|

مصائب «پوست در بازی»

علی ورامینی

چند روز پیش دوستی همان‌طور که تلگرامش را بالا و پایین می‌کرد، بلندبلند گفت حرف‌های خوبی است؛ اما بماند برای سال‌های بعدی که شاید دغدغه‌مان به سطح این بحث‌ها رسیده باشد و در ادامه گفت که کانال فلان روشنفکر مشهور را ترک می‌کند. در واقع او که همیشه از دنبال‌کنندگان این روشنفکر بود، در وضعیت اکنونش دچار بحرانی شده بود که حرف‌های کلی و مسائل شناختی چندان برایش دغدغه نبود. برای او که با هزار زحمت حاصل چندین سال کارکردنش را جمع‌وجور کرده بود و به انضمام وامی می‌خواست که سرپناه کوچکی برای خود و خانواده‌اش مهیا کند و ناگهان با آن پول دیگر نمی‌توانست 20 متر هم بگیرد، در اکنونش این مسائل دیگر جایی ندارد؛ اما به‌واقع حق با کیست؟ حق با آن دنبال‌کننده است که توقع داشته باشد روشنفکر به زیست روزمره‌ مردمان اهمیت دهد یا حق با روشنفکر، نویسنده و روزنامه‌نگاری است که فارغ از آنچه در جریان است، به مسائل و دغدغه‌های همیشگی‌شان می‌پردازند. دو دیدگاه کلی در‌این‌باره وجود دارد و طرفداران هرکدام از دیدگاه‌ها دلایل متقن خود را دارند. پرواضح است که تعریف خود مفهوم روشنفکر با دشواری‌هایی همراه است و اجماعی درباره آن وجود ندارد؛ اما همه تعریف‌ها سر یک چیز توافق دارند؛ اینکه یک سوی کار روشنفکر همیشه مردم است. سوی دیگر کار روشنفکری در تعاریف گوناگونی که از روشنفکر وجود دارد، متنوع است، یکی سوی دیگر را دولت، حاکم، سیاست و مباحثی از این قبیل می‌داند و یکی دیگر سوی آن را آکادمی و بحث‌های عمیق فلسفی-علمی می‌داند؛ به این معنا که روشنفکر میانجی مردم و دستاوردهای علمی-فلسفی است و تلاش می‌کند که این دستاوردها را به گونه‌ای فراوری کند که در زیست روزمرده مردم کارکرد داشته باشد. پس زیست‌ روزمره آدم‌ها برای هر روشنفکری از آن‌سو که کار روشنفکری کند، مهم است. یک طیف از روشنفکران دید کلی‌تر و وجودی‌تری دارند. به مسائل بنیادین انسان از‌آن‌رو که انسان است، نگاه می‌کنند. زنده‌یاد کیارستمی می‌گفت «به من خرده می‌گرفتند که چرا در بحبوحه جنگ فیلم‌های این‌چنینی می‌سازی؟». می‌توان در تأیید راهی که مثلا کیارستمی انتخاب کرده یا شاعری که در بدترین دوران به فکر زیبایی‌شناسی شعر است، گفت که این آثار ماندگارتر خواهد شد و بعد از فروکش‌کردن بحران‌های روزمره (که همیشگی است) هم این آثار مورد توجه قرار خواهند گرفت و حتی اگر تاریخ مصرفی هم داشته باشد، خیلی بیشتر از آثار دیگر است؛ اما در خوانش دیگر روشنفکر نمی‌تواند به آنچه در زندگی روزمره‌ مردمان اتفاق می‌افتد؛ به‌ویژه مردمانی که در زیست جهان فرهنگی-زبانی او زندگی می‌کنند، بی‌اعتنا باشد. شاید این دست روشنفکران را از دو منظر بتوان تحلیل کرد. اول اینکه به قول ضرب‌المثل معروف انگلیسی «پوست در بازی دارند»؛ یعنی آنچه در زندگی روزمره مردم اتفاق می‌افتد، به زندگی خودشان هم مستقیم ربط داشته باشد. اگر جنگ، فقر، تورم، قحطی، کودتا، انقلاب، شادی جمعی و... هست، برای آنها هم هست. وقتی چنین باشد، دیگر کندن از آن وضعیت و پرداختن به مسائل، فارغ از زیست روزمره از قضا سخت می‌شود. از منظر دیگر شاید این روشنفکران پوست در بازی نداشته باشند و زندگی شخصی‌شان درگیر مسائل موجود نباشد؛ اما به لحاظ سنخ روانی چنین‌اند که توانایی بیشتری برای همدلی و همدردی با دیگری دارند و از این نظر خود را بیشتر درگیر مسائل سیطره‌زده بر روز می‌کنند. یک دیدگاه بدبینانه هم البته وجود دارد که شاید روشنفکر از سر محافظه‌کاری و عافیت‌طلبی رویه‌ای پیش گیرد که برایش کمترین هزینه را داشته باشد. باری هر دو دیدگاه تا به امروز هم منجر به تغییر شده‌اند و هم خلق. نمی‌توان از اساس ریشه هرکدام از طیف‌ها را زد و گفت شما در مسیر غلط هستید. من در این دو‌راهی با مولانا همدل‌ هستم. جایی در فیه‌ ما ‌فیه از قول او نقل می‌شود: «والله من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست؛ همچنان‌که یکی دست در شکنبه کرده است و آن را می‌شوید. برای آرزوی مهمان، چون اشتهای مهمان به شکنبه است». چه مولانا را ما روشنفکر بخوانیم یا نه، به‌عنوان یک متفکر که با مردم عامه طرف است، دست به کاری می‌زند که اصلا خوشایند او نیست و از باب رسالتی که احساس می‌کند برعهده دارد، آن را بر‌می‌گزیند. درگیر مسائل روزمره، تورم، گرانی و... شدن شاید برای روشنفکری که تحلیل‌هایش مبتنی بر اقتصاد نیست، کاری سخت باشد و اساسا راه‌حلی هم برای برون‌رفت از این اوضاع نداشته باشد؛ اما همین که توجهی به این مسائل نشان دهد، اگرچه منجر به تغییر وضعیت به لحاظ عینی نشود؛ اما می‌تواند موجب همدلی با مخاطبانش شود و ذره‌ای از رنج آنها بکاهد.

چند روز پیش دوستی همان‌طور که تلگرامش را بالا و پایین می‌کرد، بلندبلند گفت حرف‌های خوبی است؛ اما بماند برای سال‌های بعدی که شاید دغدغه‌مان به سطح این بحث‌ها رسیده باشد و در ادامه گفت که کانال فلان روشنفکر مشهور را ترک می‌کند. در واقع او که همیشه از دنبال‌کنندگان این روشنفکر بود، در وضعیت اکنونش دچار بحرانی شده بود که حرف‌های کلی و مسائل شناختی چندان برایش دغدغه نبود. برای او که با هزار زحمت حاصل چندین سال کارکردنش را جمع‌وجور کرده بود و به انضمام وامی می‌خواست که سرپناه کوچکی برای خود و خانواده‌اش مهیا کند و ناگهان با آن پول دیگر نمی‌توانست 20 متر هم بگیرد، در اکنونش این مسائل دیگر جایی ندارد؛ اما به‌واقع حق با کیست؟ حق با آن دنبال‌کننده است که توقع داشته باشد روشنفکر به زیست روزمره‌ مردمان اهمیت دهد یا حق با روشنفکر، نویسنده و روزنامه‌نگاری است که فارغ از آنچه در جریان است، به مسائل و دغدغه‌های همیشگی‌شان می‌پردازند. دو دیدگاه کلی در‌این‌باره وجود دارد و طرفداران هرکدام از دیدگاه‌ها دلایل متقن خود را دارند. پرواضح است که تعریف خود مفهوم روشنفکر با دشواری‌هایی همراه است و اجماعی درباره آن وجود ندارد؛ اما همه تعریف‌ها سر یک چیز توافق دارند؛ اینکه یک سوی کار روشنفکر همیشه مردم است. سوی دیگر کار روشنفکری در تعاریف گوناگونی که از روشنفکر وجود دارد، متنوع است، یکی سوی دیگر را دولت، حاکم، سیاست و مباحثی از این قبیل می‌داند و یکی دیگر سوی آن را آکادمی و بحث‌های عمیق فلسفی-علمی می‌داند؛ به این معنا که روشنفکر میانجی مردم و دستاوردهای علمی-فلسفی است و تلاش می‌کند که این دستاوردها را به گونه‌ای فراوری کند که در زیست روزمرده مردم کارکرد داشته باشد. پس زیست‌ روزمره آدم‌ها برای هر روشنفکری از آن‌سو که کار روشنفکری کند، مهم است. یک طیف از روشنفکران دید کلی‌تر و وجودی‌تری دارند. به مسائل بنیادین انسان از‌آن‌رو که انسان است، نگاه می‌کنند. زنده‌یاد کیارستمی می‌گفت «به من خرده می‌گرفتند که چرا در بحبوحه جنگ فیلم‌های این‌چنینی می‌سازی؟». می‌توان در تأیید راهی که مثلا کیارستمی انتخاب کرده یا شاعری که در بدترین دوران به فکر زیبایی‌شناسی شعر است، گفت که این آثار ماندگارتر خواهد شد و بعد از فروکش‌کردن بحران‌های روزمره (که همیشگی است) هم این آثار مورد توجه قرار خواهند گرفت و حتی اگر تاریخ مصرفی هم داشته باشد، خیلی بیشتر از آثار دیگر است؛ اما در خوانش دیگر روشنفکر نمی‌تواند به آنچه در زندگی روزمره‌ مردمان اتفاق می‌افتد؛ به‌ویژه مردمانی که در زیست جهان فرهنگی-زبانی او زندگی می‌کنند، بی‌اعتنا باشد. شاید این دست روشنفکران را از دو منظر بتوان تحلیل کرد. اول اینکه به قول ضرب‌المثل معروف انگلیسی «پوست در بازی دارند»؛ یعنی آنچه در زندگی روزمره مردم اتفاق می‌افتد، به زندگی خودشان هم مستقیم ربط داشته باشد. اگر جنگ، فقر، تورم، قحطی، کودتا، انقلاب، شادی جمعی و... هست، برای آنها هم هست. وقتی چنین باشد، دیگر کندن از آن وضعیت و پرداختن به مسائل، فارغ از زیست روزمره از قضا سخت می‌شود. از منظر دیگر شاید این روشنفکران پوست در بازی نداشته باشند و زندگی شخصی‌شان درگیر مسائل موجود نباشد؛ اما به لحاظ سنخ روانی چنین‌اند که توانایی بیشتری برای همدلی و همدردی با دیگری دارند و از این نظر خود را بیشتر درگیر مسائل سیطره‌زده بر روز می‌کنند. یک دیدگاه بدبینانه هم البته وجود دارد که شاید روشنفکر از سر محافظه‌کاری و عافیت‌طلبی رویه‌ای پیش گیرد که برایش کمترین هزینه را داشته باشد. باری هر دو دیدگاه تا به امروز هم منجر به تغییر شده‌اند و هم خلق. نمی‌توان از اساس ریشه هرکدام از طیف‌ها را زد و گفت شما در مسیر غلط هستید. من در این دو‌راهی با مولانا همدل‌ هستم. جایی در فیه‌ ما ‌فیه از قول او نقل می‌شود: «والله من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست؛ همچنان‌که یکی دست در شکنبه کرده است و آن را می‌شوید. برای آرزوی مهمان، چون اشتهای مهمان به شکنبه است». چه مولانا را ما روشنفکر بخوانیم یا نه، به‌عنوان یک متفکر که با مردم عامه طرف است، دست به کاری می‌زند که اصلا خوشایند او نیست و از باب رسالتی که احساس می‌کند برعهده دارد، آن را بر‌می‌گزیند. درگیر مسائل روزمره، تورم، گرانی و... شدن شاید برای روشنفکری که تحلیل‌هایش مبتنی بر اقتصاد نیست، کاری سخت باشد و اساسا راه‌حلی هم برای برون‌رفت از این اوضاع نداشته باشد؛ اما همین که توجهی به این مسائل نشان دهد، اگرچه منجر به تغییر وضعیت به لحاظ عینی نشود؛ اما می‌تواند موجب همدلی با مخاطبانش شود و ذره‌ای از رنج آنها بکاهد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها