|

ای‌کاش فقط از کرونا می‌شنیدیم

شکوفه موسوی . روانپزشک

قتل رومینا به دست پدرش بسیار فاجعه‌بار است حتی در شرایطی که هنوز خبر اول ویروس کروناست با آن‌همه تلفات. اما چرا مردمی که هنوز با کرونا مواجه‌اند، از این واقعه این‌همه متأثر شدند؟ چرا پزشکان و پرستارانی که رویاروی مرگ رقصیدند و نترسیدند، درماندند و چرا خواب درمانگرانی که آشفتگی دیگران را درمان می‌کردند این‌چنین برآشفت؟
از سوگ تا فاجعه
دلیل در نوع مرگ بود. تحمل سوگ در بلایای طبیعی دردناک است، اما وقتی عامل انسانی باشد، ولو تصادفی، دردناک‌تر می‌شود. دردناک‌ترین موقعیت را عامل عمدی انسانی رقم می‌زند و اگر این عامل از نزدیکان باشد، شدت فاجعه بسیار بالاست که از سویی ممکن است جمعیت بسیار زیادی را تحت‌تأثیر قرار دهد و از سویی دیگر دردش تسکین نیابد و خاطره‌اش خاموشی نگیرد.
پیش‌بینی و پیشگیری
این سؤال مطرح می‌شود که آیا می‌توان وقوع یک فاجعه را پیش‌بینی کرد؟ آیا می‌توان به پیشگیری امید داشت؟ برای پاسخ باید عوامل خطر و محافظت را بشناسیم و مروری بر عوامل روان‌شناختی داشته باشیم. نوزادان با سرشت‌های متفاوت به دنیا می‌آیند؛ آسان، معمولی و دشوار. همین سنگ بنای تعامل آنان با دنیای بیرونی است. تعامل با نوزاد آسان، رضایت‌بخش و راضی‌کننده است و با نوزاد دشوار برعکس. از همین‌جاست که می‌توان عوامل خطر را پیش‌بینی کرد؛ مثل مقابله‌جویی و لجبازی، ناسازگاری، تکانش‌گری، عدم کنترل خشم و پرخاشگری. این تعامل بین سرشت و عوامل محیطی است که طیف گسترده خصوصیات رفتاری و بعد منش‌های شخصیتی را ایجاد می‌کند. از مهم‌ترین عوامل محیطی، خانواده و سبک والدگری است. نوزاد، سرشت دشوار را از والدین خود به ارث می‌برد، پس احتمال دارد همان والدی که سرشت دشوار را منتقل کرده، روش‌های خشن‌تری در والدگری داشته باشد. بنابراین مسئله مهارت‌های ضروری برای زندگی، در والدین (یا لااقل یک والد) وجود ندارد و بنابراین به کودک هم آموخته نمی‌شود؛ مهارت‌هایی مثل ارتباط، همدلی، کنترل خشم، کنترل اضطراب، اعتماد‌به‌نفس، روش‌های حل مسئله و تفکر نقاد. حال خانواده‌ای را تصور کنیم که یک یا هر دو والد سرشت دشوار داشته باشند و فاقد این مهارت‌ها باشند و بخواهند کودک دشوار خود را پرورش دهند. اما این پایان مشکلات نیست. بسیاری از اوقات، اعضای خانواده، چه والدین و چه فرزندان، ممکن است مبتلا به اختلالات جدی مثل اختلال نقص توجه- بیش‌فعالی یا اختلال خلقی باشند. داستان ادامه دارد؛ حال فرزند به سن بلوغ می‌رسد و با مهارت‌های ناچیز فردی و حمایت‌های ضعیف خانوادگی رودرروی نیروی عظیم بلوغ و تمنیات جسمی قرار می‌گیرد. هنوز داستان پایان نیافته، نوجوان در خلأ زندگی نمی‌کند و هرقدر آسیب‌پذیرتر باشد، احتمال اینکه قربانی افراد سوءاستفاده‌گر قرار گیرد بیشتر است؛ یعنی نوجوان در دنیای ناشناخته خود گیج می‌خورد و والدینی ندارد که به کمکش بشتابند. پنهان‌کاری به‌خاطر ندانم‌کاری و ترس، مسیر را قدم‌به‌قدم به سمت فاجعه می‌برد. اینجا تیر خلاصی هم هست؛ باورها و تعصبات کور؛ همان‌هایی که هیچ‌گاه از پستوهای تاریک تعصب، راهی به سوی روشنایی عقلانیت نگشوده‌اند. آخرین قطعه جورچین، داسی است که بر گردن دلبند فرود می‌آید و جای زخمش بر دل همگان می‌نشیند.
گذشته، چراغ راه آینده
حال به تمام مسیر از همان ابتدا نگاه کنیم؛ کدام قطعه جورچین را می‌بایست برمی‌داشتیم و چه چیز را باید به‌جای آن می‌گذاشتیم؟ البته غیر از سرشت که با دانش فعلی شاید قابل دست‌کاری نیست.
داشتن مهارت‌های ضروری فردی
داشتن مهارت‌های والدگری و به‌خصوص تعامل درست با کودک دشوار
دانستن ویژگی‌های بلوغ و به‌روزبودن در مورد شرایط اجتماعی
درمان اختلالات حوزه روان‌پزشکی، به‌خصوص اختلالات خلقی و به‌خصوص چاره‌جویی در مورد مشکلات تکانش‌گری و عدم توانایی کنترل پرخاشگری.
وقوف به باورها و توانایی ارزیابی و در صورت لزوم اصلاح آنها.
جورچینی دیگر
متأسفانه برای شخص من این فاجعه از این نظر دردناک‌تر است که رومینا در همان سالی به دنیا آمد (۱۳۸۵) که من برای نوشتن پایان‌نامه، در مورد همین موضوع تحقیق می‌کردم و با دختران بسیاری که از خانه فرار کرده بودند و والدینشان ارتباط داشتم و با همین عنوان کتابی نوشتم. نتیجه تحقیق؛ خود دخترانی که از خانه فرار کرده و والدینشان، هم‌زمان به چندین اختلال روان‌پزشکی مبتلا بودند که مداخله درمانی سرپایی یا بستری را ضروری می‌کرد؛ کاری که من و همکارانم به طور سرپایی یا بستری انجام داده و می‌دهیم، به شرط آنکه دانش مراجعه باشد. بنابراین می‌شد جورچین این خانواده را با قطعات دیگری چید، چنان‌که آخرین قطعه آن داسی نباشد که در یک لحظه، پدر و دختری را به قاتل و مقتول بدل کند.

قتل رومینا به دست پدرش بسیار فاجعه‌بار است حتی در شرایطی که هنوز خبر اول ویروس کروناست با آن‌همه تلفات. اما چرا مردمی که هنوز با کرونا مواجه‌اند، از این واقعه این‌همه متأثر شدند؟ چرا پزشکان و پرستارانی که رویاروی مرگ رقصیدند و نترسیدند، درماندند و چرا خواب درمانگرانی که آشفتگی دیگران را درمان می‌کردند این‌چنین برآشفت؟
از سوگ تا فاجعه
دلیل در نوع مرگ بود. تحمل سوگ در بلایای طبیعی دردناک است، اما وقتی عامل انسانی باشد، ولو تصادفی، دردناک‌تر می‌شود. دردناک‌ترین موقعیت را عامل عمدی انسانی رقم می‌زند و اگر این عامل از نزدیکان باشد، شدت فاجعه بسیار بالاست که از سویی ممکن است جمعیت بسیار زیادی را تحت‌تأثیر قرار دهد و از سویی دیگر دردش تسکین نیابد و خاطره‌اش خاموشی نگیرد.
پیش‌بینی و پیشگیری
این سؤال مطرح می‌شود که آیا می‌توان وقوع یک فاجعه را پیش‌بینی کرد؟ آیا می‌توان به پیشگیری امید داشت؟ برای پاسخ باید عوامل خطر و محافظت را بشناسیم و مروری بر عوامل روان‌شناختی داشته باشیم. نوزادان با سرشت‌های متفاوت به دنیا می‌آیند؛ آسان، معمولی و دشوار. همین سنگ بنای تعامل آنان با دنیای بیرونی است. تعامل با نوزاد آسان، رضایت‌بخش و راضی‌کننده است و با نوزاد دشوار برعکس. از همین‌جاست که می‌توان عوامل خطر را پیش‌بینی کرد؛ مثل مقابله‌جویی و لجبازی، ناسازگاری، تکانش‌گری، عدم کنترل خشم و پرخاشگری. این تعامل بین سرشت و عوامل محیطی است که طیف گسترده خصوصیات رفتاری و بعد منش‌های شخصیتی را ایجاد می‌کند. از مهم‌ترین عوامل محیطی، خانواده و سبک والدگری است. نوزاد، سرشت دشوار را از والدین خود به ارث می‌برد، پس احتمال دارد همان والدی که سرشت دشوار را منتقل کرده، روش‌های خشن‌تری در والدگری داشته باشد. بنابراین مسئله مهارت‌های ضروری برای زندگی، در والدین (یا لااقل یک والد) وجود ندارد و بنابراین به کودک هم آموخته نمی‌شود؛ مهارت‌هایی مثل ارتباط، همدلی، کنترل خشم، کنترل اضطراب، اعتماد‌به‌نفس، روش‌های حل مسئله و تفکر نقاد. حال خانواده‌ای را تصور کنیم که یک یا هر دو والد سرشت دشوار داشته باشند و فاقد این مهارت‌ها باشند و بخواهند کودک دشوار خود را پرورش دهند. اما این پایان مشکلات نیست. بسیاری از اوقات، اعضای خانواده، چه والدین و چه فرزندان، ممکن است مبتلا به اختلالات جدی مثل اختلال نقص توجه- بیش‌فعالی یا اختلال خلقی باشند. داستان ادامه دارد؛ حال فرزند به سن بلوغ می‌رسد و با مهارت‌های ناچیز فردی و حمایت‌های ضعیف خانوادگی رودرروی نیروی عظیم بلوغ و تمنیات جسمی قرار می‌گیرد. هنوز داستان پایان نیافته، نوجوان در خلأ زندگی نمی‌کند و هرقدر آسیب‌پذیرتر باشد، احتمال اینکه قربانی افراد سوءاستفاده‌گر قرار گیرد بیشتر است؛ یعنی نوجوان در دنیای ناشناخته خود گیج می‌خورد و والدینی ندارد که به کمکش بشتابند. پنهان‌کاری به‌خاطر ندانم‌کاری و ترس، مسیر را قدم‌به‌قدم به سمت فاجعه می‌برد. اینجا تیر خلاصی هم هست؛ باورها و تعصبات کور؛ همان‌هایی که هیچ‌گاه از پستوهای تاریک تعصب، راهی به سوی روشنایی عقلانیت نگشوده‌اند. آخرین قطعه جورچین، داسی است که بر گردن دلبند فرود می‌آید و جای زخمش بر دل همگان می‌نشیند.
گذشته، چراغ راه آینده
حال به تمام مسیر از همان ابتدا نگاه کنیم؛ کدام قطعه جورچین را می‌بایست برمی‌داشتیم و چه چیز را باید به‌جای آن می‌گذاشتیم؟ البته غیر از سرشت که با دانش فعلی شاید قابل دست‌کاری نیست.
داشتن مهارت‌های ضروری فردی
داشتن مهارت‌های والدگری و به‌خصوص تعامل درست با کودک دشوار
دانستن ویژگی‌های بلوغ و به‌روزبودن در مورد شرایط اجتماعی
درمان اختلالات حوزه روان‌پزشکی، به‌خصوص اختلالات خلقی و به‌خصوص چاره‌جویی در مورد مشکلات تکانش‌گری و عدم توانایی کنترل پرخاشگری.
وقوف به باورها و توانایی ارزیابی و در صورت لزوم اصلاح آنها.
جورچینی دیگر
متأسفانه برای شخص من این فاجعه از این نظر دردناک‌تر است که رومینا در همان سالی به دنیا آمد (۱۳۸۵) که من برای نوشتن پایان‌نامه، در مورد همین موضوع تحقیق می‌کردم و با دختران بسیاری که از خانه فرار کرده بودند و والدینشان ارتباط داشتم و با همین عنوان کتابی نوشتم. نتیجه تحقیق؛ خود دخترانی که از خانه فرار کرده و والدینشان، هم‌زمان به چندین اختلال روان‌پزشکی مبتلا بودند که مداخله درمانی سرپایی یا بستری را ضروری می‌کرد؛ کاری که من و همکارانم به طور سرپایی یا بستری انجام داده و می‌دهیم، به شرط آنکه دانش مراجعه باشد. بنابراین می‌شد جورچین این خانواده را با قطعات دیگری چید، چنان‌که آخرین قطعه آن داسی نباشد که در یک لحظه، پدر و دختری را به قاتل و مقتول بدل کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها