|

تغییر فیزیک جهان

عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب

فیلم «آخرین پسر» محصول سال 2019 و به کارگردانی «پری باندل» است که به موضوعی مهم و متفاوت در ژانر علمی‌-تخلیی می‌پردازد. فیلم با زنی در حال فوت آغاز می‌شود. ما نمی‌دانیم که چرا زن بیمار است؛ اما این زن با اصرار موضوعی را برای پسرش بیان می‌کند. اینکه باید به محلی برود که آرزوها را برآورده می‌کند. محلی برای برآورده‌شدن آرزوها بیشتر یادآور فیلم‌های فانتزی است؛ اما هرچه جلوتر می‌رویم، خبری از فانتزی نیست. برآورده‌شدن رؤیاها هم به آن شکلی که مخاطب فکر می‌کند، اتفاق نمی‌افتد. البته مخاطب در نگاه اول آن را نوعی شوخی می‌پندارد؛ اما بعد متوجه می‌شویم که در این فیلم، فیزیک جهان عوض شده و همین تغییر فیزیک جهان است که آرزوها را در محلی خاص به شکلی ویژه البته موقتی برآورده می‌کند. فیلم گام‌به‌گام پیش می‌رود و تقریبا تا انتهای فیلم متوجه نمی‌شویم که در واقعیت چه اتفاقی افتاده است. مادر فوت می‌کند و پسر با یک نقشه که محل برآورده‌شدن آرزوها را نشان می‌دهد و یک حسگر ویژه، راه می‌افتد. کم‌کم متوجه می‌شویم که بادهایی در این دنیا هستند که انسان‌ها را شکار می‌کنند. بادهایی هوشمند که فقط سراغ انسان‌ها آمده و کاری به حیوان‌ها، درخت‌ها و ساختمان‌ها ندارند. فقط و فقط انسان. انگار انسان، زیادی است. انگار انسان ارتباطی با طبیعت و جهان ندارد. این روزها که ما با کرونا دست‌و‌پنجه نرم می‌کنیم، این حرف بسیار معنادار است. با کرونا بود که متوجه شدیم انسان چگونه با تخریب طبیعت دست به تخریب خود زده است و حالا چگونه طبیعت دارد او را به میز محاکمه می‌کشاند. فیلم البته به‌صراحت این را نمی‌گوید؛ اما این از استنتاج‌هایی است که درنهایت می‌تواند در ذهن مخاطب به‌ وجود آید. بادها هوشمندند. آنها انسان‌ها را هدف می‌گیرند. آنها فریب انسان‌ها را نمی‌خورند. انسانی که هدف این بادها قرار گیرد، به گردی بدل شده و حذف می‌شود. انگار هیچ‌گاه نبوده‌اند؛ اما نکته‌ای غریب نیز در‌این‌باره وجود دارد. پسر یک حسگر ویژه دارد که مادرش به او داده است. او با این حسگر می‌تواند متوجه حضور بادها شده و بادها را منحرف کند. به نظر می‌رسد بادها از قوانین فیزیکی خاصی تبعیت می‌كنند؛ قوانینی که سبب می‌شود بتوانند در آنی انسان را محو کرده و در‌عین‌حال خودشان نیز محو و منحرف شوند. پسر در راهی که می‌رود، به‌تدریج با چند نفر همراه می‌شود. آنها نیز همه خویشان و دوستان خود را در این حمله بادها از دست داده‌اند. یکی از این افراد فیزیک‌دانی است که در سرن کار می‌کند. سرن یا سازمان اروپایی پژوهش‌های هسته‌ای بزرگ‌ترین آزمایشگاه فیزیک جهان است که در کشور سوئیس و در نزدیکی فرانسه قرار دارد. این آزمایشگاه دارای شتاب‌دهنده ذراتی است که امکان پژوهش در انرژی‌های بالا را به ‌وجود می‌آورد. از صحبت‌های زن متوجه می‌شویم که همه چیز در سرن آغاز شده است. یک آزمایش ظاهرا اشتباه سبب شده که قوانین فیزیک در جهان عوض شده و این‌گونه بادهایی که همه چیز را تخریب می‌کنند، به ‌وجود آیند. جالب اینجاست که همان زمان که سرن تأسیس شد، هشدارهایی نیز در این باب داده شد؛ مثلا امکان ایجاد یک سیاهچاله بسیار کوچک در حین این آزمایش‌ها گرچه نامعمول است؛ اما غیرممکن نبوده و همین می‌تواند به ناگاه سبب از‌بین‌رفتن تمام زمین شود. در محوطه آزمایشگاه سرن مجسمه‌ای بزرگ از شیوا، الهه آیین هندو، وجود دارد. شیوا خدایی هم آفریننده و هم نابودکننده است. کسانی که این مجسمه را در اینجا گذاشته‌اند، دقیقا می‌دانستند که چه می‌کنند و به چه چیزی اشاره دارند. برخورد‌دهنده بزرگ هادرون که در سرن قرار دارد، می‌تواند به ما در درک عمیق چگونگی ایجاد جهان یاری برساند؛ در‌عین‌حال می‌تواند نابودگر همه ‌چیز نیز باشد. پسر و همراهان نهایتا به محل برآورده‌شدن آرزوها می‌رسند. اینجاست که پسر مادر خود را می‌بیند؛ مادری که فوت کرده بود. دیگران نیز نزدیکان خود را می‌بینند. کسانی را که در این حادثه بزرگِ دنیای فیزیک، از دست داده بودند؛ اما این رؤیت، زودگذر است. وقتی همه چیز فرومی‌نشیند، پسر با نامه‌ای از مادر روبه‌رو می‌شود؛ نامه‌ای که اشاره به همان تجهیزات سرن دارد. همه‌چیز در آن شتاب‌دهنده نهفته است. پس برای حل داستان پسر راهی این تغییردهنده بزرگ جهان می‌شود. فیلم با اینکه موضوع مهم و یگانه‌ای را مطرح می‌کند؛ ولی به گمان من خیلی بهتر از اینها می‌توانست ساخته شود. استفاده از باد چندان ملموس نیست. تغییر در قوانین فیزیکی خیلی بهتر می‌توانست نشان داده شود. همچنین فیلم در ارائه زنجیره حوادث ناتوان است. با‌این‌حال فیلم ارزش‌هایی دارد که به یک ‌بار دیدن می‌ارزد؛ اندیشه‌هایی که انسان باید به ‌طور جدی به آنها بیندیشد.

فیلم «آخرین پسر» محصول سال 2019 و به کارگردانی «پری باندل» است که به موضوعی مهم و متفاوت در ژانر علمی‌-تخلیی می‌پردازد. فیلم با زنی در حال فوت آغاز می‌شود. ما نمی‌دانیم که چرا زن بیمار است؛ اما این زن با اصرار موضوعی را برای پسرش بیان می‌کند. اینکه باید به محلی برود که آرزوها را برآورده می‌کند. محلی برای برآورده‌شدن آرزوها بیشتر یادآور فیلم‌های فانتزی است؛ اما هرچه جلوتر می‌رویم، خبری از فانتزی نیست. برآورده‌شدن رؤیاها هم به آن شکلی که مخاطب فکر می‌کند، اتفاق نمی‌افتد. البته مخاطب در نگاه اول آن را نوعی شوخی می‌پندارد؛ اما بعد متوجه می‌شویم که در این فیلم، فیزیک جهان عوض شده و همین تغییر فیزیک جهان است که آرزوها را در محلی خاص به شکلی ویژه البته موقتی برآورده می‌کند. فیلم گام‌به‌گام پیش می‌رود و تقریبا تا انتهای فیلم متوجه نمی‌شویم که در واقعیت چه اتفاقی افتاده است. مادر فوت می‌کند و پسر با یک نقشه که محل برآورده‌شدن آرزوها را نشان می‌دهد و یک حسگر ویژه، راه می‌افتد. کم‌کم متوجه می‌شویم که بادهایی در این دنیا هستند که انسان‌ها را شکار می‌کنند. بادهایی هوشمند که فقط سراغ انسان‌ها آمده و کاری به حیوان‌ها، درخت‌ها و ساختمان‌ها ندارند. فقط و فقط انسان. انگار انسان، زیادی است. انگار انسان ارتباطی با طبیعت و جهان ندارد. این روزها که ما با کرونا دست‌و‌پنجه نرم می‌کنیم، این حرف بسیار معنادار است. با کرونا بود که متوجه شدیم انسان چگونه با تخریب طبیعت دست به تخریب خود زده است و حالا چگونه طبیعت دارد او را به میز محاکمه می‌کشاند. فیلم البته به‌صراحت این را نمی‌گوید؛ اما این از استنتاج‌هایی است که درنهایت می‌تواند در ذهن مخاطب به‌ وجود آید. بادها هوشمندند. آنها انسان‌ها را هدف می‌گیرند. آنها فریب انسان‌ها را نمی‌خورند. انسانی که هدف این بادها قرار گیرد، به گردی بدل شده و حذف می‌شود. انگار هیچ‌گاه نبوده‌اند؛ اما نکته‌ای غریب نیز در‌این‌باره وجود دارد. پسر یک حسگر ویژه دارد که مادرش به او داده است. او با این حسگر می‌تواند متوجه حضور بادها شده و بادها را منحرف کند. به نظر می‌رسد بادها از قوانین فیزیکی خاصی تبعیت می‌كنند؛ قوانینی که سبب می‌شود بتوانند در آنی انسان را محو کرده و در‌عین‌حال خودشان نیز محو و منحرف شوند. پسر در راهی که می‌رود، به‌تدریج با چند نفر همراه می‌شود. آنها نیز همه خویشان و دوستان خود را در این حمله بادها از دست داده‌اند. یکی از این افراد فیزیک‌دانی است که در سرن کار می‌کند. سرن یا سازمان اروپایی پژوهش‌های هسته‌ای بزرگ‌ترین آزمایشگاه فیزیک جهان است که در کشور سوئیس و در نزدیکی فرانسه قرار دارد. این آزمایشگاه دارای شتاب‌دهنده ذراتی است که امکان پژوهش در انرژی‌های بالا را به ‌وجود می‌آورد. از صحبت‌های زن متوجه می‌شویم که همه چیز در سرن آغاز شده است. یک آزمایش ظاهرا اشتباه سبب شده که قوانین فیزیک در جهان عوض شده و این‌گونه بادهایی که همه چیز را تخریب می‌کنند، به ‌وجود آیند. جالب اینجاست که همان زمان که سرن تأسیس شد، هشدارهایی نیز در این باب داده شد؛ مثلا امکان ایجاد یک سیاهچاله بسیار کوچک در حین این آزمایش‌ها گرچه نامعمول است؛ اما غیرممکن نبوده و همین می‌تواند به ناگاه سبب از‌بین‌رفتن تمام زمین شود. در محوطه آزمایشگاه سرن مجسمه‌ای بزرگ از شیوا، الهه آیین هندو، وجود دارد. شیوا خدایی هم آفریننده و هم نابودکننده است. کسانی که این مجسمه را در اینجا گذاشته‌اند، دقیقا می‌دانستند که چه می‌کنند و به چه چیزی اشاره دارند. برخورد‌دهنده بزرگ هادرون که در سرن قرار دارد، می‌تواند به ما در درک عمیق چگونگی ایجاد جهان یاری برساند؛ در‌عین‌حال می‌تواند نابودگر همه ‌چیز نیز باشد. پسر و همراهان نهایتا به محل برآورده‌شدن آرزوها می‌رسند. اینجاست که پسر مادر خود را می‌بیند؛ مادری که فوت کرده بود. دیگران نیز نزدیکان خود را می‌بینند. کسانی را که در این حادثه بزرگِ دنیای فیزیک، از دست داده بودند؛ اما این رؤیت، زودگذر است. وقتی همه چیز فرومی‌نشیند، پسر با نامه‌ای از مادر روبه‌رو می‌شود؛ نامه‌ای که اشاره به همان تجهیزات سرن دارد. همه‌چیز در آن شتاب‌دهنده نهفته است. پس برای حل داستان پسر راهی این تغییردهنده بزرگ جهان می‌شود. فیلم با اینکه موضوع مهم و یگانه‌ای را مطرح می‌کند؛ ولی به گمان من خیلی بهتر از اینها می‌توانست ساخته شود. استفاده از باد چندان ملموس نیست. تغییر در قوانین فیزیکی خیلی بهتر می‌توانست نشان داده شود. همچنین فیلم در ارائه زنجیره حوادث ناتوان است. با‌این‌حال فیلم ارزش‌هایی دارد که به یک ‌بار دیدن می‌ارزد؛ اندیشه‌هایی که انسان باید به ‌طور جدی به آنها بیندیشد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها