|

نزولی از آسمان

عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب

فیلم «خاموشی» محصول سال 2019 کشور روسیه و به کارگردانی «ناتالیا هنکر» و «اگور بارانوو» است. باید بگویم این فیلم را صرفا برای نوشتن یادداشت هفتگی‌ام دیدم، اما واقعا مجذوب آن شدم. فیلمی که به‌خاطر داستان خوب و صحنه‌های اکشن، برای مخاطب عادی پرجذبه بوده، اما سکانس آخری فیلم چنان همه‌‌چیز را به هم می‌ریزد که برای مخاطب جدی نیز توصیه می‌شود. فیلم داستانی آشنا را این‌بار با روایتی جدید بازگو می‌کند. دوباره صحبت از بیگانگان فضایی است که آمده‌اند تا زمین را تسخیر کنند. آمده‌اند تا نسل بشر را از میان برده و خود روی زمین زندگی کنند. داستان با یک اختلال بزرگ شروع می‌شود. منطقه‌ای بزرگ ارتباطش را با سایر نقاط از دست می‌دهد. هیچ‌کس نمی‌داند چه اتفاقی افتاده است. نقشه و ارزیابی‌ها نشان می‌دهند بخش بزرگی از جهان ارتباطش را با سایر مناطق از دست داده و هیچ‌گونه سیگنالی بین آنها و مناطق بیرون ردوبدل نمی‌شود. چند گروه حقیقت‌یاب وارد منطقه خطر می‌شوند، اما هیچ‌کدام بازنمی‌گردند. همه می‌دانند که بشریت با تهدید بزرگی روبه‌رو است، اما هیچ‌کس نمی‌داند ماهیت این تهدید چیست و دشمن واقعی آنها چه کسی است. یک ایستگاه که عملا در مرز این منطقه پرخطر قرار گرفته، مهم‌ترین منبع برای کاوش در این منطقه است، اما به این ایستگاه نیز حمله می‌شود. با کمال تعجب آنچه به آنها حمله می‌کند، حیوانات وحشی‌ای هستند که در آن منطقه زندگی می‌کردند. انگار این حیوانات وحشی هیچ کنترلی از خود ندارند و به سلاحی مرگ‌بار بدل شده بودند. پس از این حمله، دولت روسیه تصمیم می‌گیرد چند گروه تفحص را به داخل این منطقه خطر بفرستد. آنها باید بفهمند چه بر سر مردمی که در این منطقه زندگی می‌کردند، آمده است. وقتی که داخل رفتند، تنها چیزی که دیدند ویرانی و تباهی بود؛ مردمانی بی‌شمار که کنترلی بر خود نداشتند و وحشیانه به همه حمله می‌کردند. معلوم نبود چرا مردمی که در این منطقه خطر زندگی می‌کردند، این‌گونه در معرض آسیب ‌ذهنی قرار گرفته بودند. چیزی سیستم پردازشی مغزی آنها را عوض کرده بود. آنها به یک‌سری زامبی فلسفی بدل شده بودند؛ زامبی‌ای که اختیاری از خود نداشته و هیچ آگاهی‌ای بر کاری که می‌کند نیز ندارد. زامبی‌های فلسفی تعبیری است که اولین‌بار «دیوید چالمرز» در تبیین بحث آگاهی به کار برد و به نظر می‌رسد آدم‌ها در این فیلم بازنمایی از همین مفهوم هستند. در این بین اتفاقات دیگری هم می‌افتد. کسانی تحت تأثیر این تغییر قرار گرفته‌اند، ولی بدل به زامبی‌های فلسفی نشده‌اند. آنها در عوض واجد خصوصیات کاملا ویژه‌ای شده‌اند؛ آنها می‌توانند چیزهایی را ببینند که دیگران قادر به دیدن آن نیستند، آنها می‌توانند در بطن ماجرا رسوخ کرده و ببینند که سرمنشأ همه این مشکلات کجاست و دقیقا به‌واسطه قدرت یکی از آنهاست که بشریت متوجه می‌شود دشمن او بیگانگان فضایی هستند. این بیگانگان با قدرتی که دارند، می‌توانند سیستم پردازشی انسان‌ها را عوض کرده و آنها را به برده بدل کنند. در این بین اختلافی نیز بین آنها وجود دارد و همین اختلاف بین دو بیگانه فضایی مابقی داستان را پیش می‌برد. هدف یک بیگانه (را) کاملا مشخص است. «را» همان کسی است که تمام این حوادث را به‌ وجود آورده است. او کنترل انسان‌ها را در دست گرفته، اما در آن سوی ماجرا بیگانه‌ای دیگر (اید) حضور دارد. «اید» داستان غریبی را تعریف می‌کند؛ اینکه بیگانگان بسیاری در راه هستند؛ بیگانگانی که سیاره آنها دیگر محلی برای زندگی نبوده و آنها آمده‌اند تا در زمین زندگی کنند. داستان به اینجا ختم نمی‌شود؛ طبق آنچه او می‌گوید، انسان‌ها در واقع موجوداتی آزمایشگاهی‌ هستند که در این نقشه بزرگ دست داشته و باید با کشتن همدیگر جهان را برای رسیدن خیل عظیم این بیگانگان آماده کنند. او به انسان‌ها می‌گوید که می‌خواهد مانع ازبین‌رفتن نسل بشر شود و انسان‌ها چاره‌ای ندارند مگر اینکه به او اعتماد کنند. این بیگانه فضایی با جمعی از انسان‌ها که به نظر می‌رسد آخرین بازمانده انسان‌ها در این هجمه بزرگ هستند، راهی منطقه خطر می‌شوند. آنها سرانجام به منطقه‌ای می‌رسند که «را» از آنجا همه‌چیز را کنترل می‌کند. در این جدال «را» کشته می‌شود، اما نکته مهم اینجاست که انسان‌ها به نیت واقعی «اید» نیز مشکوک می‌شوند؛ نیتی که خود را با کشته‌شدن میلیون‌ها انسان نشان داده است. پس علیه او می‌شورند و در این جدال «اید» نیز کشته می‌شود. حالا فقط چند نفر باقی مانده‌اند؛ چند نفری که شاهد آمدن سفینه بزرگ بیگانگان هستند. در اینجاست که همه‌چیز عوض می‌شود و فیلم از فیلمی معمولی با صحنه‌های اکشن خارج و به فیلمی تأمل‌برانگیز بدل می‌شود. درِ سفینه گشوده می‌شود، اما کسی از آن خارج نمی‌‌شود. آن چند انسان باقی‌مانده به درون سفینه می‌روند و با انبوهی از بیگانگانی روبه‌رو می‌شوند که در خواب هستند و باید برای زندگی روی زمین آماده شوند. آنها تکه‌تکه مخازن اکسیژن این بیگانگان را قطع و به این طریق بیگانگان را می‌کشند تا اینکه به تعدادی کودک می‌رسند و همین آنها را از کشتنشان منصرف می‌کند. فیلم با صحنه‌ای غریب به پایان می‌رسد: سه انسان در برابر چند کودک بیگانه که حالا از خواب برخاسته و روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند. فیلم درباره ادامه داستان چیزی به ما نمی‌گوید؛ آیا این کودکان زندگی مسالمت‌آمیزی با انسان‌های باقی‌مانده خواهند داشت؟ یا نه وقتی بزرگ شوند، آنها هم درصدد ازبین‌بردن انسان‌ها برخواهند آمد؟ نژادی که روی زمین دوباره رشد می‌کند، چه خواهد بود؟ انسان؟ بیگانه فضایی؟ یا ترکیبی از آنها؟ چه شد که از کشتن این بیگانه‌های فضایی دست کشیدند؟ آیا به تغییر سرشت آنها امیدوار بودند؟ آیا زندگی روی زمین می‌تواند آنها را عوض کند؟ آنها در برابر کشتار این خیل عظیم بیگانگان به دست چند انسان چه خواهند اندیشید؟ اینها همه سؤالاتی است که بی‌پاسخ رها می‌شوند و همین نیز اهمیت فیلم را ده‌چندان می‌کند. حقیقتا انتظار چنین پایانی را نداشتم. دقیقا تا همان سکانس آخر فکر می‌کردم همه‌چیز روشن است؛ تمام بیگانگان فضایی از بین خواهند رفت و باز مثل همیشه این‌بار انسان البته از ورژن روسی (معمولا قهرمان این‌طور فیلم‌های آمریکایی است) پیروز ماجرا می‌شود، اما این‌گونه نشد. همه را به دیدن این فیلم خوب دعوت می‌کنم.

فیلم «خاموشی» محصول سال 2019 کشور روسیه و به کارگردانی «ناتالیا هنکر» و «اگور بارانوو» است. باید بگویم این فیلم را صرفا برای نوشتن یادداشت هفتگی‌ام دیدم، اما واقعا مجذوب آن شدم. فیلمی که به‌خاطر داستان خوب و صحنه‌های اکشن، برای مخاطب عادی پرجذبه بوده، اما سکانس آخری فیلم چنان همه‌‌چیز را به هم می‌ریزد که برای مخاطب جدی نیز توصیه می‌شود. فیلم داستانی آشنا را این‌بار با روایتی جدید بازگو می‌کند. دوباره صحبت از بیگانگان فضایی است که آمده‌اند تا زمین را تسخیر کنند. آمده‌اند تا نسل بشر را از میان برده و خود روی زمین زندگی کنند. داستان با یک اختلال بزرگ شروع می‌شود. منطقه‌ای بزرگ ارتباطش را با سایر نقاط از دست می‌دهد. هیچ‌کس نمی‌داند چه اتفاقی افتاده است. نقشه و ارزیابی‌ها نشان می‌دهند بخش بزرگی از جهان ارتباطش را با سایر مناطق از دست داده و هیچ‌گونه سیگنالی بین آنها و مناطق بیرون ردوبدل نمی‌شود. چند گروه حقیقت‌یاب وارد منطقه خطر می‌شوند، اما هیچ‌کدام بازنمی‌گردند. همه می‌دانند که بشریت با تهدید بزرگی روبه‌رو است، اما هیچ‌کس نمی‌داند ماهیت این تهدید چیست و دشمن واقعی آنها چه کسی است. یک ایستگاه که عملا در مرز این منطقه پرخطر قرار گرفته، مهم‌ترین منبع برای کاوش در این منطقه است، اما به این ایستگاه نیز حمله می‌شود. با کمال تعجب آنچه به آنها حمله می‌کند، حیوانات وحشی‌ای هستند که در آن منطقه زندگی می‌کردند. انگار این حیوانات وحشی هیچ کنترلی از خود ندارند و به سلاحی مرگ‌بار بدل شده بودند. پس از این حمله، دولت روسیه تصمیم می‌گیرد چند گروه تفحص را به داخل این منطقه خطر بفرستد. آنها باید بفهمند چه بر سر مردمی که در این منطقه زندگی می‌کردند، آمده است. وقتی که داخل رفتند، تنها چیزی که دیدند ویرانی و تباهی بود؛ مردمانی بی‌شمار که کنترلی بر خود نداشتند و وحشیانه به همه حمله می‌کردند. معلوم نبود چرا مردمی که در این منطقه خطر زندگی می‌کردند، این‌گونه در معرض آسیب ‌ذهنی قرار گرفته بودند. چیزی سیستم پردازشی مغزی آنها را عوض کرده بود. آنها به یک‌سری زامبی فلسفی بدل شده بودند؛ زامبی‌ای که اختیاری از خود نداشته و هیچ آگاهی‌ای بر کاری که می‌کند نیز ندارد. زامبی‌های فلسفی تعبیری است که اولین‌بار «دیوید چالمرز» در تبیین بحث آگاهی به کار برد و به نظر می‌رسد آدم‌ها در این فیلم بازنمایی از همین مفهوم هستند. در این بین اتفاقات دیگری هم می‌افتد. کسانی تحت تأثیر این تغییر قرار گرفته‌اند، ولی بدل به زامبی‌های فلسفی نشده‌اند. آنها در عوض واجد خصوصیات کاملا ویژه‌ای شده‌اند؛ آنها می‌توانند چیزهایی را ببینند که دیگران قادر به دیدن آن نیستند، آنها می‌توانند در بطن ماجرا رسوخ کرده و ببینند که سرمنشأ همه این مشکلات کجاست و دقیقا به‌واسطه قدرت یکی از آنهاست که بشریت متوجه می‌شود دشمن او بیگانگان فضایی هستند. این بیگانگان با قدرتی که دارند، می‌توانند سیستم پردازشی انسان‌ها را عوض کرده و آنها را به برده بدل کنند. در این بین اختلافی نیز بین آنها وجود دارد و همین اختلاف بین دو بیگانه فضایی مابقی داستان را پیش می‌برد. هدف یک بیگانه (را) کاملا مشخص است. «را» همان کسی است که تمام این حوادث را به‌ وجود آورده است. او کنترل انسان‌ها را در دست گرفته، اما در آن سوی ماجرا بیگانه‌ای دیگر (اید) حضور دارد. «اید» داستان غریبی را تعریف می‌کند؛ اینکه بیگانگان بسیاری در راه هستند؛ بیگانگانی که سیاره آنها دیگر محلی برای زندگی نبوده و آنها آمده‌اند تا در زمین زندگی کنند. داستان به اینجا ختم نمی‌شود؛ طبق آنچه او می‌گوید، انسان‌ها در واقع موجوداتی آزمایشگاهی‌ هستند که در این نقشه بزرگ دست داشته و باید با کشتن همدیگر جهان را برای رسیدن خیل عظیم این بیگانگان آماده کنند. او به انسان‌ها می‌گوید که می‌خواهد مانع ازبین‌رفتن نسل بشر شود و انسان‌ها چاره‌ای ندارند مگر اینکه به او اعتماد کنند. این بیگانه فضایی با جمعی از انسان‌ها که به نظر می‌رسد آخرین بازمانده انسان‌ها در این هجمه بزرگ هستند، راهی منطقه خطر می‌شوند. آنها سرانجام به منطقه‌ای می‌رسند که «را» از آنجا همه‌چیز را کنترل می‌کند. در این جدال «را» کشته می‌شود، اما نکته مهم اینجاست که انسان‌ها به نیت واقعی «اید» نیز مشکوک می‌شوند؛ نیتی که خود را با کشته‌شدن میلیون‌ها انسان نشان داده است. پس علیه او می‌شورند و در این جدال «اید» نیز کشته می‌شود. حالا فقط چند نفر باقی مانده‌اند؛ چند نفری که شاهد آمدن سفینه بزرگ بیگانگان هستند. در اینجاست که همه‌چیز عوض می‌شود و فیلم از فیلمی معمولی با صحنه‌های اکشن خارج و به فیلمی تأمل‌برانگیز بدل می‌شود. درِ سفینه گشوده می‌شود، اما کسی از آن خارج نمی‌‌شود. آن چند انسان باقی‌مانده به درون سفینه می‌روند و با انبوهی از بیگانگانی روبه‌رو می‌شوند که در خواب هستند و باید برای زندگی روی زمین آماده شوند. آنها تکه‌تکه مخازن اکسیژن این بیگانگان را قطع و به این طریق بیگانگان را می‌کشند تا اینکه به تعدادی کودک می‌رسند و همین آنها را از کشتنشان منصرف می‌کند. فیلم با صحنه‌ای غریب به پایان می‌رسد: سه انسان در برابر چند کودک بیگانه که حالا از خواب برخاسته و روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند. فیلم درباره ادامه داستان چیزی به ما نمی‌گوید؛ آیا این کودکان زندگی مسالمت‌آمیزی با انسان‌های باقی‌مانده خواهند داشت؟ یا نه وقتی بزرگ شوند، آنها هم درصدد ازبین‌بردن انسان‌ها برخواهند آمد؟ نژادی که روی زمین دوباره رشد می‌کند، چه خواهد بود؟ انسان؟ بیگانه فضایی؟ یا ترکیبی از آنها؟ چه شد که از کشتن این بیگانه‌های فضایی دست کشیدند؟ آیا به تغییر سرشت آنها امیدوار بودند؟ آیا زندگی روی زمین می‌تواند آنها را عوض کند؟ آنها در برابر کشتار این خیل عظیم بیگانگان به دست چند انسان چه خواهند اندیشید؟ اینها همه سؤالاتی است که بی‌پاسخ رها می‌شوند و همین نیز اهمیت فیلم را ده‌چندان می‌کند. حقیقتا انتظار چنین پایانی را نداشتم. دقیقا تا همان سکانس آخر فکر می‌کردم همه‌چیز روشن است؛ تمام بیگانگان فضایی از بین خواهند رفت و باز مثل همیشه این‌بار انسان البته از ورژن روسی (معمولا قهرمان این‌طور فیلم‌های آمریکایی است) پیروز ماجرا می‌شود، اما این‌گونه نشد. همه را به دیدن این فیلم خوب دعوت می‌کنم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها