|

نگاهي به نمايشگاه «هندسه سکوت» در گالري « اُ»

استعاره‌اي از زن‌ها و مردهاي دوران حاضر

نازنين رحيمي

«من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم»؛ اولين کلماتي که بعد از ديدن کارهاي زيباي آقاي خليلي به خاطرم مي‌آيد. بله من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم و انگار با ديدن اين تابلوهاي زيبا، سهراب سپهري به سطر بعدي مي‌رسد که بيا تا نترسيم... اين «هندسه سکوت» که همگي ما را به آرامش دعوت مي‌کند و بارقه نور و سکون آرام آب، از ميان بتون‌هاي غول‌پيکري که به زيبايي وصف‌ناپذيري نقاشي شده‌اند، مجموعه جديد تابلوهاي محمد خليلي است. اما آنچه من در اين يادداشت مي‌خواهم به آن بپردازم، زبان استعاره‌اي اين تصاوير است؛ از اجراي شگرف اين تابلوها که در اين کوتاه نمي‌شود به آن پرداخت و البته در توانايي من هم نيست، بگذريم... . من به «تصوير» بسان «کلمه» نگاه مي‌کنم و به لذت متن (رولان بارت) با نگاه به هر تابلو مي‌رسم. «فرانک کرمود»، منتقد ادبي، آثار ساموئل بکت را «شکوه نکبت‌بار» مي‌خواند. شايد بدان جهت که «بکت» فقر و نکبت انسان را در شکل و شيوه‌اي فاخر و شکوهمند بيان مي‌کند. به نظر مي‌رسد آقاي خليلي هم تنهايي عظيم آدمي و حجم سنگين سيماني که خود شايد استعاره‌اي از زن‌ها و مردهاي دوران حاضر هستند، به شيوه‌اي آرام، بيان مي‌کند. حضور بي‌حضور آدم‌ها در آب‌هاي ساکن که با افقي روشن از لابه‌لاي مکعب‌ها (نماد مردانه) و استوانه‌هاي خالي (نمادي زنانه) ديده مي‌شود، زميني نيست. خاکي نيست. هر آنچه ديده مي‌شود، آب ساکن است که تصوير و سايه‌هاي اين حجم سکوت را دربر می‌گيرد. آب چون رحم مادر (نمادي مدرن‌شده) همه اين اضطراب تنهايي را آرام مي‌کند. نقاش با زيبايي وصف‌ناپذير، اين دلهره و اضطراب بشر امروز و عدم ارتباط حجم‌هاي عظيم سيماني (نمادي از مرد و زن مدرن) را با آرامش آب (مادر) به تصاويري امن تبديل مي‌کند. من در اينجا مي‌خواهم کمي به مسئله تکراري «ابژه» بپردازم و اولين ابژه کودک که همان مادر است. مادر يگانه‌اي که کودک از او جدا نمي‌شود و جدايي‌اش، بقاي کودک را تهديد مي‌کند. در اين گزاره و رابطه است که شخصيت کودک شکل مي‌گيرد و «من» کم‌کم به سوي فردشوندگي و استقلال پيش مي‌رود. هر خللي در اين مسير، اختلال در کارکردهاي «من» خواهد داشت. اگر فرصت نيابد از ابژه، عشق بگيرد و همدلي و عشق را تجربه کند، ظرفيت همدلي در او رشد نخواهد کرد. هدف من از به‌ميان‌آوردن بحث ابژه مادر، اين است که ناخودآگاه نقاش چيره‌دست ما، به چه زيبايي اين حجم سکوت را در ميان آرامش آب (مادر) به تصويري بدل کرده است تا تابلو‌ها را براي ما به لذت متنش برساند. به قول سهراب سپهري: من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم/ بيا تا نترسيم از شهرهايي که خاک سياشان چراگاه جرثقيل است/ مرا باز کن مثل يک در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد/ مرا خواب کن زير يک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات/ اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا/ و من در طلوع گل ياسي از پشت انگشت‌هاي تو؛ بيدار خواهم شد.
«من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم»؛ اولين کلماتي که بعد از ديدن کارهاي زيباي آقاي خليلي به خاطرم مي‌آيد. بله من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم و انگار با ديدن اين تابلوهاي زيبا، سهراب سپهري به سطر بعدي مي‌رسد که بيا تا نترسيم... اين «هندسه سکوت» که همگي ما را به آرامش دعوت مي‌کند و بارقه نور و سکون آرام آب، از ميان بتون‌هاي غول‌پيکري که به زيبايي وصف‌ناپذيري نقاشي شده‌اند، مجموعه جديد تابلوهاي محمد خليلي است. اما آنچه من در اين يادداشت مي‌خواهم به آن بپردازم، زبان استعاره‌اي اين تصاوير است؛ از اجراي شگرف اين تابلوها که در اين کوتاه نمي‌شود به آن پرداخت و البته در توانايي من هم نيست، بگذريم... . من به «تصوير» بسان «کلمه» نگاه مي‌کنم و به لذت متن (رولان بارت) با نگاه به هر تابلو مي‌رسم. «فرانک کرمود»، منتقد ادبي، آثار ساموئل بکت را «شکوه نکبت‌بار» مي‌خواند. شايد بدان جهت که «بکت» فقر و نکبت انسان را در شکل و شيوه‌اي فاخر و شکوهمند بيان مي‌کند. به نظر مي‌رسد آقاي خليلي هم تنهايي عظيم آدمي و حجم سنگين سيماني که خود شايد استعاره‌اي از زن‌ها و مردهاي دوران حاضر هستند، به شيوه‌اي آرام، بيان مي‌کند. حضور بي‌حضور آدم‌ها در آب‌هاي ساکن که با افقي روشن از لابه‌لاي مکعب‌ها (نماد مردانه) و استوانه‌هاي خالي (نمادي زنانه) ديده مي‌شود، زميني نيست. خاکي نيست. هر آنچه ديده مي‌شود، آب ساکن است که تصوير و سايه‌هاي اين حجم سکوت را دربر می‌گيرد. آب چون رحم مادر (نمادي مدرن‌شده) همه اين اضطراب تنهايي را آرام مي‌کند. نقاش با زيبايي وصف‌ناپذير، اين دلهره و اضطراب بشر امروز و عدم ارتباط حجم‌هاي عظيم سيماني (نمادي از مرد و زن مدرن) را با آرامش آب (مادر) به تصاويري امن تبديل مي‌کند. من در اينجا مي‌خواهم کمي به مسئله تکراري «ابژه» بپردازم و اولين ابژه کودک که همان مادر است. مادر يگانه‌اي که کودک از او جدا نمي‌شود و جدايي‌اش، بقاي کودک را تهديد مي‌کند. در اين گزاره و رابطه است که شخصيت کودک شکل مي‌گيرد و «من» کم‌کم به سوي فردشوندگي و استقلال پيش مي‌رود. هر خللي در اين مسير، اختلال در کارکردهاي «من» خواهد داشت. اگر فرصت نيابد از ابژه، عشق بگيرد و همدلي و عشق را تجربه کند، ظرفيت همدلي در او رشد نخواهد کرد. هدف من از به‌ميان‌آوردن بحث ابژه مادر، اين است که ناخودآگاه نقاش چيره‌دست ما، به چه زيبايي اين حجم سکوت را در ميان آرامش آب (مادر) به تصويري بدل کرده است تا تابلو‌ها را براي ما به لذت متنش برساند. به قول سهراب سپهري: من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم/ بيا تا نترسيم از شهرهايي که خاک سياشان چراگاه جرثقيل است/ مرا باز کن مثل يک در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد/ مرا خواب کن زير يک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات/ اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا/ و من در طلوع گل ياسي از پشت انگشت‌هاي تو؛ بيدار خواهم شد.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها