|

مریخ، انسان و آن بیگانگان دور

عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب

فیلم «یادآوری کامل» محصول سال 1990 و به کارگردانی «پل ورهوفن» و با بازی «آرنولد شوارتزنگر» و «شارون استون» است؛ فیلمی که گرچه برای یک‌بار دیدن خوب است، اما می‌توانست خیلی بهتر از اینها پرداخته شود. داستان فیلم جالب و پرکشش است، اما عدم توجه فیلم‌نامه‌نویس و ناتوانی کارگردان در خلق بعضی از صحنه‌ها سبب شده که با وجود فروش بالا و جوایز بسیار، به فیلمی متوسط تبدیل شود. فیلم در مورد یک کارگر (داگلاس) است؛ کارگری که آرزو دارد به مریخ برود و در آنجا زندگی کند. انسان دیربازی است که به مریخ رفته و آنجا را مسکونی کرده است، به‌طوری‌که عده‌ای در خود مریخ به دنیا آمده‌اند و به‌عبارتی مریخی شده‌اند. «داگلاس» روی زمین زندگی ساده‌ای دارد، اما ذهنش همواره به دنبال کارهای بزرگ‌تری است. یک روز ناگهان با یک برنامه تبلیغاتی مربوط به ریکال آشنا می‌شود. ریکال شرکتی است که تجربه‌های ذهنی و غیرواقعی می‌فروشد. فرد سفری را انتخاب می‌کند؛ یک زندگی متفاوت را. مسئولان شرکت برنامه‌های مهیج مختلفی را به فرد عرضه می‌کنند تا یکی از آنها را انتخاب کند. گرچه در عالم واقع هیچ اتفاقی نمی‌افتد و همه‌چیز در ذهن فرد داوطلب است، اما چنان واقعی است که فرد فکر می‌کند در واقعیت آن را زندگی کرده است. فیلم به‌سرعت از این توانایی می‌گذرد، درحالی‌که سؤال‌های زیادی در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود. چه مرزی بین واقعیت و خیال است؟ برای همه ما پیش آمده که خوابی شگفت ببینیم. در زمان خواب آن رؤیا کاملا طبیعی و واقعی است. فقط بیدارشدن ماست که نشان می‌دهد آن رؤیا واقعیت نداشته است. اما آیا بیدارشدن می‌تواند ملاکی برای مرز واقعیت و خیال باشد؟ نکند همان‌طور که «چوانگ تزو» می‌گفت، آن دنیای خواب و رؤیا، دنیای واقعی باشد؟ در مورد این فیلم آیا آن چیزی که ذهن ما می‌سازد یا به واسطه تکنولوژی ساخته می‌شود، واقعی نیست؟ مفهوم واقعیت چیست؟ آیا تجربه‌های انسان به هر شکلی که اتفاق می‌افتد برای او واقعیت تلقی نمی‌شود؟ آیا واقعیت را ذهن ما نمی‌سازد؟ اینها سؤالات فلسفی‌ای است که قرن‌ها انسان را با خود درگیر كرده. این فیلم در قالب شرکت ریکال و ایجاد واقعیت‌های ذهنی می‌توانست چالشی را برای سؤالات فوق ایجاد کند، اما به‌سرعت از موضوع گذر می‌کند. «داگلاس» برنامه مریخ را انتخاب می‌کند. او که نمی‌تواند به مریخ برود، حالا می‌خواهد حداقل که شده یک برنامه خیالی را تجربه كرده و این‌گونه خود را راضی کند. اما قبل از اینکه برنامه در ذهن او آپلود شود، او خود را فردی در مریخ می‌بیند؛ کسی که دیگران می‌خواهند او را بکشند. کسی که مأموریتی بسیار مهم دارد. او به‌هم می‌ریزد و از اینجا به‌بعد فیلم وارد نوعی جذابیت تعلیقی می‌شود. ما نمی‌دانیم «داگلاس» درواقع کسی است که در مریخ بوده، یا نه، دچار توهم شده است. همین که به یکی از دوستان خود می‌گوید که من به شرکت ریکال برای برنامه خیالی مریخ رفتم، دوستش به او شلیک کرده و قصد کشتن او را می‌کند. او به خانه‌اش می‌گریزد، اما آنجا هم همسرش شروع به تیراندازی می‌کند. او می‌فهمد که همسرش مأموری بوده که باید او را کنترل می‌کرده است. او فرار می‌کند. در این گریز و فرار یک بیگانه با او تماس می‌گیرد و چمدانی را به او می‌دهد. در چمدان مطالب و اسنادی است که واقعیت گذشته او را به وی نشان می‌دهد. او متوجه می‌شود که در مریخ بوده و در آنجا با جنایاتی روبه‌رو می‌شود که شرکتی با ریاست «کواگن» جهت درآمد بیشتر انجام می‌دهد. بنابراين سعی در برطرف‌کردن و مقابله با آن شرکت می‌کند؛ مقابله‌ای که به دستگیری وی و شست‌وشوی ذهنی‌اش می‌انجامد. او را دستگیر کرده و خاطراتش را پاک و خاطرات جدید را جایگزین آن می‌كنند. این‌گونه است که او خود را همراه با همسرش در خانه‌ای می‌بیند که سال‌هاست با شغل یک کارگر در آنجا زندگی می‌کند. اما ظاهرا او که قبلا با نام «هاسر» از بزرگان همان شرکت بوده، در نواری تمام اطلاعات را برای خودش ضبط کرده است. در همین اطلاعات است که به وی گفته می‌شود باید به مریخ بازگردد. همه‌چیز در مریخ است. ما چیزی در مورد چگونگی پاک‌کردن خاطرات و جایگزینی آن با خاطرات جدید در فیلم نمی‌بینیم. اینکه چگونه می‌توان هویت یک فرد را تغییر داد. آیا هویت فرد را حافظه او و به‌ عبارت بهتر ساختارهای ذهنی او تشکیل می‌دهد؟ بدن وی در ایجاد این هویت تا چه میزان دخیل است؟ اینها همه پاسخ داده‌نشده، رها می‌‌شوند. مخاطب نیز با این موضوع در طول فیلم مشکلی ندارد. «داگلاس» برای ادامه کارش به مریخ بازمی‌گردد. ما در مریخ شاهد زندگانی جدیدی هستیم که انسان ساخته است، اما همانند همه آنچه که انسان تا به‌ حال ساخته، در آنجا نیز بی‌عدالتی وجود داشته، به‌طوری‌که نبود سرپناه مناسب در فضای خطرناک مریخ سبب شده کودکانی که در آنجا متولد می‌شوند دچار نقص عضو شوند؛ نقصی که البته گاه به یک موهبت بدل می‌شود؛ همانند سرکرده شورشگران علیه «کواگن» که «کواتو» نام داشته و درواقع انسانی است که درون انسانی دیگر رشد کرده. داستان با صحنه‌هایی از تعقیب‌وگریز ادامه می‌یابد. در انتها متوجه می‌شویم که همه این حوادث یک نقشه قبلی بوده تا بتوانند «کواتو» را که رئیس شورشگران است پیدا کنند. «کواگن» درواقع با «هاسر» این نقشه را کشیده و از خود به‌عنوان یک طعمه استفاده كرده بود. حالا هم زمانش رسیده که دوباره با جایگزینی حافظه به همان آدم قبلی بازگردد، ولی «داگلاس» وقتی با این واقعیت روبه‌رو می‌شود، نمی‌تواند آن هویت درنده‌خوی قبلی خود را بپذیرد. برای همین است که تن به بازگشت به هویت قبلی را نمی‌دهد. پس به کوشش خود برای آزادی مریخ‌نشینان ادامه داده و با روشن‌کردن یک موتور باستانی که بازمانده بیگانگان فضایی است، آسمان و اکسیژن را برای مردم به ارمغان می‌آورد. فیلم با اینکه پرکشش است، اما ضعف‌های عدیده‌ای دارد. می‌شد خیلی بهتر از این فیلم را ساخت، این‌قدر درگیر صحنه‌های اکشن نشد و کمی هم جنبه‌های فلسفی موضوع را بسط داد. بااین‌حال همین که این فیلم، ذهن انسان را تحریک می‌کند، باارزش است.

فیلم «یادآوری کامل» محصول سال 1990 و به کارگردانی «پل ورهوفن» و با بازی «آرنولد شوارتزنگر» و «شارون استون» است؛ فیلمی که گرچه برای یک‌بار دیدن خوب است، اما می‌توانست خیلی بهتر از اینها پرداخته شود. داستان فیلم جالب و پرکشش است، اما عدم توجه فیلم‌نامه‌نویس و ناتوانی کارگردان در خلق بعضی از صحنه‌ها سبب شده که با وجود فروش بالا و جوایز بسیار، به فیلمی متوسط تبدیل شود. فیلم در مورد یک کارگر (داگلاس) است؛ کارگری که آرزو دارد به مریخ برود و در آنجا زندگی کند. انسان دیربازی است که به مریخ رفته و آنجا را مسکونی کرده است، به‌طوری‌که عده‌ای در خود مریخ به دنیا آمده‌اند و به‌عبارتی مریخی شده‌اند. «داگلاس» روی زمین زندگی ساده‌ای دارد، اما ذهنش همواره به دنبال کارهای بزرگ‌تری است. یک روز ناگهان با یک برنامه تبلیغاتی مربوط به ریکال آشنا می‌شود. ریکال شرکتی است که تجربه‌های ذهنی و غیرواقعی می‌فروشد. فرد سفری را انتخاب می‌کند؛ یک زندگی متفاوت را. مسئولان شرکت برنامه‌های مهیج مختلفی را به فرد عرضه می‌کنند تا یکی از آنها را انتخاب کند. گرچه در عالم واقع هیچ اتفاقی نمی‌افتد و همه‌چیز در ذهن فرد داوطلب است، اما چنان واقعی است که فرد فکر می‌کند در واقعیت آن را زندگی کرده است. فیلم به‌سرعت از این توانایی می‌گذرد، درحالی‌که سؤال‌های زیادی در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود. چه مرزی بین واقعیت و خیال است؟ برای همه ما پیش آمده که خوابی شگفت ببینیم. در زمان خواب آن رؤیا کاملا طبیعی و واقعی است. فقط بیدارشدن ماست که نشان می‌دهد آن رؤیا واقعیت نداشته است. اما آیا بیدارشدن می‌تواند ملاکی برای مرز واقعیت و خیال باشد؟ نکند همان‌طور که «چوانگ تزو» می‌گفت، آن دنیای خواب و رؤیا، دنیای واقعی باشد؟ در مورد این فیلم آیا آن چیزی که ذهن ما می‌سازد یا به واسطه تکنولوژی ساخته می‌شود، واقعی نیست؟ مفهوم واقعیت چیست؟ آیا تجربه‌های انسان به هر شکلی که اتفاق می‌افتد برای او واقعیت تلقی نمی‌شود؟ آیا واقعیت را ذهن ما نمی‌سازد؟ اینها سؤالات فلسفی‌ای است که قرن‌ها انسان را با خود درگیر كرده. این فیلم در قالب شرکت ریکال و ایجاد واقعیت‌های ذهنی می‌توانست چالشی را برای سؤالات فوق ایجاد کند، اما به‌سرعت از موضوع گذر می‌کند. «داگلاس» برنامه مریخ را انتخاب می‌کند. او که نمی‌تواند به مریخ برود، حالا می‌خواهد حداقل که شده یک برنامه خیالی را تجربه كرده و این‌گونه خود را راضی کند. اما قبل از اینکه برنامه در ذهن او آپلود شود، او خود را فردی در مریخ می‌بیند؛ کسی که دیگران می‌خواهند او را بکشند. کسی که مأموریتی بسیار مهم دارد. او به‌هم می‌ریزد و از اینجا به‌بعد فیلم وارد نوعی جذابیت تعلیقی می‌شود. ما نمی‌دانیم «داگلاس» درواقع کسی است که در مریخ بوده، یا نه، دچار توهم شده است. همین که به یکی از دوستان خود می‌گوید که من به شرکت ریکال برای برنامه خیالی مریخ رفتم، دوستش به او شلیک کرده و قصد کشتن او را می‌کند. او به خانه‌اش می‌گریزد، اما آنجا هم همسرش شروع به تیراندازی می‌کند. او می‌فهمد که همسرش مأموری بوده که باید او را کنترل می‌کرده است. او فرار می‌کند. در این گریز و فرار یک بیگانه با او تماس می‌گیرد و چمدانی را به او می‌دهد. در چمدان مطالب و اسنادی است که واقعیت گذشته او را به وی نشان می‌دهد. او متوجه می‌شود که در مریخ بوده و در آنجا با جنایاتی روبه‌رو می‌شود که شرکتی با ریاست «کواگن» جهت درآمد بیشتر انجام می‌دهد. بنابراين سعی در برطرف‌کردن و مقابله با آن شرکت می‌کند؛ مقابله‌ای که به دستگیری وی و شست‌وشوی ذهنی‌اش می‌انجامد. او را دستگیر کرده و خاطراتش را پاک و خاطرات جدید را جایگزین آن می‌كنند. این‌گونه است که او خود را همراه با همسرش در خانه‌ای می‌بیند که سال‌هاست با شغل یک کارگر در آنجا زندگی می‌کند. اما ظاهرا او که قبلا با نام «هاسر» از بزرگان همان شرکت بوده، در نواری تمام اطلاعات را برای خودش ضبط کرده است. در همین اطلاعات است که به وی گفته می‌شود باید به مریخ بازگردد. همه‌چیز در مریخ است. ما چیزی در مورد چگونگی پاک‌کردن خاطرات و جایگزینی آن با خاطرات جدید در فیلم نمی‌بینیم. اینکه چگونه می‌توان هویت یک فرد را تغییر داد. آیا هویت فرد را حافظه او و به‌ عبارت بهتر ساختارهای ذهنی او تشکیل می‌دهد؟ بدن وی در ایجاد این هویت تا چه میزان دخیل است؟ اینها همه پاسخ داده‌نشده، رها می‌‌شوند. مخاطب نیز با این موضوع در طول فیلم مشکلی ندارد. «داگلاس» برای ادامه کارش به مریخ بازمی‌گردد. ما در مریخ شاهد زندگانی جدیدی هستیم که انسان ساخته است، اما همانند همه آنچه که انسان تا به‌ حال ساخته، در آنجا نیز بی‌عدالتی وجود داشته، به‌طوری‌که نبود سرپناه مناسب در فضای خطرناک مریخ سبب شده کودکانی که در آنجا متولد می‌شوند دچار نقص عضو شوند؛ نقصی که البته گاه به یک موهبت بدل می‌شود؛ همانند سرکرده شورشگران علیه «کواگن» که «کواتو» نام داشته و درواقع انسانی است که درون انسانی دیگر رشد کرده. داستان با صحنه‌هایی از تعقیب‌وگریز ادامه می‌یابد. در انتها متوجه می‌شویم که همه این حوادث یک نقشه قبلی بوده تا بتوانند «کواتو» را که رئیس شورشگران است پیدا کنند. «کواگن» درواقع با «هاسر» این نقشه را کشیده و از خود به‌عنوان یک طعمه استفاده كرده بود. حالا هم زمانش رسیده که دوباره با جایگزینی حافظه به همان آدم قبلی بازگردد، ولی «داگلاس» وقتی با این واقعیت روبه‌رو می‌شود، نمی‌تواند آن هویت درنده‌خوی قبلی خود را بپذیرد. برای همین است که تن به بازگشت به هویت قبلی را نمی‌دهد. پس به کوشش خود برای آزادی مریخ‌نشینان ادامه داده و با روشن‌کردن یک موتور باستانی که بازمانده بیگانگان فضایی است، آسمان و اکسیژن را برای مردم به ارمغان می‌آورد. فیلم با اینکه پرکشش است، اما ضعف‌های عدیده‌ای دارد. می‌شد خیلی بهتر از این فیلم را ساخت، این‌قدر درگیر صحنه‌های اکشن نشد و کمی هم جنبه‌های فلسفی موضوع را بسط داد. بااین‌حال همین که این فیلم، ذهن انسان را تحریک می‌کند، باارزش است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها