داستان پرواز
شرق: «راهی نیست؟» عنوان رمانی است از نویل شوت که مدتی پیش با ترجمه علی کهربایی در نشر نو منتشر شد. نویل شوت از نویسندگان انگلیسی است که در سال ۱۸۹۹ متولد شد و به جز نویسندگی به عنوان مهندس پرواز نیز به فعالیت میپرداخت. او در طول سه دهه فعالیت ادبیاش، بیستوپنج رمان نوشت که براساس برخی از آنها فیلمهایی نیز ساخته شده است. «راهی نیست؟» و «شهری چون آلیس» از آثار مشهورتر این نویسنده انگلیسی محسوب میشوند که مورد اقتباس سینمایی نیز قرار گرفتهاند. بر اساس «راهی نیست؟»، فیلمی با عنوان «در آسمان راهی نیست» به کارگردانی هنری کاستر در سال ۱۹۵۱ ساخته شد که جیمز استوارت و مارلین دیتریش در آن بازی کردهاند. با اقتباس از رمان «شهری چون آلیس» نیز در سال ۱۹۵۶ فیلمی با همین نام توسط جک لی ساخته شد که ویرجینیا مکنا و پیتر فینچ بازیگران آن بودند.
آنطور که اشاره شد، نویل شوت در طول سالهای حیاتش به عنوان مهندس پرواز فعالیت میکرد و همچنین مدیر یک شرکت هواپیماسازی نیز بود. به همین دلیل او در بسیاری از داستانهایش از اطلاعات و موضوعات مربوط به هوانوردی استفاده کرده است. در بخشی از ابتدای کتاب درباره نویل شوت آمده: «رمانهای او به قوت قصهپردازی مشهورند. او نویسندهای است که سرراست قصهاش را میگوید و با استواری و استادی مضامین و پیرنگ داستانهایش را بسط میدهد. کمتر از خط عمل قصه خارج میشود و از لفاظی و فلسفهپردازی صریح میپرهیزد. و چنین است که راسل او را امیرزاده قصهگویان انگلیسی معرفی میکند».
در داستان «راهی نیست»، راوی داستان را از نقطهای آغاز میکند که میئول بخش سازهای موسسه هواپیمایی سلطنتی در فارنبورو شده است. درواقع او در بخشی مشغول به کار شده که کار اصلیاش آزمایشهای کوتاه مدت برای حل مشکلات خاصی است که در طراحی هواپیما پیش میآید. او در بدو ورودش به بخش، با تعداد زیادی از پژوهشگرانی روبرو میشود که در آستانه بازنشستگی و پایان دوره کاریشان هستند در حالی که او جوانترین عضو این گروه است.
در این بین، یکی از همکاران او به اسم آقای هانی، فرد جالبی است که توجه راوی را جلب میکند. آقای هانی روی مسئله خستگی در سازههای هواپیما کار میکند و منظور از خستگی نوعی بیماری فلزات است. هنگامی که فلزی زیر تاثیر بارهای متغیر قرار میگیرد، پس از تغییر جهتهای پیدرپی نیروهای وارد بر آن، تمامی ویژگیهای فلز ممکن است دچار دگرگونی شوند و این تغییر میتواند به صورتی کاملا ناگهانی بروز کند و مثلا ممکن است یکی از آلیاژهای آلومینیوم که در برابر هزاران ساعت پرواز مقاومت بسیار خوبی نشان داده، به یکباره زیر فشارهای نیروهایی اندک درهم بشکند و فاجعهای برای هواپیما و سرنشینانش به وجود آورد. آقای هانی این وظیفه را بر عهده داشته تا درباره این موضوع اطلاعات بیشتری فراهم کند.
بر اساس فرضه آقای هانی، خستگی فلزات و فشارهای وارد بر بال و دم هواپیما باعث میشود که ساختار این قطعات پس از میزان مشخصی ساعت پرواز بیهیچ اخطار و نشانه قبلی، ناگهان دچار فروپاشی شود و به سقوط هواپیما منجر شود. هانی ضمن پرواز در یک سفر تحقیقاتی درمییابد که ساعات پرواز آن هواپیما به دلیل بهرهبرداری در چند خط هوایی مختلف، به رقم پیشبینی شده در فرضیه او نزدیک است و تصمیم میگیرد به هر شکل ممکن از وقوع فاجعه جلوگیری کند.
پیشتر، «شهری چون آلیس» نیز با ترجمه علی کهربایی به فارسی منتشر شده است. این کتاب، رمانی است مربوط به جنگ که روایتی از اتفاقات جنگ دوم جهانی در شرق دور ارائه می دهد. این رمان، ماجرای زندگی و سرگذشت زنی با نام جین است که در طول جنگ توسط نیروهای ژاپنی دستگیر و اسیر میشود و در کنار عدهای دیگر از اسرا وضعیت دشواری را سپری میکند. جین که زنی جوان و انگلیسی است، در میان حوادث جنگ دوم جهانی در مالایا زندگی میکند. او به همراه تعداد زیادی از زنان و کودکان به اسارت نیروهای ژاپنی درمیآید. ژاپنیها این اسیران را به طیکردن راهی طولانی و جانفرسا در مسیری خطرناک وامیدارند. خاطرات کابوسوار این سفر پرخطر و فرسایشی سالها پس از پایان جنگ همچنان در ذهن جین باقی است و به عنوان مسئلهای حلنشده برایش مطرح است. فضای رعبآور و خفهکننده اردوگاه اسرا و نیز اتفاقات بعدی باعث میشوند تا نوعی حس ناامیدی درباره آینده بشری در ذهن جین شکل بگیرد. جین با وجود این وضعیت و آشفتگیهای ذهنیاش به دلیلی مجبور میشود به مالایا بازگردد. در اینجاست که میفهمد سربازی استرالیایی با نام جو که در آن دوران خود را برای نجات اسیران به خطر
انداخته بود، توانسته از مهلکه جان به در برد و ظاهرا هنوز زنده است. در نتیجه جین برای یافتن سرباز استرالیایی به نقطهای پرت و دورافتاده در استرالیا میرود.
در بخشی از رمان «راهی نیست؟» میخوانیم: «صبح روز بعد، همراه رئیس برای شرکت در جلسه وزارت تدارکات به لندن رفتم. جلسه در یکی از آن اتاقهای دراز دلمردهای تشکیل میشد که گاهی وقتها آدم در ادارههای دولتی صرفهجو به آن برمیخورد. اتاق جز یک میز دراز و حدود بیست صندلی لخت و خشک هیچچیز دیگری نداشت. روز بسیار داغی بود و خورشید نورش را روی میز پهن کرده بود. رئیس جلسه استنلی مورگان، مدیر بخش تحقیق و توسعه بود. فرگوسن کنارش نشسته بود و سمت دیگرش یکی دیگر از کارمندان وزارتخانه بود که نمیشناختم و بعد از او موجود مفلوک و نعشمانندی از خزانهداری بود که اسمش را هیچوقت یاد نگرفتم. بعد از آنها، کارتر و آدمهای دیگری از وزارت هوانوردی کشوری نشسته بود. بعد از او سِر دیوید مون، رئیس هواپیمایی کاتو، و کارنگی بودند و بعد از آنها، و در گروه آنان، مرد موبور نسبتا تنومندی بود که بعد دانستم ساموئلسن، خلبان رایندیری است که هان دسته گلش را با آن به آب داده بود...». «جاده تنهایی»، «ویرانهشهر»، «پاستورال» و «در ساحل» از دیگر آثار نویل شوت است.
شرق: «راهی نیست؟» عنوان رمانی است از نویل شوت که مدتی پیش با ترجمه علی کهربایی در نشر نو منتشر شد. نویل شوت از نویسندگان انگلیسی است که در سال ۱۸۹۹ متولد شد و به جز نویسندگی به عنوان مهندس پرواز نیز به فعالیت میپرداخت. او در طول سه دهه فعالیت ادبیاش، بیستوپنج رمان نوشت که براساس برخی از آنها فیلمهایی نیز ساخته شده است. «راهی نیست؟» و «شهری چون آلیس» از آثار مشهورتر این نویسنده انگلیسی محسوب میشوند که مورد اقتباس سینمایی نیز قرار گرفتهاند. بر اساس «راهی نیست؟»، فیلمی با عنوان «در آسمان راهی نیست» به کارگردانی هنری کاستر در سال ۱۹۵۱ ساخته شد که جیمز استوارت و مارلین دیتریش در آن بازی کردهاند. با اقتباس از رمان «شهری چون آلیس» نیز در سال ۱۹۵۶ فیلمی با همین نام توسط جک لی ساخته شد که ویرجینیا مکنا و پیتر فینچ بازیگران آن بودند.
آنطور که اشاره شد، نویل شوت در طول سالهای حیاتش به عنوان مهندس پرواز فعالیت میکرد و همچنین مدیر یک شرکت هواپیماسازی نیز بود. به همین دلیل او در بسیاری از داستانهایش از اطلاعات و موضوعات مربوط به هوانوردی استفاده کرده است. در بخشی از ابتدای کتاب درباره نویل شوت آمده: «رمانهای او به قوت قصهپردازی مشهورند. او نویسندهای است که سرراست قصهاش را میگوید و با استواری و استادی مضامین و پیرنگ داستانهایش را بسط میدهد. کمتر از خط عمل قصه خارج میشود و از لفاظی و فلسفهپردازی صریح میپرهیزد. و چنین است که راسل او را امیرزاده قصهگویان انگلیسی معرفی میکند».
در داستان «راهی نیست»، راوی داستان را از نقطهای آغاز میکند که میئول بخش سازهای موسسه هواپیمایی سلطنتی در فارنبورو شده است. درواقع او در بخشی مشغول به کار شده که کار اصلیاش آزمایشهای کوتاه مدت برای حل مشکلات خاصی است که در طراحی هواپیما پیش میآید. او در بدو ورودش به بخش، با تعداد زیادی از پژوهشگرانی روبرو میشود که در آستانه بازنشستگی و پایان دوره کاریشان هستند در حالی که او جوانترین عضو این گروه است.
در این بین، یکی از همکاران او به اسم آقای هانی، فرد جالبی است که توجه راوی را جلب میکند. آقای هانی روی مسئله خستگی در سازههای هواپیما کار میکند و منظور از خستگی نوعی بیماری فلزات است. هنگامی که فلزی زیر تاثیر بارهای متغیر قرار میگیرد، پس از تغییر جهتهای پیدرپی نیروهای وارد بر آن، تمامی ویژگیهای فلز ممکن است دچار دگرگونی شوند و این تغییر میتواند به صورتی کاملا ناگهانی بروز کند و مثلا ممکن است یکی از آلیاژهای آلومینیوم که در برابر هزاران ساعت پرواز مقاومت بسیار خوبی نشان داده، به یکباره زیر فشارهای نیروهایی اندک درهم بشکند و فاجعهای برای هواپیما و سرنشینانش به وجود آورد. آقای هانی این وظیفه را بر عهده داشته تا درباره این موضوع اطلاعات بیشتری فراهم کند.
بر اساس فرضه آقای هانی، خستگی فلزات و فشارهای وارد بر بال و دم هواپیما باعث میشود که ساختار این قطعات پس از میزان مشخصی ساعت پرواز بیهیچ اخطار و نشانه قبلی، ناگهان دچار فروپاشی شود و به سقوط هواپیما منجر شود. هانی ضمن پرواز در یک سفر تحقیقاتی درمییابد که ساعات پرواز آن هواپیما به دلیل بهرهبرداری در چند خط هوایی مختلف، به رقم پیشبینی شده در فرضیه او نزدیک است و تصمیم میگیرد به هر شکل ممکن از وقوع فاجعه جلوگیری کند.
پیشتر، «شهری چون آلیس» نیز با ترجمه علی کهربایی به فارسی منتشر شده است. این کتاب، رمانی است مربوط به جنگ که روایتی از اتفاقات جنگ دوم جهانی در شرق دور ارائه می دهد. این رمان، ماجرای زندگی و سرگذشت زنی با نام جین است که در طول جنگ توسط نیروهای ژاپنی دستگیر و اسیر میشود و در کنار عدهای دیگر از اسرا وضعیت دشواری را سپری میکند. جین که زنی جوان و انگلیسی است، در میان حوادث جنگ دوم جهانی در مالایا زندگی میکند. او به همراه تعداد زیادی از زنان و کودکان به اسارت نیروهای ژاپنی درمیآید. ژاپنیها این اسیران را به طیکردن راهی طولانی و جانفرسا در مسیری خطرناک وامیدارند. خاطرات کابوسوار این سفر پرخطر و فرسایشی سالها پس از پایان جنگ همچنان در ذهن جین باقی است و به عنوان مسئلهای حلنشده برایش مطرح است. فضای رعبآور و خفهکننده اردوگاه اسرا و نیز اتفاقات بعدی باعث میشوند تا نوعی حس ناامیدی درباره آینده بشری در ذهن جین شکل بگیرد. جین با وجود این وضعیت و آشفتگیهای ذهنیاش به دلیلی مجبور میشود به مالایا بازگردد. در اینجاست که میفهمد سربازی استرالیایی با نام جو که در آن دوران خود را برای نجات اسیران به خطر
انداخته بود، توانسته از مهلکه جان به در برد و ظاهرا هنوز زنده است. در نتیجه جین برای یافتن سرباز استرالیایی به نقطهای پرت و دورافتاده در استرالیا میرود.
در بخشی از رمان «راهی نیست؟» میخوانیم: «صبح روز بعد، همراه رئیس برای شرکت در جلسه وزارت تدارکات به لندن رفتم. جلسه در یکی از آن اتاقهای دراز دلمردهای تشکیل میشد که گاهی وقتها آدم در ادارههای دولتی صرفهجو به آن برمیخورد. اتاق جز یک میز دراز و حدود بیست صندلی لخت و خشک هیچچیز دیگری نداشت. روز بسیار داغی بود و خورشید نورش را روی میز پهن کرده بود. رئیس جلسه استنلی مورگان، مدیر بخش تحقیق و توسعه بود. فرگوسن کنارش نشسته بود و سمت دیگرش یکی دیگر از کارمندان وزارتخانه بود که نمیشناختم و بعد از او موجود مفلوک و نعشمانندی از خزانهداری بود که اسمش را هیچوقت یاد نگرفتم. بعد از آنها، کارتر و آدمهای دیگری از وزارت هوانوردی کشوری نشسته بود. بعد از او سِر دیوید مون، رئیس هواپیمایی کاتو، و کارنگی بودند و بعد از آنها، و در گروه آنان، مرد موبور نسبتا تنومندی بود که بعد دانستم ساموئلسن، خلبان رایندیری است که هان دسته گلش را با آن به آب داده بود...». «جاده تنهایی»، «ویرانهشهر»، «پاستورال» و «در ساحل» از دیگر آثار نویل شوت است.