اگر کسي از درجات بعدي، حتي نخست‌وزير کشته شود، اينها سعي مي‌کنند اين را وسيله‌اي کنند، همه مبارزين را بکوبند و سعي مي‌کنند که فردي خشن‌تر بياورند». شهيد اماني از توضيح امام استنباط نهي کرد، اما براي ضربه‌زدن به رژيم مصمم بود».
اسدالله بادامچيان نهايت تلاش‌ها براي ترور منصور را به خاموشي و آيت‌الله ميلاني نسبت داده و گفته است: «مهم‌ترين کار مرحوم خاموشي، گرفتن حکم فتواي مجازات الهي حسنعلي منصور، عامل تصويب قانون ننگين کاپيتولاسيون، از آيت‌الله ميلاني بود». اين فتوا زمينه ترور حسنعلي منصور را فراهم کرد و در پي اين فتوا بخش مسلحانه جمعيت مؤتلفه طرح ترور را اجرائي کردند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها