|

«یک کلمه»

علی مندنی‌پور‌*

«یک کلمه» قصه پرغصه همه دوران و داستان دنباله‌دار زمانه است. از قول ارسطو، فیلسوف بزرگ یونانی و معلم اسکندر، چنین آمده است:
ما اشخاص دیگر را به خاطر تجربه، دانش و تخصص‌شان انتخاب می‌کنیم.‌ فرماندهان نظامی‌مان، اطبای‌مان، نمایندگان‌مان، تربیت‌کنندگان و تیمارگران اسب‌های‌مان را؛ ولی «والی‌های‌مان» را به قید قرعه انتخاب می‌کنیم.
و اما، ما چه؟!
در قرن بیست‌ویکم و با فاصله زمانی دوهزار‌و 400 سال با زمان زندگی این استاد بزرگ، هنوز که هنوز است، در چگونگی و نوع انتخاب‌های‌مان مانده‌ایم و برای عبور از ورودی تنگِ صلاحیت‌ها به هر چیز و هر کسی که در دسترس‌مان است، چنگ زده و پناه می‌بریم تا شاید گرهی از کار فروبسته‌مان بگشایند تا چه رسد به اینکه شانس اجازه انتخاب‌شدن با دانش و تجربه و تخصص را حتی به قید قرعه داشته باشیم!
انتخاب‌های‌مان اغلب بدون شناخت، هیجانی و احساسی و با تکیه بر جغرافیای مشترک، قوم و قبیله و وابستگی‌های گروهی، خطی، باندی و منافع فردی و گه‌گاه جمعی شکل می‌گیرد و ‌ای بسا در پاره‌ای از موارد به خواست عزیزی و حرمت رفیقی!
در‌این‌میان بهره‌گیری از بازی شیر و خط برای کندن قال قضیه نیز درمان موقت درد و راه‌گشاست!
بله، این ماییم‌، جماعتی که نخست «مدرنیته» را سلیقه‌ای اجرا کرده و آن را مزه‌مزه می‌کنیم و آن‌گاه به سراغ ترجمه «کتاب مدرنیته» به منظور آشنایی تئوریک با سازوکار‌های آن می‌رویم.
پوسته را می‌آراییم و به «لایه‌ها» و «مغز» بی‌اعتناییم!
حافظه تاریخی‌مان‌‌ ضعیف است و «احساس» در بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها بر اندیشه‌مان غلبه دارد!
در کلی‌گویی کم ‌نمی‌آوریم، فرصت‌سوزی عادت‌مان شده، با قضا و قَدَر روزگار می‌گذرانیم، به وقت کار، تفریح و به وقت تفریح به یاد کار می‌افتیم!
خودگداز و غریب‌نوازیم، مرغ همسایه را غاز می‌پنداریم. خودباوری‌مان کم‌ و اعتمادمان در هر دو حوزه فردی و جمعی، آب رفته.
رقابتِ منفی، چشم و هم‌چشمی و حسادت در زندگی‌مان موج می‌زند، تظاهر و ریا در فرهنگِ پنداری، گفتاری و کرداری‌مان جا خوش کرده، نگاه‌مان بیشتر به گذشته معطوف است و کمتر به حال و آینده می‌اندیشیم، از دروغ‌گفتن، حتی به خود نیز ابایی نداریم، فردگرایی، میل به خشونت در ذهن‌مان حسابی جا باز کرده، برنامه‌ریزی در زندگی‌مان چندان نقشی ندارد و با شعار «هرچه پیش‌ آید، خوش آید» روزگار می‌گذرانیم. دیر زمانی است که قانون نا‌نوشته‌ای را در قالب شهروند درجه‌یک و درجه‌دو در میدان عمل اجرا کرده‌ایم که برون‌دادی جز تبعیض و نابرابری نداشته و تجاوز آشکاری است بر حقوق شهروندی!
با فرهنگ کار و تلاش پیوند محکمی برقرار نکرده‌ایم!
با کتاب و کتاب‌خوانی میانه‌ای نداریم، عاشق تعارفیم؛ آن‌هم از قماش وقت‌گیر و بی‌نتیجه‌اش!
ناسُفته می‌گوییم، ندیده به داوری می‌نشینیم، نشنیده روایت می‌کنیم و نخوانده ملاییم! می‌گویند در زمان سلطان صاحبقران ناصرالدین‌شاه قاجار، هم او که فکر و ذکرش نه کشورداری بلکه اداره امور و چگونگی حل اختلاف دعواهای زنانه میان سوگلی‌های حرمسرا و خوش‌وبش و شوخی با ملیجک و قرض برای تأمین هزینه‌های خوش‌گذرانی‌اش در فرنگستان و حراج داشته‌های‌مان، در قالب واگذاری امتیازات به بیگانگان در آن دوره حساس از تاریخ پرفرازونشیب این مملکت بود، میرزا یوسف نامی که بوی خوش آزادی به مشامش رسیده بود، از سر احساس درد رساله‌ای نگاشت و بر آن نام «یک کلمه» گذاشت. قصد میرزا یوسف مستشارالدوله، از به‌کارگیری این عنوان همان «قانون» بود، نه یک حرف کم و نه یک حرف زیاد.
یک کلمه‌ای که از دریچه نگاه این منورالفکر عصر قجری، قرار بود با آن نابسامانی‌ها را سامان بخشیده، عدالت را همه‌گیر، رشد و توسعه و پیشرفت را در همه ابعاد فراگیر و به‌ تبع آن استقلال، آزادی و آبادی را به شهروندان پیشکش کند.
اما آن‌گونه که تاریخ‌نگاران بی‌غرض نگاشته‌اند و خود نیز در برهه‌ای شاهد بوده و هستیم، این‌گونه نشد که نشد! و نهالی که آینده‌نگران و دلسوزان آن روزگاران، به امید آینده‌ای بهتر کاشته بودند، در همان قد و قواره و با اندکی تغییر در شاخ و برگ، ماند که ماند!
و رشد بایسته و بالندگی را که در گذر زمان باید به خود ببیند، ندید که ندید.
زیرا تا بود و نبود «یک کلمه» دیروز و «قانون» امروز، نردبان دولت‌ها و به‌نوعی دست‌آموز، مطیع و مُنقاد قدرتمندان و ثروتمندان و دستگیره‌ای مطمئن برای دسترسی به برنامه‌ها و اهداف «از ما بهتران» بوده است و بنا به ملاحظات گوشه‌ چشمی هم به مردم و نیز بهانه‌ای برای استقرار نظم و تحقق عدالت در جامعه و غنوده در لابه‌لای کتاب‌ها.
و این‌چنین بوده است که تا این زمان «یک کلمه» این پدیده عصر جدید، از تاریخ پیدایش خود تاکنون روز خوش به خود ندیده و هر کس از ظن خود چندی به وصالش رسیده و مثل توپ فوتبال در زمین ‌ناهموار از هر بازیکن (حرفه‌ای و غیر‌حرفه‌ای) خواسته و ناخواسته، لگدی جانانه نوش جان کرده، بین آسمان و زمین گرفتار و سرگردان و جایگاه واقعی‌اش را هنوز که هنوز است، پیدا نکرده!
و این روز‌ها از روند حرکت «یک کلمه» اغلب همان حرکت‌هایی را می‌بینیم و می‌شنویم که از گذشته دور و نزدیک کم‌و‌بیش روایت کرده‌اند.
سرنوشت انگشت‌شمار نمایندگان وظیفه‌شناس مجلس از رد صلاحیت‌ها تا اتهامات وارده، نشان از این مسئله دارد.
راستی مگر چند نماینده شش‌دانگ و شجاع در قد و قواره محمود صادقی، علی مطهری، پروانه سلحشوری و تنی چند از نمایندگان شناخته‌شده، در دفاع از حقوق مردم به خود دیده‌ایم؟
بی‌تردید تاریخ، از همه آنانی که قلب‌شان برای آزادی، استقلال و آبادی این کهن‌سرزمین تپیده و می‌تپد، به نیکی یاد خواهد کرد.
از خود می‌پرسم جای دفاع از حقوق عمومی کجاست و چه کسانی باید در دفاع از آن قد عَلَم کرده و تمام و کمال از آن صیانت کنند؟!
*حقوق‌دان، جامعه‌شناس، رئیس اسبق اتحادیه سراسری کانون‌های وکلای دادگستری ایران (اسکودا)
«یک کلمه» قصه پرغصه همه دوران و داستان دنباله‌دار زمانه است. از قول ارسطو، فیلسوف بزرگ یونانی و معلم اسکندر، چنین آمده است:
ما اشخاص دیگر را به خاطر تجربه، دانش و تخصص‌شان انتخاب می‌کنیم.‌ فرماندهان نظامی‌مان، اطبای‌مان، نمایندگان‌مان، تربیت‌کنندگان و تیمارگران اسب‌های‌مان را؛ ولی «والی‌های‌مان» را به قید قرعه انتخاب می‌کنیم.
و اما، ما چه؟!
در قرن بیست‌ویکم و با فاصله زمانی دوهزار‌و 400 سال با زمان زندگی این استاد بزرگ، هنوز که هنوز است، در چگونگی و نوع انتخاب‌های‌مان مانده‌ایم و برای عبور از ورودی تنگِ صلاحیت‌ها به هر چیز و هر کسی که در دسترس‌مان است، چنگ زده و پناه می‌بریم تا شاید گرهی از کار فروبسته‌مان بگشایند تا چه رسد به اینکه شانس اجازه انتخاب‌شدن با دانش و تجربه و تخصص را حتی به قید قرعه داشته باشیم!
انتخاب‌های‌مان اغلب بدون شناخت، هیجانی و احساسی و با تکیه بر جغرافیای مشترک، قوم و قبیله و وابستگی‌های گروهی، خطی، باندی و منافع فردی و گه‌گاه جمعی شکل می‌گیرد و ‌ای بسا در پاره‌ای از موارد به خواست عزیزی و حرمت رفیقی!
در‌این‌میان بهره‌گیری از بازی شیر و خط برای کندن قال قضیه نیز درمان موقت درد و راه‌گشاست!
بله، این ماییم‌، جماعتی که نخست «مدرنیته» را سلیقه‌ای اجرا کرده و آن را مزه‌مزه می‌کنیم و آن‌گاه به سراغ ترجمه «کتاب مدرنیته» به منظور آشنایی تئوریک با سازوکار‌های آن می‌رویم.
پوسته را می‌آراییم و به «لایه‌ها» و «مغز» بی‌اعتناییم!
حافظه تاریخی‌مان‌‌ ضعیف است و «احساس» در بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها بر اندیشه‌مان غلبه دارد!
در کلی‌گویی کم ‌نمی‌آوریم، فرصت‌سوزی عادت‌مان شده، با قضا و قَدَر روزگار می‌گذرانیم، به وقت کار، تفریح و به وقت تفریح به یاد کار می‌افتیم!
خودگداز و غریب‌نوازیم، مرغ همسایه را غاز می‌پنداریم. خودباوری‌مان کم‌ و اعتمادمان در هر دو حوزه فردی و جمعی، آب رفته.
رقابتِ منفی، چشم و هم‌چشمی و حسادت در زندگی‌مان موج می‌زند، تظاهر و ریا در فرهنگِ پنداری، گفتاری و کرداری‌مان جا خوش کرده، نگاه‌مان بیشتر به گذشته معطوف است و کمتر به حال و آینده می‌اندیشیم، از دروغ‌گفتن، حتی به خود نیز ابایی نداریم، فردگرایی، میل به خشونت در ذهن‌مان حسابی جا باز کرده، برنامه‌ریزی در زندگی‌مان چندان نقشی ندارد و با شعار «هرچه پیش‌ آید، خوش آید» روزگار می‌گذرانیم. دیر زمانی است که قانون نا‌نوشته‌ای را در قالب شهروند درجه‌یک و درجه‌دو در میدان عمل اجرا کرده‌ایم که برون‌دادی جز تبعیض و نابرابری نداشته و تجاوز آشکاری است بر حقوق شهروندی!
با فرهنگ کار و تلاش پیوند محکمی برقرار نکرده‌ایم!
با کتاب و کتاب‌خوانی میانه‌ای نداریم، عاشق تعارفیم؛ آن‌هم از قماش وقت‌گیر و بی‌نتیجه‌اش!
ناسُفته می‌گوییم، ندیده به داوری می‌نشینیم، نشنیده روایت می‌کنیم و نخوانده ملاییم! می‌گویند در زمان سلطان صاحبقران ناصرالدین‌شاه قاجار، هم او که فکر و ذکرش نه کشورداری بلکه اداره امور و چگونگی حل اختلاف دعواهای زنانه میان سوگلی‌های حرمسرا و خوش‌وبش و شوخی با ملیجک و قرض برای تأمین هزینه‌های خوش‌گذرانی‌اش در فرنگستان و حراج داشته‌های‌مان، در قالب واگذاری امتیازات به بیگانگان در آن دوره حساس از تاریخ پرفرازونشیب این مملکت بود، میرزا یوسف نامی که بوی خوش آزادی به مشامش رسیده بود، از سر احساس درد رساله‌ای نگاشت و بر آن نام «یک کلمه» گذاشت. قصد میرزا یوسف مستشارالدوله، از به‌کارگیری این عنوان همان «قانون» بود، نه یک حرف کم و نه یک حرف زیاد.
یک کلمه‌ای که از دریچه نگاه این منورالفکر عصر قجری، قرار بود با آن نابسامانی‌ها را سامان بخشیده، عدالت را همه‌گیر، رشد و توسعه و پیشرفت را در همه ابعاد فراگیر و به‌ تبع آن استقلال، آزادی و آبادی را به شهروندان پیشکش کند.
اما آن‌گونه که تاریخ‌نگاران بی‌غرض نگاشته‌اند و خود نیز در برهه‌ای شاهد بوده و هستیم، این‌گونه نشد که نشد! و نهالی که آینده‌نگران و دلسوزان آن روزگاران، به امید آینده‌ای بهتر کاشته بودند، در همان قد و قواره و با اندکی تغییر در شاخ و برگ، ماند که ماند!
و رشد بایسته و بالندگی را که در گذر زمان باید به خود ببیند، ندید که ندید.
زیرا تا بود و نبود «یک کلمه» دیروز و «قانون» امروز، نردبان دولت‌ها و به‌نوعی دست‌آموز، مطیع و مُنقاد قدرتمندان و ثروتمندان و دستگیره‌ای مطمئن برای دسترسی به برنامه‌ها و اهداف «از ما بهتران» بوده است و بنا به ملاحظات گوشه‌ چشمی هم به مردم و نیز بهانه‌ای برای استقرار نظم و تحقق عدالت در جامعه و غنوده در لابه‌لای کتاب‌ها.
و این‌چنین بوده است که تا این زمان «یک کلمه» این پدیده عصر جدید، از تاریخ پیدایش خود تاکنون روز خوش به خود ندیده و هر کس از ظن خود چندی به وصالش رسیده و مثل توپ فوتبال در زمین ‌ناهموار از هر بازیکن (حرفه‌ای و غیر‌حرفه‌ای) خواسته و ناخواسته، لگدی جانانه نوش جان کرده، بین آسمان و زمین گرفتار و سرگردان و جایگاه واقعی‌اش را هنوز که هنوز است، پیدا نکرده!
و این روز‌ها از روند حرکت «یک کلمه» اغلب همان حرکت‌هایی را می‌بینیم و می‌شنویم که از گذشته دور و نزدیک کم‌و‌بیش روایت کرده‌اند.
سرنوشت انگشت‌شمار نمایندگان وظیفه‌شناس مجلس از رد صلاحیت‌ها تا اتهامات وارده، نشان از این مسئله دارد.
راستی مگر چند نماینده شش‌دانگ و شجاع در قد و قواره محمود صادقی، علی مطهری، پروانه سلحشوری و تنی چند از نمایندگان شناخته‌شده، در دفاع از حقوق مردم به خود دیده‌ایم؟
بی‌تردید تاریخ، از همه آنانی که قلب‌شان برای آزادی، استقلال و آبادی این کهن‌سرزمین تپیده و می‌تپد، به نیکی یاد خواهد کرد.
از خود می‌پرسم جای دفاع از حقوق عمومی کجاست و چه کسانی باید در دفاع از آن قد عَلَم کرده و تمام و کمال از آن صیانت کنند؟!
*حقوق‌دان، جامعه‌شناس، رئیس اسبق اتحادیه سراسری کانون‌های وکلای دادگستری ایران (اسکودا)
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها