45 سال از تيرباران بيژن جزني گذشت
از سياهکل تا تپههاي اوين
30 فروردين مصادف است با تيرباران بيژن جزني بههمراه هشت نفر ديگر از فعالان سياسي چپگرا. بيژن جزني در سال۱۳۱۶ در خانوادهاي سياسي متولد شد. خانواده پدري و مادري او هر دو از هواداران و فعالان حزب توده بودند. پدرش افسر ژاندارمري و از اهالي جزن (روستايي در حوالي نطنز) اصفهان بود و مادرش عالمتاج کلانتري اهل نطنز بود. حسين جزني ابتدا عضو حزب توده بود و بعد به فرقه دموکرات آذربایجان پيوست و پس از شکست اين فرقه به آذربايجان شوروي رفت و تا سال۱۳۴۵ به ايران بازنگشت. بيژن نيز به تبعيت از پدر درحاليکه فقط ۱۰سال سن داشت، در سال۱۳۲۶ به سازمان جوانان حزب توده ايران پيوست و با اينکه شرايط سني عضويت حداقل ۱۳سال بود، اما به علت فعاليت و علاقه چشمگير چند نوجوان کمتر از ۱۳سال، حوزه مخصوصي برايشان تشکيل شد و جزني يکي از افراد اين حوزه بود. ۱۵بهمن۱۳۲۷ محمدرضاشاه مورد سوءقصد قرار گرفت و درپي اين اتفاق هيئت وزيران، حزب توده را غيرقانوني اعلام کرد و حمله به سازمانهاي حزبي آغاز شد. در همين سال بود که بيژن جزني ۱۱ساله فعاليتهاي مخفي خود را آغاز کرد. جزني در اين دوران رابط بين کادرهاي مخفي حزب بود و در سالهاي۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ به
فعاليتهاي مخفي سازماني از يکسو و فعاليتهاي علني در سطح دانشآموزان ميپرداخت.
جزني در دوران مصدق
فعاليتهاي سياسي جزني در دوران مصدق ادامه يافت اما درپي وقوع کودتاي ۲۸مرداد بود که با شدتگرفتن برخورد با نيروهاي سياسي، جزني چندباري بهسبب فعاليتهاي سياسي روانه زندان شد. اولينبار چندماه پس از کودتا بود که بازداشت شد، اما باوجود کشف مدارکي دال بر فعاليتهاي مخفياش بهعلت سن کم او از يکسو و نفوذ افسران تودهاي در دادرسي ارتش از سوي ديگر، پس از چند هفته آزاد شد.در پاييز۱۳۳۳ جزني بعد از چندبار بازداشت و آزادي بار ديگر دستگير و اينبار به شش ماه زندان محکوم شد. جزني پس از آزادي در بهار۱۳۳۴ فعاليتهاي خود را پي گرفت و به دليل مشکلات شديد مالي و در عين حال علاقهاي که به نقاشي داشت، در يک مؤسسه تبليغاتي استخدام شد. در اين مقطع بود که روزها به محل کار ميرفت و شبها به ادامه تحصيل ميپرداخت. در همين سالها بود که به همراه برخي همفکرانش ازجمله محمد چوپانزاده در تدارک تشکيل گروهي برآمد. در فروردين۱۳۳۸ اولين نشريه گروه که جزني در تنظيم مقالات و خطمشي آن نقش اساسي را ايفا ميکرد، به صورت پليکپي با دستگاه دستساز منتشر شد. در پاييز۱۳۳۸ با لورفتن گروه و دستگيري يکي از اعضاي آن انتشار مرتب نشريه متوقف و تصميم
بر اين شد که به مناسبتهاي مختلف اعلاميههايي صادر کنند.
فعاليت در جبهه ملي دوم
در ۱۳۳۹ با شروع کار جبهه ملي دوم بيژن جزني هم به جبهه پيوست و فعاليتهاي سياسي خود را در آن پي گرفت. پس از سرکوب جبهه ملي در سال۱۳۴۲ جزني و عدهاي از دوستانش مدتي نشريهاي سياسي به نام «پيام دانشجو» منتشر ميکردند. پيام دانشجو، نماد جبهه متحد جناحهاي مختلف سياسي در جنبش دانشجويي بود. به اين ترتيب که تا اوايل ۱۳۴۳ حسن ابراهيم حبيبي (که بعد از انقلاب اسلامي چند دوره معاون اول رئيسجمهوري شد) سردبير و مسئول گردآوري مطالب و اخبار آن بود و بيژن جزني امور فني مانند آمادهسازي و چاپ اول آن را برعهده داشت. در بهار۱۳۴۳ هيئت تحريريهاي براي پيام دانشجو انتخاب شد که تقريبا همه جناحهاي دانشجويي را دربر ميگرفت و هوشنگ کشاورز صدر، متين دفتري، مجيد احسن و منصور سروش در آن حضور داشتند. جزني آمادهسازي و چاپ و بهزاد نبوي پخش آن را عهدهدار بودند. ماشيننويسي و تهيه استنسيل و امکانات چاپي که محدود به يک دستگاه پليکپي دستساز بود، بهدست بيژن تهيه ميشد. در اواخر سال ۱۳۴۳ و بهار ۱۳۴۴ از هر شماره پيام دانشجو در حدود ۵۰۰ نسخه چاپ ميشد. جزني در فاصله سالهاي ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بارها به زندان افتاد. در سال۱۳۴۲ به عنوان شاگرد اول
رشته فلسفه فارغالتحصيل شد. در همين سال بود که با توجه به اتخاذ خطمشي جديدي که گروه به آن رسيده بود، فعاليتها در قالب يک سازمان سياسي- نظامي وارد فاز نويني شد و بيژن جزني به همراه سه نفر ديگر از همفکرانش بهعنوان کادر مرکزي آن انتخاب شدند.
تشکيل جبهه ملي سوم
در اوايل پاييز ۱۳۴۲، سازمان دانشجويان جبهه ملي که پس از درگيريهاي ميدان بهارستان (۱۵ شهريور ۱۳۴۲) از سياست رهبري جبهه ملي نااميد شده بود، درصدد برآمدند تا به ياري برخي از رهبران و مسئولان جبهه ملي، رهبري جديدي براي اين جبهه برگزينند و از انحلال آن جلوگيري کنند. اين تلاشها به تشکيل جبهه ملي سوم در سال ۱۳۴۴ انجاميد که جزني در تدارک آن شرکت داشت. جزني آخرينبار در سال۱۳۴۴ بهدلیل فعاليتهاي دانشجويي بازداشت شد و بههمراه ديگر اعضاي کميته دانشجويي دانشگاه تهران که حالا از انشعابيون جبهه ملي محسوب ميشدند، در دادگاه نظامي به ۹ ماه زندان محکوم شد.
آغاز فعاليتهاي مسلحانه
بعد از آزادي از زندان مسئوليت فعاليتهاي علني به عهده بيژن گذاشته شد. در پاييز۱۳۴۶ بهمناسبت مرگ تختي يکي از بزرگترين گردهماييهاي علني سازمان انجام شد که جزني در سازماندهي آن نقشي کليدي داشت. در همين دوران بود که تدارک مبارزه مسلحانه و تأمين سلاح براي آن در دستور کار گروه قرار گرفت. زماني که جزني همراه با يکي ديگر از اعضاي گروه به نام «سورکي» اسلحههاي تهيهشده را بههمراه داشتند، به دام پليس افتادند. بهدنبال اين اتفاق چند نفر ديگر از ياران جزني نيز بازداشت شدند و در دادگاه، دادستان نظامي ابتدا براي جزني و هفت نفر ديگر تقاضاي حکم اعدام کرد، اما آنان نهايتا به ۱۵سال زندان محکوم شدند.
تشکيل سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران
در همين دوره بود که با بههمپيوستن دو گروه «بيژن جزني و حسن ضياظريفي» و «مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان» سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران شکل گرفت و با حمله به پاسگاه سياهکل در ۱۹بهمن۱۳۴۹ مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه را آغاز کرد؛ درواقع سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران از وحدت و ادغام دو گروه چپگراي معتقد به مبارزه مسلحانه پديد آمد؛ گروهي که بيژن جزني، عباس سورکي، غفور حسنپور، علياکبر صفاييفراهاني، محمد صفاريآشتياني و حميد اشرف از مؤسسان آن بودند و گروه ديگري که مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان از پايهگذارانش بودند. اين دو گروه، پس از حمله به ژاندارمري سياهکل در نوزدهم بهمن ماه۴۹ و اعدام ۱۳نفر از پيشتازان «جنبش فدايي» در ۲۶اسفند۱۳۴۹، بهطورکامل بههم پيوستند و بهعنوان «چريکهاي فدايي خلق ايران» و مدت کوتاهي بعد با عنوان «سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران» (سچفخا) اعلام موجوديت کردند.
گروه بيژن جزني- حسن ضياظريفي عمدتا از افرادي تشکيل شده بود که در دهههای 30و۴۰ به مبارزه روي آورده بودند و در مبارزات سياسي جبهه ملي دوم شرکت فعالي داشتند و گروه مسعود احمدزاده-اميرپرويز پويان در مقايسه، تجربه مبارزه عملي کمتري داشت و شناخت عيني از حزب توده نداشتند. برخي از اعضاي اين گروه سابقه فعاليت در جبهه ملي در سالهاي 40 را با خود داشتند، ولي تجربه انقلاب کوبا و مبارزه چريکي در آمريکاي لاتين، جايگاه ويژهاي را در اين گروه به خود اختصاص داده بود. جزوههاي «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا» نوشته اميرپرويز پويان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژي و هم تاکتيک» نوشته مسعود احمدزاده و چندنوشتار ديگر بنيان فکري گروه را تشکيل ميداد.
تفاوت ديدگاه جزني و احمدزاده
گروه جزني و گروه احمدزاده در فاصله ماههاي شهريور تا دي ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژي و تاکتيک مبارزه مسلحانه» مباحثاتی طولاني داشتند. جزوه «آنچه يک انقلابي بايد بداند» که در آخر تابستان۱۳۴۹به نام علياکبر صفاييفراهاني درآمده بود، کليترين برداشتهاي ديدگاه اول (ديدگاه جزني) را بهدست ميداد. جزوههاي «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا» (بهار ۱۳۴۹)، بهقلم اميرپرويز پويان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژي و هم تاکتيک» (آخر تابستان ۱۳۴۹)، نوشته مسعود احمدزاده، ديدگاه دوم را مطرح ميکرد. هر دو گروه در پژوهشها و بررسيهاي خود به اين نتيجه رسيده بودند که جامعه ايران پس از انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي تبديل به جامعهاي سرمايهداري شده است؛ بهواسطه ديکتاتوري است که تودههاي زير ستم از حرکت واماندهاند و بر پيشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلحانه و ازخودگذشتن و جانبازي، تودهها را از حالت خمودي و خموشي درآورد و «انرژي ذخيره تودهها را بهانفجار بکشاند...». گروه جزني معتقد به کار در شهر و روستا بودند. به باور آنها «چون هدف از اولين اقدامات مسلحانه، تغيير فضاي سياسي جامعه و بهطورکلي تبليغ مسلحانه است،
عمليات مسلحانه در روستا و شهر ميتوانند يکديگر را کامل کنند و گذشته از آن، وجود سلولهاي مسلح در کوه و شهر، بهمثابه يک عامل حمايتکننده تاکتيکي، ميتواند مورد استفاده قرار گيرد... جنبش روستايي ميتواند کادرهايي را که در شهر امکان ادامه مبارزه ندارند، به خود جلب کند و با اجراي عمليات مسلحانه، قواي دشمن را در مناطق وسيعي بهخود مشغول و اين مناطق را بهطور وسيعي سياسي کند. همچنين، جنبش چريکي شهري با برهمزدن نظم شهرها، ميتواند قسمتي از قواي دشمن را تجزيه کرده و سيستم عصبي دشمن را نيز مورد آسيب قراردهد...». (بيژن جزني، تاريخ سيساله، صفحه10). گروه جزني (گروه جنگل) براي آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گيلان را برگزيده بود، اما، گروه احمدزاده جنگ چريکي شهري را ترجيح ميداد.گروه احمدزاده متکي بر تجارب و تئوري انقلاب برزيل، پيشنهاد سازماندهي جنگ چريکي شهري را ميداد و معتقد بود که جنبش بايد اول در شهر دور بگيرد و سپس، کار در روستا، متکي به مبارزه دورگرفته در شهر، آغاز و در اين مرحله مبارزه، بهطور عمده از شهر به روستا منتقل شود. گروه جنگل پيشنهاد آغاز مبارزه همزمان در شهر و روستا را ميداد و معتقد بود که کار در شهر
و روستا، در صورت امکان، بايد شروع شود، البته، بهتقدم عمليات در شهر معتقد بود. درحالي که اين تقدم زماني از نظر گروه احمدزاده جنبه استراتژيک داشت. بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاييز۴۹ به بحثهاي تئوريک گذشت. در ديماه۴۹، دو گروه بر سر تنظيم برنامه مبارزات آينده به توافق رسيدند و از جمله، بر اين توافق شد که گروه احمدزاده- پويان چند نفر از اعضايش را براي اعزام به جنگل آماده کند. از اين گروه احمد فرهودي در بهمن۴۹ به جنگل اعزام شد و به دسته چريکي جنگل بهفرماندهي علياکبر صفاييفراهاني پيوست.
سرنوشت جزني بعد از رويداد سياهکل
جزني تا فروردين۱۳۴۸ در زندان قصر بود اما درپي فرار نافرجام يارانش از زندان به قم تبعيد شد و پس از عمليات نظامي سياهکل، به اوين منتقل شد. هرچند جزني در طول دوران زندان تحت فشارهاي شديد و شکنجههاي فراواني قرار گرفت، اما در همين دوره مجموعه مقالاتي از زندان به بيرون داد که در ساختار ايدئولوژيک سازمان متبوعش تأثيرگذار شد. او در اواسط اسفند ۱۳۵۳ پس از چند سال تبعيد به زندان اوين بازگردانده شد، اما در ۳۰فروردين۱۳۵۴ همراه با شش نفر ديگر از چريکهاي فدايي خلق به نامهاي حسن ضياظريفي، احمد جليليافشار، مشعوف کلانتري، عزيز سرمدي، محمد چوپانزاده و عباس سورکي به همراه مصطفي جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار، دو عضو سازمان مجاهدين خلق، در تپههاي اطراف زندان اوين بهدست عوامل حکومت تيرباران شدند. روزنامهها فرداي آن روز خبر کشتهشدن جزني و يارانش را با تيتر «۹ زنداني در حين فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند، اما حقيقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند؛ زمانيکه درپی دستگيري و محاکمه اعضاي ساواک معلوم شد که بيژن جزني و يارانش نه در هنگام فرار که بهدست مأموران به تپههاي اوين برده و در آنجا به رگبار گلوله
بسته شدند.
30 فروردين مصادف است با تيرباران بيژن جزني بههمراه هشت نفر ديگر از فعالان سياسي چپگرا. بيژن جزني در سال۱۳۱۶ در خانوادهاي سياسي متولد شد. خانواده پدري و مادري او هر دو از هواداران و فعالان حزب توده بودند. پدرش افسر ژاندارمري و از اهالي جزن (روستايي در حوالي نطنز) اصفهان بود و مادرش عالمتاج کلانتري اهل نطنز بود. حسين جزني ابتدا عضو حزب توده بود و بعد به فرقه دموکرات آذربایجان پيوست و پس از شکست اين فرقه به آذربايجان شوروي رفت و تا سال۱۳۴۵ به ايران بازنگشت. بيژن نيز به تبعيت از پدر درحاليکه فقط ۱۰سال سن داشت، در سال۱۳۲۶ به سازمان جوانان حزب توده ايران پيوست و با اينکه شرايط سني عضويت حداقل ۱۳سال بود، اما به علت فعاليت و علاقه چشمگير چند نوجوان کمتر از ۱۳سال، حوزه مخصوصي برايشان تشکيل شد و جزني يکي از افراد اين حوزه بود. ۱۵بهمن۱۳۲۷ محمدرضاشاه مورد سوءقصد قرار گرفت و درپي اين اتفاق هيئت وزيران، حزب توده را غيرقانوني اعلام کرد و حمله به سازمانهاي حزبي آغاز شد. در همين سال بود که بيژن جزني ۱۱ساله فعاليتهاي مخفي خود را آغاز کرد. جزني در اين دوران رابط بين کادرهاي مخفي حزب بود و در سالهاي۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ به
فعاليتهاي مخفي سازماني از يکسو و فعاليتهاي علني در سطح دانشآموزان ميپرداخت.
جزني در دوران مصدق
فعاليتهاي سياسي جزني در دوران مصدق ادامه يافت اما درپي وقوع کودتاي ۲۸مرداد بود که با شدتگرفتن برخورد با نيروهاي سياسي، جزني چندباري بهسبب فعاليتهاي سياسي روانه زندان شد. اولينبار چندماه پس از کودتا بود که بازداشت شد، اما باوجود کشف مدارکي دال بر فعاليتهاي مخفياش بهعلت سن کم او از يکسو و نفوذ افسران تودهاي در دادرسي ارتش از سوي ديگر، پس از چند هفته آزاد شد.در پاييز۱۳۳۳ جزني بعد از چندبار بازداشت و آزادي بار ديگر دستگير و اينبار به شش ماه زندان محکوم شد. جزني پس از آزادي در بهار۱۳۳۴ فعاليتهاي خود را پي گرفت و به دليل مشکلات شديد مالي و در عين حال علاقهاي که به نقاشي داشت، در يک مؤسسه تبليغاتي استخدام شد. در اين مقطع بود که روزها به محل کار ميرفت و شبها به ادامه تحصيل ميپرداخت. در همين سالها بود که به همراه برخي همفکرانش ازجمله محمد چوپانزاده در تدارک تشکيل گروهي برآمد. در فروردين۱۳۳۸ اولين نشريه گروه که جزني در تنظيم مقالات و خطمشي آن نقش اساسي را ايفا ميکرد، به صورت پليکپي با دستگاه دستساز منتشر شد. در پاييز۱۳۳۸ با لورفتن گروه و دستگيري يکي از اعضاي آن انتشار مرتب نشريه متوقف و تصميم
بر اين شد که به مناسبتهاي مختلف اعلاميههايي صادر کنند.
فعاليت در جبهه ملي دوم
در ۱۳۳۹ با شروع کار جبهه ملي دوم بيژن جزني هم به جبهه پيوست و فعاليتهاي سياسي خود را در آن پي گرفت. پس از سرکوب جبهه ملي در سال۱۳۴۲ جزني و عدهاي از دوستانش مدتي نشريهاي سياسي به نام «پيام دانشجو» منتشر ميکردند. پيام دانشجو، نماد جبهه متحد جناحهاي مختلف سياسي در جنبش دانشجويي بود. به اين ترتيب که تا اوايل ۱۳۴۳ حسن ابراهيم حبيبي (که بعد از انقلاب اسلامي چند دوره معاون اول رئيسجمهوري شد) سردبير و مسئول گردآوري مطالب و اخبار آن بود و بيژن جزني امور فني مانند آمادهسازي و چاپ اول آن را برعهده داشت. در بهار۱۳۴۳ هيئت تحريريهاي براي پيام دانشجو انتخاب شد که تقريبا همه جناحهاي دانشجويي را دربر ميگرفت و هوشنگ کشاورز صدر، متين دفتري، مجيد احسن و منصور سروش در آن حضور داشتند. جزني آمادهسازي و چاپ و بهزاد نبوي پخش آن را عهدهدار بودند. ماشيننويسي و تهيه استنسيل و امکانات چاپي که محدود به يک دستگاه پليکپي دستساز بود، بهدست بيژن تهيه ميشد. در اواخر سال ۱۳۴۳ و بهار ۱۳۴۴ از هر شماره پيام دانشجو در حدود ۵۰۰ نسخه چاپ ميشد. جزني در فاصله سالهاي ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بارها به زندان افتاد. در سال۱۳۴۲ به عنوان شاگرد اول
رشته فلسفه فارغالتحصيل شد. در همين سال بود که با توجه به اتخاذ خطمشي جديدي که گروه به آن رسيده بود، فعاليتها در قالب يک سازمان سياسي- نظامي وارد فاز نويني شد و بيژن جزني به همراه سه نفر ديگر از همفکرانش بهعنوان کادر مرکزي آن انتخاب شدند.
تشکيل جبهه ملي سوم
در اوايل پاييز ۱۳۴۲، سازمان دانشجويان جبهه ملي که پس از درگيريهاي ميدان بهارستان (۱۵ شهريور ۱۳۴۲) از سياست رهبري جبهه ملي نااميد شده بود، درصدد برآمدند تا به ياري برخي از رهبران و مسئولان جبهه ملي، رهبري جديدي براي اين جبهه برگزينند و از انحلال آن جلوگيري کنند. اين تلاشها به تشکيل جبهه ملي سوم در سال ۱۳۴۴ انجاميد که جزني در تدارک آن شرکت داشت. جزني آخرينبار در سال۱۳۴۴ بهدلیل فعاليتهاي دانشجويي بازداشت شد و بههمراه ديگر اعضاي کميته دانشجويي دانشگاه تهران که حالا از انشعابيون جبهه ملي محسوب ميشدند، در دادگاه نظامي به ۹ ماه زندان محکوم شد.
آغاز فعاليتهاي مسلحانه
بعد از آزادي از زندان مسئوليت فعاليتهاي علني به عهده بيژن گذاشته شد. در پاييز۱۳۴۶ بهمناسبت مرگ تختي يکي از بزرگترين گردهماييهاي علني سازمان انجام شد که جزني در سازماندهي آن نقشي کليدي داشت. در همين دوران بود که تدارک مبارزه مسلحانه و تأمين سلاح براي آن در دستور کار گروه قرار گرفت. زماني که جزني همراه با يکي ديگر از اعضاي گروه به نام «سورکي» اسلحههاي تهيهشده را بههمراه داشتند، به دام پليس افتادند. بهدنبال اين اتفاق چند نفر ديگر از ياران جزني نيز بازداشت شدند و در دادگاه، دادستان نظامي ابتدا براي جزني و هفت نفر ديگر تقاضاي حکم اعدام کرد، اما آنان نهايتا به ۱۵سال زندان محکوم شدند.
تشکيل سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران
در همين دوره بود که با بههمپيوستن دو گروه «بيژن جزني و حسن ضياظريفي» و «مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان» سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران شکل گرفت و با حمله به پاسگاه سياهکل در ۱۹بهمن۱۳۴۹ مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه را آغاز کرد؛ درواقع سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران از وحدت و ادغام دو گروه چپگراي معتقد به مبارزه مسلحانه پديد آمد؛ گروهي که بيژن جزني، عباس سورکي، غفور حسنپور، علياکبر صفاييفراهاني، محمد صفاريآشتياني و حميد اشرف از مؤسسان آن بودند و گروه ديگري که مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان از پايهگذارانش بودند. اين دو گروه، پس از حمله به ژاندارمري سياهکل در نوزدهم بهمن ماه۴۹ و اعدام ۱۳نفر از پيشتازان «جنبش فدايي» در ۲۶اسفند۱۳۴۹، بهطورکامل بههم پيوستند و بهعنوان «چريکهاي فدايي خلق ايران» و مدت کوتاهي بعد با عنوان «سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران» (سچفخا) اعلام موجوديت کردند.
گروه بيژن جزني- حسن ضياظريفي عمدتا از افرادي تشکيل شده بود که در دهههای 30و۴۰ به مبارزه روي آورده بودند و در مبارزات سياسي جبهه ملي دوم شرکت فعالي داشتند و گروه مسعود احمدزاده-اميرپرويز پويان در مقايسه، تجربه مبارزه عملي کمتري داشت و شناخت عيني از حزب توده نداشتند. برخي از اعضاي اين گروه سابقه فعاليت در جبهه ملي در سالهاي 40 را با خود داشتند، ولي تجربه انقلاب کوبا و مبارزه چريکي در آمريکاي لاتين، جايگاه ويژهاي را در اين گروه به خود اختصاص داده بود. جزوههاي «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا» نوشته اميرپرويز پويان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژي و هم تاکتيک» نوشته مسعود احمدزاده و چندنوشتار ديگر بنيان فکري گروه را تشکيل ميداد.
تفاوت ديدگاه جزني و احمدزاده
گروه جزني و گروه احمدزاده در فاصله ماههاي شهريور تا دي ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژي و تاکتيک مبارزه مسلحانه» مباحثاتی طولاني داشتند. جزوه «آنچه يک انقلابي بايد بداند» که در آخر تابستان۱۳۴۹به نام علياکبر صفاييفراهاني درآمده بود، کليترين برداشتهاي ديدگاه اول (ديدگاه جزني) را بهدست ميداد. جزوههاي «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا» (بهار ۱۳۴۹)، بهقلم اميرپرويز پويان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژي و هم تاکتيک» (آخر تابستان ۱۳۴۹)، نوشته مسعود احمدزاده، ديدگاه دوم را مطرح ميکرد. هر دو گروه در پژوهشها و بررسيهاي خود به اين نتيجه رسيده بودند که جامعه ايران پس از انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي تبديل به جامعهاي سرمايهداري شده است؛ بهواسطه ديکتاتوري است که تودههاي زير ستم از حرکت واماندهاند و بر پيشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلحانه و ازخودگذشتن و جانبازي، تودهها را از حالت خمودي و خموشي درآورد و «انرژي ذخيره تودهها را بهانفجار بکشاند...». گروه جزني معتقد به کار در شهر و روستا بودند. به باور آنها «چون هدف از اولين اقدامات مسلحانه، تغيير فضاي سياسي جامعه و بهطورکلي تبليغ مسلحانه است،
عمليات مسلحانه در روستا و شهر ميتوانند يکديگر را کامل کنند و گذشته از آن، وجود سلولهاي مسلح در کوه و شهر، بهمثابه يک عامل حمايتکننده تاکتيکي، ميتواند مورد استفاده قرار گيرد... جنبش روستايي ميتواند کادرهايي را که در شهر امکان ادامه مبارزه ندارند، به خود جلب کند و با اجراي عمليات مسلحانه، قواي دشمن را در مناطق وسيعي بهخود مشغول و اين مناطق را بهطور وسيعي سياسي کند. همچنين، جنبش چريکي شهري با برهمزدن نظم شهرها، ميتواند قسمتي از قواي دشمن را تجزيه کرده و سيستم عصبي دشمن را نيز مورد آسيب قراردهد...». (بيژن جزني، تاريخ سيساله، صفحه10). گروه جزني (گروه جنگل) براي آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گيلان را برگزيده بود، اما، گروه احمدزاده جنگ چريکي شهري را ترجيح ميداد.گروه احمدزاده متکي بر تجارب و تئوري انقلاب برزيل، پيشنهاد سازماندهي جنگ چريکي شهري را ميداد و معتقد بود که جنبش بايد اول در شهر دور بگيرد و سپس، کار در روستا، متکي به مبارزه دورگرفته در شهر، آغاز و در اين مرحله مبارزه، بهطور عمده از شهر به روستا منتقل شود. گروه جنگل پيشنهاد آغاز مبارزه همزمان در شهر و روستا را ميداد و معتقد بود که کار در شهر
و روستا، در صورت امکان، بايد شروع شود، البته، بهتقدم عمليات در شهر معتقد بود. درحالي که اين تقدم زماني از نظر گروه احمدزاده جنبه استراتژيک داشت. بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاييز۴۹ به بحثهاي تئوريک گذشت. در ديماه۴۹، دو گروه بر سر تنظيم برنامه مبارزات آينده به توافق رسيدند و از جمله، بر اين توافق شد که گروه احمدزاده- پويان چند نفر از اعضايش را براي اعزام به جنگل آماده کند. از اين گروه احمد فرهودي در بهمن۴۹ به جنگل اعزام شد و به دسته چريکي جنگل بهفرماندهي علياکبر صفاييفراهاني پيوست.
سرنوشت جزني بعد از رويداد سياهکل
جزني تا فروردين۱۳۴۸ در زندان قصر بود اما درپي فرار نافرجام يارانش از زندان به قم تبعيد شد و پس از عمليات نظامي سياهکل، به اوين منتقل شد. هرچند جزني در طول دوران زندان تحت فشارهاي شديد و شکنجههاي فراواني قرار گرفت، اما در همين دوره مجموعه مقالاتي از زندان به بيرون داد که در ساختار ايدئولوژيک سازمان متبوعش تأثيرگذار شد. او در اواسط اسفند ۱۳۵۳ پس از چند سال تبعيد به زندان اوين بازگردانده شد، اما در ۳۰فروردين۱۳۵۴ همراه با شش نفر ديگر از چريکهاي فدايي خلق به نامهاي حسن ضياظريفي، احمد جليليافشار، مشعوف کلانتري، عزيز سرمدي، محمد چوپانزاده و عباس سورکي به همراه مصطفي جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار، دو عضو سازمان مجاهدين خلق، در تپههاي اطراف زندان اوين بهدست عوامل حکومت تيرباران شدند. روزنامهها فرداي آن روز خبر کشتهشدن جزني و يارانش را با تيتر «۹ زنداني در حين فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند، اما حقيقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند؛ زمانيکه درپی دستگيري و محاکمه اعضاي ساواک معلوم شد که بيژن جزني و يارانش نه در هنگام فرار که بهدست مأموران به تپههاي اوين برده و در آنجا به رگبار گلوله
بسته شدند.