|

نگاهی به فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند»، ساخته جیم جارموش

شیوع جبران‌ناپذیر

محمدعلی افتخاری

مهم‌ترین کاربرد فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند»، این است که منتقدان سینمایی را به‌سرعت از خود متنفر می‌کند؛ سینمادوستانی که توقع دیدن صحنه‌های جذاب «گوست داگ» یا لذت‌بردن از آشنایی با شخصیت‌های نایاب «مرد مرده» را دارند و حالا با دیدن این فیلم، نمره منفی را در کارنامه فیلم‌سازی جارموش ثبت می‌کنند. شاید جیم جارموش بدون اینکه بخواهد، توانسته این امکان را به فیلمش بدهد که علیه خواسته هوادارانش طغیان کند و در واقع این طغیان به‌روشنی در برابر سینما و رسانه است؛ سینما با انبوه تولیدات هالیوودی‌اش و رسانه با رفتار فریب‌کارانه‌اش در پنهان‌کردن واقعیت و انحراف ذهن مخاطبان بی‌شمارش به حواشی اتفاقات روزانه. با وجود کم‌و‌کاستی‌هایی که در فیلم‌نامه «مرده‌ها نمی‌میرند» دیده می‌شود، اگر قرار باشد لحن انتقادی فیلم را مرکز توجه قرار دهیم، بدون شک ارتباط جامعه و رسانه، هدف اصلی فیلم برای ایجاد موقعیتی چالش‌برانگیز است. جارموش با فاصله‌گرفتن از آنچه منتقدان سینما از او می‌خواهند و انتخابی که او را در مرز از‌دست‌دادن هویت هنری‌اش قرار می‌دهد، سعی می‌کند در ابتدا بیانیه‌ای علیه سینما صادر کند و با ایجاد زمینه‌ای مناسب، ذهن مخاطبش را متوجه واقعیتی بیرون از دایره اتفاقات مضحک فیلم کند. اینکه او در الصاق این بیانیه به فیلمش تا چه اندازه موفق بوده، در ارزیابی ساختار کیفی فیلم‌نامه و عناصر بصری فیلم شایان بررسی است؛ اما آنچه در این میان بیش از هر چیز اهمیت می‌یابد، موضوع «برده‌داری رسانه» در وقوع یک اپیدمی خطرناک است.
در سکانس‌های ابتدایی فیلم‌نامه، واکنش اهالی سنترویل به خبرهای روزانه، تلاش جارموش برای معرفی شخصیت پنهان فیلم را نشان می‌دهد. وقتی فرن رادیو را روشن می‌کند، گزارشگر خبر تغییرات ناگهانی چرخش زمین را می‌دهد و بعد از اینکه نظر محققان را درباره این اتفاق هولناک بازگو می‌کند، توجه شنوندگان را به سخنان وزیر انرژی جلب می‌کند. بیرون کافه فرن، واقعیت در جریان است و تا چند ساعت بعد، مرده‌ها از گور بیرون می‌آیند و کاری به موضع‌گیری دانشمندان و رسانه‌ها ندارند. در اینجا رسانه تنها وظیفه نگه‌داشتن ذهن مخاطب در جایی بین سخنان وزیر انرژی و محققان علمی را دارد. رسانه‌های گروهی و محصولاتش، در کلونی مورچه‌های فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند»، نقش بسیار مهمی در حفظ وضعیت روانی جامعه دارند. شهروندان هر روز صبح با شنیدن صدای مجری رادیو که روز پرنشاطی را برای شنوندگانش آرزو می‌کند، آماده می‌شوند تا یک روز کاری تکراری و سخت را پشت سر بگذارند. نیرو‌های همیشه‌آماده، در طول روز ممکن است با دیدن بیلبوردهای تبلیغاتی برای خرید کالایی خاص به مارکت‌های پرفروش دعوت شوند. پادکست‌های آماده صوتی هم وظیفه آموزش زبان‌های خارجی یا سر‌پا‌نگه‌داشتن نیروی کار با تزریق دوباره یک ترانه نشاط‌آور در ساعات خستگی را دارند. این نسخه از‌پیش‌آماده حتی گاهی مثل مأمور تحویل بسته‌های روزانه در مغازه بابی، به ذهن آشفته شهروندان نفوذ می‌کند و پیامی منقلب‌کننده و مضحک را به روح و روان مشتریانش هدیه می‌دهد.
رسانه، در این وضعیت پیش‌بینی‌ناپذیر، سعی می‌کند گزارشی درست از جزئیات واقعه به گوش مخاطبانش برساند و از طرفی باید دلیل قانع‌کننده‌ای برای وقوع یک اپیدمی خطرناک، یعنی زنده‌شدن مرده‌ها و حمله زامبی‌وار آنها بیان کند. جیم جارموش در استفاده از امکانات خنده‌آور این رویداد و پرداخت موقعیت‌های کمیک برای ایجاد رابطه بین تیپ‌های اجتماعی ایالت سنترویل، چندان دقتی به کار نبرده است؛ اما در ایجاد زمینه برای توجه تماشاگر به اضمحلال هویت سینمای تجاری و محصولات مستعمل این سیستم، موفق عمل می‌کند. در واقع جارموش نوید یک فروپاشی فرهنگی را می‌دهد که در نوع خود درخور توجه است.
زلدا وینستون، یکی از همراهان تیپیکال جارموش در این فروپاشی است. زلدا که مدتی است برای کفن‌و‌دفن مردگان به شهر سنترویل آمده، رفتار و شکل و شمایل عجیبی دارد. او هر روز مراسم خاص سامورایی‌اش را مقابل مجسمه بودا انجام می‌دهد و بعد مشغول آماده‌سازی مرده‌ها برای خاکسپاری می‌شود. شمشیر او همراه همیشگی و حافظ جسم و روحش است. اهالی سنترویل او را تازه‌واردی عجیب و ناشناخته می‌دانند.
وقتی مردگان سر از خاک بیرون می‌آورند و مثل زامبی‌ها به جان مردم می‌افتند، او با آرامش خاص یک سامورایی شجاع (در اسلوموشن‌هایی که هرچند خام‌دستانه به نظر می‌رسد، علاقه‌مندان جارموش را مستقیما به یاد شخصیت گوست داگ می‌اندازد)، سر از تن آنها جدا می‌کند. وقتی شیوع خطرناک زنده‌شدن مرده‌ها به مرز نابودی شهر می‌رسد، زلدا با سفینه‌ای که برای نجاتش آمده است، سنترویل را ترک می‌کند.
فیلم‌نامه با نقشه ساده‌ای که لازمه‌ ساخت موقعیت‌های کمیک است، با ایجاد مانعی دراماتیک، حد‌و‌مرز مشخصی برای ورود تماشاگر به شهر سنترویل تعیین می‌کند. این نقشه پیش از آنکه در پی دستیابی به اهداف روان‌شناسانه یا واکاوی درونیات شخصیت‌های نمایشی باشد، حضوری تیپیکال از آدم‌های فیلم ارائه می‌کند که بستر مناسبی برای رویارویی یک کلونی کوچک با اتفاقی پیش‌بینی‌ناپذیر است که به‌تدریج از حد‌و‌مرز یک شهر به تمام دنیا گسترش خواهد یافت. فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند» با استفاده از این نقشه ساده، سعی می‌کند موقعیت اصلی داستان را به شخصیت اصلی فیلم تبدیل کند.
در این میان، حضور یک راوی ناظر لازم است که در امتداد یک خط موازی با پیرنگ اصلی، هرمیت باب این وظیفه را بر عهده دارد؛ اما حضور او به معنای گسست رابطه میان تیپ‌ها و به‌هم‌ریختگی روایت نیست (به نظر می‌رسد جارموش در راستای تمرکز به لحن کنایه‌آمیز فیلم، باب را به‌عنوان راوی معرفی می‌کند و نه تبعیت از الگوهای رایج مشابه در طراحی پیرنگ).
با وجود اینکه باب به‌عنوان یک جنگلیِ خانه‌به‌دوش، نقش راوی آگاه را بازی می‌کند، در واقع پیرنگ خطی فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند» به واسطه حضور غیر‌عادی زلدا و سفر موقتی او به سنترویل گسترش می‌یابد. به‌هر‌حال خواسته یا ناخواسته جارموش با فراخوانی زلدا به فیلم تازه‌اش، پا در مسیر از‌بین‌بردن علاقه‌مندی‌های سینمایی‌اش می‌گذارد و طبیعی است که وقتی سینمادوستان و منتقدان سینمایی، رفتار مضحک زلدای «مرده‌ها نمی‌میرند» را می‌بینند، مختصات فکری‌شان درباره سامورایی محبوب «گوست داگ» دگرگون می‌شود و سالن سینما را ترک می‌کنند؛ چراکه جارموشِ «هنرمند» همچنان باید برای دوستدارانش به تولید پرسوناژهای متفاوت، میزانسن‌های بدیع، طراحی هنری صحنه‌های خاص سینمایی و به‌طور کلی تهیه خوراک برای علاقه‌مندان «سینمای جیم جارموش» مشغول باشد. بنابراین عدول از این قاعده، گامی در جهت نشان‌دادن روی پنهان رسانه بر‌می‌دارد و ماهیت تازه‌ای به حضور جارموشِ فیلم‌ساز می‌دهد که به‌عنوان اولین مرده از گور درآمده، ابتدا باید هیبت هنری خودش را هدف گلوله قرار دهد. اینجاست که زمینه مناسب برای طرح موضوع اصلی فیلم فراهم می‌شود و با وجود نواقص فیلم‌نامه در بسط موضوع انتقادی فیلم، اسلحه جارموش می‌تواند دروغ‌پردازی رسانه و دستپاچگی سرنوشت‌ساز دستگاه‌های حکومتی در مواجهه با شیوع یک اپیدمی خطرناک را هدف قرار دهد.

مهم‌ترین کاربرد فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند»، این است که منتقدان سینمایی را به‌سرعت از خود متنفر می‌کند؛ سینمادوستانی که توقع دیدن صحنه‌های جذاب «گوست داگ» یا لذت‌بردن از آشنایی با شخصیت‌های نایاب «مرد مرده» را دارند و حالا با دیدن این فیلم، نمره منفی را در کارنامه فیلم‌سازی جارموش ثبت می‌کنند. شاید جیم جارموش بدون اینکه بخواهد، توانسته این امکان را به فیلمش بدهد که علیه خواسته هوادارانش طغیان کند و در واقع این طغیان به‌روشنی در برابر سینما و رسانه است؛ سینما با انبوه تولیدات هالیوودی‌اش و رسانه با رفتار فریب‌کارانه‌اش در پنهان‌کردن واقعیت و انحراف ذهن مخاطبان بی‌شمارش به حواشی اتفاقات روزانه. با وجود کم‌و‌کاستی‌هایی که در فیلم‌نامه «مرده‌ها نمی‌میرند» دیده می‌شود، اگر قرار باشد لحن انتقادی فیلم را مرکز توجه قرار دهیم، بدون شک ارتباط جامعه و رسانه، هدف اصلی فیلم برای ایجاد موقعیتی چالش‌برانگیز است. جارموش با فاصله‌گرفتن از آنچه منتقدان سینما از او می‌خواهند و انتخابی که او را در مرز از‌دست‌دادن هویت هنری‌اش قرار می‌دهد، سعی می‌کند در ابتدا بیانیه‌ای علیه سینما صادر کند و با ایجاد زمینه‌ای مناسب، ذهن مخاطبش را متوجه واقعیتی بیرون از دایره اتفاقات مضحک فیلم کند. اینکه او در الصاق این بیانیه به فیلمش تا چه اندازه موفق بوده، در ارزیابی ساختار کیفی فیلم‌نامه و عناصر بصری فیلم شایان بررسی است؛ اما آنچه در این میان بیش از هر چیز اهمیت می‌یابد، موضوع «برده‌داری رسانه» در وقوع یک اپیدمی خطرناک است.
در سکانس‌های ابتدایی فیلم‌نامه، واکنش اهالی سنترویل به خبرهای روزانه، تلاش جارموش برای معرفی شخصیت پنهان فیلم را نشان می‌دهد. وقتی فرن رادیو را روشن می‌کند، گزارشگر خبر تغییرات ناگهانی چرخش زمین را می‌دهد و بعد از اینکه نظر محققان را درباره این اتفاق هولناک بازگو می‌کند، توجه شنوندگان را به سخنان وزیر انرژی جلب می‌کند. بیرون کافه فرن، واقعیت در جریان است و تا چند ساعت بعد، مرده‌ها از گور بیرون می‌آیند و کاری به موضع‌گیری دانشمندان و رسانه‌ها ندارند. در اینجا رسانه تنها وظیفه نگه‌داشتن ذهن مخاطب در جایی بین سخنان وزیر انرژی و محققان علمی را دارد. رسانه‌های گروهی و محصولاتش، در کلونی مورچه‌های فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند»، نقش بسیار مهمی در حفظ وضعیت روانی جامعه دارند. شهروندان هر روز صبح با شنیدن صدای مجری رادیو که روز پرنشاطی را برای شنوندگانش آرزو می‌کند، آماده می‌شوند تا یک روز کاری تکراری و سخت را پشت سر بگذارند. نیرو‌های همیشه‌آماده، در طول روز ممکن است با دیدن بیلبوردهای تبلیغاتی برای خرید کالایی خاص به مارکت‌های پرفروش دعوت شوند. پادکست‌های آماده صوتی هم وظیفه آموزش زبان‌های خارجی یا سر‌پا‌نگه‌داشتن نیروی کار با تزریق دوباره یک ترانه نشاط‌آور در ساعات خستگی را دارند. این نسخه از‌پیش‌آماده حتی گاهی مثل مأمور تحویل بسته‌های روزانه در مغازه بابی، به ذهن آشفته شهروندان نفوذ می‌کند و پیامی منقلب‌کننده و مضحک را به روح و روان مشتریانش هدیه می‌دهد.
رسانه، در این وضعیت پیش‌بینی‌ناپذیر، سعی می‌کند گزارشی درست از جزئیات واقعه به گوش مخاطبانش برساند و از طرفی باید دلیل قانع‌کننده‌ای برای وقوع یک اپیدمی خطرناک، یعنی زنده‌شدن مرده‌ها و حمله زامبی‌وار آنها بیان کند. جیم جارموش در استفاده از امکانات خنده‌آور این رویداد و پرداخت موقعیت‌های کمیک برای ایجاد رابطه بین تیپ‌های اجتماعی ایالت سنترویل، چندان دقتی به کار نبرده است؛ اما در ایجاد زمینه برای توجه تماشاگر به اضمحلال هویت سینمای تجاری و محصولات مستعمل این سیستم، موفق عمل می‌کند. در واقع جارموش نوید یک فروپاشی فرهنگی را می‌دهد که در نوع خود درخور توجه است.
زلدا وینستون، یکی از همراهان تیپیکال جارموش در این فروپاشی است. زلدا که مدتی است برای کفن‌و‌دفن مردگان به شهر سنترویل آمده، رفتار و شکل و شمایل عجیبی دارد. او هر روز مراسم خاص سامورایی‌اش را مقابل مجسمه بودا انجام می‌دهد و بعد مشغول آماده‌سازی مرده‌ها برای خاکسپاری می‌شود. شمشیر او همراه همیشگی و حافظ جسم و روحش است. اهالی سنترویل او را تازه‌واردی عجیب و ناشناخته می‌دانند.
وقتی مردگان سر از خاک بیرون می‌آورند و مثل زامبی‌ها به جان مردم می‌افتند، او با آرامش خاص یک سامورایی شجاع (در اسلوموشن‌هایی که هرچند خام‌دستانه به نظر می‌رسد، علاقه‌مندان جارموش را مستقیما به یاد شخصیت گوست داگ می‌اندازد)، سر از تن آنها جدا می‌کند. وقتی شیوع خطرناک زنده‌شدن مرده‌ها به مرز نابودی شهر می‌رسد، زلدا با سفینه‌ای که برای نجاتش آمده است، سنترویل را ترک می‌کند.
فیلم‌نامه با نقشه ساده‌ای که لازمه‌ ساخت موقعیت‌های کمیک است، با ایجاد مانعی دراماتیک، حد‌و‌مرز مشخصی برای ورود تماشاگر به شهر سنترویل تعیین می‌کند. این نقشه پیش از آنکه در پی دستیابی به اهداف روان‌شناسانه یا واکاوی درونیات شخصیت‌های نمایشی باشد، حضوری تیپیکال از آدم‌های فیلم ارائه می‌کند که بستر مناسبی برای رویارویی یک کلونی کوچک با اتفاقی پیش‌بینی‌ناپذیر است که به‌تدریج از حد‌و‌مرز یک شهر به تمام دنیا گسترش خواهد یافت. فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند» با استفاده از این نقشه ساده، سعی می‌کند موقعیت اصلی داستان را به شخصیت اصلی فیلم تبدیل کند.
در این میان، حضور یک راوی ناظر لازم است که در امتداد یک خط موازی با پیرنگ اصلی، هرمیت باب این وظیفه را بر عهده دارد؛ اما حضور او به معنای گسست رابطه میان تیپ‌ها و به‌هم‌ریختگی روایت نیست (به نظر می‌رسد جارموش در راستای تمرکز به لحن کنایه‌آمیز فیلم، باب را به‌عنوان راوی معرفی می‌کند و نه تبعیت از الگوهای رایج مشابه در طراحی پیرنگ).
با وجود اینکه باب به‌عنوان یک جنگلیِ خانه‌به‌دوش، نقش راوی آگاه را بازی می‌کند، در واقع پیرنگ خطی فیلم «مرده‌ها نمی‌میرند» به واسطه حضور غیر‌عادی زلدا و سفر موقتی او به سنترویل گسترش می‌یابد. به‌هر‌حال خواسته یا ناخواسته جارموش با فراخوانی زلدا به فیلم تازه‌اش، پا در مسیر از‌بین‌بردن علاقه‌مندی‌های سینمایی‌اش می‌گذارد و طبیعی است که وقتی سینمادوستان و منتقدان سینمایی، رفتار مضحک زلدای «مرده‌ها نمی‌میرند» را می‌بینند، مختصات فکری‌شان درباره سامورایی محبوب «گوست داگ» دگرگون می‌شود و سالن سینما را ترک می‌کنند؛ چراکه جارموشِ «هنرمند» همچنان باید برای دوستدارانش به تولید پرسوناژهای متفاوت، میزانسن‌های بدیع، طراحی هنری صحنه‌های خاص سینمایی و به‌طور کلی تهیه خوراک برای علاقه‌مندان «سینمای جیم جارموش» مشغول باشد. بنابراین عدول از این قاعده، گامی در جهت نشان‌دادن روی پنهان رسانه بر‌می‌دارد و ماهیت تازه‌ای به حضور جارموشِ فیلم‌ساز می‌دهد که به‌عنوان اولین مرده از گور درآمده، ابتدا باید هیبت هنری خودش را هدف گلوله قرار دهد. اینجاست که زمینه مناسب برای طرح موضوع اصلی فیلم فراهم می‌شود و با وجود نواقص فیلم‌نامه در بسط موضوع انتقادی فیلم، اسلحه جارموش می‌تواند دروغ‌پردازی رسانه و دستپاچگی سرنوشت‌ساز دستگاه‌های حکومتی در مواجهه با شیوع یک اپیدمی خطرناک را هدف قرار دهد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها