دولتي که یکباره ورشکسته شد
احمد وخشیته.دانشیار دانشگاه ملی اوراسیا

از فردی میپرسند که چطور ورشکست شدی؟ در پاسخ میگوید که اول به تدریج و بعد یکدفعه. اگر تقویم روزگار را ورق بزنیم، به نقطه پایانی بسیاری از دولتها میرسیم که آرامآرام دچار شکاف میان ملت و دولت شدند و این شکاف اجتماعی تا به آنجا پیش رفت که برای حفظ مشروعیت خویش لاجرم به دستگاه سرکوب پناه آوردند؛ غافل از آنکه خشونت آغازی است برای یک پایان.
هنگامی که مردم روسیه از حکومت تزار خسته شده و در جستوجوی گذری برای عبور از دستگاه سرکوب معترضان و منتقدان به انقلاب پناه برده بودند، کمتر کسی گمان میکرد که حکومت جدید نیز دچار تزلزل شود و آغاز آن ۷۴ سال بعد نهتنها به پایان برسد، بلکه با فروپاشی مواجه شود.
جمعه آینده «روز ملی روسیه» است؛ روزی که نخستین کنگره نمایندگان جمهوری سوسیالیستی فدرال روسیه شوروی در تاریخ ۱۲ ژوئن ۱۹۹۰ به تصویب رسید و به دنبال آن دیگر جمهوریهای شوروی نیز بیانیههای مشابهی را امضا کردند تا در نهایت در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ این کشور به طور رسمی با فروپاشی روبهرو شد. ازهمینرو در حوالی میدان سرخ این هفته قصد دارم به اختصار به این موضوع بپردازم که بر انقلابیون ۱۹۱۷ چه آمد که یکباره ورشکست شدند و عمر حکومتشان به پایان رسید.
در بحبوحه انقلاب ۱۹۱۷ که مردم علیه تزار قیام کرده بودند، برخی از روشنفکران روسیه نسبت به تلاشهای آرمانپرستانه اعتراض داشتند و آن را باعث انحراف انقلاب میدانستند که لاجرم پیامدهای سخت و دشواری را نیز به دنبال خواهد داشت. ازهمینرو تأکید داشتند که نباید برای چیرهشدن بر هیجانات مردمی، وعدههای خیالی سر داد. در حقیقت این نگاه از یک سو به سیاستهای حکومت وقت که با چنگزدن به اصلاحات ساختگی به دنبال بقای خویش بود، باور نداشتند و از سویی دیگر بر این عقیده بودند که نباید با شعارهای پوپولیستی، هیجان کاذب ایجاد کرد. ازهمینرو منتقد جدی ناشکیبایی دولتمردان بودند و آنها را متهم به خشکاندیشی میکردند. همین نگاه واقعگرایانه جریان روشنفکری کافی بود تا انقلابیون و طرفداران آنها که در راستای ارزشهای فایدهگرایانه گام برمیداشتند، این انتقادات را برنتابند و روشنفکران مارکسیستی را متهم به خیانت نسبت به آرمانهای کمونیستی کنند. ازهمینرو پس از انقلاب اکتبر، حکومت بهسرعت طی سالهای ابتدایی جریانی از نخبگان وابسته و وفادار به خویش را پدید آورد و تلاش کرد تا روشنفکران بدلی را در افکار عمومی مردم، جایگزین جریان
روشنفکری راستین کند تا تودهها را در مسیر ایدئولوژی و اندیشههای فایدهگرایانه خویش مورد هدایت قرار دهد.
این رویکرد، نقطه عطفی بود تا دولتمردان جدید در همان ابتدا ناگزیر به ابزار سرکوب روی آورند و آرامآرام اندیشههای مارکسیستی جای خویش را به مارکسیستِ حکومتی بدهد و تا آنجا پیش رود که نهتنها دهان منتقدان را ببندد، بلکه حتی افرادی را که گمان میکند روزی شاید منتقد شوند، فارغ از اینکه در چه جایگاه و مقامی هستند نیز خاموش کند.
آرامآرام حاکمان شوروی تا آنجا در ایدئولوژی غرق شدند یا شاید بتوان گفت که ایدئولوژی را بر اساس منافع خویش تعریف کردند که رقابت تسلیحاتی با ایالات متحده را مهمتر از بازسازی اقتصاد خسته داخلی خویش دانستند. در این میان مردمی که روزی به امید آزادی، دموکراسی، زمین و غذا علیه تزار قیام کردند، دچار حکومتی شده بودند که تمامی حوزههای کشور را از سیاست تا اقتصاد، فرهنگ، موضوعات تربیتی و حتی ورزش را بر اساس ایدئولوژی خویش تعریف میکرد. در پاسخ به هر مشکلی در جامعه، بحرانی در آمریکا را رو میکرد و خود را منجی ملتها میدانست تا آنجا که «ولادیسلا وزوبوک» در کتاب بچههای دکتر ژیواگو که روایتی است از آخرین نسل روشنفکران شوروی، دراینباره مینویسد: «مطبوعات روسیه پر بود از داستانهایی در مورد زندگی وحشتناک در ایالات متحده و گرسنگی و بیکاری و آزار و اذیت سیاهپوستان؛ آتشسوزی در مدارس، وفور جرم و جنایت در میان اقلیتها و موضوعات مأیوسکننده دیگر. بهگونهای که اگر کسی در صحت روزنامههای اتحاد شوروی تردید نداشت، باور میکرد نمایشگاه آمریکا چیزی جز یک مشت آتوآشغال و تبلیغات نیست».
اگرچه در دو دهه پایانی حیات شوروی، رهبران این کشور به اصلاحات روی آوردند، اما واقعیت این بود که وضع موجود چند دهه بعد از انقلاب اکتبر، یکشبه به وجود نیامده بود و این ورشکستگی که یکباره ظهور کرده بود، تنها زاییده یک دولت نبود؛ بلکه این ورشکستگی حاصل فرایند تدریجیای بود که میان همه این سالها، جامعه شوروی درد ناشی از بحران هویت را فهم کرده بود و علاوهبراین، گرانی و آشفتگی اقتصادی که سر در فساد، سیاستهای ناکارآمد و رؤیاپردازی حاکمیت شوروی داشت، سبب شده بود تا ملت این کشور از حاکمیت فاصله بگیرد. سالهاست که دوازدهم ماه ژوئن در میدان سرخ برنامهها و کنسرتهای ویژهای به مناسبت روز ملی روسیه برگزار میشود و مردم این روز را جشن میگیرند.
از فردی میپرسند که چطور ورشکست شدی؟ در پاسخ میگوید که اول به تدریج و بعد یکدفعه. اگر تقویم روزگار را ورق بزنیم، به نقطه پایانی بسیاری از دولتها میرسیم که آرامآرام دچار شکاف میان ملت و دولت شدند و این شکاف اجتماعی تا به آنجا پیش رفت که برای حفظ مشروعیت خویش لاجرم به دستگاه سرکوب پناه آوردند؛ غافل از آنکه خشونت آغازی است برای یک پایان.
هنگامی که مردم روسیه از حکومت تزار خسته شده و در جستوجوی گذری برای عبور از دستگاه سرکوب معترضان و منتقدان به انقلاب پناه برده بودند، کمتر کسی گمان میکرد که حکومت جدید نیز دچار تزلزل شود و آغاز آن ۷۴ سال بعد نهتنها به پایان برسد، بلکه با فروپاشی مواجه شود.
جمعه آینده «روز ملی روسیه» است؛ روزی که نخستین کنگره نمایندگان جمهوری سوسیالیستی فدرال روسیه شوروی در تاریخ ۱۲ ژوئن ۱۹۹۰ به تصویب رسید و به دنبال آن دیگر جمهوریهای شوروی نیز بیانیههای مشابهی را امضا کردند تا در نهایت در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ این کشور به طور رسمی با فروپاشی روبهرو شد. ازهمینرو در حوالی میدان سرخ این هفته قصد دارم به اختصار به این موضوع بپردازم که بر انقلابیون ۱۹۱۷ چه آمد که یکباره ورشکست شدند و عمر حکومتشان به پایان رسید.
در بحبوحه انقلاب ۱۹۱۷ که مردم علیه تزار قیام کرده بودند، برخی از روشنفکران روسیه نسبت به تلاشهای آرمانپرستانه اعتراض داشتند و آن را باعث انحراف انقلاب میدانستند که لاجرم پیامدهای سخت و دشواری را نیز به دنبال خواهد داشت. ازهمینرو تأکید داشتند که نباید برای چیرهشدن بر هیجانات مردمی، وعدههای خیالی سر داد. در حقیقت این نگاه از یک سو به سیاستهای حکومت وقت که با چنگزدن به اصلاحات ساختگی به دنبال بقای خویش بود، باور نداشتند و از سویی دیگر بر این عقیده بودند که نباید با شعارهای پوپولیستی، هیجان کاذب ایجاد کرد. ازهمینرو منتقد جدی ناشکیبایی دولتمردان بودند و آنها را متهم به خشکاندیشی میکردند. همین نگاه واقعگرایانه جریان روشنفکری کافی بود تا انقلابیون و طرفداران آنها که در راستای ارزشهای فایدهگرایانه گام برمیداشتند، این انتقادات را برنتابند و روشنفکران مارکسیستی را متهم به خیانت نسبت به آرمانهای کمونیستی کنند. ازهمینرو پس از انقلاب اکتبر، حکومت بهسرعت طی سالهای ابتدایی جریانی از نخبگان وابسته و وفادار به خویش را پدید آورد و تلاش کرد تا روشنفکران بدلی را در افکار عمومی مردم، جایگزین جریان
روشنفکری راستین کند تا تودهها را در مسیر ایدئولوژی و اندیشههای فایدهگرایانه خویش مورد هدایت قرار دهد.
این رویکرد، نقطه عطفی بود تا دولتمردان جدید در همان ابتدا ناگزیر به ابزار سرکوب روی آورند و آرامآرام اندیشههای مارکسیستی جای خویش را به مارکسیستِ حکومتی بدهد و تا آنجا پیش رود که نهتنها دهان منتقدان را ببندد، بلکه حتی افرادی را که گمان میکند روزی شاید منتقد شوند، فارغ از اینکه در چه جایگاه و مقامی هستند نیز خاموش کند.
آرامآرام حاکمان شوروی تا آنجا در ایدئولوژی غرق شدند یا شاید بتوان گفت که ایدئولوژی را بر اساس منافع خویش تعریف کردند که رقابت تسلیحاتی با ایالات متحده را مهمتر از بازسازی اقتصاد خسته داخلی خویش دانستند. در این میان مردمی که روزی به امید آزادی، دموکراسی، زمین و غذا علیه تزار قیام کردند، دچار حکومتی شده بودند که تمامی حوزههای کشور را از سیاست تا اقتصاد، فرهنگ، موضوعات تربیتی و حتی ورزش را بر اساس ایدئولوژی خویش تعریف میکرد. در پاسخ به هر مشکلی در جامعه، بحرانی در آمریکا را رو میکرد و خود را منجی ملتها میدانست تا آنجا که «ولادیسلا وزوبوک» در کتاب بچههای دکتر ژیواگو که روایتی است از آخرین نسل روشنفکران شوروی، دراینباره مینویسد: «مطبوعات روسیه پر بود از داستانهایی در مورد زندگی وحشتناک در ایالات متحده و گرسنگی و بیکاری و آزار و اذیت سیاهپوستان؛ آتشسوزی در مدارس، وفور جرم و جنایت در میان اقلیتها و موضوعات مأیوسکننده دیگر. بهگونهای که اگر کسی در صحت روزنامههای اتحاد شوروی تردید نداشت، باور میکرد نمایشگاه آمریکا چیزی جز یک مشت آتوآشغال و تبلیغات نیست».
اگرچه در دو دهه پایانی حیات شوروی، رهبران این کشور به اصلاحات روی آوردند، اما واقعیت این بود که وضع موجود چند دهه بعد از انقلاب اکتبر، یکشبه به وجود نیامده بود و این ورشکستگی که یکباره ظهور کرده بود، تنها زاییده یک دولت نبود؛ بلکه این ورشکستگی حاصل فرایند تدریجیای بود که میان همه این سالها، جامعه شوروی درد ناشی از بحران هویت را فهم کرده بود و علاوهبراین، گرانی و آشفتگی اقتصادی که سر در فساد، سیاستهای ناکارآمد و رؤیاپردازی حاکمیت شوروی داشت، سبب شده بود تا ملت این کشور از حاکمیت فاصله بگیرد. سالهاست که دوازدهم ماه ژوئن در میدان سرخ برنامهها و کنسرتهای ویژهای به مناسبت روز ملی روسیه برگزار میشود و مردم این روز را جشن میگیرند.