|

به یاد علی بهزاد، روزنامه‌نگار

نه، این برف را سر بازایستادن نیست

مینو بدیعی

کرونا که آمد، همه چیزمان رنگ سیاه فوبیا و نگرانی گرفت. کرونا که آمد، مرگ که بعد از سال‌های طولانی رویدادهای تلخ برایمان عادی نشده بود، رنگی از عادت گرفت. دیگر «مرگ» برایمان سرودی نبود، دیگر «مرگ» برایمان فاجعه‌ای پشت در نبود؛ «مرگ» آمد در قلب‌هایمان، در خانه‌هایمان لانه کرد. وای چه بگویم که کرونا «پیک مرگ» بود؛ هیچ‌گاه فکر نمی‌کردیم که عزیزترین کسانمان را مانند برگ‌های خزان به برهوت نابودی پرتاب کند. ویروس کرونا راحت، عزیزترین آدم‌ها را می‌گیرد و با خود می‌برد و ما سکوت کرده‌ایم؛ چه اتفاقی افتاده است، آیا بنا بر تصورات مادربزرگ‌هایمان، دوران آخرالزمان شده است، آیا طبیعت بر ما خشم گرفته است، آیا آن قدرت‌های اهریمنی و بزرگ جهانی، جنگ‌های استراتژیک بیولوژیکی به راه انداخته‌اند و آیا گروهی کمر به نابودی نسل بشر بسته‌اند و هزاران آیای دیگر... .

وای چه می‌گویم؟ داس کرونا، علی بهزاد، همکار و روزنامه‌نگار شاداب و خندان و همکار قدیمی و پرمهر روزهای دور و نزدیک ما را هم با خود برد. من نمی‌خواهم بگویم و بنویسم که بیوگرافی علی بهزاد این بود و آن بود، فقط به یاد می‌آورم همکار و دوست پرمهری را که در یکی از آن روزهای پرهیاهوی سال‌های آغازین دهه 60 در روزنامه کیهان ملاقات کردم؛ روزنامه‌ای که از قعر احساسات پرشور نسلی پرهیاهو درآمد و... .
اما علی بهزاد یکپارچه روزنامه‌نگار بود و یکپارچه متخصص روابط عمومی. مدیریت او در جریان‌سازی مطبوعاتی و پیشبرد اهداف روابط عمومی امروز بی‌نظیر بود؛ با ظاهری آراسته و چهره‌ای متبسم و خندان. علی بهزاد زمانی که راه می‌رفت، انرژی وصف‌ناپذیری در اطرافش راه می‌افتاد. انگار موج‌های انرژی همه و همه به اقیانوس وجود علی بهزاد وصل می‌شدند.
علی بهزاد که وارد تحریریه می‌شد، حرکت، پویایی، سروصدا، جنبش و... به دنبالش می‌آمد. برخلاف جوان‌های آن روز که فکر می‌کردند آشفتگی سر و مو و داشتن ریش‌های بلند و کوتاه، دلیلی بر انقلابی‌بودن و راهی برای بایستگی و ماندن است، علی بهزاد فراتر از این حرف‌های ظاهری حرکت می‌کرد؛ این خود از باورهایی تبعیت می‌کند که ریشه در سلامت فکر و اعتقاد بالنده دارد.
اما علی بهزاد در این راه سترگ دست جوان‌تر‌ها را هم در تحریریه می‌گرفت. هیچ‌گاه در تحریریه روزنامه بی‌کار نبود و من لحظه‌ای را نمی‌دیدم که او فارغ‌البال نشسته باشد و در دورانی که رایانه و اینترنت نبود، سر خویش را به کارهای دیگر گرم می‌کرد. مگر می‌شد که در دهه 60 در روزنامه باشی و یک روز، حتی یک ساعت و حتی یک دقیقه از آن را به بطالت بگذرانی و... .
فصل مهم دیگر برای علی بهزاد، فصل اعلام نتایج کنکور سراسری بود. او که حوزه وزارت علوم و آموزش عالی را در روزنامه بر عهده داشت، در فصل اعلام نتایج کنکور که تمامی جامعه در التهاب و دغدغه قبول‌شدگان و ردشدگان می‌سوخت، با همه مدیریت و توانایی خود پا به میدان می‌گذاشت. در آن دوره که برای اعلام نتایج که نه اینترنت بود و نه امکان دیگری برای کسب آمار قبول‌شدگان، تمامی سرویس فرهنگی - هنری کیهان و بی‌تردید تمامی تحریریه در اختیار علی بهزاد بود که با توانایی بسیارش، تا سپردن اسامی قبول‌شدگان به دستگاه چاپ روزنامه، مانند موجی گرم، اسامی پذیرفته‌شدگان کنکور دانشگاه‌ها را در جامعه روان می‌کرد. او در آن دوره ستاد بزرگی را که شامل همکاران دیگر سرویس‌ها و گروه‌های روزنامه بود، به راه می‌انداخت و از طریق چندین شماره تلفن مخصوص، نام قبول‌شدگان را به خانواده‌ها اعلام می‌کرد. چه شور و تحرک بی‌سابقه‌ای بود در زمانی که علی بهزاد مدیریت انتشار اسامی قبول‌شدگان کنکور سراسری و دانشجویان جدید را بر عهده داشت و افسوس آنانی که آمده بودند تا تیشه به ریشه خلاقیت، مسئولیت سترگ خبرنگاران و روزنامه‌نگاران بزنند، این حرکت علی بهزاد را سلب کردند؛ چراکه او مدیر روابط عمومی یک شرکت بزرگ صنایع غذایی شده بود.
اما علی بهزاد به گمان من نه به دلیل شخصت کاری و حرفه‌ای‌اش، بلکه به علت روح عاطفی و مهرورزش و ارتباطات انسانی عمیقش با همکاران و دوستانش، زبانزد خاص و عام بود. هرگز این انسان بزرگ را در حالتی به‌جز آرامش و مهربانی ندیدم. هرگز به یاد نمی‌آورم که او از دقایق متانت و صلابتش خارج شود و افسوس که چه باید گفت که پایان قصه همه ما همین است. ای دریغ... نام و یادش پاینده و جاودان.

کرونا که آمد، همه چیزمان رنگ سیاه فوبیا و نگرانی گرفت. کرونا که آمد، مرگ که بعد از سال‌های طولانی رویدادهای تلخ برایمان عادی نشده بود، رنگی از عادت گرفت. دیگر «مرگ» برایمان سرودی نبود، دیگر «مرگ» برایمان فاجعه‌ای پشت در نبود؛ «مرگ» آمد در قلب‌هایمان، در خانه‌هایمان لانه کرد. وای چه بگویم که کرونا «پیک مرگ» بود؛ هیچ‌گاه فکر نمی‌کردیم که عزیزترین کسانمان را مانند برگ‌های خزان به برهوت نابودی پرتاب کند. ویروس کرونا راحت، عزیزترین آدم‌ها را می‌گیرد و با خود می‌برد و ما سکوت کرده‌ایم؛ چه اتفاقی افتاده است، آیا بنا بر تصورات مادربزرگ‌هایمان، دوران آخرالزمان شده است، آیا طبیعت بر ما خشم گرفته است، آیا آن قدرت‌های اهریمنی و بزرگ جهانی، جنگ‌های استراتژیک بیولوژیکی به راه انداخته‌اند و آیا گروهی کمر به نابودی نسل بشر بسته‌اند و هزاران آیای دیگر... .

وای چه می‌گویم؟ داس کرونا، علی بهزاد، همکار و روزنامه‌نگار شاداب و خندان و همکار قدیمی و پرمهر روزهای دور و نزدیک ما را هم با خود برد. من نمی‌خواهم بگویم و بنویسم که بیوگرافی علی بهزاد این بود و آن بود، فقط به یاد می‌آورم همکار و دوست پرمهری را که در یکی از آن روزهای پرهیاهوی سال‌های آغازین دهه 60 در روزنامه کیهان ملاقات کردم؛ روزنامه‌ای که از قعر احساسات پرشور نسلی پرهیاهو درآمد و... .
اما علی بهزاد یکپارچه روزنامه‌نگار بود و یکپارچه متخصص روابط عمومی. مدیریت او در جریان‌سازی مطبوعاتی و پیشبرد اهداف روابط عمومی امروز بی‌نظیر بود؛ با ظاهری آراسته و چهره‌ای متبسم و خندان. علی بهزاد زمانی که راه می‌رفت، انرژی وصف‌ناپذیری در اطرافش راه می‌افتاد. انگار موج‌های انرژی همه و همه به اقیانوس وجود علی بهزاد وصل می‌شدند.
علی بهزاد که وارد تحریریه می‌شد، حرکت، پویایی، سروصدا، جنبش و... به دنبالش می‌آمد. برخلاف جوان‌های آن روز که فکر می‌کردند آشفتگی سر و مو و داشتن ریش‌های بلند و کوتاه، دلیلی بر انقلابی‌بودن و راهی برای بایستگی و ماندن است، علی بهزاد فراتر از این حرف‌های ظاهری حرکت می‌کرد؛ این خود از باورهایی تبعیت می‌کند که ریشه در سلامت فکر و اعتقاد بالنده دارد.
اما علی بهزاد در این راه سترگ دست جوان‌تر‌ها را هم در تحریریه می‌گرفت. هیچ‌گاه در تحریریه روزنامه بی‌کار نبود و من لحظه‌ای را نمی‌دیدم که او فارغ‌البال نشسته باشد و در دورانی که رایانه و اینترنت نبود، سر خویش را به کارهای دیگر گرم می‌کرد. مگر می‌شد که در دهه 60 در روزنامه باشی و یک روز، حتی یک ساعت و حتی یک دقیقه از آن را به بطالت بگذرانی و... .
فصل مهم دیگر برای علی بهزاد، فصل اعلام نتایج کنکور سراسری بود. او که حوزه وزارت علوم و آموزش عالی را در روزنامه بر عهده داشت، در فصل اعلام نتایج کنکور که تمامی جامعه در التهاب و دغدغه قبول‌شدگان و ردشدگان می‌سوخت، با همه مدیریت و توانایی خود پا به میدان می‌گذاشت. در آن دوره که برای اعلام نتایج که نه اینترنت بود و نه امکان دیگری برای کسب آمار قبول‌شدگان، تمامی سرویس فرهنگی - هنری کیهان و بی‌تردید تمامی تحریریه در اختیار علی بهزاد بود که با توانایی بسیارش، تا سپردن اسامی قبول‌شدگان به دستگاه چاپ روزنامه، مانند موجی گرم، اسامی پذیرفته‌شدگان کنکور دانشگاه‌ها را در جامعه روان می‌کرد. او در آن دوره ستاد بزرگی را که شامل همکاران دیگر سرویس‌ها و گروه‌های روزنامه بود، به راه می‌انداخت و از طریق چندین شماره تلفن مخصوص، نام قبول‌شدگان را به خانواده‌ها اعلام می‌کرد. چه شور و تحرک بی‌سابقه‌ای بود در زمانی که علی بهزاد مدیریت انتشار اسامی قبول‌شدگان کنکور سراسری و دانشجویان جدید را بر عهده داشت و افسوس آنانی که آمده بودند تا تیشه به ریشه خلاقیت، مسئولیت سترگ خبرنگاران و روزنامه‌نگاران بزنند، این حرکت علی بهزاد را سلب کردند؛ چراکه او مدیر روابط عمومی یک شرکت بزرگ صنایع غذایی شده بود.
اما علی بهزاد به گمان من نه به دلیل شخصت کاری و حرفه‌ای‌اش، بلکه به علت روح عاطفی و مهرورزش و ارتباطات انسانی عمیقش با همکاران و دوستانش، زبانزد خاص و عام بود. هرگز این انسان بزرگ را در حالتی به‌جز آرامش و مهربانی ندیدم. هرگز به یاد نمی‌آورم که او از دقایق متانت و صلابتش خارج شود و افسوس که چه باید گفت که پایان قصه همه ما همین است. ای دریغ... نام و یادش پاینده و جاودان.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها