بدرود آقای مظاهری
مرگ به «مظاهری» نمیآمد / پژمان موسوی
مرگ بعضیها را نمیشود باور کرد؛ من هنوز که هنوز است مرگ محمدعلی اینانلو را باور نکردهام یا نبودن مدیا کاشیگر را یا مرگ غریبانه پرویز رجبی را. اصلا مرگ به بعضیها نمیآید، آنقدر که سرشار از زندگیاند. محمد امیرمظاهری بیشک یکی از همینهایی است که مرگ به آنها نمیآید. هنوز هم باور نمیکنم، واقعا محمد امیرمظاهری دیگر نیست؟ آن خندههای از دلِ جان چه؟ آن هم دیگر نیست؟ آن رفتوآمدها، آن بروبیاها، آنهمه دلسوزی برای انتشار یک روزنامه خوب، یعنی هیچکدام دیگر نیستند؟ خبر تلخ نیمهشب 22 اسفند انگار همینها را میخواهد بگوید، هرچند من باورش نکنم، که نمیکنم، که نخواهم کرد... محمد امیرمظاهری تنها یک سرمایهگذار یا یک فعال اقتصادی صرف نبود که مثلا بهجای تأسیس یک رستوران، بیاید در حوزه مطبوعات هم سرمایهگذاری کند؛ او اهمیت کار مطبوعاتی را درک میکرد و برایش وقت میگذاشت؛ هرچند از نزدیک دستی در مطبوعات نداشت، اما بیشتر از خیلیها به ماندگاری و حفظ حیات نشریات مکتوب یاری رساند و هیچگاه از این کار خود توقع برگشت پول یا سرمایهاش را نداشت؛ حتما سرمایهگذاری در حوزه مطبوعات هم برایش در مقاطعی سود داشت و هم ضرر، اما کیست که نداند هیچکس برای پول روی پول گذاشتن، روزنامه و سرمایهگذاری در حوزه نشریات مکتوب را انتخاب نمیکند، حتما راههای بهتری برای رسیدن به این هدف هست. او و مناسباتی که در حوزه سرمایهگذاری مطبوعاتی از وی به یادگار ماند، یکی از نمونههای موفق این تجربه در روزنامهنگاری ایران است.
مهمتر از همه اینها اما رفاقت و دوستی او با اهالی مطبوعات بود، با تحریریه همین روزنامه «شرق» که جدیترین کار مطبوعاتی او در حوزه سرمایهگذاری نشریات مکتوب بود. رفاقت نه در حرف که در عمل. فکر نمیکنم کسی بود که با او رفیق میشد و رفیق نمیماند، او تا آخرش بود، همهجوره هم بود، تا همین نیمهشب لعنتی 22 اسفند هم بود...
مردی مثل هیچکس / پوریا سوری
زندگیِ زیبا و ارزشمند محمد امیرمظاهری پایان یافت؛ مردی که میتوانست شکل دیگری باشد، مثل همه باشد، اما خواست و توانست که مثل هیچکس باشد. از محمد امیرمظاهری خاطرات شیرین بسیاری داریم؛ مردی که دو دهه پایانی عمرش را وقف مطبوعات کرد و پدرانه کنار روزنامهنگاران و خصوصا خانواده روزنامه «شرق» بود. فقدانش برای همه ما سخت است. برای همه کسانی که از او، از گشادهرویی و لبخندها و اشتیاق جانانهاش برای زندگی خاطرات شیرینی دارند دوریاش آزمونی جانکاه است. به خانواده بزرگ او، به همسر و فرزندان عزیزش، به مهدی رحمانیان که تمامی این سالها را به همراهی او دلگرم بود و به تمامی همکارانم در روزنامه «شرق» و دوستدارانش فقدان او را تسلیت میگویم و شریک غمشان هستم.
*مدیرمسئول مجلات وزن دنیا و روبهرو
مرگ به «مظاهری» نمیآمد / پژمان موسوی
مرگ بعضیها را نمیشود باور کرد؛ من هنوز که هنوز است مرگ محمدعلی اینانلو را باور نکردهام یا نبودن مدیا کاشیگر را یا مرگ غریبانه پرویز رجبی را. اصلا مرگ به بعضیها نمیآید، آنقدر که سرشار از زندگیاند. محمد امیرمظاهری بیشک یکی از همینهایی است که مرگ به آنها نمیآید. هنوز هم باور نمیکنم، واقعا محمد امیرمظاهری دیگر نیست؟ آن خندههای از دلِ جان چه؟ آن هم دیگر نیست؟ آن رفتوآمدها، آن بروبیاها، آنهمه دلسوزی برای انتشار یک روزنامه خوب، یعنی هیچکدام دیگر نیستند؟ خبر تلخ نیمهشب 22 اسفند انگار همینها را میخواهد بگوید، هرچند من باورش نکنم، که نمیکنم، که نخواهم کرد... محمد امیرمظاهری تنها یک سرمایهگذار یا یک فعال اقتصادی صرف نبود که مثلا بهجای تأسیس یک رستوران، بیاید در حوزه مطبوعات هم سرمایهگذاری کند؛ او اهمیت کار مطبوعاتی را درک میکرد و برایش وقت میگذاشت؛ هرچند از نزدیک دستی در مطبوعات نداشت، اما بیشتر از خیلیها به ماندگاری و حفظ حیات نشریات مکتوب یاری رساند و هیچگاه از این کار خود توقع برگشت پول یا سرمایهاش را نداشت؛ حتما سرمایهگذاری در حوزه مطبوعات هم برایش در مقاطعی سود داشت و هم ضرر، اما کیست که نداند هیچکس برای پول روی پول گذاشتن، روزنامه و سرمایهگذاری در حوزه نشریات مکتوب را انتخاب نمیکند، حتما راههای بهتری برای رسیدن به این هدف هست. او و مناسباتی که در حوزه سرمایهگذاری مطبوعاتی از وی به یادگار ماند، یکی از نمونههای موفق این تجربه در روزنامهنگاری ایران است.
مهمتر از همه اینها اما رفاقت و دوستی او با اهالی مطبوعات بود، با تحریریه همین روزنامه «شرق» که جدیترین کار مطبوعاتی او در حوزه سرمایهگذاری نشریات مکتوب بود. رفاقت نه در حرف که در عمل. فکر نمیکنم کسی بود که با او رفیق میشد و رفیق نمیماند، او تا آخرش بود، همهجوره هم بود، تا همین نیمهشب لعنتی 22 اسفند هم بود...
مردی مثل هیچکس / پوریا سوری
زندگیِ زیبا و ارزشمند محمد امیرمظاهری پایان یافت؛ مردی که میتوانست شکل دیگری باشد، مثل همه باشد، اما خواست و توانست که مثل هیچکس باشد. از محمد امیرمظاهری خاطرات شیرین بسیاری داریم؛ مردی که دو دهه پایانی عمرش را وقف مطبوعات کرد و پدرانه کنار روزنامهنگاران و خصوصا خانواده روزنامه «شرق» بود. فقدانش برای همه ما سخت است. برای همه کسانی که از او، از گشادهرویی و لبخندها و اشتیاق جانانهاش برای زندگی خاطرات شیرینی دارند دوریاش آزمونی جانکاه است. به خانواده بزرگ او، به همسر و فرزندان عزیزش، به مهدی رحمانیان که تمامی این سالها را به همراهی او دلگرم بود و به تمامی همکارانم در روزنامه «شرق» و دوستدارانش فقدان او را تسلیت میگویم و شریک غمشان هستم.
*مدیرمسئول مجلات وزن دنیا و روبهرو