تلويزيون در کشاکش آرمان و عمل
قادر باستاني. پژوهشگر ارتباطات
شکوه عصر تلويزيون سپري شده است، اما هنوز در ايران، بحث روز رسانههاي اجتماعي، گافهاي تمامنشدني صداوسيماست. چنين به نظر ميرسد که تلويزيون براي کساني که عنانش را در اختيار دارند، بيشتر از آنکه سود داشته باشد، ديگر وبال گردن شده است، اما رهاکردنش هم جرئت و جسارت بسيار ميخواهد. تلويزيون عصر پهلوي، نقش بزرگي در ترويج زندگي شهري به سبک مدرن براي طبقه متوسط داشت. وقتي انقلاب شد، کارکنان راديو و تلويزيون جزء پيشتازان بودند و در پيروزي انقلاب و نيز تثبيت و تحکيم جايگاه رهبر انقلاب و وحدت پيرامون ايشان، تأثير بسزايي داشتند. در دهه اول انقلاب، راديو و تلويزيون زير نظر نمايندگان سه قوه اداره ميشد، اما عنان اصلي دست رئيس قدرتمند مجلس وقت - آيتالله هاشمي- بود که برادرش رياست رسانه ملي را عهدهدار بود. در اصلاح قانون اساسي، يکي از بندهاي مورد درخواست بنيانگذار و رهبر انقلاب، تمرکز در مديريت صداوسيما بود، به صورتي که قواي سهگانه در آن نظارت داشته باشند. اعضاي هيئت بازنگري قانون اساسي به رياست آيتالله مشکيني، عزل و نصب رئيس رسانه ملي را به وظايف رهبري افزودند؛ عملا اختيار قبلي سران سه قوه در راديو و تلويزيون سلب
شد و آنها صرفا نمايندگاني در شوراي نظارت بر صداوسيما داشتند که جنبه تشريفاتي داشت و آن هم روزبهروز ضعيفتر و کماثرتر شد. اگر مسئولان را به دو دسته آرمانخواه و عملگرا تقسيم کنيم، در دهههای اول و دوم انقلاب، کفه ترازو در صداوسيما به سمت مسئولان عملگرا ميچرخيد، اما در دهههای سوم و چهارم، اين گروه کمترين نقش را داشتند و فعال مايشا در رسانه ملي، مسئولان آرمانخواه بودند. شايد بتوان گفت در طول سالهاي انقلاب، در هر بخشي که توازني ميان اين دو گروه بوده، موفقيتي حاصل شده است و هر کجا توازن به هم خورده و يکي بر ديگري غالب آمده، آن بخش دچار ناکارآمدي شده است.
بعد از انتخابات حيرتآور دوم خرداد، حضور آرمانخواهان در رسانههاي رسمي به ویژه صدا وسيما بيشتر و صدايشان بلندتر شد. اين در حالي بود که بدنه رسانه ملي غالبا به عملگرايي گرايش داشتند. حال آنها مجبور بودند براي حفظ امنيت شغلي خود، بهظاهر با آرمانخواهان هماهنگ باشند و به منويات آنها پاسخ بگويند. حاصل اين کار برنامههايي بود که چون با درون فرد برنامهساز همگون نبود، بر دل مخاطب نمينشست. مثلا خبرنگار خبري مينوشت که خود ميدانست خبر حرفهاي نيست. گوينده برنامهاي اجرا ميکرد که خود با محتواي آن موافق نبود و اين را مخاطب درک ميکرد. همه اينها در کنار ورود شبکههاي تلويزيوني ماهوارهاي فارسيزبان و نيز سيل سايتهاي اينترنتي و رسانههاي اجتماعي، باعث شد بهتدريج صداوسيما جايگاه ملي خود را از دست دهد و به يک رسانه اقليت تبديل شود و مخاطبان ميليوني خود را کمکم از دست دهد.
نتايج چند انتخابات گذشته نشان داده است افکار عمومي کاملا خلاف جهت تبليغات صداوسيما عمل ميکند. لابد عدهاي نشستهاند و برنامههاي تلويزيون را رصد ميکنند و هر نکته منفيای که در آن مييابند، فوري در رسانههاي اجتماعي، وايرال و دردسر تازهاي براي اين رسانه ازسکهافتاده فراهم ميکنند. در همين دو هفته گذشته موضوع مسمومبودن شيرهاي پاستوريزه، افاضات خانم مجري يک شبکه درباره هدايت آحاد مردم به خروج از کشور و چند گاف ديگر، همه فضاي مجازي را دربر گرفت. اگر رسانههاي اجتماعي اين موارد را بازتاب نميدادند، چنين حجم بزرگي از مخاطب، درگير آن نميشد، اما چون فضاي رقابتي شکل گرفته است و غالب کاربران رسانهها، سمت مخالف صداوسيما قرار گرفتهاند، لاجرم چنين نتيجهاي دور از انتظار نيست.
شايد شرايط اداره رسانه ملي از اين به بعد سختتر هم شود، چراکه مخاطبان منتقد، راههاي مقابله با برنامههاي يکسويه و تکگويي صداوسيما را يافتهاند و از هر فرصتي استفاده خواهند کرد و هر روز موضوع جديدي براي ضربه به آن خواهند يافت. راه برونرفت از اين مشکل هم آن است که سلايق مختلف در اداره رسانه ملي سهيم شوند. اکنون تنوعي در شبکهها وجود ندارد و همه از يک آبشخور فکري تغذيه ميشوند. تسهيم شبکهها ميان سلايق گوناگون فکري درون انقلاب، کمک ميکند از فروريختن بيشتر بناي اعتبار رسانه ملي پيشگيري شود. البته در اين اوضاع آشفته، برخي متوجه پيشتازي شبکههاي اجتماعي و فضاي مجازي شدهاند و درصدد مهار آن هستند. براي همين برنامههايي ميدهند که تسلطي براي صداوسيما در فضاي مجازي ايجاد شود».
تلويزيون ملي، آنگاه اثربخش و جريانساز خواهد بود که توازني ميان آرمانخواهان و عملگرايان در آن برقرار شود؛ اگر جز اين باشد، سير نزولي تداوم خواهد داشت.
شکوه عصر تلويزيون سپري شده است، اما هنوز در ايران، بحث روز رسانههاي اجتماعي، گافهاي تمامنشدني صداوسيماست. چنين به نظر ميرسد که تلويزيون براي کساني که عنانش را در اختيار دارند، بيشتر از آنکه سود داشته باشد، ديگر وبال گردن شده است، اما رهاکردنش هم جرئت و جسارت بسيار ميخواهد. تلويزيون عصر پهلوي، نقش بزرگي در ترويج زندگي شهري به سبک مدرن براي طبقه متوسط داشت. وقتي انقلاب شد، کارکنان راديو و تلويزيون جزء پيشتازان بودند و در پيروزي انقلاب و نيز تثبيت و تحکيم جايگاه رهبر انقلاب و وحدت پيرامون ايشان، تأثير بسزايي داشتند. در دهه اول انقلاب، راديو و تلويزيون زير نظر نمايندگان سه قوه اداره ميشد، اما عنان اصلي دست رئيس قدرتمند مجلس وقت - آيتالله هاشمي- بود که برادرش رياست رسانه ملي را عهدهدار بود. در اصلاح قانون اساسي، يکي از بندهاي مورد درخواست بنيانگذار و رهبر انقلاب، تمرکز در مديريت صداوسيما بود، به صورتي که قواي سهگانه در آن نظارت داشته باشند. اعضاي هيئت بازنگري قانون اساسي به رياست آيتالله مشکيني، عزل و نصب رئيس رسانه ملي را به وظايف رهبري افزودند؛ عملا اختيار قبلي سران سه قوه در راديو و تلويزيون سلب
شد و آنها صرفا نمايندگاني در شوراي نظارت بر صداوسيما داشتند که جنبه تشريفاتي داشت و آن هم روزبهروز ضعيفتر و کماثرتر شد. اگر مسئولان را به دو دسته آرمانخواه و عملگرا تقسيم کنيم، در دهههای اول و دوم انقلاب، کفه ترازو در صداوسيما به سمت مسئولان عملگرا ميچرخيد، اما در دهههای سوم و چهارم، اين گروه کمترين نقش را داشتند و فعال مايشا در رسانه ملي، مسئولان آرمانخواه بودند. شايد بتوان گفت در طول سالهاي انقلاب، در هر بخشي که توازني ميان اين دو گروه بوده، موفقيتي حاصل شده است و هر کجا توازن به هم خورده و يکي بر ديگري غالب آمده، آن بخش دچار ناکارآمدي شده است.
بعد از انتخابات حيرتآور دوم خرداد، حضور آرمانخواهان در رسانههاي رسمي به ویژه صدا وسيما بيشتر و صدايشان بلندتر شد. اين در حالي بود که بدنه رسانه ملي غالبا به عملگرايي گرايش داشتند. حال آنها مجبور بودند براي حفظ امنيت شغلي خود، بهظاهر با آرمانخواهان هماهنگ باشند و به منويات آنها پاسخ بگويند. حاصل اين کار برنامههايي بود که چون با درون فرد برنامهساز همگون نبود، بر دل مخاطب نمينشست. مثلا خبرنگار خبري مينوشت که خود ميدانست خبر حرفهاي نيست. گوينده برنامهاي اجرا ميکرد که خود با محتواي آن موافق نبود و اين را مخاطب درک ميکرد. همه اينها در کنار ورود شبکههاي تلويزيوني ماهوارهاي فارسيزبان و نيز سيل سايتهاي اينترنتي و رسانههاي اجتماعي، باعث شد بهتدريج صداوسيما جايگاه ملي خود را از دست دهد و به يک رسانه اقليت تبديل شود و مخاطبان ميليوني خود را کمکم از دست دهد.
نتايج چند انتخابات گذشته نشان داده است افکار عمومي کاملا خلاف جهت تبليغات صداوسيما عمل ميکند. لابد عدهاي نشستهاند و برنامههاي تلويزيون را رصد ميکنند و هر نکته منفيای که در آن مييابند، فوري در رسانههاي اجتماعي، وايرال و دردسر تازهاي براي اين رسانه ازسکهافتاده فراهم ميکنند. در همين دو هفته گذشته موضوع مسمومبودن شيرهاي پاستوريزه، افاضات خانم مجري يک شبکه درباره هدايت آحاد مردم به خروج از کشور و چند گاف ديگر، همه فضاي مجازي را دربر گرفت. اگر رسانههاي اجتماعي اين موارد را بازتاب نميدادند، چنين حجم بزرگي از مخاطب، درگير آن نميشد، اما چون فضاي رقابتي شکل گرفته است و غالب کاربران رسانهها، سمت مخالف صداوسيما قرار گرفتهاند، لاجرم چنين نتيجهاي دور از انتظار نيست.
شايد شرايط اداره رسانه ملي از اين به بعد سختتر هم شود، چراکه مخاطبان منتقد، راههاي مقابله با برنامههاي يکسويه و تکگويي صداوسيما را يافتهاند و از هر فرصتي استفاده خواهند کرد و هر روز موضوع جديدي براي ضربه به آن خواهند يافت. راه برونرفت از اين مشکل هم آن است که سلايق مختلف در اداره رسانه ملي سهيم شوند. اکنون تنوعي در شبکهها وجود ندارد و همه از يک آبشخور فکري تغذيه ميشوند. تسهيم شبکهها ميان سلايق گوناگون فکري درون انقلاب، کمک ميکند از فروريختن بيشتر بناي اعتبار رسانه ملي پيشگيري شود. البته در اين اوضاع آشفته، برخي متوجه پيشتازي شبکههاي اجتماعي و فضاي مجازي شدهاند و درصدد مهار آن هستند. براي همين برنامههايي ميدهند که تسلطي براي صداوسيما در فضاي مجازي ايجاد شود».
تلويزيون ملي، آنگاه اثربخش و جريانساز خواهد بود که توازني ميان آرمانخواهان و عملگرايان در آن برقرار شود؛ اگر جز اين باشد، سير نزولي تداوم خواهد داشت.