گیتی صفرزاده
چی مرگ ندارد؟
یک زمانی بود که میگفتند اگر سرمایهای داری و میخواهی به کاری بیندازی، بزن به کار خوردوخوراک؛ بهقولمعروف مرگ در آن نیست. با همین تفکر بود که در هر جای شهر بیشتر از هر کسبوکاری رستوران و ساندویچی و فستفود به راه افتاد و از آنجا که کثرت، نیاز به رقابت را بیشتر میکند، از یک مدتی به بعد شاهد رستورانهایی با طبخ انواع غذاهای حارهای و قارهای و خوراک با طعم دستپخت عمهخانم و ساندویچ زاپاتای اصل و «کلپچ اصغرآقا هیچ شعبه دیگری ندارد» بودیم.
در کنار اینها کافه زدن و کافهداری هم رونق بسیاری گرفت و نهتنها در تهران که تا دودهه پیش تعداد کافههایش انگشتشمار بود بلکه در اقصینقاط کشور انواع کافهها به راه افتاد که از شکلهای مدرن و سنتی و از قهوه اسپرسو دوبل تا دمنوش اسطوخودوس را عرضه میکردند.
حالا بازی روزگار را ببین که در ماجرای شیوع گستردگی کرونا، همین بازار پررونق غذا و کافهداری که مرگ نداشت، جزء اولین مشاغلی شد که ضرروزیان دید و به احتمال قریب به یقین به این زودیها هم از زیر پوشش طرح فاصلهگذاری اجتماعی (یا به قولی فاصلهگذاری فیزیکی) بیرون نمیآید.
حتی عدهای عقیده دارند از آنجا که عادات انسانی در تغییر رفتار بسیار مؤثر است، چهبسا اگر این طرح چندین ماه به درازا بکشد، دوباره عادتدادن مردم برای رفتن به کافه و رستوران بهسرعت اتفاق نیفتد. فکر نکنید گفتن این حقیقت برای من همراه با خوشحالی است؛ بهعنوان کسی که نیمی از هفتهام را برای کار یا دیدارهای کاری و دوستانه در کافه میگذراندم، تعطیلی کافهها برایم جزء لطمات مادی و معنوی به حساب میآید. یعنی در شرایطی که رستورانها و اغذیهفروشیها با فروش غذا به شیوه بیرونبر بخشی از لطمات خود را جبران میکنند، کافهتریاها اساسا راه جبران زیانشان به این سادگیها نیست و با درنظرگرفتن اینکه اکثر کافهها در املاک اجارهای هستند، ماجرا سختتر هم میشود.
حالا عدهای ممکن است خرده بگیرند که در شرایطی که دهها زبالهگرد و کودک کار و کارگر روزمزد، هم با خطر آلودگی به ویروس کرونا و هم ازدستدادن نان روزمره روبهرو هستند، چرا وضعیت اقتصادی کافهها مهمترین دغدغهات شده؟ راستش همین چندروز پیش بود که خبر فوت کافهدار جوانی را شنیدم که مشتری همیشگی کافهاش بودم.
مرد جوان شریف، باانرژی و خوشرویی که ناگهان دچار ایست قلبی شد. این مرگ برای من زنگ خطری است از فشار روحی که گروههای خاموش در جامعه در حال دچارشدن به آن هستند؛ افرادی که شاید نتوانیم بهراحتی آنها را در یک دستهبندی خاص یا طبقه اجتماعی تعریفشده قرار بدهیم اما در تنهایی خود با هزاران فکر و دغدغه و نگرانی دستبهگریبان هستند. خواستم بگویم از آنجا که دولت کلا بحث سلامتی جسمی و روانی و اقتصادی ما را حواله هوشمندی خودمان کرده، تا پیش از اینکه میزان هوشمندیمان به اندازهای برسد که راههای مطالبهگری از دولت را پیدا کنیم، حواسمان به سکوت گروههای خاموش باشد. مرگ این بار در خوردوخوراک هم هست؛ بیاییم ایدههای زندگیبخش پیدا کنیم.
یک زمانی بود که میگفتند اگر سرمایهای داری و میخواهی به کاری بیندازی، بزن به کار خوردوخوراک؛ بهقولمعروف مرگ در آن نیست. با همین تفکر بود که در هر جای شهر بیشتر از هر کسبوکاری رستوران و ساندویچی و فستفود به راه افتاد و از آنجا که کثرت، نیاز به رقابت را بیشتر میکند، از یک مدتی به بعد شاهد رستورانهایی با طبخ انواع غذاهای حارهای و قارهای و خوراک با طعم دستپخت عمهخانم و ساندویچ زاپاتای اصل و «کلپچ اصغرآقا هیچ شعبه دیگری ندارد» بودیم.
در کنار اینها کافه زدن و کافهداری هم رونق بسیاری گرفت و نهتنها در تهران که تا دودهه پیش تعداد کافههایش انگشتشمار بود بلکه در اقصینقاط کشور انواع کافهها به راه افتاد که از شکلهای مدرن و سنتی و از قهوه اسپرسو دوبل تا دمنوش اسطوخودوس را عرضه میکردند.
حالا بازی روزگار را ببین که در ماجرای شیوع گستردگی کرونا، همین بازار پررونق غذا و کافهداری که مرگ نداشت، جزء اولین مشاغلی شد که ضرروزیان دید و به احتمال قریب به یقین به این زودیها هم از زیر پوشش طرح فاصلهگذاری اجتماعی (یا به قولی فاصلهگذاری فیزیکی) بیرون نمیآید.
حتی عدهای عقیده دارند از آنجا که عادات انسانی در تغییر رفتار بسیار مؤثر است، چهبسا اگر این طرح چندین ماه به درازا بکشد، دوباره عادتدادن مردم برای رفتن به کافه و رستوران بهسرعت اتفاق نیفتد. فکر نکنید گفتن این حقیقت برای من همراه با خوشحالی است؛ بهعنوان کسی که نیمی از هفتهام را برای کار یا دیدارهای کاری و دوستانه در کافه میگذراندم، تعطیلی کافهها برایم جزء لطمات مادی و معنوی به حساب میآید. یعنی در شرایطی که رستورانها و اغذیهفروشیها با فروش غذا به شیوه بیرونبر بخشی از لطمات خود را جبران میکنند، کافهتریاها اساسا راه جبران زیانشان به این سادگیها نیست و با درنظرگرفتن اینکه اکثر کافهها در املاک اجارهای هستند، ماجرا سختتر هم میشود.
حالا عدهای ممکن است خرده بگیرند که در شرایطی که دهها زبالهگرد و کودک کار و کارگر روزمزد، هم با خطر آلودگی به ویروس کرونا و هم ازدستدادن نان روزمره روبهرو هستند، چرا وضعیت اقتصادی کافهها مهمترین دغدغهات شده؟ راستش همین چندروز پیش بود که خبر فوت کافهدار جوانی را شنیدم که مشتری همیشگی کافهاش بودم.
مرد جوان شریف، باانرژی و خوشرویی که ناگهان دچار ایست قلبی شد. این مرگ برای من زنگ خطری است از فشار روحی که گروههای خاموش در جامعه در حال دچارشدن به آن هستند؛ افرادی که شاید نتوانیم بهراحتی آنها را در یک دستهبندی خاص یا طبقه اجتماعی تعریفشده قرار بدهیم اما در تنهایی خود با هزاران فکر و دغدغه و نگرانی دستبهگریبان هستند. خواستم بگویم از آنجا که دولت کلا بحث سلامتی جسمی و روانی و اقتصادی ما را حواله هوشمندی خودمان کرده، تا پیش از اینکه میزان هوشمندیمان به اندازهای برسد که راههای مطالبهگری از دولت را پیدا کنیم، حواسمان به سکوت گروههای خاموش باشد. مرگ این بار در خوردوخوراک هم هست؛ بیاییم ایدههای زندگیبخش پیدا کنیم.