موافقان و مخالفان شيوه توليد آسيايي
از نظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» متعلق به ساختار اقتصادی جامعهای عمدتا متكي بر کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی و حاکمیت سیاسی در شكل یک حکومت متمرکز به وجود آمده است. دولت آسیایی بهخاطر نقش دوگانه خود در مقام مالک و حاکم، مازاد اقتصادی تولیدکنندگان مستقیم را به صورت مالیات و بهره مالکانه تصاحب میکند. ازاینرو، روابط استثمار مستلزم روابط طبقاتی نیست، بلکه ناشی از اعمال فشار سیاسی محض از جانب دولت است. فقدان نهاد مالکیت خصوصی بر زمین و طبقه مالک مستقل از دولت، ویژگیهای اصلي این مفهوم است كه باعث تفسیرهای گوناگون از آن در نظریه مارکسیستی شده است. اين مفهوم موضوع مباحثه ديرينه و پردامنهاي در نظريه ماركسيستي و همچنين دستاويز نزاعهاي سياسي بين چپ و راست بوده است. هدف اين مباحثه ارزيابي اعتبار نظري اين مفهوم در چارچوب ماترياليسم تاريخي بوده، بهويژه مسئله وجود دولتهاي خودمختار متمركز در جوامع اساسا بدون طبقه شرق كه هنوز موضوع بحث و بررسي است. مخالفان اين مفهوم، نظر دولت به مثابه طبقه اجتماعي را با اصول پذيرفتهشده و بنيادين ماترياليسم تاريخي در تعارض كامل ميدانند و اين مسئله را اشتباهي از جانب ماركس
ارزيابي ميكنند كه ناشي از شناخت ناكافي او از جوامع شرقي بوده و او اين شناخت را عمدتا از نظريه سياسي غربي پيش از خود به ارث برده است. از سوي ديگر هواداران اين مفهوم با اينكه كوشيدهاند از راههاي گوناگون نظر دولت به مثابه طبقه را تصحيح كنند اين كار را عمدتا با گسترش مضامين موجود در اظهارات ماركس انجام دادهاند. ماركس در پیشگفتار نقد اقتصادی سیاسی، از «شیوه تولید آسیایی» همچون یکی از مراحل متوالی تکامل تاریخ اجتماعات انسانی یاد کرد. او و انگلس در آثار بعدي خود، اين طرح مقدماتي از جامعه آسيايي را تعديل كردند و نگرش كاملتري به شيوه توليد آسيايي به دست دادند. ماركس در گروندريسه به تفاوت عميق تاريخ شرق و غرب توجه كرد. در فئوداليسم اروپايي وجود شهرهاي مستقل به مثابه مكانهايي براي روش توليد ارزشهاي مبادله اهميت زيادي در تكوين طبقه بورژوازي و سرمايهداري صنعتي داشت. اما در شرق شهر محصول ساختگي دولت و همچنان تابع كشاورزي و روستا بود. ماركس در گروندريسه تأكيد خاصي بر مالكيت اشتراكي زمين توسط روستاهاي خودبسنده و يكهسالار داشت. بدينترتيب، شيوه توليد آسيايي شكلي از تصرف اشتراكي بود كه ميتوانست خارج از آسيا نيز
وجود داشته باشد. در كتاب سرمايه نيز رويكرد مشابهي به شيوه توليد آسيايي ديده ميشود. در اين كتاب ماركس به خودبسندگي روستاي آسيايي و وحدت صنعت دستي و كشاورزي بهعنوان بنياد غايي استبداد شرقي و ايستايي اجتماعي توجه كرد. در «سرمايه»، سادگي توليد در روستا معرف ويژگي اصلي ثبات آسيايي و به عبارت ديگر راز ايستايي جامعه آسيايي بود. محصول مازاد روستاها را دولت به شكل ماليات تصاحب ميكرد، بهنحويكه با بهره مالكانه و ماليات مطابقت داشتند.
بعد از ماركس و انگلس و بهخصوص در قرن بيستم بحثی پرشور در میان مارکسیستها در گرفت که آیا باید دقیقا به گفتههای آنها وفادار ماند و شیوه توليد آسيايي را صورتبندی متمایز و مستقلی از جامعه شمرد، یا باید آن را تفسیر کرد و شیوه تولید آسیایی را گونه ویژهای از دیگر مراحل یادشده دانست. در شوروی این بحث با خطومشی سیاسی حزب و حکومت گره خورد و با آنکه موافقانی داشت موضعگیری نظری رسمی حزب تا زمان زيادي علیه آن بود. پس از آن نشانههایی از بازاندیشی درباره آن پدید آمد و بار دیگر در معرض پژوهش و ارزیابی قرار گرفت. استفن دون، پژوهشگر آمریکایی مسائل سیاسی و اجتماعی شوروی، در کتاب «افول و ظهور شيوه توليد آسيايي» داستان فرازونشيب اين مفهوم را در دوران شوروي بازگو میکند. از نظر او ويژگي نظريه ماركسيستي تكامل اجتماعي از ديدگاه پيروان اين مكتب، ماهيت دوگانه آن است. از يكسو ابزاري علمي تلقي ميشود كه چنانچه درست به كار گرفته شود پژوهنده را قادر ميسازد جريان رويدادهاي آينده را پيشبيني كند، و از سوي ديگر همچون ابزاري سياسي اين امكان را در اختيار فعالان سياسي قرار ميدهد كه بر جريان حوادث تأثير بگذارد. نويسنده در اثر حاضر
ميكوشد نشان دهد كه نظريه ماركسيستي تاريخ به روايت شورويها از آن، بهرغم كشوقوسها و انحرافهايي كه در مقاطع زماني مختلف بر آن تحميل شده، همچنان زنده و ثمربخش برجاي مانده است و ارزش آن را دارد كه پژوهندگاني با ديدگاههاي كاملا مغاير به بررسي آن بپردازند.
هر فصل از كتاب يك مقطع زماني و وضعيت نظريه «شيوه توليد آسيايي» را در آن دوره نشان ميدهد. گزارش كتاب از سالهاي 1929 تا 1934 كه در جريان آن مفهوم شيوه توليد آسيايي كاملا از عرصه نظريه ماركسيستي در شوروي كنار زده شد به بررسي دو سرفصل عمده ميپردازد كه بر دو مقطع عمده زماني اين بحث انطباق دارد. نخست، برهان مستقلي را كه توسط شركتكنندگان در مباحثه مطرح شد پيش ميكشد. سپس به دستهبندي آن پديدههاي تاريخي ميپردازد كه قبلا زير عنوان شيوه توليد آسيايي ردهبندي شده بود، اما اين مفهوم ديگر نميتوانست بر آنها انطباق يابد. بهعلاوه، مطالبي نيز درباره تغييرات ايجادشده در تعاريف ساير شيوههاي توليد از جمله فئودالي و كلاسيك يا بردهداري و تا حدودي شيوه توليد اشتراكي اوليه ارائه ميدهد. اين تغييرات نتيجه مطالعاتي بود كه به موجب آنها بعضي پديدههايي كه قبلا زير عنوان شيوه توليد آسيايي قرار ميگرفت به نظامهاي اجتماعي ديگر منتسب ميشد. نويسنده كه خود را يك «ماركسيست سياسي مستقل» ميداند در مقدمه كتاب تنها هدف اثر حاضر را اين ميداند كه خواننده را قادر سازد برخي تحولات تاريخ انديشه شوروي و مسائل مندرج در آن را درك كند، و
اين كار را به صريحترين شكل ممكن و با انحراف هرچه كمتر از توالي زماني انجام دهد. او به نقل از پري اندرسون مينويسد: «ماركس و انگلس را بههيچوجه نميتوان صرفا با استناد به عين نوشتههاشان قضاوت كرد. نبايد از اشتباهات موجود در آثار آنها درباره گذشته طفره رفت يا چشمپوشي كرد، بلكه بايد آنها را مشخص نمود و انتقاد كرد. در معرفت عقلي كه ضرورتا انباشتشونده است، جايي براي آيينپرستي و تعصب وجود ندارد؛ و بزرگي بنيانگذاران علوم اجتماعي جديد هرگز تضميني در مقابل داوريهاي نادرست و اسطورهسازيهاي بزرگتر از آنچه را كه آنها ويرايش كردهاند نبوده است».
از نظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» متعلق به ساختار اقتصادی جامعهای عمدتا متكي بر کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی و حاکمیت سیاسی در شكل یک حکومت متمرکز به وجود آمده است. دولت آسیایی بهخاطر نقش دوگانه خود در مقام مالک و حاکم، مازاد اقتصادی تولیدکنندگان مستقیم را به صورت مالیات و بهره مالکانه تصاحب میکند. ازاینرو، روابط استثمار مستلزم روابط طبقاتی نیست، بلکه ناشی از اعمال فشار سیاسی محض از جانب دولت است. فقدان نهاد مالکیت خصوصی بر زمین و طبقه مالک مستقل از دولت، ویژگیهای اصلي این مفهوم است كه باعث تفسیرهای گوناگون از آن در نظریه مارکسیستی شده است. اين مفهوم موضوع مباحثه ديرينه و پردامنهاي در نظريه ماركسيستي و همچنين دستاويز نزاعهاي سياسي بين چپ و راست بوده است. هدف اين مباحثه ارزيابي اعتبار نظري اين مفهوم در چارچوب ماترياليسم تاريخي بوده، بهويژه مسئله وجود دولتهاي خودمختار متمركز در جوامع اساسا بدون طبقه شرق كه هنوز موضوع بحث و بررسي است. مخالفان اين مفهوم، نظر دولت به مثابه طبقه اجتماعي را با اصول پذيرفتهشده و بنيادين ماترياليسم تاريخي در تعارض كامل ميدانند و اين مسئله را اشتباهي از جانب ماركس
ارزيابي ميكنند كه ناشي از شناخت ناكافي او از جوامع شرقي بوده و او اين شناخت را عمدتا از نظريه سياسي غربي پيش از خود به ارث برده است. از سوي ديگر هواداران اين مفهوم با اينكه كوشيدهاند از راههاي گوناگون نظر دولت به مثابه طبقه را تصحيح كنند اين كار را عمدتا با گسترش مضامين موجود در اظهارات ماركس انجام دادهاند. ماركس در پیشگفتار نقد اقتصادی سیاسی، از «شیوه تولید آسیایی» همچون یکی از مراحل متوالی تکامل تاریخ اجتماعات انسانی یاد کرد. او و انگلس در آثار بعدي خود، اين طرح مقدماتي از جامعه آسيايي را تعديل كردند و نگرش كاملتري به شيوه توليد آسيايي به دست دادند. ماركس در گروندريسه به تفاوت عميق تاريخ شرق و غرب توجه كرد. در فئوداليسم اروپايي وجود شهرهاي مستقل به مثابه مكانهايي براي روش توليد ارزشهاي مبادله اهميت زيادي در تكوين طبقه بورژوازي و سرمايهداري صنعتي داشت. اما در شرق شهر محصول ساختگي دولت و همچنان تابع كشاورزي و روستا بود. ماركس در گروندريسه تأكيد خاصي بر مالكيت اشتراكي زمين توسط روستاهاي خودبسنده و يكهسالار داشت. بدينترتيب، شيوه توليد آسيايي شكلي از تصرف اشتراكي بود كه ميتوانست خارج از آسيا نيز
وجود داشته باشد. در كتاب سرمايه نيز رويكرد مشابهي به شيوه توليد آسيايي ديده ميشود. در اين كتاب ماركس به خودبسندگي روستاي آسيايي و وحدت صنعت دستي و كشاورزي بهعنوان بنياد غايي استبداد شرقي و ايستايي اجتماعي توجه كرد. در «سرمايه»، سادگي توليد در روستا معرف ويژگي اصلي ثبات آسيايي و به عبارت ديگر راز ايستايي جامعه آسيايي بود. محصول مازاد روستاها را دولت به شكل ماليات تصاحب ميكرد، بهنحويكه با بهره مالكانه و ماليات مطابقت داشتند.
بعد از ماركس و انگلس و بهخصوص در قرن بيستم بحثی پرشور در میان مارکسیستها در گرفت که آیا باید دقیقا به گفتههای آنها وفادار ماند و شیوه توليد آسيايي را صورتبندی متمایز و مستقلی از جامعه شمرد، یا باید آن را تفسیر کرد و شیوه تولید آسیایی را گونه ویژهای از دیگر مراحل یادشده دانست. در شوروی این بحث با خطومشی سیاسی حزب و حکومت گره خورد و با آنکه موافقانی داشت موضعگیری نظری رسمی حزب تا زمان زيادي علیه آن بود. پس از آن نشانههایی از بازاندیشی درباره آن پدید آمد و بار دیگر در معرض پژوهش و ارزیابی قرار گرفت. استفن دون، پژوهشگر آمریکایی مسائل سیاسی و اجتماعی شوروی، در کتاب «افول و ظهور شيوه توليد آسيايي» داستان فرازونشيب اين مفهوم را در دوران شوروي بازگو میکند. از نظر او ويژگي نظريه ماركسيستي تكامل اجتماعي از ديدگاه پيروان اين مكتب، ماهيت دوگانه آن است. از يكسو ابزاري علمي تلقي ميشود كه چنانچه درست به كار گرفته شود پژوهنده را قادر ميسازد جريان رويدادهاي آينده را پيشبيني كند، و از سوي ديگر همچون ابزاري سياسي اين امكان را در اختيار فعالان سياسي قرار ميدهد كه بر جريان حوادث تأثير بگذارد. نويسنده در اثر حاضر
ميكوشد نشان دهد كه نظريه ماركسيستي تاريخ به روايت شورويها از آن، بهرغم كشوقوسها و انحرافهايي كه در مقاطع زماني مختلف بر آن تحميل شده، همچنان زنده و ثمربخش برجاي مانده است و ارزش آن را دارد كه پژوهندگاني با ديدگاههاي كاملا مغاير به بررسي آن بپردازند.
هر فصل از كتاب يك مقطع زماني و وضعيت نظريه «شيوه توليد آسيايي» را در آن دوره نشان ميدهد. گزارش كتاب از سالهاي 1929 تا 1934 كه در جريان آن مفهوم شيوه توليد آسيايي كاملا از عرصه نظريه ماركسيستي در شوروي كنار زده شد به بررسي دو سرفصل عمده ميپردازد كه بر دو مقطع عمده زماني اين بحث انطباق دارد. نخست، برهان مستقلي را كه توسط شركتكنندگان در مباحثه مطرح شد پيش ميكشد. سپس به دستهبندي آن پديدههاي تاريخي ميپردازد كه قبلا زير عنوان شيوه توليد آسيايي ردهبندي شده بود، اما اين مفهوم ديگر نميتوانست بر آنها انطباق يابد. بهعلاوه، مطالبي نيز درباره تغييرات ايجادشده در تعاريف ساير شيوههاي توليد از جمله فئودالي و كلاسيك يا بردهداري و تا حدودي شيوه توليد اشتراكي اوليه ارائه ميدهد. اين تغييرات نتيجه مطالعاتي بود كه به موجب آنها بعضي پديدههايي كه قبلا زير عنوان شيوه توليد آسيايي قرار ميگرفت به نظامهاي اجتماعي ديگر منتسب ميشد. نويسنده كه خود را يك «ماركسيست سياسي مستقل» ميداند در مقدمه كتاب تنها هدف اثر حاضر را اين ميداند كه خواننده را قادر سازد برخي تحولات تاريخ انديشه شوروي و مسائل مندرج در آن را درك كند، و
اين كار را به صريحترين شكل ممكن و با انحراف هرچه كمتر از توالي زماني انجام دهد. او به نقل از پري اندرسون مينويسد: «ماركس و انگلس را بههيچوجه نميتوان صرفا با استناد به عين نوشتههاشان قضاوت كرد. نبايد از اشتباهات موجود در آثار آنها درباره گذشته طفره رفت يا چشمپوشي كرد، بلكه بايد آنها را مشخص نمود و انتقاد كرد. در معرفت عقلي كه ضرورتا انباشتشونده است، جايي براي آيينپرستي و تعصب وجود ندارد؛ و بزرگي بنيانگذاران علوم اجتماعي جديد هرگز تضميني در مقابل داوريهاي نادرست و اسطورهسازيهاي بزرگتر از آنچه را كه آنها ويرايش كردهاند نبوده است».