زنان در فلسفه سیاسی
سنت غالب فلسفه سیاسی عموما از زبان مردان و درباره مردان بیان شده است. هنگامی که متفکران و فیلسوفان در بحث و گفتوگوهای خود از واژههایی مانند «انسان» یا «نوع بشر» استفاده میکنند، قاعدتا باید چنین استنباط شود که آنها این واژگان یا ضمایر را بدون درنظرگرفتن نژاد، رنگ، زبان، فرهنگ و جنسیت در مورد همه انسانها به کار میبرند. اما با نیمنگاهی به آثار و نوشتههای برجایمانده از فیلسوفان قدیم بهوضوح درمییابیم که واقعیت چیز دیگری است. فیلسوفانی چون ارسطو، آکویناس، ماکیاولی، جان لاک، هگل، روسو و بسیاری دیگر طبیعت انسان را در واقع به طبیعت مرد ارجاع میدهند. بهعبارتدیگر، پیامد آثار فلسفی ـ سیاسی این متفکران و فیلسوفان آن است که زنان را بهعنوان نیمی از نوع بشر، از حقوق و نیازمندیهای اولیه که برای یک انسان ضرورت تام دارد محروم کرده است. فیلسوفان و متفکران فلسفه سیاسی حتی هنگامی که واژگان بدون ابهام را در مورد انسان بهکار میبرند بههیچوجه احساس نمیکنند که در نتایج بهدستآمده از بحثها، زنان حذف شدهاند. برای مثال، ارسطو زمانی که موضوع «بالاترین سودمندیها برای بشر» را بیان میکند، زنان را نه فقط بهطور رسمی از دستیابی به بالاترین سودمندیها محروم میدارد، بلکه اصولا آنان را در این مورد فطرتا و ذاتا ناکارآمد و ناتوان ارزیابی میکند. ایمانوئل کانت در بیشتر واژگان و اصطلاحاتی که در مورد نظرات سیاسی و اخلاقی خود به کار میگیرد، اذعان میدارد که گفتارها و بحثهایش در مورد انسان محدود و منحصر به نژاد یا جنسیت ویژهای نیست و به همگانی که «دارای عقل و خرد» هستند، اطلاق میشود. اما با وجود این در ادامه توجیه نظرات و باورهای خود همواره از معیار و استاندارد دوگانهای برای موضوع میرندگی جنسی استفاده میکند. او معتقد است که میتوان از گناه زنی که مرتکب قتل فرزند نامشروع خود شده است، چشمپوشی کرد زیرا بایستگی و «وظیفه» یک زن ابتدا حفظ «آبرو و حیثیت جنسی» خود، به هر قیمتی است. کانت همچنین در نتیجهگیریهای خود در مورد حقوق شهروندی بیان میکند که تنها خصوصیت و مشخصهای که میتواند سلب صلاحیت از حقوق شهروندی یک شخص شود و او را از الزامات و تعهدات قانونی معاف دارد، زن زادهشدن است. بزرگترین گزارهها و بیانیههای فرهنگ سیاسی غرب مانند اعلامیه استقلال و قانون اساسی ـ که احتمالا جنبه جهانی داردـ در شرح و تفسیر مواد قانونی راجع به زنان همواره حقوق آنان را نادیده میانگارند. بنابراین در گذشته نیز هنگامی که بنیانگذاران سیستم سیاسی آمریکا اذعان به حقیقتی مبنی بر اینکه «همه انسانها برابر به دنیا آمدهاند» میکردند، بهوضوح میبینیم که آنان نه فقط بردگان را از این بهاصطلاح حقیقت مستثنا میپنداشتند، بلکه زنان را نیز شامل آن نمیدانستند. با وجود این و علیرغم نادیدهانگاشتن حقوق زنان در فلسفه سیاسی، چند نفر از برجستهترین فلاسفه سیاسی غرب از حقوق زنان دفاع کردهاند. کتاب «زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب» تألیف سوزان مولر آکین فمینیست لیبرال و فیلسوف سیاسی آمریکایی که اخیرا به فارسی ترجمه و منتشر شده نگاه متفکران و فیلسوفان بزرگ را درباره زن و حقوق زن در بطن زندگی سیاسی و اجتماعی دوران آنها بررسی میکند. چهار بخش نخست این کتاب شامل تحلیلها و بحث و گفتوگوهای افلاطون، ارسطو، روسو و جان استوارت میل در مورد طبیعت زنان، جامعهپذیری و آموزش آنان و نقش مناسب و مقام و منزلت زن در جامعه است. آنچه مؤلف در این کتاب مورد پژوهش قرار داده باور فلاسفه نسبت به وجوه مختلف جنسیت زن است و بهویژه سعی شده مفهوم فلسفی نقش خانواده شرح داده شود. نویسنده در بخشی از مقدمه خود مینویسد: «در این مورد دو موضوع مهم و مرتبط به یکدیگر وجود دارد که لازم است بیان شود. نخست اینکه مهمترین عامل مؤثر در فهم دیدگاه فیلسوفان درباره موضوع زن، نظر و دیدگاه آنان نسبت به نهاد خانواده است. فیلسوفانی که به خانواده از روزن نهادی طبیعی و ضروری مینگرند، در مورد موضوعاتی چون جنسیت، تولیدمثل و وظایف زنان در پرورش کودک، شرح و توضیحاتی دادهاند که این توضیحات، آنان را به مجموعهای از قوانین و مبانی اخلاقی در مورد زنان هدایت کرده است. در واقع این قوانین همان قوانین نابرابری است که حقوق زنان را از مردان متمایز کرده است. به سخنی دیگر، فرضیه لزوم خانواده، فیلسوفان را به تفاوت زیستشناختی میان جنسیتها میرساند که پیامد آن نقش سنتی و کارکردباور زنان در خانواده، بهویژه خانواده پدرسالار است. دیگر آنکه پیامد باور فیلسوفان نسبت به نهاد خانواده باعث شده است نقش زنان در هر زمینهای در رابطه با طبیعت و فطرت آنان تبیین و تفسیر شود. بنابراین هنگامی که فلاسفه در بحثهای خود درصدد تعریف نقش زن در جامعه برمیآیند، آنان مفاهیم متفاوت «طبیعت انسان» را بهعمد توضیح نمیدهند». در این پژوهش، دلایل و استدلالهای متفاوت هر یک از فلاسفه پیرامون این موضوع همراه با تحلیل مؤلف ذکر شده و در نهایت نتایج بحث درباره مردان، سیاست و جامعه ارائه شده است. فصلهای بعدی کتاب توضیحات بیشتری را درباره موضوع مورد ادعای مؤلف بسط میدهد.
سنت غالب فلسفه سیاسی عموما از زبان مردان و درباره مردان بیان شده است. هنگامی که متفکران و فیلسوفان در بحث و گفتوگوهای خود از واژههایی مانند «انسان» یا «نوع بشر» استفاده میکنند، قاعدتا باید چنین استنباط شود که آنها این واژگان یا ضمایر را بدون درنظرگرفتن نژاد، رنگ، زبان، فرهنگ و جنسیت در مورد همه انسانها به کار میبرند. اما با نیمنگاهی به آثار و نوشتههای برجایمانده از فیلسوفان قدیم بهوضوح درمییابیم که واقعیت چیز دیگری است. فیلسوفانی چون ارسطو، آکویناس، ماکیاولی، جان لاک، هگل، روسو و بسیاری دیگر طبیعت انسان را در واقع به طبیعت مرد ارجاع میدهند. بهعبارتدیگر، پیامد آثار فلسفی ـ سیاسی این متفکران و فیلسوفان آن است که زنان را بهعنوان نیمی از نوع بشر، از حقوق و نیازمندیهای اولیه که برای یک انسان ضرورت تام دارد محروم کرده است. فیلسوفان و متفکران فلسفه سیاسی حتی هنگامی که واژگان بدون ابهام را در مورد انسان بهکار میبرند بههیچوجه احساس نمیکنند که در نتایج بهدستآمده از بحثها، زنان حذف شدهاند. برای مثال، ارسطو زمانی که موضوع «بالاترین سودمندیها برای بشر» را بیان میکند، زنان را نه فقط بهطور رسمی از دستیابی به بالاترین سودمندیها محروم میدارد، بلکه اصولا آنان را در این مورد فطرتا و ذاتا ناکارآمد و ناتوان ارزیابی میکند. ایمانوئل کانت در بیشتر واژگان و اصطلاحاتی که در مورد نظرات سیاسی و اخلاقی خود به کار میگیرد، اذعان میدارد که گفتارها و بحثهایش در مورد انسان محدود و منحصر به نژاد یا جنسیت ویژهای نیست و به همگانی که «دارای عقل و خرد» هستند، اطلاق میشود. اما با وجود این در ادامه توجیه نظرات و باورهای خود همواره از معیار و استاندارد دوگانهای برای موضوع میرندگی جنسی استفاده میکند. او معتقد است که میتوان از گناه زنی که مرتکب قتل فرزند نامشروع خود شده است، چشمپوشی کرد زیرا بایستگی و «وظیفه» یک زن ابتدا حفظ «آبرو و حیثیت جنسی» خود، به هر قیمتی است. کانت همچنین در نتیجهگیریهای خود در مورد حقوق شهروندی بیان میکند که تنها خصوصیت و مشخصهای که میتواند سلب صلاحیت از حقوق شهروندی یک شخص شود و او را از الزامات و تعهدات قانونی معاف دارد، زن زادهشدن است. بزرگترین گزارهها و بیانیههای فرهنگ سیاسی غرب مانند اعلامیه استقلال و قانون اساسی ـ که احتمالا جنبه جهانی داردـ در شرح و تفسیر مواد قانونی راجع به زنان همواره حقوق آنان را نادیده میانگارند. بنابراین در گذشته نیز هنگامی که بنیانگذاران سیستم سیاسی آمریکا اذعان به حقیقتی مبنی بر اینکه «همه انسانها برابر به دنیا آمدهاند» میکردند، بهوضوح میبینیم که آنان نه فقط بردگان را از این بهاصطلاح حقیقت مستثنا میپنداشتند، بلکه زنان را نیز شامل آن نمیدانستند. با وجود این و علیرغم نادیدهانگاشتن حقوق زنان در فلسفه سیاسی، چند نفر از برجستهترین فلاسفه سیاسی غرب از حقوق زنان دفاع کردهاند. کتاب «زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب» تألیف سوزان مولر آکین فمینیست لیبرال و فیلسوف سیاسی آمریکایی که اخیرا به فارسی ترجمه و منتشر شده نگاه متفکران و فیلسوفان بزرگ را درباره زن و حقوق زن در بطن زندگی سیاسی و اجتماعی دوران آنها بررسی میکند. چهار بخش نخست این کتاب شامل تحلیلها و بحث و گفتوگوهای افلاطون، ارسطو، روسو و جان استوارت میل در مورد طبیعت زنان، جامعهپذیری و آموزش آنان و نقش مناسب و مقام و منزلت زن در جامعه است. آنچه مؤلف در این کتاب مورد پژوهش قرار داده باور فلاسفه نسبت به وجوه مختلف جنسیت زن است و بهویژه سعی شده مفهوم فلسفی نقش خانواده شرح داده شود. نویسنده در بخشی از مقدمه خود مینویسد: «در این مورد دو موضوع مهم و مرتبط به یکدیگر وجود دارد که لازم است بیان شود. نخست اینکه مهمترین عامل مؤثر در فهم دیدگاه فیلسوفان درباره موضوع زن، نظر و دیدگاه آنان نسبت به نهاد خانواده است. فیلسوفانی که به خانواده از روزن نهادی طبیعی و ضروری مینگرند، در مورد موضوعاتی چون جنسیت، تولیدمثل و وظایف زنان در پرورش کودک، شرح و توضیحاتی دادهاند که این توضیحات، آنان را به مجموعهای از قوانین و مبانی اخلاقی در مورد زنان هدایت کرده است. در واقع این قوانین همان قوانین نابرابری است که حقوق زنان را از مردان متمایز کرده است. به سخنی دیگر، فرضیه لزوم خانواده، فیلسوفان را به تفاوت زیستشناختی میان جنسیتها میرساند که پیامد آن نقش سنتی و کارکردباور زنان در خانواده، بهویژه خانواده پدرسالار است. دیگر آنکه پیامد باور فیلسوفان نسبت به نهاد خانواده باعث شده است نقش زنان در هر زمینهای در رابطه با طبیعت و فطرت آنان تبیین و تفسیر شود. بنابراین هنگامی که فلاسفه در بحثهای خود درصدد تعریف نقش زن در جامعه برمیآیند، آنان مفاهیم متفاوت «طبیعت انسان» را بهعمد توضیح نمیدهند». در این پژوهش، دلایل و استدلالهای متفاوت هر یک از فلاسفه پیرامون این موضوع همراه با تحلیل مؤلف ذکر شده و در نهایت نتایج بحث درباره مردان، سیاست و جامعه ارائه شده است. فصلهای بعدی کتاب توضیحات بیشتری را درباره موضوع مورد ادعای مؤلف بسط میدهد.