|

مدیریت بحران؛ فی‌البداهه یا با برنامه؟

مهدی زارع*

حرکت و جریان کار بر‌اساس روال روزمره، فوریت و به بهانه «عقب‌بودن کارها» یا داشتن برنامه و حرکت بر‌اساس یک برنامه راهبردی، انتخابی است که ما باید در دوراهی حرکت در مسیر روالی روزمره یا رفتن به راه توسعه و پیشرفت و تصمیم‌گرفتن بر پایه اطلاعات، انجام دهیم. در سالی که گذشت، نگارنده در دو شورا و اتاق فکر درباره مدیریت بحران در کشور حاضر بود. پیشنهاد شد تا برنامه راهبردی برای شورای خودمان تهیه کنیم. قبل از هر کار دیگری، ابتدا در جلسات‌مان درباره این برنامه راهبردی (درباره حوزه تخصصی مد‌نظر در آن وزارتخانه) با توجه به نیازها، اهداف و مشکلات آن حوزه و بر پایه گزارش‌های موجود از ضرورت‌های آن، بحث و جمع‌بندی کنیم و سپس بر‌اساس برنامه‌ای که مصوب می‌کنیم، درخواست نوشتن و ارائه پیشنهاد کار با توجه به محورهای مد‌نظرمان (و بر پایه بودجه‌ای که در سال آینده می‌توانیم در آن زمینه صرف کنیم) و به همه سازمان‌ها و افراد متخصص مرتبط اعلام کنیم و از آنها پیشنهاد بخواهیم. بر‌اساس‌آن روی بهترین پیشنهادهای رسیده جمع‌بندی کنیم و به‌این‌ترتیب امکان آغاز کار سازمان‌یافته در زمینه مدیریت بحران برای وزارتخانه مزبور فراهم شود. اتفاقی که در اولین جلسه بعدی افتاد، این بود که از سوی میزبان ما اعلام شد که به دلیل اینکه فرصت کم ‌ و روال بررسی پیشنهادهای از قبل رسیده برای انجام کار به دیگر شوراها عقب است، یکسره پیش‌نویس برنامه راهبردی و بحث مربوط به آن ‌ کنار گذاشته شود! (البته دلیل طرح‌شده بیشتر «بهانه» برای تن‌ندادن به نوشتن یک برنامه راهبردی به نظر می‌رسید)؛ بنابراین بحث بر‌اساس روال «هر پیشنهاد که اول آمده و تهیه‌کننده برنامه خود حاضر بود و در جلسه آن را در برنامه گنجاند، به زبان انگلیسی First come; first serve ادامه یافت! در هر جلسه برگزار‌شده كه حدود ماهی یک تا دو بار برگزار می‌شود، تاکنون «زور» پیشنهادهای تخصصی اعضای شورا به روال موجود در آن وزارتخانه نرسیده است! عملا با حجم گسترده‌ای از کارهایی که باید یا بهتر است در زمینه مدیریت کاهش ریسک سوانح طبیعی انجام شود، مواجهیم؛ ولی هم‌زمان مشورت را از جایی دریافت می‌کنند که قرار نیست به حرفش گوش کنند! آنچه -با نیت خیر- گردآوری می‌شود، عملا فهرست آرزوهاست! و تعیین سهم هر دستگاه برای ایفای نقشی که بهتر است- یا باید - در زمینه مدیریت بحران و کاهش ریسک سوانح طبیعی بازی کنند. سؤال مهم آن است که اگر سال دیگر همین موقع یا پنج سال دیگر همین موقع از همین سازمان‌های مختلف که برای آنها ‌نقشی برای کاهش ریسک بر حسب وظیفه و تخصص سازمانی‌شان تعیین کرده‌ایم، بپرسیم که در این زمینه‌ها و درصد سهمی که فرض شد شما برای کاهش ریسک ادا کنید، چه کاری کرده‌اید، تضمینی وجود ندارد که آن وظیفه تعیین‌شده را انجام داده باشند.

بیان این تجربه شخصی بیشتر به آن دلیل بود که ذکر کنم روال موجود اگر بر پایه نظمی سامان‌یافته (سیستماتیک) نباشد، روزمرگی وجه غالب آن است. آنچه امروزه در کارهای ما در بسیاری از بخش‌های تخصصی کشور از نظر نگارنده بیداد می‌کند، وجود روال روزمرگی در این بخش‌هاست. کارها بر‌اساس «آنچه امروز در حال رخ‌دادن است (موقعیت)» صورت‌بندی و اجرا می‌شود. این روال حتی بر پایه «آنچه معمولا وجود دارد، (واقعیت)» هم برقرار نیست؛ چه رسد به اینکه بخواهد بر پایه «آنچه باید باشد (حقیقت)» تنظیم شود. این موضوع مشکلی هم از نظر دست‌دادن فرصت‌ها و هم در نپرداختن به «مسئله‌های» اصلی‌مان ایجاد می‌کند. نمی‌دانم قیاس درستی است یا از جنس «قیاس مع‌الفارق» است؛ ولی همیشه در چنین هنگامی مقایسه موسیقی بداهه (بداهه‌نوازی) و موسیقی گروهی ارکسترال به ذهن نگارنده می‌رسد. شاید ما در کارهای تخصصی و حرفه‌ای‌مان به ‌نوعی از (بداهه‌نوازی/ بداهه‌کاری) عادت داریم. البته نگارنده منکر ارزش‌های کارهای موسیقایی از جنس بداهه‌نوازی نمی‌تواند باشد (چون هم هنرمند نیست و هم مقایسه عرصه هنر با عرصه علم و فن احتمالا کار بیهوده‌ای است)؛ ولی چرا ما در کل کارهای تخصصی، حرفه‌ای، علمی و فنی‌مان این ذهنیت شاعرانه و بداهه‌نواز را نمی‌توانیم رها کنیم و به برنامه‌ریزی سامان‌یافته، راهبردی و هدفمند تن دهیم؟ ممکن نیست؟ نگارنده به تغییرات درستی که در کارهای‌مان خواهیم داد، امیدوار است و همچنان حوصله دارد.
* استاد پژوهشگاه بین‌المللی زلزله‌شناسی و مهندسی زلزله

حرکت و جریان کار بر‌اساس روال روزمره، فوریت و به بهانه «عقب‌بودن کارها» یا داشتن برنامه و حرکت بر‌اساس یک برنامه راهبردی، انتخابی است که ما باید در دوراهی حرکت در مسیر روالی روزمره یا رفتن به راه توسعه و پیشرفت و تصمیم‌گرفتن بر پایه اطلاعات، انجام دهیم. در سالی که گذشت، نگارنده در دو شورا و اتاق فکر درباره مدیریت بحران در کشور حاضر بود. پیشنهاد شد تا برنامه راهبردی برای شورای خودمان تهیه کنیم. قبل از هر کار دیگری، ابتدا در جلسات‌مان درباره این برنامه راهبردی (درباره حوزه تخصصی مد‌نظر در آن وزارتخانه) با توجه به نیازها، اهداف و مشکلات آن حوزه و بر پایه گزارش‌های موجود از ضرورت‌های آن، بحث و جمع‌بندی کنیم و سپس بر‌اساس برنامه‌ای که مصوب می‌کنیم، درخواست نوشتن و ارائه پیشنهاد کار با توجه به محورهای مد‌نظرمان (و بر پایه بودجه‌ای که در سال آینده می‌توانیم در آن زمینه صرف کنیم) و به همه سازمان‌ها و افراد متخصص مرتبط اعلام کنیم و از آنها پیشنهاد بخواهیم. بر‌اساس‌آن روی بهترین پیشنهادهای رسیده جمع‌بندی کنیم و به‌این‌ترتیب امکان آغاز کار سازمان‌یافته در زمینه مدیریت بحران برای وزارتخانه مزبور فراهم شود. اتفاقی که در اولین جلسه بعدی افتاد، این بود که از سوی میزبان ما اعلام شد که به دلیل اینکه فرصت کم ‌ و روال بررسی پیشنهادهای از قبل رسیده برای انجام کار به دیگر شوراها عقب است، یکسره پیش‌نویس برنامه راهبردی و بحث مربوط به آن ‌ کنار گذاشته شود! (البته دلیل طرح‌شده بیشتر «بهانه» برای تن‌ندادن به نوشتن یک برنامه راهبردی به نظر می‌رسید)؛ بنابراین بحث بر‌اساس روال «هر پیشنهاد که اول آمده و تهیه‌کننده برنامه خود حاضر بود و در جلسه آن را در برنامه گنجاند، به زبان انگلیسی First come; first serve ادامه یافت! در هر جلسه برگزار‌شده كه حدود ماهی یک تا دو بار برگزار می‌شود، تاکنون «زور» پیشنهادهای تخصصی اعضای شورا به روال موجود در آن وزارتخانه نرسیده است! عملا با حجم گسترده‌ای از کارهایی که باید یا بهتر است در زمینه مدیریت کاهش ریسک سوانح طبیعی انجام شود، مواجهیم؛ ولی هم‌زمان مشورت را از جایی دریافت می‌کنند که قرار نیست به حرفش گوش کنند! آنچه -با نیت خیر- گردآوری می‌شود، عملا فهرست آرزوهاست! و تعیین سهم هر دستگاه برای ایفای نقشی که بهتر است- یا باید - در زمینه مدیریت بحران و کاهش ریسک سوانح طبیعی بازی کنند. سؤال مهم آن است که اگر سال دیگر همین موقع یا پنج سال دیگر همین موقع از همین سازمان‌های مختلف که برای آنها ‌نقشی برای کاهش ریسک بر حسب وظیفه و تخصص سازمانی‌شان تعیین کرده‌ایم، بپرسیم که در این زمینه‌ها و درصد سهمی که فرض شد شما برای کاهش ریسک ادا کنید، چه کاری کرده‌اید، تضمینی وجود ندارد که آن وظیفه تعیین‌شده را انجام داده باشند.

بیان این تجربه شخصی بیشتر به آن دلیل بود که ذکر کنم روال موجود اگر بر پایه نظمی سامان‌یافته (سیستماتیک) نباشد، روزمرگی وجه غالب آن است. آنچه امروزه در کارهای ما در بسیاری از بخش‌های تخصصی کشور از نظر نگارنده بیداد می‌کند، وجود روال روزمرگی در این بخش‌هاست. کارها بر‌اساس «آنچه امروز در حال رخ‌دادن است (موقعیت)» صورت‌بندی و اجرا می‌شود. این روال حتی بر پایه «آنچه معمولا وجود دارد، (واقعیت)» هم برقرار نیست؛ چه رسد به اینکه بخواهد بر پایه «آنچه باید باشد (حقیقت)» تنظیم شود. این موضوع مشکلی هم از نظر دست‌دادن فرصت‌ها و هم در نپرداختن به «مسئله‌های» اصلی‌مان ایجاد می‌کند. نمی‌دانم قیاس درستی است یا از جنس «قیاس مع‌الفارق» است؛ ولی همیشه در چنین هنگامی مقایسه موسیقی بداهه (بداهه‌نوازی) و موسیقی گروهی ارکسترال به ذهن نگارنده می‌رسد. شاید ما در کارهای تخصصی و حرفه‌ای‌مان به ‌نوعی از (بداهه‌نوازی/ بداهه‌کاری) عادت داریم. البته نگارنده منکر ارزش‌های کارهای موسیقایی از جنس بداهه‌نوازی نمی‌تواند باشد (چون هم هنرمند نیست و هم مقایسه عرصه هنر با عرصه علم و فن احتمالا کار بیهوده‌ای است)؛ ولی چرا ما در کل کارهای تخصصی، حرفه‌ای، علمی و فنی‌مان این ذهنیت شاعرانه و بداهه‌نواز را نمی‌توانیم رها کنیم و به برنامه‌ریزی سامان‌یافته، راهبردی و هدفمند تن دهیم؟ ممکن نیست؟ نگارنده به تغییرات درستی که در کارهای‌مان خواهیم داد، امیدوار است و همچنان حوصله دارد.
* استاد پژوهشگاه بین‌المللی زلزله‌شناسی و مهندسی زلزله

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها