اندیشه مطهر
سيدحجت مهدويسعيدي- استاد دانشگاه
هميشه در منظومه آرا و افکار هر انديشمند و متفکري، هر قدر بزرگ و سترگ، مفهومي مبهم و مهيب و امري بهغايت ناکافي وجود دارد که بايد ازسوی پسينيان با سنجش و دانشي آزموده مورد نقض و ابرام قرار گيرد.تفکرات آيتالله مرتضي مطهري را نيز بايد در ذيل چنين قواعدي مشاهده کرد. در هفته معلم و سالگرد شهادت او، ميتوان گفت او نه يک اسطوره يا يک نماد متافيزيکي! بلکه بهواقع انسان و اسلوبي در نسبت با افقهاي باز بوده است. مطهري در رنگينکمان باورها و پنداشتهاي خود در اين حوالي، پديدهاي نادر و استثنائي به حساب ميآيد؛ شخصيتي با ايستارهاي معطوف به جامعيت. او فرديتي بالغ در نظام حوزوي محسوب ميشود، دقيقا همان مکانتي که از ديرباز متعاطيان و کنشگران علوم مذهبي سنتي و فنون فقه رسمي به تدريس و تدّرس در آن اشتغال تام داشته و کماکان دارند. اساسا اين استثنا و تکافتادگي وجودي در چنين فضاي غريبی، به نحوه تغذيه فکري و فراتر از آن به جنس دغدغهها و هکذا رويکرد نقادانه و خلاقانه او برميگردد؛ رويکردي که اين شهيد عالیمقام انديشه در مواجهه با مسائل پيراموني دين از خود ابراز ميکرد. پويايي زبانزد و خلاقيت روشمند مطهري، سرّ ظفرمندي او در راستاي اداي بضاعت و ايفاي رسالت خويش در چالشهاي فکري زمانه بود. مطهري به جد و جهد در فهم و تحليل دين ميکوشيد تا با مدد دو خصيصه ناب استراتژيک خود يعني «خودکارآمدي» و «تابآوري»، به بازانديشي در تراث ديني بپردازد و بيهيچ وهم و واهمهاي پروژه فکري خود را پيش ببرد؛ با تحمل همه هزينههاي سنگين آن تاجاييکه کتاب «مسئله حجاب» او باعث مخالفت قشريون و بهتبع خروج او از قم بهسوی تهران شد! مطهري در ظن خود هيچ ايده و انديشهاي را آنقدر مطهر و آتوريته نميانگاشت که بسي فارغ و بينياز از نقد و ارزيابي مجدد بنشيند، بهشکلي که کسي را ياراي تحليل سنجش آن انديشه نباشد. او در جايي آورده است: «هر فرد غيرمعصومي اگر در جايگاه غير قابل انتقاد قرار بگيرد هم خودش فاسد ميشود و هم جامعه را فاسد ميکند»۱. مرتضي مطهري مستثنا از افراد و اقران حوزوياش همهچيز را در دستگاه وقّاد کلامي خود ميکاويد و ميفلسفيد و به خط قرمزهاي تصنعي موجود اجر و ارجي نمينهاد! مطهري متفکر و متکلمي قهار بود که به اقتضاي «خرد آگاهي» و «چالشهاي زمانه» ايده ميآفريد، مطلب مينوشت و توليد محتوا ميکرد. مطهري سعي ميکرد که فحوا و درونمايههاي مکتوبات خود را بهشکل انتزاعي و ايزولاسيون پيش نبرد! و با عنايت به نيازهاي مدرن سخن ميگفت و در زمان تحريم و تخفيف دانشگاه ازسوي متحجران با دانشگاه مراودات داشت. از باب مثال، کتاب «انسان و سرنوشت» او در تقابل با جبرانگاري و دترمنيسم زمانه نوشته شد تا جوامع انساني، منفعل و تحت هژمونيک توهم تقديرگرايي مزمن به ورطه وانهادگي و استيصال مطلق فرو نيفتند!
در چنين شرایطی بود که پروسه کتاب «علل به گرايش ماديگرايي» را تقرير و تدوين کرد و به چاپ سپرد؛ متن مکتوبي که پديدارشناسانه درپي تعليل و تبيین علل نقصان در فهم ديني و ناکارآمديهاي برگرفته از آن بود و همينطور ساير گفتارها و دستنوشتههاي اين انديشمند وارسته تماما از اين آکسيوم و چشمانداز تبعيت ميکرد و هر کدام ريشه و خاستگاهي در رابطه با ضرورتهاي خودآگاهي فردي و خودآگاهيهاي جمعي جامعه آن روزگار داشت. در عين نقد سیستماتيک تقشر و نفي سختکيشي و نقادي مستمر خطرات وابستگي روحانيت به اين و آن و نحوه ارتزاق و معيشت نظام حوزه، معالوصف به آنچه که احيانا به اصالت و ضرورت تاريخي نهاد روحانيت خدشه وارد ميکرد.وجه مخالفتهاي مطهري نسبت به برخي از آراي پروبلماتيک اشخاص و جريانات مانند دکتر شريعتي و فرقان و... را بايد نوعا در متن اين واقعيت استخراج کرد. مطهري پروايي نداشت تا علنا و آشکارا از نگاه بيچون پراگماتيسم و اگزيستانسياليسم احيانا همدل و همراه باشد يا اينکه با درايت و شهامت بگويد «تعليمات ليبراليستي در متن اسلام وجود دارد!».البته مراد او از چنين مدعايي ورود و وجود گزاره آزادي تفکر و آزادي بيان در متن اسلام بود نه اباحهگري و لجامگسيختگي در مباني تفکر! دقيقا در بستر و مصدر چنين نگره و برداشتي بود که او به «جهان انديشهها» توجه ميکرد و فيلسوفاني همچون مارکس، راسل و دکارت و کانت در مسير تفکراتش آمدوشد داشتند، ناموراني که از ستايش و نکوهش او برخوردار ميشدند.چنين روش و منشي در چارچوبي خاص و تعريفشده البته مونيسم ذهني او را به پلوراليسم معرفتي پيوند ميزد و وجود چنين مؤلفههايي در تفکر و شخصيت مطهري به او شأن و کاراکتر احياگري و اصلاحگري ميداد او بر اين باور بود که اسلام به روزگاران دستخوش تحريف و جزميتشدهاست؛ بنابراین بر سبيل استمرار بايد به پيرايش و پالايش اسلام انديشيد آن هم کاري توأمان در پارادايم اخلاص و اقتدار. مطهري در مقدمه کوتاه کتاب گرانسنگ عدل الهي از تنش ذهني و دغدغههاي فکري خود که از همان عنفوان جواني بر جان جستوجوگرش چنگ زده بود، پرده ميدارد، مسائل و مصائبي سخت و ناگوار چون، شرور و غرور و کمي سرور و همه کژيها و نابسامانيهاي هستيشناختي و کيهانشناختي که همچنان تا امروز کانون توجه و المسائل سائل گفتمانهاي کنوني ماست.تفکر اجتهادي و رويکرد پويشي براي او موضوعيت تام داشت، تا آنجا که در اين راستا مخالف جدي مداحيگري و عوامسازي و خرافهپروري بود که بهلحاظ معرفتشناختي اين رخدادها در همه جهان، آفات دين و اجتماع به شمار ميآيند! اين انديشمند اقاليم بيدار در همه زندگي مباحث خويش را در تقابل و تخالف با بدعتها و تحريفات شکل و سامان ميداد و هم از اين جهت بود که ازسوی قشريون حوزه به حاشيه رانده شد.معلم انديشه و انقلاب، پس از انقلاب فقط دو ماه زندگي کرد، آن هم زندگي پرالتهاب! و در اين کوتاهي زمان درواقع چندان فرصت و رخصت آن را نيافت تا به تأمل آراي سياسي خود را دقيقا و تفصيلا درباره نهادهايي مانند سياست، توزيع دموکراتيک منابع قدرت و شيوه مدرن نظام حکمراني -بهوضوح و تمايز - براي مخاطبان آثار خود تنقيح و تبيین کند و در اين مسير دکتريني پويا و درخور سپهر سياست مدرن عرضه کند. البته ناگفته پيداست که قطعات تفکر او نيز چون تفکرات ديگر متفکران جهان، بهنحو جدي و جمعي نياز به تحليل و تنقيد دارد. متأسفانه تاکنون سنت و روند نقد علمي و ارزيابي همهجانبه به علل و موجباتي در بين ما مهجور و مغلوب افتاده است، درحاليکه نقد در دو وجه سلب و ايجاب، به مباحث فکري و مسائل علمي آدمي صبغه پويندگي و جويندگي ميدهد و مآلا منجر ميشود به تضعيف و تخريب طامات و خرافات رايج. نقدي پرثمر که به برکت آن به پالايش انديشه، مدد شايان ميرسد. راستي و بهواقع چه ميشد در بحران خلأ، مطهري تکثير ميشد و امروز ما -خاصه در دوران پساکرونايي- در بين خود مطهريهاي ديگر داشتيم؛ مطهريهايي البته در تبار و ترازي برتر، مستثنائاتي از جنس زمان و متناسب با نياز و الگوهاي توسعه در مناسبات امروزی خويش، انسانها بيش از پيش و بهغایت، به فرديت و مستثنائي چون او حاجت دارند.راه و نام اين پژوهشگر پويشگر و ستاره ممتاز آسمان انديشه ديني جاويدان باد.
هميشه در منظومه آرا و افکار هر انديشمند و متفکري، هر قدر بزرگ و سترگ، مفهومي مبهم و مهيب و امري بهغايت ناکافي وجود دارد که بايد ازسوی پسينيان با سنجش و دانشي آزموده مورد نقض و ابرام قرار گيرد.تفکرات آيتالله مرتضي مطهري را نيز بايد در ذيل چنين قواعدي مشاهده کرد. در هفته معلم و سالگرد شهادت او، ميتوان گفت او نه يک اسطوره يا يک نماد متافيزيکي! بلکه بهواقع انسان و اسلوبي در نسبت با افقهاي باز بوده است. مطهري در رنگينکمان باورها و پنداشتهاي خود در اين حوالي، پديدهاي نادر و استثنائي به حساب ميآيد؛ شخصيتي با ايستارهاي معطوف به جامعيت. او فرديتي بالغ در نظام حوزوي محسوب ميشود، دقيقا همان مکانتي که از ديرباز متعاطيان و کنشگران علوم مذهبي سنتي و فنون فقه رسمي به تدريس و تدّرس در آن اشتغال تام داشته و کماکان دارند. اساسا اين استثنا و تکافتادگي وجودي در چنين فضاي غريبی، به نحوه تغذيه فکري و فراتر از آن به جنس دغدغهها و هکذا رويکرد نقادانه و خلاقانه او برميگردد؛ رويکردي که اين شهيد عالیمقام انديشه در مواجهه با مسائل پيراموني دين از خود ابراز ميکرد. پويايي زبانزد و خلاقيت روشمند مطهري، سرّ ظفرمندي او در راستاي اداي بضاعت و ايفاي رسالت خويش در چالشهاي فکري زمانه بود. مطهري به جد و جهد در فهم و تحليل دين ميکوشيد تا با مدد دو خصيصه ناب استراتژيک خود يعني «خودکارآمدي» و «تابآوري»، به بازانديشي در تراث ديني بپردازد و بيهيچ وهم و واهمهاي پروژه فکري خود را پيش ببرد؛ با تحمل همه هزينههاي سنگين آن تاجاييکه کتاب «مسئله حجاب» او باعث مخالفت قشريون و بهتبع خروج او از قم بهسوی تهران شد! مطهري در ظن خود هيچ ايده و انديشهاي را آنقدر مطهر و آتوريته نميانگاشت که بسي فارغ و بينياز از نقد و ارزيابي مجدد بنشيند، بهشکلي که کسي را ياراي تحليل سنجش آن انديشه نباشد. او در جايي آورده است: «هر فرد غيرمعصومي اگر در جايگاه غير قابل انتقاد قرار بگيرد هم خودش فاسد ميشود و هم جامعه را فاسد ميکند»۱. مرتضي مطهري مستثنا از افراد و اقران حوزوياش همهچيز را در دستگاه وقّاد کلامي خود ميکاويد و ميفلسفيد و به خط قرمزهاي تصنعي موجود اجر و ارجي نمينهاد! مطهري متفکر و متکلمي قهار بود که به اقتضاي «خرد آگاهي» و «چالشهاي زمانه» ايده ميآفريد، مطلب مينوشت و توليد محتوا ميکرد. مطهري سعي ميکرد که فحوا و درونمايههاي مکتوبات خود را بهشکل انتزاعي و ايزولاسيون پيش نبرد! و با عنايت به نيازهاي مدرن سخن ميگفت و در زمان تحريم و تخفيف دانشگاه ازسوي متحجران با دانشگاه مراودات داشت. از باب مثال، کتاب «انسان و سرنوشت» او در تقابل با جبرانگاري و دترمنيسم زمانه نوشته شد تا جوامع انساني، منفعل و تحت هژمونيک توهم تقديرگرايي مزمن به ورطه وانهادگي و استيصال مطلق فرو نيفتند!
در چنين شرایطی بود که پروسه کتاب «علل به گرايش ماديگرايي» را تقرير و تدوين کرد و به چاپ سپرد؛ متن مکتوبي که پديدارشناسانه درپي تعليل و تبيین علل نقصان در فهم ديني و ناکارآمديهاي برگرفته از آن بود و همينطور ساير گفتارها و دستنوشتههاي اين انديشمند وارسته تماما از اين آکسيوم و چشمانداز تبعيت ميکرد و هر کدام ريشه و خاستگاهي در رابطه با ضرورتهاي خودآگاهي فردي و خودآگاهيهاي جمعي جامعه آن روزگار داشت. در عين نقد سیستماتيک تقشر و نفي سختکيشي و نقادي مستمر خطرات وابستگي روحانيت به اين و آن و نحوه ارتزاق و معيشت نظام حوزه، معالوصف به آنچه که احيانا به اصالت و ضرورت تاريخي نهاد روحانيت خدشه وارد ميکرد.وجه مخالفتهاي مطهري نسبت به برخي از آراي پروبلماتيک اشخاص و جريانات مانند دکتر شريعتي و فرقان و... را بايد نوعا در متن اين واقعيت استخراج کرد. مطهري پروايي نداشت تا علنا و آشکارا از نگاه بيچون پراگماتيسم و اگزيستانسياليسم احيانا همدل و همراه باشد يا اينکه با درايت و شهامت بگويد «تعليمات ليبراليستي در متن اسلام وجود دارد!».البته مراد او از چنين مدعايي ورود و وجود گزاره آزادي تفکر و آزادي بيان در متن اسلام بود نه اباحهگري و لجامگسيختگي در مباني تفکر! دقيقا در بستر و مصدر چنين نگره و برداشتي بود که او به «جهان انديشهها» توجه ميکرد و فيلسوفاني همچون مارکس، راسل و دکارت و کانت در مسير تفکراتش آمدوشد داشتند، ناموراني که از ستايش و نکوهش او برخوردار ميشدند.چنين روش و منشي در چارچوبي خاص و تعريفشده البته مونيسم ذهني او را به پلوراليسم معرفتي پيوند ميزد و وجود چنين مؤلفههايي در تفکر و شخصيت مطهري به او شأن و کاراکتر احياگري و اصلاحگري ميداد او بر اين باور بود که اسلام به روزگاران دستخوش تحريف و جزميتشدهاست؛ بنابراین بر سبيل استمرار بايد به پيرايش و پالايش اسلام انديشيد آن هم کاري توأمان در پارادايم اخلاص و اقتدار. مطهري در مقدمه کوتاه کتاب گرانسنگ عدل الهي از تنش ذهني و دغدغههاي فکري خود که از همان عنفوان جواني بر جان جستوجوگرش چنگ زده بود، پرده ميدارد، مسائل و مصائبي سخت و ناگوار چون، شرور و غرور و کمي سرور و همه کژيها و نابسامانيهاي هستيشناختي و کيهانشناختي که همچنان تا امروز کانون توجه و المسائل سائل گفتمانهاي کنوني ماست.تفکر اجتهادي و رويکرد پويشي براي او موضوعيت تام داشت، تا آنجا که در اين راستا مخالف جدي مداحيگري و عوامسازي و خرافهپروري بود که بهلحاظ معرفتشناختي اين رخدادها در همه جهان، آفات دين و اجتماع به شمار ميآيند! اين انديشمند اقاليم بيدار در همه زندگي مباحث خويش را در تقابل و تخالف با بدعتها و تحريفات شکل و سامان ميداد و هم از اين جهت بود که ازسوی قشريون حوزه به حاشيه رانده شد.معلم انديشه و انقلاب، پس از انقلاب فقط دو ماه زندگي کرد، آن هم زندگي پرالتهاب! و در اين کوتاهي زمان درواقع چندان فرصت و رخصت آن را نيافت تا به تأمل آراي سياسي خود را دقيقا و تفصيلا درباره نهادهايي مانند سياست، توزيع دموکراتيک منابع قدرت و شيوه مدرن نظام حکمراني -بهوضوح و تمايز - براي مخاطبان آثار خود تنقيح و تبيین کند و در اين مسير دکتريني پويا و درخور سپهر سياست مدرن عرضه کند. البته ناگفته پيداست که قطعات تفکر او نيز چون تفکرات ديگر متفکران جهان، بهنحو جدي و جمعي نياز به تحليل و تنقيد دارد. متأسفانه تاکنون سنت و روند نقد علمي و ارزيابي همهجانبه به علل و موجباتي در بين ما مهجور و مغلوب افتاده است، درحاليکه نقد در دو وجه سلب و ايجاب، به مباحث فکري و مسائل علمي آدمي صبغه پويندگي و جويندگي ميدهد و مآلا منجر ميشود به تضعيف و تخريب طامات و خرافات رايج. نقدي پرثمر که به برکت آن به پالايش انديشه، مدد شايان ميرسد. راستي و بهواقع چه ميشد در بحران خلأ، مطهري تکثير ميشد و امروز ما -خاصه در دوران پساکرونايي- در بين خود مطهريهاي ديگر داشتيم؛ مطهريهايي البته در تبار و ترازي برتر، مستثنائاتي از جنس زمان و متناسب با نياز و الگوهاي توسعه در مناسبات امروزی خويش، انسانها بيش از پيش و بهغایت، به فرديت و مستثنائي چون او حاجت دارند.راه و نام اين پژوهشگر پويشگر و ستاره ممتاز آسمان انديشه ديني جاويدان باد.