فريبرز رئيسدانا:
دموکراسي علیه بیعدالتی
گروه انديشه: بعد از چند دهه یکهتازي «نوليبراليسم»، تبعات ويرانگر آن بر زندگي اكثريت مطلق مردم نمايان شده و معترضان زيادي را كه زندگيشان در حال نابودي است در اقصي نقاط جهان به خيابانها كشانده. همزمان انتقاد از اين برنامه اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيك با شدتي بيشتر از هميشه در دانشگاهها و رسانههاي جهان بالا گرفته است. اصلاح نظام مالياتي (به نفع بنگاهها و شركتهاي اقتصادي ثروتمند)، تشكلزدايي و كاهش قدرت چانهزني نيروي كار (در شكل خصوصيسازي و بيثباتسازي كار)، پولگرايي و اشاعه بازار آزاد تا سرحد امكان از جمله رئوس برنامههاي نوليبرالي است كه در چند دهه گذشته با لحاظ نقش دولتهاي محلي و شرايط خاص سياسي و جغرافيايي، با روشهايي متفاوت اما نتايجي غالبا يكسان اجرا يا تحميل شده است. نوليبراليسم آخرين شكل سازماندهي اجتماعي سرمايهداري در رابطه با كار و محيط زيست به منظور انباشت حداكثري سود است و به نظر نميآيد بدون دگرگوني ساختاري، عقلانيتي در سرمايهداري براي عقبنشيني از اين مواضع وجود داشته باشد. با اين اوصاف نتايج هولناك نوليبراليسم، از جمله فقر و نابرابري بيسابقه، جنگ، پديده پناهجويان و رشد نژادپرستي، نابودي محيط زيست و ... حتي برخي از خود اقتصاددانان نوكلاسيك را نيز به نگراني انداخته و وادار به تجديدنظر در نظرات قبلي خود كرده است. سياستهاي تعديل ساختاري از سال 1369 در ايران نيز با جديت پیگیری شده و لطمات زيانباري بر اقتصاد و جامعه ايران وارد كرده است. چندي پيش فريبرز رئيسدانا اقتصاددان، نويسنده و اقتصاددان در سلسله نشستهاي ماهانه انجمن صنفي روزنامهنگاران آزاد تهران درباره «مديريت اجتماعي فراگير مطلوب و نقش رسانهها» سخنراني كرد. او پس از مرور تاريخچه و انگيزههاي شكلگيري اجماع اول واشنگتن در بين اقتصاددانان راستگرا، به نتايج مهلك اين سياستها بر اقتصاد جهان و ايران و همچنين نقش مهم رسانهها و دانشگاهها به عنوان بازوي اجرايي اين برنامه در تعميق ايدئولوژي نوليبرال پرداخت. آنچه در ادامه ميخوانيد گزيده سخنراني رئيسدانا در اين نشست است.
«مديريت اجتماعي فراگير مطلوب» برگردان غيرمستقيم واژهاي است كه امروز در سطح جهان در اقتصاد و جامعه و سياست به نام «حكمراني خوب» متداول شده است. من از بيخوبن با اين واژه مخالفم چون به نظرم بهترين حكمرانان كساني هستند كه اصلا حكمراني نميكنند. سرنوشت بشريت به سمتي ميرود كه به حكمران نيازي ندارد و ما بايد خودمان بتوانيم خودمان را اداره كنيم. حكمراني خوب به معني مديريت اجتماعي فراگير مطلوب است، يعني عاليترين و اصليترين نهادها، بدنهها و سازوكارهايي كه كليات جامعه را اداره ميكنند. واژه «حكمراني خوب» كه در سياست و اقتصاد عمدتا توسط آنارشيستهاي راستگرا ساخته شده واژهاي جديد است كه به جاي «دولت» نشسته. بانك جهاني آن را «قدرت مديريت» تعريف ميكند اما وقتي به قاره آفريقا ميرسد برخوردش سختگيرانه ميشود؛ دولت خوب در آفريقا دولتي است كه قدرتمندتر و زورورزتر باشد چون آنجا آفريقا سرزمين سياهان، و يكي از جايگاههاي حركت انقلابي است و موسي چمبه و كشتار پاتريس لومومبا يادش نميرود. آنجا هنوز بايد سركوب وجود داشته باشد.
«حكمراني خوب» با تعبير ديگري به نام «سرمايه اجتماعي» كه اولينبار رابرت پاتنام مطرح كرد روابط پنهاني دارند. سرمايه اجتماعي يعني هنجارها و شبكههاي اجتماعي كه در جامعه وجود دارد و قانونپذيري و اعتماد را در جامعه زياد و تصميمها را موثرتر ميكند. نقدي كه به سرمايه اجتماعي وارد است اين است كه كاملا از الگوهاي بورژوايي و اقتصاد سرمايهداري استفاده ميكند. در بحث سرمايه اجتماعي فقط بحث نسبت هزينه به سود و از اين قبيل مفاهيم مطرح است يعني آن چيزي كه در نهايت بتواند مردم را به نظم موجود پيوند دهد تا آنها بپذيرند شهروندان خوبي باشند؛ از ردنشدن از چراغ قرمز تا پذيرفتن اين فرهنگ و انديشه كه انقلاب هميشه چيز بدي است. اين نكته در پس نقطه نظر سرمايه اجتماعي نهفته است. آيا سرمايه اجتماعي در بين مردمي كه نسبت به دولت ستمگر ياغياند بالاتر است يا در بين مردمي كه تسليم ميشوند؟ اين نقطهنظر از وقتي تقويت شد كه در زمان رياستجمهوري بيل كلينتون متوجه شدند سربازان آمريكايي ديگر به جنگ نميروند و دنبال زندگي خودشان هستند. حكمرانان از خودشان پرسيدند اينجا يك چيزي گم شده و چرا مردم ديگر با ما نيستند. آن آمريكايي كه به جبهههاي
جنگ دوم ميرفت و جانفشاني ميكرد تمام شد. رمان «خداحافظ گري كوپر» توضيح ميدهد كه چگونه آن رمانتيسم و روحيه قهرماني و برتر آمريكايي بعد از جنگ جهاني دوم تمام شد. جملاتي شبيه اينكه «اينجا وطنم است» موقعيت خودش را در آمريكا از دست داده و ديگر اعتباري ندارد. ترامپ از بازگشت به شكوه آمريكايي حرف ميزند چون سرمايهداري اين را از او ميخواهد اما آنجا ديگر وطن معنايي ندارد. اگر اینطور نيست پس چرا سرباز مزدور به منطقه ميفرستند؟ امروز مردم در كل دنيا هشيار شدهاند و جنگ را نميخواهند. پاتنام و نظريهپردازاني كه بحث سرمايه اجتماعي را مطرح كردند براي اين پا به ميدان گذاشتند كه بين مردم و تبعيت از دولت پيوندي دوباره برقرار كنند. حكمراني خوب يعني اينكه بتوان نيروها را براي حفظ قدرت سرمايه و سلطه به خوبي به كار گرفت چون اگر براي منافع ملت بود كه ملت ميگويد ديگر جنگ نميخواهد. نكته ديگري كه در مفهوم حكمراني خوب قرار دارد دولت سازگار با بازار و از بين بردن نهادهاي مستقل از قدرت است. اين مضمون پنهاني و موذيانه در مفهوم حكمراني خوب نهفته است. نظريه حكمراني خوب ميخواهد حزبها، سنديكاها، اصناف، تشكلها و ... را در محاق
قرار دهد.
اجماع اول واشنگتن
نام «اجماع واشنگتن» را شنيدهايد. جان ويليامسون در سال 2003 كتابي نوشت و گفت من مسئول اجماع واشنگتن هستم و اين نام را من ابداع كردهام ولي از آن پشيمانم. او ميگويد هرگز فكر نميكردم نظريه حكمراني خوب من به نوليبراليسم، سياست تعديل ساختاري، حذف مسئوليتهاي دولت، نابودي سنديكاها و اتحاديههاي كارگري تبديل شود و تحت عنوان آزادي و بازار آزاد دولت خدمتگزار انحصارهاي بزرگ شود. ويليامسون ميگويد هدف ما اين بود كه آمريكاي لاتين را نجات دهيم چون بدهيهايش زياد شده بود. نظر فيدل كاسترو در آن زمان اين بود كه ميگفت بدهيها را ببخشيد و ديگر هم با ما معامله نكنيد. چون مردم نيستند كه به شما بدهكارند، دولتها و سرمايهدارها و بانكها از شما وام گرفتهاند. اگر اين طرح قرار بود به نجات مردم بينجامد ديگر نبايد در آمريكاي لاتين فقر وجود ميداشت. همين اتفاق در اندونزي افتاد. سوهارتو و خانوادهاش ميلياردها دلار وام خارجي را بالا كشيدند. همين شخص عليه دكتر سوكارنو كودتا كرد و يك ميليون كمونيست را كشت.
اجماع واشنگتن از دل همين حرفها در آمد. اجماع اول واشنگتن ميگفت با اعمال «انضباط بودجهاي» هزينهها بايد با درآمدها جور در بيايد. اين جمله ظاهرا درست است اما اگر ميخواهيد هزينهها را كم كنيد تا با درآمدها جور در بيايد، بايد برويد هزينههاي ارتش و دستگاههاي امنيتي و هزينههاي دیگر را كم كنيد نه اينكه به لايههاي محروم فشار وارد كنيد. آنها معتقد بودند دولت بايد اولويتهايش را در هزينهبندي عوض كند. هزينههايي كه دولت بابت خدمات رفاهي، سوبسيد و دستمزدها ميدهد بايد تغيير كند. چنان وجدان كاذب و دروغيني براي مردم درست كردند كه تصور شرايطي جز آن مقدور نبود. در حالی که منابعي كه در اختيار دولت است متعلق به عموم مردم است. مورد ديگر اصلاح نظام مالياتي است كه آن هم ظاهرا كار قشنگي به نظر ميرسد. اما به اين معنا بود كه ديگر از ردههاي بالايي و سرمايهگذاران ماليات نگيريم يا كمتر بگيريم. چرا؟ پاسخ ميدهند «چون آنها انگيزههاي سرمايهگذاريشان را از دست ميدهند و اين اولويت بايد به هم بخورد.» سؤال اين است كه اگر آنها ماليات ندهند پس چه كسي بايد ماليات بدهد؟ اگر قرار است «باستيهيلز» ساخته شود مالياتش را بايد رفتگر
محله ما بدهد؟ ماليات را بايد از گردنكلفتها بگيريد. ويليامسون ميگويد اشتباه ديگري كه ما مرتكب شديم آزاد كردن نرخ بهره بود. يعني هر بانك براي خودش يك نرخ بهره بدهد. در نظام بانكي خودمان، نرخ بهره را تا حد بيسابقهاي بالا بردند و حدود 28 تا 30 درصد به مردم بهره دادند. طبيعي است وقتي اینقدر سود بدهيد نقدينگي بالا ميرود. منابع بانكي را هم كه به شركاي خودتان و سهامداران بانك وام ميدهيد. آنها هم ميروند برج و ايرانمال ميسازند. نتيجه آزادي نرخ بهره هم اين بود كه نتيجهاش را ديديم.
مورد ديگري كه اجماع واشنگتن مطرح كرد نرخ ارز رقابتي بود. اين تنها موردي است كه ويليامسون ميگويد من از اول هم در مورد آن ترديد داشتم و آن موقع هم ميدانستم كه نرخ ارز رقابتي و اينكه در بازار آزاد بگرديم و ارز خريد و فروش كنيم اشتباه است. امروز هم اقتصاددانان راستگرای افراطي ميگويند نرخ ارز را ثابت نگه نداريد. اين حرفها چه معني ميدهد؟ مگر مردم دارو نميخواهند؟ مورد ديگر آزادسازي تجارت و سرمايهگذاري مستقيم خارجي است. الان سرمايهگذاري آزاد است و ميتواند به ايران بيايد ولي اين اتفاق نميافتد چون آزادي حركت سرمايه براي جاهايي است كه در دروازهاش باز است. مورد ديگر خصوصيسازيها است. در ايران كم خصوصيسازي انجام شده با این حال برخي ميگويند خصوصيسازي در حد لازم انجام نشده. كم مانده بانك مركزي را خصوصي كنند. نتيجهاش را امروز داريم ميبينيم. همان زمان ما اين حرفها را ميگفتيم ولي ميگفتند شما بر پايه ايدئولوژيات حرف ميزني. مقرراتزدايي و حقوق مالكيت از ديگر عناصر حكمراني خوب است. مقرراتزدايي يعني مقرراتي كه دولت را ملزم به رعايت عدالت اجتماعي و پرداختهاي رفاهي به طبقه كارگر ميكند، دستوپاگير است و
نبايد رعايت شود. آيا مقرراتي كه مانع تشكليابي بود هم حذف شد؟ درست همان زمان كه از مقرراتزدايي ميگفتند، براي تشكلها مقررات جديتر ميشد. اين رويه محصول اجماع اول واشنگتن بود. حكمراني خوب آن زمان اين معني را ميداده است.
تعديل ساختاري در ايران
بعد از اجماع اول، توافق پساواشنگتن شكل گرفت و دارودسته شيكاگو و پولگرايان متأثر از ميلتون فريدمن و آرنولد هاربرگر دست بالا را پيدا كردند. اين نظريات را به طور وسيع و آگاهانه در دانشگاههاي ايران هم تدريس كرده و ميكنند. امروز آثار منفي اين اجماع در اقتصاد بروز كرده و موجب فقر، تبعيض، بيكاري گسترده، و برداشتهشدن تمام خدمات رفاهي براي زحمتكشان، كارگران و مردم محروم شده است. ويليامسون ميگويد من با پولگرايان و با دارودسته شيكاگو هيچوقت موافق نبودم. او ميگويد ما هيچ وقت نگفتيم كه نرخ ماليات را برويد از پايينيها بگيريد. ميگويد دولت حداقلي كه من مطرح كردم به معني آن چيزي كه امروز ميبينيم نبود. امروز ميببينيم كه اين رويه چه بلايي سر اقتصاد آورده است. جوزف استيگليتز از ويليامسون صادقتر بود و خيلي زودتر اعلام كرد من از پيشگاه مردم جهان به خاطر سياست تعديل ساختاري كه به اين كشورها فرستاديم عذرخواهي ميكنم. ايران از سال 1369 سياست تعديل ساختاري را در پيش گرفته و تا امروز كاملا پيرو توافق اول واشنگتن عمل كرده است. همه دولتهاي ايران بدون استثناء اين سياست غلط را اجرا كردهاند و اقتصاد ايران را به وضعيت
امروزي رساندهاند. وگرنه نبايد ما اینچنین در مقابل يك حركت امپرياليستي و سلطهگرايانه ايالات متحده ضربهپذير ميبوديم. تحريمهاي جنايتبارانه آمريكا اين بلا را بر سر مردم ما آورده چون بدنه اجتماعي ضعيف است. مدام ميگويند ايران شبيه كره شمالي است. آيا شما در كره شمالي يك نفر را ميتوانيد پيدا كنيد كه فرزندش در كانادا درس بخواند؟ يك نفر را ميشناسيد كه از اين دزديهاي كلان كرده باشد؟ يك نفر را آنجا ميشناسيد كه با لامبورگيني در خيابانها ويراژ دهد؟ در خود آمريكا هم در نتيجه خرابياي كه نوليبراليسم به بار آمد امروز هر آمريكايي بيش از هزار دلار بدهكار است. دلار آمريكا عامل سلطه و دیکتاتوری پول در سطح جهان است. چرا آن بلا را بر سر معمر قذافي آوردند؟ فرانسه و آمريكا اين كار را كردند چون او ميخواست در معاملات شمال آفريقا دلار و فرانك را كنار بگذارد. چرا پول آمريكايي خودش را مسلط ميكند؟ چون من و شما با آن پول معامله ميكنيم. او هر وقت كسري ميآورد دلار منتشر ميكند ميفرستد و به ما تورم تحميل ميكند. از 1973 زمان نيكسون اين وضعيت پيش آمد. از آن زمان دست ايالات متحده باز شد كه دلار منتشر كند. حكمراني خوب سلطه
دلار را تأیید ميكند. بحران مالي 2007 تا 2010 نتيجه اجماع دوم واشنگتن بود. هنوز هم آن بحران ريشهكن نشده. اين بحران مالي نتيجه بازكردن و حبابيكردن اقتصاد، انتشار بيرويه پول، فساد و آزاد كردن بانكها بود. رئیسجمهور ايران دو، سه بار برنامه ضدركود ارائه داده، برويد بخوانيد، آيا در يكي از آنها ميبينيد كه از كارگران يا فرايند توليد دفاع كرده باشد؟ تمام دغدغه فقط اين است كه بانكها را اصلاح كنيم. اين تصميمات در متن توافق واشنگتن موجود است. از تورم 50-55 درصدي كنوني اقتصاد ايران، حدود 30 درصد محصول عملكرد امپرياليستي است و 25 درصد محصول اقتصاد داخلي. 25 درصد رقم بالايي است. بله بانك مركزي توانسته قيمت دلار را كنترل كند ولي دلار را فقط در بركهها كنترل كرده نه در بطن اقتصاد. در اين بركههاست كه كساني كه ميخواهند خارج بروند خريد و فروش دلار ميكنند. ولي به بدنه اصلي اقتصاد كه ميرسيم كمبود دلار موجب گراني همه كالاهاي وارداتي و تكنولوژي و غيره شده. اين سياستهاي غلط به خاطر الهام گرفتن از اجماع اول واشنگتن بوده. من در كتاب «فقر در ايران» محاسبه كردهام كه 35درصد جمعيت شهرنشين ايران در سال 1385 زير خط فقر مطلق
قرار دارند. امروز آن 30درصد به 50 الي 55 درصد رسيده. امسال حداقل دستمزد يك ميليونوپانصد هزار تومان بود و از حالا دارند ميگويند نميتوانيم بيشتر از 10-15 درصد اضافه كنيم. در حالی که خط فقر براي خانواده 3.5 نفره در شرايط كنوني 4.5 تا 5 ميليون تومان است و اگر اين خانواده كمتر از 5 ميليون تومان درآمد داشته باشد گرسنه ميماند.
بعد از جنگ جهاني دوم كينزگرايان به صحنه اقتصاد جهاني آمدند. نظر كينز بر خلاف مكتب شيكاگو اين بود كه دولت بايد در اقتصاد مداخله كند، دولت بايد شغل ايجاد كند، و براي خدمات رفاهي سرمايهگذاري كند و سياستهاي مالي را جلو ببرد نه سياستهاي پولي. او معتقد بود «در بلندمدت همه مردهايم» و در خود كوتاهمدت بايد زندگي را درست كنيم. بعد نوكينزگرايي و بعد از آن توافق واشنگتن آمد. هیچ کدام از آنها نتوانستند به مأموریتشان ادامه دهند. چون به قدر كافي دموكراتيك نبودند و از لايههاي پاييني جامعه الهام نگرفتند و كارگران، زحمتكشان و نمايندگان تودههاي مردم در تصميمگيريها حضور نداشتند. آيا در ده دوره مجلس گذشته، كه هر كدام به طور متوسط 200 نماينده حضور داشته، يك نماينده كارگر يا دهقان وجود داشته است؟ در تمام اين مراحل با كمال تأسف مطبوعات از يكسو و دانشگاهها از سوي ديگر، مردم را ناآگاه نگه داشتند و دخل اقتصاد را درآوردند. اين مطبوعات كمك كردند تا وضع قبلي كه مردم از آن ناراحت بودند، به نفع وضعيت نوليبرالي كه بر بنياد توافق واشنگتن شكل گرفته بود تغيير كند. البته من فراموش نميكنم موقعي كه قتلهاي زنجيرهاي اتفاق افتاد به
روزنامه «صبح امروز» زنگ زدم. آقاي حجاريان گوشي تلفن را برداشت. گفتم به داد ما برسيد رفقايمان را دارند ميكشند و او به داد ما رسيد. صفحاتي داد و ما در آن باره نوشتيم. اينها را فراموش نميكنيم ولي قدرداني از نقاط درخشان تأييدكننده روند موجود فعلي نيست. روند كلي عبارت از اين بوده است كه مطبوعات سنگري شدند براي تبليغ مبني بر اينكه آزادي مساوي است با آزادي سرمايهگذاري و حق مساوي است با حق مالكيت. چه كسي ميگويد مالكيت پديده مقدسي است. رسانهها بودند كه اینچنین وجدان دفاع از بازار آزاد را جا انداختند به طوري كه مردم به طور غريزي به اشتباه افتادند. مردمي كه آلترناتيو رو به جلو ندارند و اعتمادبهنفسشان را از دست ميدهند و تشكل مستقل نميتوانند داشته باشند نتيجهاش اين ميشود كه به گذشته خيالي برميگردند و ميخواهند از آن الهام بگيرند و تا داريوش و كوروش عقب ميروند. به مطبوعاتي كه آزاديها را محدود ميكنند و مفهوم درست دموكراسي را به ما نميآموزند نميتوان دل خوش كرد. مطبوعات در كنار دانشگاهها رسالت و وظايفي دارند و سنگر دفاع از صلح، رفاه، حقوق برابر زنان، دفاع از دموكراسي و كنترل قدرت محسوب ميشوند.
گروه انديشه: بعد از چند دهه یکهتازي «نوليبراليسم»، تبعات ويرانگر آن بر زندگي اكثريت مطلق مردم نمايان شده و معترضان زيادي را كه زندگيشان در حال نابودي است در اقصي نقاط جهان به خيابانها كشانده. همزمان انتقاد از اين برنامه اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيك با شدتي بيشتر از هميشه در دانشگاهها و رسانههاي جهان بالا گرفته است. اصلاح نظام مالياتي (به نفع بنگاهها و شركتهاي اقتصادي ثروتمند)، تشكلزدايي و كاهش قدرت چانهزني نيروي كار (در شكل خصوصيسازي و بيثباتسازي كار)، پولگرايي و اشاعه بازار آزاد تا سرحد امكان از جمله رئوس برنامههاي نوليبرالي است كه در چند دهه گذشته با لحاظ نقش دولتهاي محلي و شرايط خاص سياسي و جغرافيايي، با روشهايي متفاوت اما نتايجي غالبا يكسان اجرا يا تحميل شده است. نوليبراليسم آخرين شكل سازماندهي اجتماعي سرمايهداري در رابطه با كار و محيط زيست به منظور انباشت حداكثري سود است و به نظر نميآيد بدون دگرگوني ساختاري، عقلانيتي در سرمايهداري براي عقبنشيني از اين مواضع وجود داشته باشد. با اين اوصاف نتايج هولناك نوليبراليسم، از جمله فقر و نابرابري بيسابقه، جنگ، پديده پناهجويان و رشد نژادپرستي، نابودي محيط زيست و ... حتي برخي از خود اقتصاددانان نوكلاسيك را نيز به نگراني انداخته و وادار به تجديدنظر در نظرات قبلي خود كرده است. سياستهاي تعديل ساختاري از سال 1369 در ايران نيز با جديت پیگیری شده و لطمات زيانباري بر اقتصاد و جامعه ايران وارد كرده است. چندي پيش فريبرز رئيسدانا اقتصاددان، نويسنده و اقتصاددان در سلسله نشستهاي ماهانه انجمن صنفي روزنامهنگاران آزاد تهران درباره «مديريت اجتماعي فراگير مطلوب و نقش رسانهها» سخنراني كرد. او پس از مرور تاريخچه و انگيزههاي شكلگيري اجماع اول واشنگتن در بين اقتصاددانان راستگرا، به نتايج مهلك اين سياستها بر اقتصاد جهان و ايران و همچنين نقش مهم رسانهها و دانشگاهها به عنوان بازوي اجرايي اين برنامه در تعميق ايدئولوژي نوليبرال پرداخت. آنچه در ادامه ميخوانيد گزيده سخنراني رئيسدانا در اين نشست است.
«مديريت اجتماعي فراگير مطلوب» برگردان غيرمستقيم واژهاي است كه امروز در سطح جهان در اقتصاد و جامعه و سياست به نام «حكمراني خوب» متداول شده است. من از بيخوبن با اين واژه مخالفم چون به نظرم بهترين حكمرانان كساني هستند كه اصلا حكمراني نميكنند. سرنوشت بشريت به سمتي ميرود كه به حكمران نيازي ندارد و ما بايد خودمان بتوانيم خودمان را اداره كنيم. حكمراني خوب به معني مديريت اجتماعي فراگير مطلوب است، يعني عاليترين و اصليترين نهادها، بدنهها و سازوكارهايي كه كليات جامعه را اداره ميكنند. واژه «حكمراني خوب» كه در سياست و اقتصاد عمدتا توسط آنارشيستهاي راستگرا ساخته شده واژهاي جديد است كه به جاي «دولت» نشسته. بانك جهاني آن را «قدرت مديريت» تعريف ميكند اما وقتي به قاره آفريقا ميرسد برخوردش سختگيرانه ميشود؛ دولت خوب در آفريقا دولتي است كه قدرتمندتر و زورورزتر باشد چون آنجا آفريقا سرزمين سياهان، و يكي از جايگاههاي حركت انقلابي است و موسي چمبه و كشتار پاتريس لومومبا يادش نميرود. آنجا هنوز بايد سركوب وجود داشته باشد.
«حكمراني خوب» با تعبير ديگري به نام «سرمايه اجتماعي» كه اولينبار رابرت پاتنام مطرح كرد روابط پنهاني دارند. سرمايه اجتماعي يعني هنجارها و شبكههاي اجتماعي كه در جامعه وجود دارد و قانونپذيري و اعتماد را در جامعه زياد و تصميمها را موثرتر ميكند. نقدي كه به سرمايه اجتماعي وارد است اين است كه كاملا از الگوهاي بورژوايي و اقتصاد سرمايهداري استفاده ميكند. در بحث سرمايه اجتماعي فقط بحث نسبت هزينه به سود و از اين قبيل مفاهيم مطرح است يعني آن چيزي كه در نهايت بتواند مردم را به نظم موجود پيوند دهد تا آنها بپذيرند شهروندان خوبي باشند؛ از ردنشدن از چراغ قرمز تا پذيرفتن اين فرهنگ و انديشه كه انقلاب هميشه چيز بدي است. اين نكته در پس نقطه نظر سرمايه اجتماعي نهفته است. آيا سرمايه اجتماعي در بين مردمي كه نسبت به دولت ستمگر ياغياند بالاتر است يا در بين مردمي كه تسليم ميشوند؟ اين نقطهنظر از وقتي تقويت شد كه در زمان رياستجمهوري بيل كلينتون متوجه شدند سربازان آمريكايي ديگر به جنگ نميروند و دنبال زندگي خودشان هستند. حكمرانان از خودشان پرسيدند اينجا يك چيزي گم شده و چرا مردم ديگر با ما نيستند. آن آمريكايي كه به جبهههاي
جنگ دوم ميرفت و جانفشاني ميكرد تمام شد. رمان «خداحافظ گري كوپر» توضيح ميدهد كه چگونه آن رمانتيسم و روحيه قهرماني و برتر آمريكايي بعد از جنگ جهاني دوم تمام شد. جملاتي شبيه اينكه «اينجا وطنم است» موقعيت خودش را در آمريكا از دست داده و ديگر اعتباري ندارد. ترامپ از بازگشت به شكوه آمريكايي حرف ميزند چون سرمايهداري اين را از او ميخواهد اما آنجا ديگر وطن معنايي ندارد. اگر اینطور نيست پس چرا سرباز مزدور به منطقه ميفرستند؟ امروز مردم در كل دنيا هشيار شدهاند و جنگ را نميخواهند. پاتنام و نظريهپردازاني كه بحث سرمايه اجتماعي را مطرح كردند براي اين پا به ميدان گذاشتند كه بين مردم و تبعيت از دولت پيوندي دوباره برقرار كنند. حكمراني خوب يعني اينكه بتوان نيروها را براي حفظ قدرت سرمايه و سلطه به خوبي به كار گرفت چون اگر براي منافع ملت بود كه ملت ميگويد ديگر جنگ نميخواهد. نكته ديگري كه در مفهوم حكمراني خوب قرار دارد دولت سازگار با بازار و از بين بردن نهادهاي مستقل از قدرت است. اين مضمون پنهاني و موذيانه در مفهوم حكمراني خوب نهفته است. نظريه حكمراني خوب ميخواهد حزبها، سنديكاها، اصناف، تشكلها و ... را در محاق
قرار دهد.
اجماع اول واشنگتن
نام «اجماع واشنگتن» را شنيدهايد. جان ويليامسون در سال 2003 كتابي نوشت و گفت من مسئول اجماع واشنگتن هستم و اين نام را من ابداع كردهام ولي از آن پشيمانم. او ميگويد هرگز فكر نميكردم نظريه حكمراني خوب من به نوليبراليسم، سياست تعديل ساختاري، حذف مسئوليتهاي دولت، نابودي سنديكاها و اتحاديههاي كارگري تبديل شود و تحت عنوان آزادي و بازار آزاد دولت خدمتگزار انحصارهاي بزرگ شود. ويليامسون ميگويد هدف ما اين بود كه آمريكاي لاتين را نجات دهيم چون بدهيهايش زياد شده بود. نظر فيدل كاسترو در آن زمان اين بود كه ميگفت بدهيها را ببخشيد و ديگر هم با ما معامله نكنيد. چون مردم نيستند كه به شما بدهكارند، دولتها و سرمايهدارها و بانكها از شما وام گرفتهاند. اگر اين طرح قرار بود به نجات مردم بينجامد ديگر نبايد در آمريكاي لاتين فقر وجود ميداشت. همين اتفاق در اندونزي افتاد. سوهارتو و خانوادهاش ميلياردها دلار وام خارجي را بالا كشيدند. همين شخص عليه دكتر سوكارنو كودتا كرد و يك ميليون كمونيست را كشت.
اجماع واشنگتن از دل همين حرفها در آمد. اجماع اول واشنگتن ميگفت با اعمال «انضباط بودجهاي» هزينهها بايد با درآمدها جور در بيايد. اين جمله ظاهرا درست است اما اگر ميخواهيد هزينهها را كم كنيد تا با درآمدها جور در بيايد، بايد برويد هزينههاي ارتش و دستگاههاي امنيتي و هزينههاي دیگر را كم كنيد نه اينكه به لايههاي محروم فشار وارد كنيد. آنها معتقد بودند دولت بايد اولويتهايش را در هزينهبندي عوض كند. هزينههايي كه دولت بابت خدمات رفاهي، سوبسيد و دستمزدها ميدهد بايد تغيير كند. چنان وجدان كاذب و دروغيني براي مردم درست كردند كه تصور شرايطي جز آن مقدور نبود. در حالی که منابعي كه در اختيار دولت است متعلق به عموم مردم است. مورد ديگر اصلاح نظام مالياتي است كه آن هم ظاهرا كار قشنگي به نظر ميرسد. اما به اين معنا بود كه ديگر از ردههاي بالايي و سرمايهگذاران ماليات نگيريم يا كمتر بگيريم. چرا؟ پاسخ ميدهند «چون آنها انگيزههاي سرمايهگذاريشان را از دست ميدهند و اين اولويت بايد به هم بخورد.» سؤال اين است كه اگر آنها ماليات ندهند پس چه كسي بايد ماليات بدهد؟ اگر قرار است «باستيهيلز» ساخته شود مالياتش را بايد رفتگر
محله ما بدهد؟ ماليات را بايد از گردنكلفتها بگيريد. ويليامسون ميگويد اشتباه ديگري كه ما مرتكب شديم آزاد كردن نرخ بهره بود. يعني هر بانك براي خودش يك نرخ بهره بدهد. در نظام بانكي خودمان، نرخ بهره را تا حد بيسابقهاي بالا بردند و حدود 28 تا 30 درصد به مردم بهره دادند. طبيعي است وقتي اینقدر سود بدهيد نقدينگي بالا ميرود. منابع بانكي را هم كه به شركاي خودتان و سهامداران بانك وام ميدهيد. آنها هم ميروند برج و ايرانمال ميسازند. نتيجه آزادي نرخ بهره هم اين بود كه نتيجهاش را ديديم.
مورد ديگري كه اجماع واشنگتن مطرح كرد نرخ ارز رقابتي بود. اين تنها موردي است كه ويليامسون ميگويد من از اول هم در مورد آن ترديد داشتم و آن موقع هم ميدانستم كه نرخ ارز رقابتي و اينكه در بازار آزاد بگرديم و ارز خريد و فروش كنيم اشتباه است. امروز هم اقتصاددانان راستگرای افراطي ميگويند نرخ ارز را ثابت نگه نداريد. اين حرفها چه معني ميدهد؟ مگر مردم دارو نميخواهند؟ مورد ديگر آزادسازي تجارت و سرمايهگذاري مستقيم خارجي است. الان سرمايهگذاري آزاد است و ميتواند به ايران بيايد ولي اين اتفاق نميافتد چون آزادي حركت سرمايه براي جاهايي است كه در دروازهاش باز است. مورد ديگر خصوصيسازيها است. در ايران كم خصوصيسازي انجام شده با این حال برخي ميگويند خصوصيسازي در حد لازم انجام نشده. كم مانده بانك مركزي را خصوصي كنند. نتيجهاش را امروز داريم ميبينيم. همان زمان ما اين حرفها را ميگفتيم ولي ميگفتند شما بر پايه ايدئولوژيات حرف ميزني. مقرراتزدايي و حقوق مالكيت از ديگر عناصر حكمراني خوب است. مقرراتزدايي يعني مقرراتي كه دولت را ملزم به رعايت عدالت اجتماعي و پرداختهاي رفاهي به طبقه كارگر ميكند، دستوپاگير است و
نبايد رعايت شود. آيا مقرراتي كه مانع تشكليابي بود هم حذف شد؟ درست همان زمان كه از مقرراتزدايي ميگفتند، براي تشكلها مقررات جديتر ميشد. اين رويه محصول اجماع اول واشنگتن بود. حكمراني خوب آن زمان اين معني را ميداده است.
تعديل ساختاري در ايران
بعد از اجماع اول، توافق پساواشنگتن شكل گرفت و دارودسته شيكاگو و پولگرايان متأثر از ميلتون فريدمن و آرنولد هاربرگر دست بالا را پيدا كردند. اين نظريات را به طور وسيع و آگاهانه در دانشگاههاي ايران هم تدريس كرده و ميكنند. امروز آثار منفي اين اجماع در اقتصاد بروز كرده و موجب فقر، تبعيض، بيكاري گسترده، و برداشتهشدن تمام خدمات رفاهي براي زحمتكشان، كارگران و مردم محروم شده است. ويليامسون ميگويد من با پولگرايان و با دارودسته شيكاگو هيچوقت موافق نبودم. او ميگويد ما هيچ وقت نگفتيم كه نرخ ماليات را برويد از پايينيها بگيريد. ميگويد دولت حداقلي كه من مطرح كردم به معني آن چيزي كه امروز ميبينيم نبود. امروز ميببينيم كه اين رويه چه بلايي سر اقتصاد آورده است. جوزف استيگليتز از ويليامسون صادقتر بود و خيلي زودتر اعلام كرد من از پيشگاه مردم جهان به خاطر سياست تعديل ساختاري كه به اين كشورها فرستاديم عذرخواهي ميكنم. ايران از سال 1369 سياست تعديل ساختاري را در پيش گرفته و تا امروز كاملا پيرو توافق اول واشنگتن عمل كرده است. همه دولتهاي ايران بدون استثناء اين سياست غلط را اجرا كردهاند و اقتصاد ايران را به وضعيت
امروزي رساندهاند. وگرنه نبايد ما اینچنین در مقابل يك حركت امپرياليستي و سلطهگرايانه ايالات متحده ضربهپذير ميبوديم. تحريمهاي جنايتبارانه آمريكا اين بلا را بر سر مردم ما آورده چون بدنه اجتماعي ضعيف است. مدام ميگويند ايران شبيه كره شمالي است. آيا شما در كره شمالي يك نفر را ميتوانيد پيدا كنيد كه فرزندش در كانادا درس بخواند؟ يك نفر را ميشناسيد كه از اين دزديهاي كلان كرده باشد؟ يك نفر را آنجا ميشناسيد كه با لامبورگيني در خيابانها ويراژ دهد؟ در خود آمريكا هم در نتيجه خرابياي كه نوليبراليسم به بار آمد امروز هر آمريكايي بيش از هزار دلار بدهكار است. دلار آمريكا عامل سلطه و دیکتاتوری پول در سطح جهان است. چرا آن بلا را بر سر معمر قذافي آوردند؟ فرانسه و آمريكا اين كار را كردند چون او ميخواست در معاملات شمال آفريقا دلار و فرانك را كنار بگذارد. چرا پول آمريكايي خودش را مسلط ميكند؟ چون من و شما با آن پول معامله ميكنيم. او هر وقت كسري ميآورد دلار منتشر ميكند ميفرستد و به ما تورم تحميل ميكند. از 1973 زمان نيكسون اين وضعيت پيش آمد. از آن زمان دست ايالات متحده باز شد كه دلار منتشر كند. حكمراني خوب سلطه
دلار را تأیید ميكند. بحران مالي 2007 تا 2010 نتيجه اجماع دوم واشنگتن بود. هنوز هم آن بحران ريشهكن نشده. اين بحران مالي نتيجه بازكردن و حبابيكردن اقتصاد، انتشار بيرويه پول، فساد و آزاد كردن بانكها بود. رئیسجمهور ايران دو، سه بار برنامه ضدركود ارائه داده، برويد بخوانيد، آيا در يكي از آنها ميبينيد كه از كارگران يا فرايند توليد دفاع كرده باشد؟ تمام دغدغه فقط اين است كه بانكها را اصلاح كنيم. اين تصميمات در متن توافق واشنگتن موجود است. از تورم 50-55 درصدي كنوني اقتصاد ايران، حدود 30 درصد محصول عملكرد امپرياليستي است و 25 درصد محصول اقتصاد داخلي. 25 درصد رقم بالايي است. بله بانك مركزي توانسته قيمت دلار را كنترل كند ولي دلار را فقط در بركهها كنترل كرده نه در بطن اقتصاد. در اين بركههاست كه كساني كه ميخواهند خارج بروند خريد و فروش دلار ميكنند. ولي به بدنه اصلي اقتصاد كه ميرسيم كمبود دلار موجب گراني همه كالاهاي وارداتي و تكنولوژي و غيره شده. اين سياستهاي غلط به خاطر الهام گرفتن از اجماع اول واشنگتن بوده. من در كتاب «فقر در ايران» محاسبه كردهام كه 35درصد جمعيت شهرنشين ايران در سال 1385 زير خط فقر مطلق
قرار دارند. امروز آن 30درصد به 50 الي 55 درصد رسيده. امسال حداقل دستمزد يك ميليونوپانصد هزار تومان بود و از حالا دارند ميگويند نميتوانيم بيشتر از 10-15 درصد اضافه كنيم. در حالی که خط فقر براي خانواده 3.5 نفره در شرايط كنوني 4.5 تا 5 ميليون تومان است و اگر اين خانواده كمتر از 5 ميليون تومان درآمد داشته باشد گرسنه ميماند.
بعد از جنگ جهاني دوم كينزگرايان به صحنه اقتصاد جهاني آمدند. نظر كينز بر خلاف مكتب شيكاگو اين بود كه دولت بايد در اقتصاد مداخله كند، دولت بايد شغل ايجاد كند، و براي خدمات رفاهي سرمايهگذاري كند و سياستهاي مالي را جلو ببرد نه سياستهاي پولي. او معتقد بود «در بلندمدت همه مردهايم» و در خود كوتاهمدت بايد زندگي را درست كنيم. بعد نوكينزگرايي و بعد از آن توافق واشنگتن آمد. هیچ کدام از آنها نتوانستند به مأموریتشان ادامه دهند. چون به قدر كافي دموكراتيك نبودند و از لايههاي پاييني جامعه الهام نگرفتند و كارگران، زحمتكشان و نمايندگان تودههاي مردم در تصميمگيريها حضور نداشتند. آيا در ده دوره مجلس گذشته، كه هر كدام به طور متوسط 200 نماينده حضور داشته، يك نماينده كارگر يا دهقان وجود داشته است؟ در تمام اين مراحل با كمال تأسف مطبوعات از يكسو و دانشگاهها از سوي ديگر، مردم را ناآگاه نگه داشتند و دخل اقتصاد را درآوردند. اين مطبوعات كمك كردند تا وضع قبلي كه مردم از آن ناراحت بودند، به نفع وضعيت نوليبرالي كه بر بنياد توافق واشنگتن شكل گرفته بود تغيير كند. البته من فراموش نميكنم موقعي كه قتلهاي زنجيرهاي اتفاق افتاد به
روزنامه «صبح امروز» زنگ زدم. آقاي حجاريان گوشي تلفن را برداشت. گفتم به داد ما برسيد رفقايمان را دارند ميكشند و او به داد ما رسيد. صفحاتي داد و ما در آن باره نوشتيم. اينها را فراموش نميكنيم ولي قدرداني از نقاط درخشان تأييدكننده روند موجود فعلي نيست. روند كلي عبارت از اين بوده است كه مطبوعات سنگري شدند براي تبليغ مبني بر اينكه آزادي مساوي است با آزادي سرمايهگذاري و حق مساوي است با حق مالكيت. چه كسي ميگويد مالكيت پديده مقدسي است. رسانهها بودند كه اینچنین وجدان دفاع از بازار آزاد را جا انداختند به طوري كه مردم به طور غريزي به اشتباه افتادند. مردمي كه آلترناتيو رو به جلو ندارند و اعتمادبهنفسشان را از دست ميدهند و تشكل مستقل نميتوانند داشته باشند نتيجهاش اين ميشود كه به گذشته خيالي برميگردند و ميخواهند از آن الهام بگيرند و تا داريوش و كوروش عقب ميروند. به مطبوعاتي كه آزاديها را محدود ميكنند و مفهوم درست دموكراسي را به ما نميآموزند نميتوان دل خوش كرد. مطبوعات در كنار دانشگاهها رسالت و وظايفي دارند و سنگر دفاع از صلح، رفاه، حقوق برابر زنان، دفاع از دموكراسي و كنترل قدرت محسوب ميشوند.