درس بده بابا!
گیتی صفرزاده
در این ایام کرونایی یکی از مواردی که بهوفور در همه جا به سمع و نظر میرسید، درسهای کرونا بود. هر صبح که چشممان را باز میکردیم هر رسانه یا فرد یا دولتی داشت درسهایی را که از کرونا میشد گرفت-یا گرفته بودیم اما محض محکمکاری برایمان تکرار میشد- بیان میکرد. خوشبختانه دامنه درسها گسترده و متنوع بود، از اینکه میشود داخل خانه هم نان پخت و محتاج شاطر محل نبود، تا اینکه قدمزدن در راسته خیابان و با دست کثیف لقمهگرفتن و خوردن چه لذتی داشته که از آن غافل بودهایم یا هیچ بوس و بغل مجازی جای واقعیاش را نمیگیرد و خوشا روزی که بازجویم دیدار آشنا را. سطح درسها فقط در حد تودههای مردم نبود و نظریهپردازان اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هم هنوز دامن کروناجان جمع نشده، درسهای او را در رابطه با کاهش مصرفگرایی، لزوم توجه به طبیعت، خشنودی حیوانات (که احتمالا داشتند نیشخند به انسانهای در قفسمانده میزدند) و اهمیت صرف بودجه برای سلامت و بهداشت عمومی جامعه گوشزد کردند. مثل همیشه سیاستمداران و مسئولان حکومتی جهان هم بیکار ننشستند و ضمن ارائه فرامین متعدد و گاه متناقض، سعی کردند نشان دهند کدامشان در مهار کرونا موفقترند. گروهی هم به دنبال این هستند و بودند که بفهمند منشأ اصلی ویروس از کجاست که لاجرم در نوع درسها تأثیر خواهد گذاشت که اگر فقط حاصل یک اشتباه آزمایشگاهی یا جهش مولکولی باشد درسش با گوشکشی از دانشمندان حل میشود و اگر ساخته دست بشر و برای جنگ بیولوژیکی باشد، احتمالا چند کشوری باید صبح فردای کرونا با اولیایشان در مدرسه جهان حاضر شوند.
حالا که بازار درسدادن داغ است، فکر کردم حتما بر من هم واجب کفایی است که این نیمستونی را که در روزنامه دارم با درسی پر کنم. به دور و بر خودم نگاه کردم؛ به آدمهای آشنا و غریبه، به آنهایی که با گذاشتن برنامههای لایو سعی کردند چیزهایی را که بلدند از آشپزی تا ورزش به دیگران یاد دهند، آنهایی که هر روز صبح خواستند با پیداکردن جدیدترین روشهای مهار کرونا و گذاشتنش در شبکههای اجتماعی آموزش دهند، به کسانی که با شناسایی افراد بیبضاعت و کودکان کار با جمعآوری کمکهای مالی و جنسی سراغشان رفتند، به افرادی که ماسک دوختند و برای کادر درمان پوستر و شعار و آهنگ ساختند، به آن گروهی که هشتگ در خانه میمانیم را با جدیت و پافشاری تمام پخش کردند و گروهی که سعی کردند به آنهایی که از بیرونآمدن دیگران عصبانی هستند، توضیح دهند اکثر آنها چاره دیگری جز اینکار ندارند، به آدمهای ناشناسی که سعی کردند با ساختن لطیفه و کلیپ و دابسمش خنده بر لبانمان بیاورند و آدمهای شناختهشدهای که تلاش کردند با نوشتن مطلب و حرفزدن از دامنه اضطراب و ترسهایمان کم کنند، به آنهایی که برای پدر و مادرهایی که با هزار بدبختی بچههایشان را در آپارتمانهای فسقلی نگه داشته بودند کتاب صوتی و بازیهای تصویری تولید کردند و صاحبخانههایی که اجارههای همان آپارتمانها را بخشیدند، به مردمی که برای بهبود و رفع بلا دعا خواندند و نذر کردند که قلبا به آن باور داشتند و مردمی که باورهایشان را با بدرکردن سیزده روی پشت بام خانههایشان نشان دادند؛ به همه اینها فکر کردم، به همهمان و دیدم من واقعا درسی برای گفتن ندارم جز اینکه ما، همگی ما، با وجود تفاوتها و نقشهای مختلفمان، در کنار هم بودیم و حقیقتا قدرتمندیم. فقط کافی است که این درس را باور کنیم.
در این ایام کرونایی یکی از مواردی که بهوفور در همه جا به سمع و نظر میرسید، درسهای کرونا بود. هر صبح که چشممان را باز میکردیم هر رسانه یا فرد یا دولتی داشت درسهایی را که از کرونا میشد گرفت-یا گرفته بودیم اما محض محکمکاری برایمان تکرار میشد- بیان میکرد. خوشبختانه دامنه درسها گسترده و متنوع بود، از اینکه میشود داخل خانه هم نان پخت و محتاج شاطر محل نبود، تا اینکه قدمزدن در راسته خیابان و با دست کثیف لقمهگرفتن و خوردن چه لذتی داشته که از آن غافل بودهایم یا هیچ بوس و بغل مجازی جای واقعیاش را نمیگیرد و خوشا روزی که بازجویم دیدار آشنا را. سطح درسها فقط در حد تودههای مردم نبود و نظریهپردازان اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هم هنوز دامن کروناجان جمع نشده، درسهای او را در رابطه با کاهش مصرفگرایی، لزوم توجه به طبیعت، خشنودی حیوانات (که احتمالا داشتند نیشخند به انسانهای در قفسمانده میزدند) و اهمیت صرف بودجه برای سلامت و بهداشت عمومی جامعه گوشزد کردند. مثل همیشه سیاستمداران و مسئولان حکومتی جهان هم بیکار ننشستند و ضمن ارائه فرامین متعدد و گاه متناقض، سعی کردند نشان دهند کدامشان در مهار کرونا موفقترند. گروهی هم به دنبال این هستند و بودند که بفهمند منشأ اصلی ویروس از کجاست که لاجرم در نوع درسها تأثیر خواهد گذاشت که اگر فقط حاصل یک اشتباه آزمایشگاهی یا جهش مولکولی باشد درسش با گوشکشی از دانشمندان حل میشود و اگر ساخته دست بشر و برای جنگ بیولوژیکی باشد، احتمالا چند کشوری باید صبح فردای کرونا با اولیایشان در مدرسه جهان حاضر شوند.
حالا که بازار درسدادن داغ است، فکر کردم حتما بر من هم واجب کفایی است که این نیمستونی را که در روزنامه دارم با درسی پر کنم. به دور و بر خودم نگاه کردم؛ به آدمهای آشنا و غریبه، به آنهایی که با گذاشتن برنامههای لایو سعی کردند چیزهایی را که بلدند از آشپزی تا ورزش به دیگران یاد دهند، آنهایی که هر روز صبح خواستند با پیداکردن جدیدترین روشهای مهار کرونا و گذاشتنش در شبکههای اجتماعی آموزش دهند، به کسانی که با شناسایی افراد بیبضاعت و کودکان کار با جمعآوری کمکهای مالی و جنسی سراغشان رفتند، به افرادی که ماسک دوختند و برای کادر درمان پوستر و شعار و آهنگ ساختند، به آن گروهی که هشتگ در خانه میمانیم را با جدیت و پافشاری تمام پخش کردند و گروهی که سعی کردند به آنهایی که از بیرونآمدن دیگران عصبانی هستند، توضیح دهند اکثر آنها چاره دیگری جز اینکار ندارند، به آدمهای ناشناسی که سعی کردند با ساختن لطیفه و کلیپ و دابسمش خنده بر لبانمان بیاورند و آدمهای شناختهشدهای که تلاش کردند با نوشتن مطلب و حرفزدن از دامنه اضطراب و ترسهایمان کم کنند، به آنهایی که برای پدر و مادرهایی که با هزار بدبختی بچههایشان را در آپارتمانهای فسقلی نگه داشته بودند کتاب صوتی و بازیهای تصویری تولید کردند و صاحبخانههایی که اجارههای همان آپارتمانها را بخشیدند، به مردمی که برای بهبود و رفع بلا دعا خواندند و نذر کردند که قلبا به آن باور داشتند و مردمی که باورهایشان را با بدرکردن سیزده روی پشت بام خانههایشان نشان دادند؛ به همه اینها فکر کردم، به همهمان و دیدم من واقعا درسی برای گفتن ندارم جز اینکه ما، همگی ما، با وجود تفاوتها و نقشهای مختلفمان، در کنار هم بودیم و حقیقتا قدرتمندیم. فقط کافی است که این درس را باور کنیم.