تغيير در كليشههاي زندگي روستايي
زهرا مشتاق
در گذشته، زندگی کشاورزان بر تعدد فرزند و اولادآوری پایدار بوده است و خانوادههای پرجمعیت روستایی، بنیه قدرتمندتری برای مدیریت زمینهای خود و کاشت و برداشت محصول بیشتر که اغلب حاصل کار یدی بود، داشتهاند. اما اکنون، باوجود تغییر شرایط اقلیمی و اجتماعی، هیچ تغییری در ساختار زندگی روستاییان و بهینهکردن زیست آنها ایجاد نشده است. سالیان دراز خشکسالی در استانهایی مانند کرمان و سیستانوبلوچستان، بخش بزرگی از کشاورزی و دامداری را نابود کرده و بسیاری از کشاورزان و دامداران را یا وادار به مهاجرت به شهرها و بهنوعی حاشیهنشینی کرده یا ماندگان در روستا را به دهنشینانی منفعل و یارانهبگیر تبدیل کرده است. معیشت دشوار این دو گروه عظیم روستایی، سبب تغییر در شیوه زندگی آنها بهلحاظ فرزندآوری نشده است.
در جنوب و شرق استان کرمان، در هرمزگان، در خراسان و در سیستانوبلوچستان میتوان انبوهی کودک دید که با پای برهنه و لباسهایی پاره و بسیار مندرس، در تهیدستترین شکل ممکن زندگی میکنند. آنها والدین فردا هستند. میتوان در این مناطق زنان و مردانی را دید که لباسهایشان از فرط وصله، دیگر جایی ندارد. پیرمردانی که هرگز در تمام عمر پولی برای خرید کفش نداشته و هنوز پاپوشهایی از برگهای درخت خرما میپوشند. میشود کسانی را دید که پیر شدهاند و لباس مندرسشان همان است که بود. اما همین مردمانی که ماه تا ماه فقط و فقط چشمانتظار دریافت یارانه و ادامه زندگی فقیرانه خود هستند، در عقبه خود چندین بچه دارند؛ بچههایی که درست مثل والدینشان زندگی میکنند. دخترانی که زود شوهر داده میشوند، اغلب به مردهایی که جای پدرشان است و زندگی سخت از کپری به کپری دیگر، از گرتوپی به گرتوپی دیگر ادامه مییابد. اما چرا این شرایط تغییر نمیکند؟ اشکال از ساختار معیوبی است که تلاشی برای بهبود سطح زندگی روستاییان انجام نداده است.
تصور غالبی که درباره روستاهای ایران وجود دارد، به مراتع سرسبز لرستان و روستاهای پرباران و زیبای گیلان و مازندران برمیگردد. اما این همه ایران نیست. در نقاط بسیار دورافتاده، صعبالعبور و فاقد جاده، روستاهایی در برهوت وجود دارد که خشکسالیهای طولانی، مردمانش را فلج کرده است و شکل زندگی درست، طبیعی، بهقاعده و انسانی از آنها دریغ شده است. روستاییانی که در این مناطق زندگی میکنند به چند گروه تقسیم میشوند. یا شرایط خود را میپذیرند و تسلیم میشوند، چون فکر میکنند کاری از دستشان برنمیآید یا اساسا، نسبت به شرایط خود اشراف و آگاهی ندارند. ورود تلویزیون و وسایلی چون موبایل در تغییر این نگرش و اطلاع و مشاهده از زندگی شهرنشینان و تصویری که از وسایل ارتباط جمعی مورد دسترسی آنها قرار گرفته، این تأمل را در حد و اندازه آنها میسر کرده است؛ یعنی به اندازه دانایی، سواد و درک خود نسبت به موقعیتشان، آگاهی نسبی، حداقلی و گاه حداکثری ایجاد شده است. گروه دوم درست در همین نقطه شکل میگیرند: مهاجران؛ مهاجرانی که یا با هزاران امید یا با انبوهی از خیالپردازی و رؤیابافی روانه شهرها میشوند و اغلب در شهرها به حاشیهها رانده
شده و از نعمات زندگی شهری و اجتماعی، حداقلها نیز بهسختی نصیبشان میشود و با تأسف، تعدادی از آنها، در شهر، نخستین چیزهایی که میآموزند، انواع ناهنجاریها و بزهکاریهاست.
حال دوباره به پرسش اول میرسیم. با وجود این اندازه از فقر که دامن روستاییان را رها نمیکند؛ تعدد فرزندآوری چه دلیلی دارد؟ پاسخ بسیار روشن و واضح است: فقر فرهنگی. وقتی سیاستهای افزایش جمعیت، بدون هیچ ملاحظهای و بخشنامهای لازمالاجرا میشود، تمام کشور ملزم به اجرای آن میشوند. اگر تا پیش از اجرای این سیاست، خانههای بهداشت یا پزشکان داوطلب در سمنهای مختلف، در سفر به روستاها، راجع به لزوم و چگونگی کنترل جمعیت در خانوادههای فقیر روستایی اطلاعرسانی میکردند، پس از ابلاغ دستورالعمل سیاست افزایش جمعیت، نهتنها اجازه توزیع لوازم پیشگیری وجود ندارد، بلکه حتی مسئولان خانههای بهداشت روستایی نیز مجبور به اجرای دستورالعمل شدهاند.
آنها دیگر اجازهای برای توزیع وسایل پیشگیری ندارند. نمیتوانند بگویند که چگونه این اندازه بارداری هم سلامت مادران و کودکان را به خطر میاندازد و آنها را فرسوده و فرتوت میکند.
همه اینها یعنی فرهنگسازی. وقتی از یک خانواده روستایی سؤال میشود که با این همه سختی، این همه بچه برای چه میخواهید؟ رایجترین و بدیهیترین پاسخی که میشنوید این است: «الله داده» و در خوشبینانهترین حالت درست اینجا و در همین نقطه است که فرهنگسازی آغاز میشود. اگر به روستاییان آموزش داده میشد، چنین پاسخی هرگز از آنها شنیده نمیشد. از سوی دیگر، نقش مراجع و مولویها و معتمدان محلی را نمیتوان نادیده گرفت.
در کشورهای پیشرفته یا رو به توسعه، روستاها به همان اندازه شهرنشینان، از امکانات لازم رفاهی، فرهنگی و آموزشی برخوردارند و هرگز شکاف آموزشی، اجتماعی و فرهنگی، آنچنان که میان شهرها و روستاهای ما حاکم است، وجود ندارد. وقتی به روستاییان ما تقریبا هیچ آموزشی داده نشده، چگونه میتوان از آنان توقع داشت که روش زندگیشان شکل دیگری از آنچه هست، باشد؟ از سوی سیاستگذاران و برنامهنویسان، برای کمک و ارتقاي زندگی و بهبود سطح دانایی، تقویت روحیه مطالبهگری و آگاهی روستاییان چه تلاشها و کارهایی انجام گرفته است؟ آیا این فقر اقتصادی که همراه با فقر فرهنگی روستاییان را زمینگیر کرده است، نتیجه بیتوجهی به وضعیت روستاییان نیست؟ سهم روستاییانی که خشکسالی و برنامههای غلط در زمینههای کلان کشاورزی، باغداری، دامداری و دیگر حِرَف ازبینرفته مختص روستایی، آنها را فلج و زمینگیر کرده است، از امکانات آموزشی، رفاهی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی و دهها مورد دیگر، چیست؟
چطور و با کدام منطق میشود از این روستاییان تقاضای برداشت همهچیز داشت.
در گذشته، زندگی کشاورزان بر تعدد فرزند و اولادآوری پایدار بوده است و خانوادههای پرجمعیت روستایی، بنیه قدرتمندتری برای مدیریت زمینهای خود و کاشت و برداشت محصول بیشتر که اغلب حاصل کار یدی بود، داشتهاند. اما اکنون، باوجود تغییر شرایط اقلیمی و اجتماعی، هیچ تغییری در ساختار زندگی روستاییان و بهینهکردن زیست آنها ایجاد نشده است. سالیان دراز خشکسالی در استانهایی مانند کرمان و سیستانوبلوچستان، بخش بزرگی از کشاورزی و دامداری را نابود کرده و بسیاری از کشاورزان و دامداران را یا وادار به مهاجرت به شهرها و بهنوعی حاشیهنشینی کرده یا ماندگان در روستا را به دهنشینانی منفعل و یارانهبگیر تبدیل کرده است. معیشت دشوار این دو گروه عظیم روستایی، سبب تغییر در شیوه زندگی آنها بهلحاظ فرزندآوری نشده است.
در جنوب و شرق استان کرمان، در هرمزگان، در خراسان و در سیستانوبلوچستان میتوان انبوهی کودک دید که با پای برهنه و لباسهایی پاره و بسیار مندرس، در تهیدستترین شکل ممکن زندگی میکنند. آنها والدین فردا هستند. میتوان در این مناطق زنان و مردانی را دید که لباسهایشان از فرط وصله، دیگر جایی ندارد. پیرمردانی که هرگز در تمام عمر پولی برای خرید کفش نداشته و هنوز پاپوشهایی از برگهای درخت خرما میپوشند. میشود کسانی را دید که پیر شدهاند و لباس مندرسشان همان است که بود. اما همین مردمانی که ماه تا ماه فقط و فقط چشمانتظار دریافت یارانه و ادامه زندگی فقیرانه خود هستند، در عقبه خود چندین بچه دارند؛ بچههایی که درست مثل والدینشان زندگی میکنند. دخترانی که زود شوهر داده میشوند، اغلب به مردهایی که جای پدرشان است و زندگی سخت از کپری به کپری دیگر، از گرتوپی به گرتوپی دیگر ادامه مییابد. اما چرا این شرایط تغییر نمیکند؟ اشکال از ساختار معیوبی است که تلاشی برای بهبود سطح زندگی روستاییان انجام نداده است.
تصور غالبی که درباره روستاهای ایران وجود دارد، به مراتع سرسبز لرستان و روستاهای پرباران و زیبای گیلان و مازندران برمیگردد. اما این همه ایران نیست. در نقاط بسیار دورافتاده، صعبالعبور و فاقد جاده، روستاهایی در برهوت وجود دارد که خشکسالیهای طولانی، مردمانش را فلج کرده است و شکل زندگی درست، طبیعی، بهقاعده و انسانی از آنها دریغ شده است. روستاییانی که در این مناطق زندگی میکنند به چند گروه تقسیم میشوند. یا شرایط خود را میپذیرند و تسلیم میشوند، چون فکر میکنند کاری از دستشان برنمیآید یا اساسا، نسبت به شرایط خود اشراف و آگاهی ندارند. ورود تلویزیون و وسایلی چون موبایل در تغییر این نگرش و اطلاع و مشاهده از زندگی شهرنشینان و تصویری که از وسایل ارتباط جمعی مورد دسترسی آنها قرار گرفته، این تأمل را در حد و اندازه آنها میسر کرده است؛ یعنی به اندازه دانایی، سواد و درک خود نسبت به موقعیتشان، آگاهی نسبی، حداقلی و گاه حداکثری ایجاد شده است. گروه دوم درست در همین نقطه شکل میگیرند: مهاجران؛ مهاجرانی که یا با هزاران امید یا با انبوهی از خیالپردازی و رؤیابافی روانه شهرها میشوند و اغلب در شهرها به حاشیهها رانده
شده و از نعمات زندگی شهری و اجتماعی، حداقلها نیز بهسختی نصیبشان میشود و با تأسف، تعدادی از آنها، در شهر، نخستین چیزهایی که میآموزند، انواع ناهنجاریها و بزهکاریهاست.
حال دوباره به پرسش اول میرسیم. با وجود این اندازه از فقر که دامن روستاییان را رها نمیکند؛ تعدد فرزندآوری چه دلیلی دارد؟ پاسخ بسیار روشن و واضح است: فقر فرهنگی. وقتی سیاستهای افزایش جمعیت، بدون هیچ ملاحظهای و بخشنامهای لازمالاجرا میشود، تمام کشور ملزم به اجرای آن میشوند. اگر تا پیش از اجرای این سیاست، خانههای بهداشت یا پزشکان داوطلب در سمنهای مختلف، در سفر به روستاها، راجع به لزوم و چگونگی کنترل جمعیت در خانوادههای فقیر روستایی اطلاعرسانی میکردند، پس از ابلاغ دستورالعمل سیاست افزایش جمعیت، نهتنها اجازه توزیع لوازم پیشگیری وجود ندارد، بلکه حتی مسئولان خانههای بهداشت روستایی نیز مجبور به اجرای دستورالعمل شدهاند.
آنها دیگر اجازهای برای توزیع وسایل پیشگیری ندارند. نمیتوانند بگویند که چگونه این اندازه بارداری هم سلامت مادران و کودکان را به خطر میاندازد و آنها را فرسوده و فرتوت میکند.
همه اینها یعنی فرهنگسازی. وقتی از یک خانواده روستایی سؤال میشود که با این همه سختی، این همه بچه برای چه میخواهید؟ رایجترین و بدیهیترین پاسخی که میشنوید این است: «الله داده» و در خوشبینانهترین حالت درست اینجا و در همین نقطه است که فرهنگسازی آغاز میشود. اگر به روستاییان آموزش داده میشد، چنین پاسخی هرگز از آنها شنیده نمیشد. از سوی دیگر، نقش مراجع و مولویها و معتمدان محلی را نمیتوان نادیده گرفت.
در کشورهای پیشرفته یا رو به توسعه، روستاها به همان اندازه شهرنشینان، از امکانات لازم رفاهی، فرهنگی و آموزشی برخوردارند و هرگز شکاف آموزشی، اجتماعی و فرهنگی، آنچنان که میان شهرها و روستاهای ما حاکم است، وجود ندارد. وقتی به روستاییان ما تقریبا هیچ آموزشی داده نشده، چگونه میتوان از آنان توقع داشت که روش زندگیشان شکل دیگری از آنچه هست، باشد؟ از سوی سیاستگذاران و برنامهنویسان، برای کمک و ارتقاي زندگی و بهبود سطح دانایی، تقویت روحیه مطالبهگری و آگاهی روستاییان چه تلاشها و کارهایی انجام گرفته است؟ آیا این فقر اقتصادی که همراه با فقر فرهنگی روستاییان را زمینگیر کرده است، نتیجه بیتوجهی به وضعیت روستاییان نیست؟ سهم روستاییانی که خشکسالی و برنامههای غلط در زمینههای کلان کشاورزی، باغداری، دامداری و دیگر حِرَف ازبینرفته مختص روستایی، آنها را فلج و زمینگیر کرده است، از امکانات آموزشی، رفاهی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی و دهها مورد دیگر، چیست؟
چطور و با کدام منطق میشود از این روستاییان تقاضای برداشت همهچیز داشت.