در برابر مخاطرات این جهان آشفته
شیوع بیماری عالمگیر کرونا نشان داد که پیشرفتهای فناوارنه و آثار تخریب محیط زیست و تغییرات بومشناختی مخاطرات و دلالتهای جامعهشناختی و سیاسی هم دارند. یکی از وظایف جامعهشناسان تحلیل و واکاوی آثار این مخاطرات جدید در جامعه و نهادها و فرایندها و شیوههای زندگی و انسجام یا تضادهای ناشی از آنهاست. اما بدون چارچوبی نظری و مفهومی منسجم و دقیق که قادر به تحلیل این تغییرات جدید اجتماعی باشد، نمیتوان کاری از پیش برد. در میان جامعهشناسان معاصر زیاد نیستند کسانی که از عهده این کار برآمده باشند. اولریش بک (۲۰۱۵-۱۹۴۴)، جامعهشناس آلمانی، از معدود جامعهشناسانی بود که با ابداع یک نظریه و مفاهیمی برای مطالعه پدیدههای جدید به درک این جهان کمک کرد، جهانی که آشفته و بیاختیار و لجامگسیخته به نظر میرسد. او در کار خود بر اهمیت نظریه بسیار تأکید داشت، نظریهای که اگر ابعاد جهانی پیدا کند دامنه کاربست و استفاده آن نیز بیشتر شده و اهمیتش دوچندان میشود. بک تأکید داشت وضعیت کنونی را دیگر نمیتوان از طریق برداشتهای از پیش موجود درباره جامعه یا زبان موجود علوم اجتماعی درک کرد و برای درک جامعهای که اکنون در مخاطره جهانی
است چارچوب و مرجعی جدید لازم است. تنها کتابی که از بک به فارسی ترجمه شده دغدغه همیشگی او را بازتاب میدهد: «جامعه در مخاطره جهانی».
کتاب «جامعه در مخاطره جهانی» از چند منظر مهم است. این کتاب ارائهکننده یکی از جدیدترین و مهمترین نظریات معاصر جامعهشناسی است که در کشور ما چندان شناختهشده نیست: نظریه «جامعه در مخاطره». بک این نظریه را ابتدا در اولین کتابش با عنوان کتاب «جامعه مخاطرهپذیر» مطرح کرد. او بر این باور بود که حوادث یازده سپتامبر و پیامدهای جهانی آن، آنفلوانزای مرغی شرق آسیا، آلودگی شیرخشکهای چینی و آنفلوانزای خوکی و... گواهی است بر قدرت نظریه جامعه جهانی در مخاطره. چارچوب نظریه جامعه در مخاطره سه مفهوم مخاطره، فردیسازی و مدرنیزاسیون بازتابی است. البته این کتاب علاوه بر تحلیل و واکاوی و بسط این نظریه حاوی مفاهیم دیگری است که بک در آثار بعدی خود آنها را بیشتر باز میکند. او در کتاب «جامعه مخاطرهپذیر» مینویسد: «ما در جهانی پرخطر زندگی میکنیم و نمیتوانیم تضمین کنیم که در این یا آن مورد حتی پس از برنامهریزیها و نظارتهای بسیار دقیق، باز احتمال خطر وجود نداشته باشد. مثال: نیروگاه اتمی؛ دوجلوه مشهور خطر: چرنوبیل و فوکوشیما». کتاب بک این نظر را جا انداخت که باید خوشبینیهای دوره پیشرفت را کنار گذاشت. او بعدها در کتاب «جامعه
در مخاطره جهانی» این نظریه را در چارچوب تحلیلی جهانی بسط و گسترش داد. البته منظور بک از مخاطرات، بیشتر مخاطرات صنعتی است، بهعبارتی مخاطرات اقتصادی و فنی ناشی از تصمیمات و ملاحظات سودآورانه. بک سه ویژگی برای جامعه مخاطرهآمیز برمیشمارد: اولین ویژگی جامعه در مخاطره مسئله تقسیم و بازتوزیع ثروت است. دومین خصیصه برمیگردد به فردگرایی که در این جامعه به ساختار مدرنیته دوم تبدیل شده و نهادها و ساختارهای جامعه دیگر در خدمت آزادی و استقلال فرد نیستند. بیثباتی در کار نیز سومین شاخصه مهم این جامعه در سراسر جهان است. به عبارت دیگر، در این جامعهای که بک تحلیلش میکند و آن را «جامعه در مخاطره» مینامد، دغدغه اصلی نه توزیع چیزهای خوب (ثروت و...) بلکه توزیع چیزهای بد (ضرر و زیان و...) است و چون مخاطرات فراتر از محدودیتهای طبقاتی میروند، پس طبقات اجتماعی معنای خود را از دست میدهند و کنشگران اجتماعی «فردگرا» میشوند و از هم جداافتاده؛ در نتیجه از طبقه اجتماعی خود گسسته و جدا میشوند.
راهحلهای بک برای چالشهای جامعه در مخاطره از قبیل بیمسئولیتی سازمانیافته، روابط ناشی از مخاطره و انفجاریبودن مخاطرات به لحاظ اجتماعی عبارتند از: تأکید و توجه به دموکراسی، آزادی، فرصتهای ناشی از مخاطره، جنبشهای جهانوطنی، شهروندی جهانوطنی و مهمتر از همه تفکر انتقادی، نقد جامعه و محدودنشدن به تفکر صرف کارشناسان فنسالار. از اینرو، استدلال اصلی بک در کتاب حاضر این است که برای درک جامعه در مخاطره جهانی که ما امروز در آن زندگی میکنیم باید به دنبال چارچوب و مرجعی جدید بود. بک بر این باور است که ما اینک یک سیاست زمین داریم که تا چند سال پیش نداشتیم و این سیاست را بر اساس پویاییها و تناقضات جامعه در مخاطره جهانی میتوان درک کرد. این سیاست حول سؤالاتی میگردد: محیط زیست چیست؟ طبیعت چیست؟ بیابان چیست؟ انسان چیست؟ پرسشهایی که باید آنها را در جایگاهی فراملی صورتبندی و طرح کرد و به آنها اندیشید. بک در این کتاب مفاهیم و ابزار نظری جدید و کارآمدی معرفی میکند که هیچ جامعهشناس امروزی نباید به سادگی از کنار آنها بگذرد. هنر بک در ابداع مفاهیم نو برای پدیدههای جدید است. او حتی در کتاب حاضر یک «مانیفیست
جهانوطنی» نیز منتشر میکند و با درنظرداشتن اینکه تنوع و فردگرایی و شکگرایی تقدیر فرهنگ ماست، از یک مبنای انسجام اجتماعی جدید صحبت میکند. در آرای بک جهانوطنگرایی جدیدی طراحی میشود که در آن عدم قطعیت خلاقانه ناشی از آزادی، جایگزین قطعیت سلسلهمراتب تفاوت میشود. او مشوق تجربهورزی سیاسی برای شکلدادن اخلاق جهانی مخاطرات مشترک است، تجربهای که میتواند جنبشهای قدرتمند جهانوطن را در آینده شکل دهد. نظریه بک در این کتاب در ادامه آثار قبلی اوست و هنوز با گذشت چند سال از انتشارش زنده و مولد و برای تحلیلهای اجتماعی کارآمد است. بک این نظریه را پس از فاجعه انتشار گاز سمی در بوپال هند و انفجار اتمی چرنوبیل روسیه، برای تحلیل اوضاع
سیاسی- اجتماعی حاکم بر اروپا به کار برد، آن هم در زمانی که اروپا درگیر بحران جنون گاوی و آثار حوادث یازده سپتامبر و بحران اقتصادی آمریکا بود. او شرط استفاده از این فرصتها را بازسازی تعاریف اجتماعی مخاطرات و مدیریت مخاطره در چارچوبهای فرهنگی مختلف میداند. بک مدرنیته، مخاطرات فناوری، جهانیسازی، روندها و رخدادهای اساسی جهان معاصر را موضوعاتی میدید در مسیر رسیدن به «مدرنیتهای دیگر». به همین دلیل، از دهه۱۹۸۰ یک پرسش را بهطور متناوب تکرار کرد: چگونه اندیشهها و اعمال اجتماعی و سیاسی با در نظرگرفتن دگرگونیهای جهانی از تخریب محیط زیست و گرمشدن زمین گرفته تا بحرانهای مالی و دموکراسی و نهادهای ملی- دولتی میتوانند کنش رادیکال داشته باشند؟ از اینرو، برای بک آن «مدرنیته دیگر» مدرنیته رادیکالشده بود؛ مدرنیتهای که بنیانهای خود را بهدست میآورد.
شیوع بیماری عالمگیر کرونا نشان داد که پیشرفتهای فناوارنه و آثار تخریب محیط زیست و تغییرات بومشناختی مخاطرات و دلالتهای جامعهشناختی و سیاسی هم دارند. یکی از وظایف جامعهشناسان تحلیل و واکاوی آثار این مخاطرات جدید در جامعه و نهادها و فرایندها و شیوههای زندگی و انسجام یا تضادهای ناشی از آنهاست. اما بدون چارچوبی نظری و مفهومی منسجم و دقیق که قادر به تحلیل این تغییرات جدید اجتماعی باشد، نمیتوان کاری از پیش برد. در میان جامعهشناسان معاصر زیاد نیستند کسانی که از عهده این کار برآمده باشند. اولریش بک (۲۰۱۵-۱۹۴۴)، جامعهشناس آلمانی، از معدود جامعهشناسانی بود که با ابداع یک نظریه و مفاهیمی برای مطالعه پدیدههای جدید به درک این جهان کمک کرد، جهانی که آشفته و بیاختیار و لجامگسیخته به نظر میرسد. او در کار خود بر اهمیت نظریه بسیار تأکید داشت، نظریهای که اگر ابعاد جهانی پیدا کند دامنه کاربست و استفاده آن نیز بیشتر شده و اهمیتش دوچندان میشود. بک تأکید داشت وضعیت کنونی را دیگر نمیتوان از طریق برداشتهای از پیش موجود درباره جامعه یا زبان موجود علوم اجتماعی درک کرد و برای درک جامعهای که اکنون در مخاطره جهانی
است چارچوب و مرجعی جدید لازم است. تنها کتابی که از بک به فارسی ترجمه شده دغدغه همیشگی او را بازتاب میدهد: «جامعه در مخاطره جهانی».
کتاب «جامعه در مخاطره جهانی» از چند منظر مهم است. این کتاب ارائهکننده یکی از جدیدترین و مهمترین نظریات معاصر جامعهشناسی است که در کشور ما چندان شناختهشده نیست: نظریه «جامعه در مخاطره». بک این نظریه را ابتدا در اولین کتابش با عنوان کتاب «جامعه مخاطرهپذیر» مطرح کرد. او بر این باور بود که حوادث یازده سپتامبر و پیامدهای جهانی آن، آنفلوانزای مرغی شرق آسیا، آلودگی شیرخشکهای چینی و آنفلوانزای خوکی و... گواهی است بر قدرت نظریه جامعه جهانی در مخاطره. چارچوب نظریه جامعه در مخاطره سه مفهوم مخاطره، فردیسازی و مدرنیزاسیون بازتابی است. البته این کتاب علاوه بر تحلیل و واکاوی و بسط این نظریه حاوی مفاهیم دیگری است که بک در آثار بعدی خود آنها را بیشتر باز میکند. او در کتاب «جامعه مخاطرهپذیر» مینویسد: «ما در جهانی پرخطر زندگی میکنیم و نمیتوانیم تضمین کنیم که در این یا آن مورد حتی پس از برنامهریزیها و نظارتهای بسیار دقیق، باز احتمال خطر وجود نداشته باشد. مثال: نیروگاه اتمی؛ دوجلوه مشهور خطر: چرنوبیل و فوکوشیما». کتاب بک این نظر را جا انداخت که باید خوشبینیهای دوره پیشرفت را کنار گذاشت. او بعدها در کتاب «جامعه
در مخاطره جهانی» این نظریه را در چارچوب تحلیلی جهانی بسط و گسترش داد. البته منظور بک از مخاطرات، بیشتر مخاطرات صنعتی است، بهعبارتی مخاطرات اقتصادی و فنی ناشی از تصمیمات و ملاحظات سودآورانه. بک سه ویژگی برای جامعه مخاطرهآمیز برمیشمارد: اولین ویژگی جامعه در مخاطره مسئله تقسیم و بازتوزیع ثروت است. دومین خصیصه برمیگردد به فردگرایی که در این جامعه به ساختار مدرنیته دوم تبدیل شده و نهادها و ساختارهای جامعه دیگر در خدمت آزادی و استقلال فرد نیستند. بیثباتی در کار نیز سومین شاخصه مهم این جامعه در سراسر جهان است. به عبارت دیگر، در این جامعهای که بک تحلیلش میکند و آن را «جامعه در مخاطره» مینامد، دغدغه اصلی نه توزیع چیزهای خوب (ثروت و...) بلکه توزیع چیزهای بد (ضرر و زیان و...) است و چون مخاطرات فراتر از محدودیتهای طبقاتی میروند، پس طبقات اجتماعی معنای خود را از دست میدهند و کنشگران اجتماعی «فردگرا» میشوند و از هم جداافتاده؛ در نتیجه از طبقه اجتماعی خود گسسته و جدا میشوند.
راهحلهای بک برای چالشهای جامعه در مخاطره از قبیل بیمسئولیتی سازمانیافته، روابط ناشی از مخاطره و انفجاریبودن مخاطرات به لحاظ اجتماعی عبارتند از: تأکید و توجه به دموکراسی، آزادی، فرصتهای ناشی از مخاطره، جنبشهای جهانوطنی، شهروندی جهانوطنی و مهمتر از همه تفکر انتقادی، نقد جامعه و محدودنشدن به تفکر صرف کارشناسان فنسالار. از اینرو، استدلال اصلی بک در کتاب حاضر این است که برای درک جامعه در مخاطره جهانی که ما امروز در آن زندگی میکنیم باید به دنبال چارچوب و مرجعی جدید بود. بک بر این باور است که ما اینک یک سیاست زمین داریم که تا چند سال پیش نداشتیم و این سیاست را بر اساس پویاییها و تناقضات جامعه در مخاطره جهانی میتوان درک کرد. این سیاست حول سؤالاتی میگردد: محیط زیست چیست؟ طبیعت چیست؟ بیابان چیست؟ انسان چیست؟ پرسشهایی که باید آنها را در جایگاهی فراملی صورتبندی و طرح کرد و به آنها اندیشید. بک در این کتاب مفاهیم و ابزار نظری جدید و کارآمدی معرفی میکند که هیچ جامعهشناس امروزی نباید به سادگی از کنار آنها بگذرد. هنر بک در ابداع مفاهیم نو برای پدیدههای جدید است. او حتی در کتاب حاضر یک «مانیفیست
جهانوطنی» نیز منتشر میکند و با درنظرداشتن اینکه تنوع و فردگرایی و شکگرایی تقدیر فرهنگ ماست، از یک مبنای انسجام اجتماعی جدید صحبت میکند. در آرای بک جهانوطنگرایی جدیدی طراحی میشود که در آن عدم قطعیت خلاقانه ناشی از آزادی، جایگزین قطعیت سلسلهمراتب تفاوت میشود. او مشوق تجربهورزی سیاسی برای شکلدادن اخلاق جهانی مخاطرات مشترک است، تجربهای که میتواند جنبشهای قدرتمند جهانوطن را در آینده شکل دهد. نظریه بک در این کتاب در ادامه آثار قبلی اوست و هنوز با گذشت چند سال از انتشارش زنده و مولد و برای تحلیلهای اجتماعی کارآمد است. بک این نظریه را پس از فاجعه انتشار گاز سمی در بوپال هند و انفجار اتمی چرنوبیل روسیه، برای تحلیل اوضاع
سیاسی- اجتماعی حاکم بر اروپا به کار برد، آن هم در زمانی که اروپا درگیر بحران جنون گاوی و آثار حوادث یازده سپتامبر و بحران اقتصادی آمریکا بود. او شرط استفاده از این فرصتها را بازسازی تعاریف اجتماعی مخاطرات و مدیریت مخاطره در چارچوبهای فرهنگی مختلف میداند. بک مدرنیته، مخاطرات فناوری، جهانیسازی، روندها و رخدادهای اساسی جهان معاصر را موضوعاتی میدید در مسیر رسیدن به «مدرنیتهای دیگر». به همین دلیل، از دهه۱۹۸۰ یک پرسش را بهطور متناوب تکرار کرد: چگونه اندیشهها و اعمال اجتماعی و سیاسی با در نظرگرفتن دگرگونیهای جهانی از تخریب محیط زیست و گرمشدن زمین گرفته تا بحرانهای مالی و دموکراسی و نهادهای ملی- دولتی میتوانند کنش رادیکال داشته باشند؟ از اینرو، برای بک آن «مدرنیته دیگر» مدرنیته رادیکالشده بود؛ مدرنیتهای که بنیانهای خود را بهدست میآورد.