|

حسين فاطمي؛ آنکه تير خورد

ديديد که انگليسي‌ها من را کشتند

شرق: حسين فاطمي، وزير خارجه دولت دکتر مصدق، پس از اصابت گلوله عبدخدايي در خودرو و در راه بيمارستان با حالي به‌شدت نامساعد به اطرافيانش گفت:‌ «ديديد بالاخره انگليسي‌ها من را کشتند. چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضاي من اين است که باختر امروز به همين سبک و روش و شيوه انتشار يابد. نگذاريد اين چراغ را که به خون دل روشن نگه داشته‌ام خاموش شود».
او بعد از آنکه قدري حالش بهبود يافت علت ترورش را هزينه پاره‌کردن بندهاي بندگي دانسته بود: «براي جامعه و ملتي که مي‌خواهد زنجيرهاي گران بندگي و غلامي را پاره کند، اين‌طور رنج‌ها و جان‌سپردن‌ها و قرباني‌دادن‌ها بايد امري عادي و بسيار ساده تلقي شود. تنها آتش مقدسي که بايد در کانون سينه هر جوان ايراني براي هميشه زبانه بکشد، اين آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهايي جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختي و ظلم و جور بگذارد».
پريوش سطوت، همسر دکتر فاطمي، روز ترور را چنين روايت کرده بود: «در سالگرد ترور مسعود، من و دکتر تازه ازدواج کرده بوديم و من يک‌ماهه باردار بودم. صبح سالگرد ترور مسعود دکتر به من گفت که من بر سر مزار مسعود در شميران مي‌روم؛ چراکه ما با هم خيلي رابطه دوستانه داشتيم و از شما نيز خواهش مي‌کنم که ساعت سه بعدازظهر به عنوان همسر من بر سر مزار او حاضر شوي و درست در همان روز و بر سر مزار مسعود بود که دکتر ترور شد و تيرهايي به قلب و طحال ايشان اصابت کرد و از همان‌جا ايشان را به بيمارستان نجميه بردند. دکتر در راه بيمارستان به همراهانش گفته بود که به پريوش همسرم نگوييد چه اتفاقي افتاده است در حالي که راديو در همان روز و در همان موقع آن خبر را اعلام کرده بود، و در واقع راديو BBC قبل از اينکه دکتر را با تير بزنند اين موضوع را اعلام کرده بود، ولي راديوي منزل ما قطع شده بود و من در جريان اخبار نبودم... من سه چهار روز از موضوع ترور دکتر آگاهي نداشتم، در حالي‌که اطرفيانم از جمله پدر و مادرم مي‌دانستند، ولي طوري رفتار مي‌کردند که گويي اتفاقي نيفتاده است. بعد از سه چهار روز به من گفتند که دکتر چاقو خورده و به بيمارستان منتقل شده است و در آن زمان باز هم از ترور دکتر بي‌اطلاع بودم. ساعت 12 شب به ديدار ايشان در بيمارستان رفتم، ولي مرا راه ندادند و فردا صبح آن روز توانستم دکتر را ببينم، وقتي ايشان را ديدم بسيار قوي و مهربانانه برخورد کردند گويي که اتفاقي نيفتاده است. در آن موقع مجله تهران مصور در اتاق دکتر بود و عکس‌هايي از دکتر فاطمي که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود در آن مجله چاپ شده بود و من تازه بعد از آنکه عکس‌ها را مشاهده کردم، متوجه شدم که چه اتفاقي افتاده است، از هوش رفتم و وقتي به هوش آمدم ديدم که در اتاق ديگري هستم و پرستاري بر سر بالين من ايستاده است».
حسين فاطمي گرچه توانست از ترور عبدخدايي جان سالم به در برد اما با دستگيري‌اش بعد از کودتاي ۲۸ مرداد و پس از محاکمه غيرعلني در دادگاه نظامي به دليل اقدام براي برکناري شاه و اقدام عليه سلطنت در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد. سيف‌ پور فاطمي، برادر حسين فاطمي، درباره نحوه اعدام او گفته بود:‌ «حسين را وقتي براي اعدام بردند که بسيار ناخوش‌احوال و بيمار بود. او را براي اجراي حکم با برانکارد و در حال تب بردند و نصيري و [تيمور] بختيار با شليک سه گلوله او را از بين بردند».
چند دهه بعد شاهين فاطمي، برادرزاده حسين فاطمي، درباره آخرين مکالمه‌اش با دکتر فاطمي مي‌گويد که او دانسته مُرد: «همان‌طور که عرض کردم، آخرين باري که من ايشان را ديدم، دو هفته مانده بود که عازم آمريکا شوم. ايشان در بيمارستان لشکر دو زرهي بود. همه رفته بودند بهش التماس کرده بودند که امضا کن. تا وارد اتاق شدم، گفت شاهين مي‌دانم براي چه آمدي. گفتم درست است. گفتم رحم کنيد به پسرتان به سيروس... حرفي که به من زد گفت اگر من امروز استغفار کنم ديگر هيچ‌کس توي اين مملکت حرف کسي را باور نمي‌کند. جواب جوان‌هاي مملکت را در آينده تاريخ چه کسي خواهد داد که مي‌گويند حسين فاطمي هم وقتي پاي جانش افتاد به گُه‌خوردن افتاد. (اين کلمه‌ به نقل از برادرزاده‌اش عين سخني است که دکتر فاطمي به کار برده است). اين را من هيچ‌وقت فراموش نمي‌کنم. يعني دانسته مرد».

شرق: حسين فاطمي، وزير خارجه دولت دکتر مصدق، پس از اصابت گلوله عبدخدايي در خودرو و در راه بيمارستان با حالي به‌شدت نامساعد به اطرافيانش گفت:‌ «ديديد بالاخره انگليسي‌ها من را کشتند. چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضاي من اين است که باختر امروز به همين سبک و روش و شيوه انتشار يابد. نگذاريد اين چراغ را که به خون دل روشن نگه داشته‌ام خاموش شود».
او بعد از آنکه قدري حالش بهبود يافت علت ترورش را هزينه پاره‌کردن بندهاي بندگي دانسته بود: «براي جامعه و ملتي که مي‌خواهد زنجيرهاي گران بندگي و غلامي را پاره کند، اين‌طور رنج‌ها و جان‌سپردن‌ها و قرباني‌دادن‌ها بايد امري عادي و بسيار ساده تلقي شود. تنها آتش مقدسي که بايد در کانون سينه هر جوان ايراني براي هميشه زبانه بکشد، اين آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهايي جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختي و ظلم و جور بگذارد».
پريوش سطوت، همسر دکتر فاطمي، روز ترور را چنين روايت کرده بود: «در سالگرد ترور مسعود، من و دکتر تازه ازدواج کرده بوديم و من يک‌ماهه باردار بودم. صبح سالگرد ترور مسعود دکتر به من گفت که من بر سر مزار مسعود در شميران مي‌روم؛ چراکه ما با هم خيلي رابطه دوستانه داشتيم و از شما نيز خواهش مي‌کنم که ساعت سه بعدازظهر به عنوان همسر من بر سر مزار او حاضر شوي و درست در همان روز و بر سر مزار مسعود بود که دکتر ترور شد و تيرهايي به قلب و طحال ايشان اصابت کرد و از همان‌جا ايشان را به بيمارستان نجميه بردند. دکتر در راه بيمارستان به همراهانش گفته بود که به پريوش همسرم نگوييد چه اتفاقي افتاده است در حالي که راديو در همان روز و در همان موقع آن خبر را اعلام کرده بود، و در واقع راديو BBC قبل از اينکه دکتر را با تير بزنند اين موضوع را اعلام کرده بود، ولي راديوي منزل ما قطع شده بود و من در جريان اخبار نبودم... من سه چهار روز از موضوع ترور دکتر آگاهي نداشتم، در حالي‌که اطرفيانم از جمله پدر و مادرم مي‌دانستند، ولي طوري رفتار مي‌کردند که گويي اتفاقي نيفتاده است. بعد از سه چهار روز به من گفتند که دکتر چاقو خورده و به بيمارستان منتقل شده است و در آن زمان باز هم از ترور دکتر بي‌اطلاع بودم. ساعت 12 شب به ديدار ايشان در بيمارستان رفتم، ولي مرا راه ندادند و فردا صبح آن روز توانستم دکتر را ببينم، وقتي ايشان را ديدم بسيار قوي و مهربانانه برخورد کردند گويي که اتفاقي نيفتاده است. در آن موقع مجله تهران مصور در اتاق دکتر بود و عکس‌هايي از دکتر فاطمي که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود در آن مجله چاپ شده بود و من تازه بعد از آنکه عکس‌ها را مشاهده کردم، متوجه شدم که چه اتفاقي افتاده است، از هوش رفتم و وقتي به هوش آمدم ديدم که در اتاق ديگري هستم و پرستاري بر سر بالين من ايستاده است».
حسين فاطمي گرچه توانست از ترور عبدخدايي جان سالم به در برد اما با دستگيري‌اش بعد از کودتاي ۲۸ مرداد و پس از محاکمه غيرعلني در دادگاه نظامي به دليل اقدام براي برکناري شاه و اقدام عليه سلطنت در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد. سيف‌ پور فاطمي، برادر حسين فاطمي، درباره نحوه اعدام او گفته بود:‌ «حسين را وقتي براي اعدام بردند که بسيار ناخوش‌احوال و بيمار بود. او را براي اجراي حکم با برانکارد و در حال تب بردند و نصيري و [تيمور] بختيار با شليک سه گلوله او را از بين بردند».
چند دهه بعد شاهين فاطمي، برادرزاده حسين فاطمي، درباره آخرين مکالمه‌اش با دکتر فاطمي مي‌گويد که او دانسته مُرد: «همان‌طور که عرض کردم، آخرين باري که من ايشان را ديدم، دو هفته مانده بود که عازم آمريکا شوم. ايشان در بيمارستان لشکر دو زرهي بود. همه رفته بودند بهش التماس کرده بودند که امضا کن. تا وارد اتاق شدم، گفت شاهين مي‌دانم براي چه آمدي. گفتم درست است. گفتم رحم کنيد به پسرتان به سيروس... حرفي که به من زد گفت اگر من امروز استغفار کنم ديگر هيچ‌کس توي اين مملکت حرف کسي را باور نمي‌کند. جواب جوان‌هاي مملکت را در آينده تاريخ چه کسي خواهد داد که مي‌گويند حسين فاطمي هم وقتي پاي جانش افتاد به گُه‌خوردن افتاد. (اين کلمه‌ به نقل از برادرزاده‌اش عين سخني است که دکتر فاطمي به کار برده است). اين را من هيچ‌وقت فراموش نمي‌کنم. يعني دانسته مرد».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها