|

پایان امپرسیونیست سیاسی

احمد غلامی . سردبیر

بسیاری از تحلیل‌های سیاسی ما امپرسیونیستی‌‌اند؛ یعنی توصیف و لحظه‌نگاری وقایع و رویدادهای سیاسی و اجتماعی کشور بدون هیچ برداشت خلاقانه‌ای از شرایط که می‌توان با آن مفهومی نو خلق کرد. حیات سیاست به عناصری همچون تخیل و خلاقیت وابسته است. تخیل سیاسی، لازمه کنش انقلابی است برای برون‌رفت از انسدادهایی که خروج از آنها ناممکن به نظر می‌رسد. به یک معنا حتی تحلیلگران سیاسی دیگر قادر به تخیل سیاسی هم نیستند، چه برسد به عمل انقلابی. هر‌آنچه را که می‌باید ساخت، ابتدا باید تخیل کرد؛ خاصه در سیاست که همچون هنر بیش از هر چیز وابسته به تخیل است. اگر بگوییم اپوزیسیون خارج از کشور بیش از هر گروهی به تخیل و خلاقیت سیاسی آسیب زده است، اغراق نکرده‌ایم. طیف‌های متنوع و متکثر اپوزیسیون با مطالبات واقعی و غیرواقعی که تحقق آنان را زودهنگام می‌دانند، راه تخیل و خلاقیت سیاسی را مسدود کرده‌اند؛ به‌طوری‌که گاه این تحلیل‌ها از فرط تکرار، دچار تهی‌بودگی در معنا می‌شوند. این‌‌دست تحلیل‌های امپرسیونیستی، به تحلیل‌های داخلی نیز سرایت کرده است و تحلیل‌های سیاسی از این‌دست در رسانه‌ها فراوان هستند؛ گیرم در زمان و جغرافیای متفاوت البته با ملاحظات و اجبارهای بیشتر در سطح بیان. در وضعیت انفعالی موجود در سیاست، اغلب تحلیلگران سیاسی داخل کشور را اصلاح‌طلبان تشکیل می‌دهند. البته تعدادی در میان اصولگرایان هستند که به سفارش این رسانه‌ یا آن رسانه، تحلیل‌هایی ارائه می‌دهند که به واقعیت‌های جناح سیاسی خود و مردمی که آنان را نمایندگی می‌کنند، نزدیک‌تر است. تحلیل‌هایی که از تخیل و خلاقیت تهی است و بازنمایی وقایع سیاسی و اجتماعی کشور از نگاه طیفی است موسوم به اصولگرایانی که بعید است دیگر بعد از مجلس یازدهم بتوان آنها را در ذیل این عنوان نام‌گذاری کرد. سبک و شیوه تحلیل‌های امپرسیونیستی، سبکی عقیم‌شده است که راهبردی را نشان نمی‌دهد. خروج از این‌دست تحلیل‌ها و پیگیری راه‌های ممکن، آن‌قدر دشوار و ناممکن شده است که در همان ابتدا هرکس عطای سیاست را به لقایش می‌بخشد و راه انفعال در پیش می‌گیرد. به هر تقدیر دیگر سیاست‌ورزی با یک بام و دو هوا نمی‌شود؛ یک پای در میان مردم و یک پای در میان قدرت. نه آنان که در قدرت‌اند دیگر فرصت چنین کاری را به اصلاح‌طلبان می‌دهند و نه مردم باور می‌کنند که آنها صدای واقعی‌شان باشند. با تحلیل‌های امپرسیونیستی، رنگ‌آمیزی لحظه به لحظه سیاست، با رنگ‌های متناسب و هم‌زمان با طلوع و غروب خورشید سیاست هم نمی‌توان تابلویی خلق کرد تا باز به میان مردم برگشت. اگر حیات هنر وابسته به تخیل، خلاقیت و عبور از سبک‌های گذشته است، ‌در سیاست که با حیات واقعی آدم‌ها درهم تنیده است، راهی جز عبور از سبک‌های گذشته نیست. اصلاح‌طلبان در دوم خرداد توانستند با عبور از سبک رئالیسم‌‌سوسیالیستی که دامن‌گیر همه انقلاب‌هاست، سیاست‌آفرین باشند. آنان با سیاستی امپرسیونیستی روی کار آمدند؛ سیاستی که رفته‌رفته راه تکرار را در پیش گرفت و به قولی از فرط تکرار نخ‌نما شد. ناگفته پیداست این سبک از سیاست‌ورزی با دولت اصلاحات به پایان رسید.

اگر احمدی‌نژاد یک رئالیست تمام‌عیار باقی می‌ماند و برای بسط و گسترش قدرتش به سمت رئالیسم جادویی روی نمی‌آورد، کار اصلاح‌طلبان تمام بود. اگرچه اصلاح‌طلبان با دولت تدبیر و امید با همان سبک و سیاق امپرسیونیستی روی کار آمدند و خودشان بیش از هر کسی می‌دانستند باید سیاست تازه‌ای خلق کنند. اما منافع کثیری راه را بر استراتژی اقلیتی بست و نه‌تنها تغییر و خلق سیاستی رخ نداد، بلکه گذشته قابل دفاع آنان نیز از عیار افتاد و زیر سؤال رفت. اصلاح‌طلبان بیش از هر جناح دیگر برای بازگشت به سیاست، در معنای سیاست بماهو سیاست تلاش می‌کنند. آیا این تلاش‌ها به فرجامی خواهد رسید؟ آنچه بدیهی است سیاست‌ورزی به شیوه سابق دیگر منجر به تخیل و خلاقیت نمی‌شود. به گفته لاکلائو و موفه، راستی‌آزمایی هر سیاستی مستلزم بازتوزیع و بازشناسی است. «بازتوزیع» یعنی برابری از حیث دسترسی به فرصت‌های اقتصادی که در قریب به 16 سال گذشته دور از دسترس مردم بوده و مهم‌تر از همه مفهوم «بازشناسی» است؛ مفهومی برای عدالت در به‌رسمیت‌شناختن گروه‌های مختلف اجتماعی؛ گروه‌هایی که همواره در فرصت‌های اقتصادی و اجتماعی (مدنی) نادیده گرفته شده‌اند. پیداست هر جریان سیاسی که نتواند راهی به سوی این مطالبات واقعی مردم بگشاید و تغییری در سبک سیاست‌ورزی و زندگی مردم ایجاد کند، محتوم به شکست است.اگر از این منظر به سیاست بنگریم، رقابت و مجادله بین قالیباف و میرسلیم برای استقرار در جایگاه ریاست مجلس قابل تأمل خواهد بود. آنها قبل از رسیدن به این مسند باید به پرسشی اساسی‌تر پاسخ دهند که در این جایگاه چه خواهند کرد؟ آن هم در مجلسی که با آرای چشمگیری شکل نگرفته است. یکی از نقاط ضعف اصولگرایان این است که هرگز به پیروزی خود شک نمی‌کنند و از این‌رو است که بیشترین شکست در عرصه سیاست، خاصه انتخابات را متحمل شده‌اند. دست بر قضا قالیباف و میرسلیم نمایندگان بارز این گونه سیاست‌ورزی هستند. آنچه آینده مجلس را جذاب‌ می‌کند، حضور و ائتلاف نیروهای احمدی‌نژاد با مؤتلفه و میرسلیم است. ائتلافی که برای اصلاح‌طلبان بی‌شباهت به آمیزه‌ای از سبک گروتسک و گوتیک نیست.

بسیاری از تحلیل‌های سیاسی ما امپرسیونیستی‌‌اند؛ یعنی توصیف و لحظه‌نگاری وقایع و رویدادهای سیاسی و اجتماعی کشور بدون هیچ برداشت خلاقانه‌ای از شرایط که می‌توان با آن مفهومی نو خلق کرد. حیات سیاست به عناصری همچون تخیل و خلاقیت وابسته است. تخیل سیاسی، لازمه کنش انقلابی است برای برون‌رفت از انسدادهایی که خروج از آنها ناممکن به نظر می‌رسد. به یک معنا حتی تحلیلگران سیاسی دیگر قادر به تخیل سیاسی هم نیستند، چه برسد به عمل انقلابی. هر‌آنچه را که می‌باید ساخت، ابتدا باید تخیل کرد؛ خاصه در سیاست که همچون هنر بیش از هر چیز وابسته به تخیل است. اگر بگوییم اپوزیسیون خارج از کشور بیش از هر گروهی به تخیل و خلاقیت سیاسی آسیب زده است، اغراق نکرده‌ایم. طیف‌های متنوع و متکثر اپوزیسیون با مطالبات واقعی و غیرواقعی که تحقق آنان را زودهنگام می‌دانند، راه تخیل و خلاقیت سیاسی را مسدود کرده‌اند؛ به‌طوری‌که گاه این تحلیل‌ها از فرط تکرار، دچار تهی‌بودگی در معنا می‌شوند. این‌‌دست تحلیل‌های امپرسیونیستی، به تحلیل‌های داخلی نیز سرایت کرده است و تحلیل‌های سیاسی از این‌دست در رسانه‌ها فراوان هستند؛ گیرم در زمان و جغرافیای متفاوت البته با ملاحظات و اجبارهای بیشتر در سطح بیان. در وضعیت انفعالی موجود در سیاست، اغلب تحلیلگران سیاسی داخل کشور را اصلاح‌طلبان تشکیل می‌دهند. البته تعدادی در میان اصولگرایان هستند که به سفارش این رسانه‌ یا آن رسانه، تحلیل‌هایی ارائه می‌دهند که به واقعیت‌های جناح سیاسی خود و مردمی که آنان را نمایندگی می‌کنند، نزدیک‌تر است. تحلیل‌هایی که از تخیل و خلاقیت تهی است و بازنمایی وقایع سیاسی و اجتماعی کشور از نگاه طیفی است موسوم به اصولگرایانی که بعید است دیگر بعد از مجلس یازدهم بتوان آنها را در ذیل این عنوان نام‌گذاری کرد. سبک و شیوه تحلیل‌های امپرسیونیستی، سبکی عقیم‌شده است که راهبردی را نشان نمی‌دهد. خروج از این‌دست تحلیل‌ها و پیگیری راه‌های ممکن، آن‌قدر دشوار و ناممکن شده است که در همان ابتدا هرکس عطای سیاست را به لقایش می‌بخشد و راه انفعال در پیش می‌گیرد. به هر تقدیر دیگر سیاست‌ورزی با یک بام و دو هوا نمی‌شود؛ یک پای در میان مردم و یک پای در میان قدرت. نه آنان که در قدرت‌اند دیگر فرصت چنین کاری را به اصلاح‌طلبان می‌دهند و نه مردم باور می‌کنند که آنها صدای واقعی‌شان باشند. با تحلیل‌های امپرسیونیستی، رنگ‌آمیزی لحظه به لحظه سیاست، با رنگ‌های متناسب و هم‌زمان با طلوع و غروب خورشید سیاست هم نمی‌توان تابلویی خلق کرد تا باز به میان مردم برگشت. اگر حیات هنر وابسته به تخیل، خلاقیت و عبور از سبک‌های گذشته است، ‌در سیاست که با حیات واقعی آدم‌ها درهم تنیده است، راهی جز عبور از سبک‌های گذشته نیست. اصلاح‌طلبان در دوم خرداد توانستند با عبور از سبک رئالیسم‌‌سوسیالیستی که دامن‌گیر همه انقلاب‌هاست، سیاست‌آفرین باشند. آنان با سیاستی امپرسیونیستی روی کار آمدند؛ سیاستی که رفته‌رفته راه تکرار را در پیش گرفت و به قولی از فرط تکرار نخ‌نما شد. ناگفته پیداست این سبک از سیاست‌ورزی با دولت اصلاحات به پایان رسید.

اگر احمدی‌نژاد یک رئالیست تمام‌عیار باقی می‌ماند و برای بسط و گسترش قدرتش به سمت رئالیسم جادویی روی نمی‌آورد، کار اصلاح‌طلبان تمام بود. اگرچه اصلاح‌طلبان با دولت تدبیر و امید با همان سبک و سیاق امپرسیونیستی روی کار آمدند و خودشان بیش از هر کسی می‌دانستند باید سیاست تازه‌ای خلق کنند. اما منافع کثیری راه را بر استراتژی اقلیتی بست و نه‌تنها تغییر و خلق سیاستی رخ نداد، بلکه گذشته قابل دفاع آنان نیز از عیار افتاد و زیر سؤال رفت. اصلاح‌طلبان بیش از هر جناح دیگر برای بازگشت به سیاست، در معنای سیاست بماهو سیاست تلاش می‌کنند. آیا این تلاش‌ها به فرجامی خواهد رسید؟ آنچه بدیهی است سیاست‌ورزی به شیوه سابق دیگر منجر به تخیل و خلاقیت نمی‌شود. به گفته لاکلائو و موفه، راستی‌آزمایی هر سیاستی مستلزم بازتوزیع و بازشناسی است. «بازتوزیع» یعنی برابری از حیث دسترسی به فرصت‌های اقتصادی که در قریب به 16 سال گذشته دور از دسترس مردم بوده و مهم‌تر از همه مفهوم «بازشناسی» است؛ مفهومی برای عدالت در به‌رسمیت‌شناختن گروه‌های مختلف اجتماعی؛ گروه‌هایی که همواره در فرصت‌های اقتصادی و اجتماعی (مدنی) نادیده گرفته شده‌اند. پیداست هر جریان سیاسی که نتواند راهی به سوی این مطالبات واقعی مردم بگشاید و تغییری در سبک سیاست‌ورزی و زندگی مردم ایجاد کند، محتوم به شکست است.اگر از این منظر به سیاست بنگریم، رقابت و مجادله بین قالیباف و میرسلیم برای استقرار در جایگاه ریاست مجلس قابل تأمل خواهد بود. آنها قبل از رسیدن به این مسند باید به پرسشی اساسی‌تر پاسخ دهند که در این جایگاه چه خواهند کرد؟ آن هم در مجلسی که با آرای چشمگیری شکل نگرفته است. یکی از نقاط ضعف اصولگرایان این است که هرگز به پیروزی خود شک نمی‌کنند و از این‌رو است که بیشترین شکست در عرصه سیاست، خاصه انتخابات را متحمل شده‌اند. دست بر قضا قالیباف و میرسلیم نمایندگان بارز این گونه سیاست‌ورزی هستند. آنچه آینده مجلس را جذاب‌ می‌کند، حضور و ائتلاف نیروهای احمدی‌نژاد با مؤتلفه و میرسلیم است. ائتلافی که برای اصلاح‌طلبان بی‌شباهت به آمیزه‌ای از سبک گروتسک و گوتیک نیست.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها