نگاهی به فیلم «حکایت دریا»، ساخته فرمانآرا
روزگار سپریشده روشنفکران سالخورده
گیسو فغفوری
«من ماهی خسته از آبم
تن میدهم به تور»
شاید همین بند شعر که دوربین در همان اوایل فیلم «حکایت دریا» بر آن ثابت میشود، بتواند تکلیف ما را با آخرین ساخته «بهمن فرمانآرا» مشخص کند. آیا ما میخواهیم بیننده روایت یک مرد نویسنده روشنفکر باشیم که آنقدر از دنیای بیرون میهراسد که به همسرش اصرار میکند او را دوباره به بیمارستانی که چندسال در آن بستری بود، بازگرداند؟
مردی که مدام گلایه دارد که چرا اطرافیانش میگویند هیچچیز فرق نكرده، درحالیکه حتی همسرش ناگزیر شده است برای زندهماندن قلبش را با دیگری عوض کند؟
فرمانآرا اینبار نیز تصمیم گرفته بهعنوان فیلمسازی جستوجوگر، دیدگاه خود را از تاریخ روشنفکری چند دهه گذشته «ایران» روایت کند. او که پس از بازگشتش در دهه80 به وطن درباره بیشتر اتفاقات جامعه و اطرافش بیتفاوت نبوده، «حکایت دریا» را بهغایت تلخ و غمگین ساخته است. اما اگر فیلم تلخ و غمگین و راوی آشفته است، اگر مدام در جستوجوی دوستانش -دوستان نویسنده، موسیقیدان و...- در خیال و رؤیا است، اگر عشقش به همسر پس زده میشود، اگر گذشته بر سرش آوار میشود، اگر دانشجویش قرار است آواره شود، همه اینها راهی است که فیلمساز برای رویارویی با گذشته و حال به انتخاب دست زده است؛ مثل حالوهوای هنرمندان و روشنفکران، مثل همه آنها که فضای سرد و فشار بیرونی سبب شده تا در خود اسیر شوند. فیلم با روایت کابوس طاهر آغاز میشود، مقابل ژاله، زنی که عاشقش است. مردی که دیگر خنده را فراموش كرده و در کابوس در ایستگاه قطاری بر روی دریا گم شده و نمیداند کجا برود و حتی دفتر تلفنش حرف «ژ» را ندارد تا با ژاله تماس بگیرد! ما بهتدریج با «طاهر» و دغدغههایش آشنا میشویم و درمییابیم چرا «ژاله» قصد جدایی و رسیدن به آرامش را دارد. بهتدریج
میفهمیم این جمله «35 ساله رو هواست» یعنی چه. یک استاد ِمعترض دانشگاه، نویسندهای که بهدلیل منتشرنشدن کتابش افسرده میشود و... و کمکم با نگاه سرد زن درمییابیم که مشکل فقط قلب عوضشده او نیست بلکه او در این سالها تمام تبعیضهای رایج را پذیرفته و حالا در حال اعتراضکردن است. میخواهد مویش را بلند کند، بهجای بلبل از تلویزیون استفاده کند و بارها تکرار میکند بچه دوست داشته و حتی از کنار خیانت همسر و دوستش گذشته است و برای تماشاگر این سؤال پیش میآید آیا واقعا طاهر عاشق همسرش است؟ فیلم «حکایت دریا» کاری میکند که دریا برای شما ترسناک شود، آن آبی باشکوه، آن سکون و سکوت بیكران. اینجا دریا دیگر بهمثابه هشداری است برای آغاز بحران و اتفاقی دیگر، رویارویی با چالشی دیگر، رویارویی با رازی که قرار است گشوده شود و بنیانی را به هم بریزد. هراس اینكه نکند دریا سرانجام آرامگاه «طاهر» شود. «حکایت دریا» پر از نشانه است؛ از آدمهای دوستداشتنی فرهنگوهنر ایران، کیارستمی، گلشیری، جلیل شهناز و... یاد میكند. پر از کتاب و موسیقی است، هم نامههای صنعتیزاده به خواهرش، هم «خانواده تیبو» و هم «نون نوشتن». حکایت دریا پر از
مجسمه است، پر از شعر شاعران معاصر. پر از واقعیتهای جامعه فرهنگی است که فرمانآرای بذلهگو با طعنهای تلخ به آن اشاره کرده، وقتی دستهگل گلایل را به دست نماینده «انجمن نویسندگان استان» میدهد و میگوید عجب سلیقهای! یا وقتی میگوید این چند سال آخر نویسندگان را باید رها کرد تا استراحت کنند و چرا مدام آنها را با رونمایی و بزرگداشت خسته میکنند. یا وقتی از «پروستات پارتی» سخن میگوید و وقتی رونمایی را خودنمایی میداند یا وقتی که با اسم کتاب جدیدش شوخی میکند، یا وقتی میگوید حاضر است پنج هزارو 500 نسخه کتاب جدیدش را بسوزاند! همه اینها روایت تاریخ و روزگار اهالی فرهنگ و اندیشه از قاب دوربین و كلام «فرمانآرا» است، دیالوگهایی كه پنج سال پیش نوشته شده و شاید اگر این روزها نوشته و ساخته میشد، فیلم تلختر بود و ناامیدتر. اما در فیلم روزنهای كوچك گشوده به «امید» وجود دارد از جنس امیدی که فرمانآرا مدام در گفتوگوهایش اشاره میکند: وقتی طاهر در مواجهه با «امیردشتی»، دانشجوی فعال سیاسی، قرار میگیرد، ناگهان جان میگیرد، قهرمان میشود، قدرت و شجاعت پیدا میکند، خون امیر او را جسور میکند، ترسش را فراموش میکند و
روانه رویارویی با دنیا میكند. هرچند بازهم شکست میخورد و به ما یادآوری میکند مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکند؛ چه گلشیری، چه کیارستمی و چه دانشجویی که بیتفاوت نیست!
«من ماهی خسته از آبم
تن میدهم به تور»
شاید همین بند شعر که دوربین در همان اوایل فیلم «حکایت دریا» بر آن ثابت میشود، بتواند تکلیف ما را با آخرین ساخته «بهمن فرمانآرا» مشخص کند. آیا ما میخواهیم بیننده روایت یک مرد نویسنده روشنفکر باشیم که آنقدر از دنیای بیرون میهراسد که به همسرش اصرار میکند او را دوباره به بیمارستانی که چندسال در آن بستری بود، بازگرداند؟
مردی که مدام گلایه دارد که چرا اطرافیانش میگویند هیچچیز فرق نكرده، درحالیکه حتی همسرش ناگزیر شده است برای زندهماندن قلبش را با دیگری عوض کند؟
فرمانآرا اینبار نیز تصمیم گرفته بهعنوان فیلمسازی جستوجوگر، دیدگاه خود را از تاریخ روشنفکری چند دهه گذشته «ایران» روایت کند. او که پس از بازگشتش در دهه80 به وطن درباره بیشتر اتفاقات جامعه و اطرافش بیتفاوت نبوده، «حکایت دریا» را بهغایت تلخ و غمگین ساخته است. اما اگر فیلم تلخ و غمگین و راوی آشفته است، اگر مدام در جستوجوی دوستانش -دوستان نویسنده، موسیقیدان و...- در خیال و رؤیا است، اگر عشقش به همسر پس زده میشود، اگر گذشته بر سرش آوار میشود، اگر دانشجویش قرار است آواره شود، همه اینها راهی است که فیلمساز برای رویارویی با گذشته و حال به انتخاب دست زده است؛ مثل حالوهوای هنرمندان و روشنفکران، مثل همه آنها که فضای سرد و فشار بیرونی سبب شده تا در خود اسیر شوند. فیلم با روایت کابوس طاهر آغاز میشود، مقابل ژاله، زنی که عاشقش است. مردی که دیگر خنده را فراموش كرده و در کابوس در ایستگاه قطاری بر روی دریا گم شده و نمیداند کجا برود و حتی دفتر تلفنش حرف «ژ» را ندارد تا با ژاله تماس بگیرد! ما بهتدریج با «طاهر» و دغدغههایش آشنا میشویم و درمییابیم چرا «ژاله» قصد جدایی و رسیدن به آرامش را دارد. بهتدریج
میفهمیم این جمله «35 ساله رو هواست» یعنی چه. یک استاد ِمعترض دانشگاه، نویسندهای که بهدلیل منتشرنشدن کتابش افسرده میشود و... و کمکم با نگاه سرد زن درمییابیم که مشکل فقط قلب عوضشده او نیست بلکه او در این سالها تمام تبعیضهای رایج را پذیرفته و حالا در حال اعتراضکردن است. میخواهد مویش را بلند کند، بهجای بلبل از تلویزیون استفاده کند و بارها تکرار میکند بچه دوست داشته و حتی از کنار خیانت همسر و دوستش گذشته است و برای تماشاگر این سؤال پیش میآید آیا واقعا طاهر عاشق همسرش است؟ فیلم «حکایت دریا» کاری میکند که دریا برای شما ترسناک شود، آن آبی باشکوه، آن سکون و سکوت بیكران. اینجا دریا دیگر بهمثابه هشداری است برای آغاز بحران و اتفاقی دیگر، رویارویی با چالشی دیگر، رویارویی با رازی که قرار است گشوده شود و بنیانی را به هم بریزد. هراس اینكه نکند دریا سرانجام آرامگاه «طاهر» شود. «حکایت دریا» پر از نشانه است؛ از آدمهای دوستداشتنی فرهنگوهنر ایران، کیارستمی، گلشیری، جلیل شهناز و... یاد میكند. پر از کتاب و موسیقی است، هم نامههای صنعتیزاده به خواهرش، هم «خانواده تیبو» و هم «نون نوشتن». حکایت دریا پر از
مجسمه است، پر از شعر شاعران معاصر. پر از واقعیتهای جامعه فرهنگی است که فرمانآرای بذلهگو با طعنهای تلخ به آن اشاره کرده، وقتی دستهگل گلایل را به دست نماینده «انجمن نویسندگان استان» میدهد و میگوید عجب سلیقهای! یا وقتی میگوید این چند سال آخر نویسندگان را باید رها کرد تا استراحت کنند و چرا مدام آنها را با رونمایی و بزرگداشت خسته میکنند. یا وقتی از «پروستات پارتی» سخن میگوید و وقتی رونمایی را خودنمایی میداند یا وقتی که با اسم کتاب جدیدش شوخی میکند، یا وقتی میگوید حاضر است پنج هزارو 500 نسخه کتاب جدیدش را بسوزاند! همه اینها روایت تاریخ و روزگار اهالی فرهنگ و اندیشه از قاب دوربین و كلام «فرمانآرا» است، دیالوگهایی كه پنج سال پیش نوشته شده و شاید اگر این روزها نوشته و ساخته میشد، فیلم تلختر بود و ناامیدتر. اما در فیلم روزنهای كوچك گشوده به «امید» وجود دارد از جنس امیدی که فرمانآرا مدام در گفتوگوهایش اشاره میکند: وقتی طاهر در مواجهه با «امیردشتی»، دانشجوی فعال سیاسی، قرار میگیرد، ناگهان جان میگیرد، قهرمان میشود، قدرت و شجاعت پیدا میکند، خون امیر او را جسور میکند، ترسش را فراموش میکند و
روانه رویارویی با دنیا میكند. هرچند بازهم شکست میخورد و به ما یادآوری میکند مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکند؛ چه گلشیری، چه کیارستمی و چه دانشجویی که بیتفاوت نیست!