قربانی جدید داس جامعه ضد زن
نگذاریم صدای «رومینا» خاموش شود
نیلوفر حامدی
تصویرش روی صفحه موبایلم که نقش بست، محو لبخندش شدم اما متن پیوستشده همراه آن، زمان را برایم متوقف کرد. چند بار از ابتدا تا انتهای جمله حدودا 15 کلمهای را خواندم: «تو روستای نزدیک شهر ما، پدری سر دخترش رو با داس بریده. میشه دربارش بنویسی؟». قتل، آن هم قتلی که قداره به دستِ آن پدر و قربانی دختر باشد، اتفاق تازهای نبود؛ اما آن چند کلمه آخر، خبر از حادثه فجیعی میداد. از همان روز جمعه یعنی دوم خرداد و یک روز پس از حادثه شروع کردم. دو روز نخست به پیداکردن افرادی گذشت که از ماجرا باخبر و مایل به گفتوگو باشند. چیزی ته دلم امیدوار بود که این داستان هم سناریویی جدید از قتل ناموسی نباشد یا دستکم آن شکل فجیعی که از قتل عنوان شده، کذب محض باشد، اما اینطور نشد. هیچ شایعهای در کار نبود. فرار دختر 14 ساله، حکم قتلش را صادر کرده بود. دادگاهی هم در کار نبود. پدر که دیده شرافت زندگیاش با فرار دختر بر باد رفته، رأی به قتل او میدهد و خودش هم در لباس جلاد، حکم را اجرا میکند.
تمام تلاشم از همان روز تا زمان انتشار گزارش این بود که بتوانم با مادر داغدیده صحبت کنم، ولی این هم میسر نشد. به گفته عموی رومینا، این زن حدود 40 سال دارد. با خودم فکر میکنم که حتما باید راه زیادی تا پایان جوانی میداشت؛ یک دختر 14ساله، پسری ششساله و دشواریها و مسئولیتهای زیاد زن روستایی را هم که حساب کنی، باز هم هنوز سنی نداشت. هنوز باید زندگی میکرد، بزرگشدن دخترش را میدید، شاید او را به دانشگاه میفرستاد. فرصت زیادی برای مادر و دختری کردن با هم باید میداشتند، اما همه این آینده پر از آرزو، با داس مرد خانواده ذبح شد. دردناکتر اینکه حالا و پس از انتشار آگهی فوت این دختر، مردم نام عمو، دایی، پدربزرگ و حتی برادر ششساله رومینا را هم میدانند، اما دریغ از حتی یک نام از مادر.
در یکی، دو روز گذشته و پس از انتشار گزارش، افکار عمومی مقصران زیادی را شناسایی کرد. برخی انگشت اتهام را به سمت مردی بردند که خود را عاشق رومینا معرفی کرده بود و او را بهخاطر فاصله سنی زیادش پدوفیل و کودکآزار معرفی کردند. برخی دیگر، پدر خانواده را خطاکار اصلی دانستند و بودند عدهای که گفتند مادر هم کم مقصر نیست، چراکه آنقدر از دخترش فاصله گرفته که دختر مجبور به فرار از خانه شده است؛ اما روایتهای بهجامانده از این حادثه تا به امروز از سوی دو طرف ماجرا انجام شده و هیچ مشخص نیست که توضیحات آنها تا چه اندازه با واقعیت همسو باشد. ابهام هنوز زیاد است. اینکه رومینا با خواست خودش با این مرد فرار کرده بود یا به گفته عموی خانواده و برادر قاتل، آن مرد دخترک را فریب داده است و اینکه ارسال عکسهای دو نفره بهمن، همان مرد بهاصطلاح عاشق برای پدر رومینا، شعله خشم و غیرت و جنون مرد را روشن کرد یا نه، هیچکدام از اینها روشن نیست و حالا که رومینا یک هفتهای است که به جای خانه، زیر خاک سرد روستای «لمیر» شهر تالش خوابیده، هرچقدر هم که دادستانی بهعنوان مدعیالعموم وارد پرونده شود، بهزیستی داستان را پیگیری کند و پلیس وعده
بررسی دقیق را بدهد، بعید است که هیچوقت، حقیقت بهطور تاموتمام روشن شود.
حقیقت روشنی را میتوان مشاهده کرد که تنها افرادی که خود را به خواب زدهاند، تحمل مزهکردن طعم تلخ آن را ندارند. تا زمانی که مرد در قاموس رئیس خانه و خانواده، صاحب زن و فرزندانش باشد، تا زمانی که قانون در قبال جرمی از سوی پدر، تسامح بیشتری به خرج دهد، تا زمانی که غیرت و ناموس، دارایی و اِلمان مردانگی عنوان شود، باز هم باید برای رومیناها لباس سیاه به تن کنیم. تغییر فرهنگ مردسالارانه و تعصبات قومی و قبیلهای شاید زمانبر باشد اما اصلاح قانون با همت فعالان مدنی، حقوقدانان و وجود عزم و اراده مسئولان شدنی است. فقط کافی است لوایحی همچون تأمین امنیت زنان مقابل خشونت یا حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان سالها پشت در بهارستان و شورای نگهبان خاک نخورند. کافی است ذبح دختری 14ساله توسط پدرش هم مصداق جریحهدارشدن احساسات و تشویش اذهان عمومی باشد.
تصویرش روی صفحه موبایلم که نقش بست، محو لبخندش شدم اما متن پیوستشده همراه آن، زمان را برایم متوقف کرد. چند بار از ابتدا تا انتهای جمله حدودا 15 کلمهای را خواندم: «تو روستای نزدیک شهر ما، پدری سر دخترش رو با داس بریده. میشه دربارش بنویسی؟». قتل، آن هم قتلی که قداره به دستِ آن پدر و قربانی دختر باشد، اتفاق تازهای نبود؛ اما آن چند کلمه آخر، خبر از حادثه فجیعی میداد. از همان روز جمعه یعنی دوم خرداد و یک روز پس از حادثه شروع کردم. دو روز نخست به پیداکردن افرادی گذشت که از ماجرا باخبر و مایل به گفتوگو باشند. چیزی ته دلم امیدوار بود که این داستان هم سناریویی جدید از قتل ناموسی نباشد یا دستکم آن شکل فجیعی که از قتل عنوان شده، کذب محض باشد، اما اینطور نشد. هیچ شایعهای در کار نبود. فرار دختر 14 ساله، حکم قتلش را صادر کرده بود. دادگاهی هم در کار نبود. پدر که دیده شرافت زندگیاش با فرار دختر بر باد رفته، رأی به قتل او میدهد و خودش هم در لباس جلاد، حکم را اجرا میکند.
تمام تلاشم از همان روز تا زمان انتشار گزارش این بود که بتوانم با مادر داغدیده صحبت کنم، ولی این هم میسر نشد. به گفته عموی رومینا، این زن حدود 40 سال دارد. با خودم فکر میکنم که حتما باید راه زیادی تا پایان جوانی میداشت؛ یک دختر 14ساله، پسری ششساله و دشواریها و مسئولیتهای زیاد زن روستایی را هم که حساب کنی، باز هم هنوز سنی نداشت. هنوز باید زندگی میکرد، بزرگشدن دخترش را میدید، شاید او را به دانشگاه میفرستاد. فرصت زیادی برای مادر و دختری کردن با هم باید میداشتند، اما همه این آینده پر از آرزو، با داس مرد خانواده ذبح شد. دردناکتر اینکه حالا و پس از انتشار آگهی فوت این دختر، مردم نام عمو، دایی، پدربزرگ و حتی برادر ششساله رومینا را هم میدانند، اما دریغ از حتی یک نام از مادر.
در یکی، دو روز گذشته و پس از انتشار گزارش، افکار عمومی مقصران زیادی را شناسایی کرد. برخی انگشت اتهام را به سمت مردی بردند که خود را عاشق رومینا معرفی کرده بود و او را بهخاطر فاصله سنی زیادش پدوفیل و کودکآزار معرفی کردند. برخی دیگر، پدر خانواده را خطاکار اصلی دانستند و بودند عدهای که گفتند مادر هم کم مقصر نیست، چراکه آنقدر از دخترش فاصله گرفته که دختر مجبور به فرار از خانه شده است؛ اما روایتهای بهجامانده از این حادثه تا به امروز از سوی دو طرف ماجرا انجام شده و هیچ مشخص نیست که توضیحات آنها تا چه اندازه با واقعیت همسو باشد. ابهام هنوز زیاد است. اینکه رومینا با خواست خودش با این مرد فرار کرده بود یا به گفته عموی خانواده و برادر قاتل، آن مرد دخترک را فریب داده است و اینکه ارسال عکسهای دو نفره بهمن، همان مرد بهاصطلاح عاشق برای پدر رومینا، شعله خشم و غیرت و جنون مرد را روشن کرد یا نه، هیچکدام از اینها روشن نیست و حالا که رومینا یک هفتهای است که به جای خانه، زیر خاک سرد روستای «لمیر» شهر تالش خوابیده، هرچقدر هم که دادستانی بهعنوان مدعیالعموم وارد پرونده شود، بهزیستی داستان را پیگیری کند و پلیس وعده
بررسی دقیق را بدهد، بعید است که هیچوقت، حقیقت بهطور تاموتمام روشن شود.
حقیقت روشنی را میتوان مشاهده کرد که تنها افرادی که خود را به خواب زدهاند، تحمل مزهکردن طعم تلخ آن را ندارند. تا زمانی که مرد در قاموس رئیس خانه و خانواده، صاحب زن و فرزندانش باشد، تا زمانی که قانون در قبال جرمی از سوی پدر، تسامح بیشتری به خرج دهد، تا زمانی که غیرت و ناموس، دارایی و اِلمان مردانگی عنوان شود، باز هم باید برای رومیناها لباس سیاه به تن کنیم. تغییر فرهنگ مردسالارانه و تعصبات قومی و قبیلهای شاید زمانبر باشد اما اصلاح قانون با همت فعالان مدنی، حقوقدانان و وجود عزم و اراده مسئولان شدنی است. فقط کافی است لوایحی همچون تأمین امنیت زنان مقابل خشونت یا حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان سالها پشت در بهارستان و شورای نگهبان خاک نخورند. کافی است ذبح دختری 14ساله توسط پدرش هم مصداق جریحهدارشدن احساسات و تشویش اذهان عمومی باشد.