صدای ترسناک باد در گوش واقعیت
نگاهی به فیلم «لازاروی خوشحال»، ساخته آلیچه رورواکر
محمدعلی افتخاری
باید پذیرفت که قدمبرداشتن در مسیر پیچیده «رئالیسم جادویی»، کار بس دشواری است و بهسادگی نمیشود از روایتی زمانمند و باورپذیر، به جهان داستانی رسید که هم ظرافتهای یک واقعیت شناختهشده را داشته باشد و هم گذرگاه جذاب و کشفناشدنی ناشناختهها را بدیهی کند. شاید یکی از آرزوهای بلندپروازانه هنر سینما، نزدیکشدن به دنیایی است که مارکز در داستان «نور مثل آب است» یا «پیرمردی فرتوت با بالهایی بسیار بزرگ» خلق میکند؛ نه اینکه در این میان مارکز را کاشف رئالیسم جادویی بدانیم و آثارش را ستایش کنیم و بیشتر ازاینرو که در نظر داشته باشیم سینما، در گامهای نوین خود برای کسب هویتی «فراواقعی»، تلاش فراوانی برای رسیدن به بیان خاص اینگونه ادبی داشته است (با توجه به نمونههایی که پس از پیدایی اولین ریشههای «رئالیسم جادویی»، در نظریات ادبی منتقدان آلمان و ایتالیا، در سینما تجربه میشود و «سوررئالیسم» و «اکسپرسیونیسم» سینمایی را معرفی میکند). فیلم «لازاروی خوشحال» بهروشنی در پی دستیافتن به این شیوه بیانیِ منحصربهفرد است که پیش از هر چیز یادآور خاصیتهای «رئالیسم جادویی» در ساخت واقعیتی دیگر و جانبخشی به شخصیتی ناشناخته
است و در این مسیر بسیار دشوار، به نظر میرسد که فیلمنامه و کارگردانی تا حد زیادی موفق عمل میکنند. اما در مواجهه دقیقتر با جهان داستان فیلم که بهدرستی بر روایتی افسانهای استوار است و دیگرگونگی شخصیت اصلی فیلم را مهیا میکند، باید دید روایت «لازاروی خوشحال» در پی کشف چه نوع شخصیتی است و چه وجهی از شخصیت لازارو در این فیلم پتانسیل بروز دارد؟
گرگ پیر که نیروی جوانیاش را از دست داده، از جمع گرگها جدا میشود و روزگارش را با سرککشیدن به مرغدانیهای کوچک روستا میگذراند. اهالی روستا از ترس حمله گرگ مجبورند هر شب نگهبانی بدهند. اهالی از این کار خسته میشوند و قدیسی را برای حرفزدن با گرگ پیر به کوهها روانه میکنند. قدیس نشانی از گرگ نمییابد؛ گویی گرگ پیر موجودی نامرئی و نادیدنی است که تنها صدایش همیشه در کوه میپیچد. قدیس در میان برفها به زمین میافتد. گرگ پیر سراغ قدیس میرود؛ او را بو میکشد و بویی عجیب حس میکند؛ بویی که تابهحال نشنیده است.
هرچند قرار است لازارو در مسیر افسانهای که از زبان آنتونیا میشنویم، حرکت کند و سرنوشت یک قدیس را داشته باشد؛ اما در واقع حرکت او در مسیری درست، متفاوت با قدیس افسانهای است. او قداست موجود در افسانه را با حضوری متضاد، به ترسی نهفته و عمیق بدل میکند. این ترس همگانی از لازارو، کارویژه شخصیتی است که قرار است بدیهیبودن هر امری را به چالش بکشد. آنچه میشناسیم و آنچه در روستای اینویولاتا اتفاق میافتد، در مرزی حساس میان واقعیت و جادو حرکت میکند. این ویژگی شخصیتپردازی در فیلم «لازاروی خوشحال» باید تا جایی تقویت شود که حضور مقدس و قهرمانانه لازارو را درهم شکند.
شرح این موضوع را میشود در رفتار سینماگران امروز دید. سینماگران امروز سینمای ایران با شتاب فراوان دوربینهایشان را به دنیای حاشیهنشینان و هر آنچه در زندگی شهری عجیب مینماید، نزدیک میکنند و از تمام ابزارهای سینمایی برای ساختن تصویری واقعی با جزئیات چشمگیر استفاده میکنند. نتیجه اینگونه واقعگراییها، به قریبالوقوع جلوهدادن هرچه بیشتر مسائلی مانند حاشیهنشینی، فقر، اعتیاد و... منجر شده است. حال تصور کنید که یکی از همین شخصیتهای بهظاهر واقعی حاشیهنشین، در محل سکونت فیلمسازِ= واقعگرا ظاهر شود. مشخص است که در این لحظه فیلمساز «اجتماعی» تمام بیانیههای انساندوستانهاش را فراموش میکند و فرار را به قرار ترجیح میدهد. نه اینکه شخصیت حاشیهنشین یک غول عجیب و وحشتناک باشد، بلکه به این علت که فیلمساز در ذهن خود و مخاطبش، این «فرد عادی مثل دیگران» را به شخصیتی وحشتناک و عجیبوغریب تبدیل کرده است (درباره رئالیسم موجود در فیلمهای امروز سینمای ایران میشود به تفصیل این موضوع را شرح داد). این همان رئالیسمی است که فیلم «لازاروی خوشحال» با هوشمندی سعی میکند آن را به چالش بکشد و شخصیت اصلی فیلمش را در
چارچوب «رئالیسم جادویی» پرورش دهد تا از این طریق لازارویی را خلق کند که با حضورش در بانک، وحشتی عمیق به جان بانکیها بیندازد و امروزیهای پالتوپوش عاقل، با وجود علاقهای که ممکن است به شخصیت افسانهای لازارو داشته باشند، لازاروی خوشحال را مثل یک سوسک زیر پا له کنند.
بنابراین با توجه به نواقصی که در فیلمنامه وجود دارد و منجر به خوانشهای دور از انتظار میشود (طراحی شخصیت تانکِرِدی و عهد و پیمانی که با لازارو میبندد و او را شوالیه میخواند و همینطور لحن کنایهآمیز فیلم برای تعریف موقعیت ورود آلفونسینا که همان زن مستبد و اربابمنش قصه است و طراحی موقعیت نجاتبخشی اهالی روستا توسط پلیس). فیلم «لازاروی خوشحال» توانسته در چارچوب «رئالیسم جادویی» حرکت کند و شخصیتی تازه خلق کند تا شاید ماسک «مبارز خستگیناپذیر» یا «فقیر بیچیز اما مقدس» را از صورت لازاروها بردارد.
باید پذیرفت که قدمبرداشتن در مسیر پیچیده «رئالیسم جادویی»، کار بس دشواری است و بهسادگی نمیشود از روایتی زمانمند و باورپذیر، به جهان داستانی رسید که هم ظرافتهای یک واقعیت شناختهشده را داشته باشد و هم گذرگاه جذاب و کشفناشدنی ناشناختهها را بدیهی کند. شاید یکی از آرزوهای بلندپروازانه هنر سینما، نزدیکشدن به دنیایی است که مارکز در داستان «نور مثل آب است» یا «پیرمردی فرتوت با بالهایی بسیار بزرگ» خلق میکند؛ نه اینکه در این میان مارکز را کاشف رئالیسم جادویی بدانیم و آثارش را ستایش کنیم و بیشتر ازاینرو که در نظر داشته باشیم سینما، در گامهای نوین خود برای کسب هویتی «فراواقعی»، تلاش فراوانی برای رسیدن به بیان خاص اینگونه ادبی داشته است (با توجه به نمونههایی که پس از پیدایی اولین ریشههای «رئالیسم جادویی»، در نظریات ادبی منتقدان آلمان و ایتالیا، در سینما تجربه میشود و «سوررئالیسم» و «اکسپرسیونیسم» سینمایی را معرفی میکند). فیلم «لازاروی خوشحال» بهروشنی در پی دستیافتن به این شیوه بیانیِ منحصربهفرد است که پیش از هر چیز یادآور خاصیتهای «رئالیسم جادویی» در ساخت واقعیتی دیگر و جانبخشی به شخصیتی ناشناخته
است و در این مسیر بسیار دشوار، به نظر میرسد که فیلمنامه و کارگردانی تا حد زیادی موفق عمل میکنند. اما در مواجهه دقیقتر با جهان داستان فیلم که بهدرستی بر روایتی افسانهای استوار است و دیگرگونگی شخصیت اصلی فیلم را مهیا میکند، باید دید روایت «لازاروی خوشحال» در پی کشف چه نوع شخصیتی است و چه وجهی از شخصیت لازارو در این فیلم پتانسیل بروز دارد؟
گرگ پیر که نیروی جوانیاش را از دست داده، از جمع گرگها جدا میشود و روزگارش را با سرککشیدن به مرغدانیهای کوچک روستا میگذراند. اهالی روستا از ترس حمله گرگ مجبورند هر شب نگهبانی بدهند. اهالی از این کار خسته میشوند و قدیسی را برای حرفزدن با گرگ پیر به کوهها روانه میکنند. قدیس نشانی از گرگ نمییابد؛ گویی گرگ پیر موجودی نامرئی و نادیدنی است که تنها صدایش همیشه در کوه میپیچد. قدیس در میان برفها به زمین میافتد. گرگ پیر سراغ قدیس میرود؛ او را بو میکشد و بویی عجیب حس میکند؛ بویی که تابهحال نشنیده است.
هرچند قرار است لازارو در مسیر افسانهای که از زبان آنتونیا میشنویم، حرکت کند و سرنوشت یک قدیس را داشته باشد؛ اما در واقع حرکت او در مسیری درست، متفاوت با قدیس افسانهای است. او قداست موجود در افسانه را با حضوری متضاد، به ترسی نهفته و عمیق بدل میکند. این ترس همگانی از لازارو، کارویژه شخصیتی است که قرار است بدیهیبودن هر امری را به چالش بکشد. آنچه میشناسیم و آنچه در روستای اینویولاتا اتفاق میافتد، در مرزی حساس میان واقعیت و جادو حرکت میکند. این ویژگی شخصیتپردازی در فیلم «لازاروی خوشحال» باید تا جایی تقویت شود که حضور مقدس و قهرمانانه لازارو را درهم شکند.
شرح این موضوع را میشود در رفتار سینماگران امروز دید. سینماگران امروز سینمای ایران با شتاب فراوان دوربینهایشان را به دنیای حاشیهنشینان و هر آنچه در زندگی شهری عجیب مینماید، نزدیک میکنند و از تمام ابزارهای سینمایی برای ساختن تصویری واقعی با جزئیات چشمگیر استفاده میکنند. نتیجه اینگونه واقعگراییها، به قریبالوقوع جلوهدادن هرچه بیشتر مسائلی مانند حاشیهنشینی، فقر، اعتیاد و... منجر شده است. حال تصور کنید که یکی از همین شخصیتهای بهظاهر واقعی حاشیهنشین، در محل سکونت فیلمسازِ= واقعگرا ظاهر شود. مشخص است که در این لحظه فیلمساز «اجتماعی» تمام بیانیههای انساندوستانهاش را فراموش میکند و فرار را به قرار ترجیح میدهد. نه اینکه شخصیت حاشیهنشین یک غول عجیب و وحشتناک باشد، بلکه به این علت که فیلمساز در ذهن خود و مخاطبش، این «فرد عادی مثل دیگران» را به شخصیتی وحشتناک و عجیبوغریب تبدیل کرده است (درباره رئالیسم موجود در فیلمهای امروز سینمای ایران میشود به تفصیل این موضوع را شرح داد). این همان رئالیسمی است که فیلم «لازاروی خوشحال» با هوشمندی سعی میکند آن را به چالش بکشد و شخصیت اصلی فیلمش را در
چارچوب «رئالیسم جادویی» پرورش دهد تا از این طریق لازارویی را خلق کند که با حضورش در بانک، وحشتی عمیق به جان بانکیها بیندازد و امروزیهای پالتوپوش عاقل، با وجود علاقهای که ممکن است به شخصیت افسانهای لازارو داشته باشند، لازاروی خوشحال را مثل یک سوسک زیر پا له کنند.
بنابراین با توجه به نواقصی که در فیلمنامه وجود دارد و منجر به خوانشهای دور از انتظار میشود (طراحی شخصیت تانکِرِدی و عهد و پیمانی که با لازارو میبندد و او را شوالیه میخواند و همینطور لحن کنایهآمیز فیلم برای تعریف موقعیت ورود آلفونسینا که همان زن مستبد و اربابمنش قصه است و طراحی موقعیت نجاتبخشی اهالی روستا توسط پلیس). فیلم «لازاروی خوشحال» توانسته در چارچوب «رئالیسم جادویی» حرکت کند و شخصیتی تازه خلق کند تا شاید ماسک «مبارز خستگیناپذیر» یا «فقیر بیچیز اما مقدس» را از صورت لازاروها بردارد.