|

افراد غريبه به‌مثابه خطر بالقوه

ترجمه: سامان توكلي

هَوی کارِل، متیو راتکلیف، تام فروزی در نشريه تخصصي
Lancet در (٣٠ ژوئن ٢٠٢٠/ ١٠ تیرماه ١٣٩٩) مطالعه‌اي را منتشر كرد كه ديروز بخش اول آن منتشر شد.
***
در مطالعه تجربه اجتماعی زمان همه‌گیری جهانی باید بر مضمون دیگری نیز تأکید کنیم: بافتار و زمینه‌ای که تعاملات بین‌فردی در آن اتفاق می‌افتند، جهان مشترکی که پیشاپیش وجود داشته و هنگام مواجهه با فرد دیگر خود را در آن یافته‌ایم. مارتین هایدگر، پدیدارشناس، از «در-جهان-بودن» سخن می‌گوید که عبارت است از شیوه‌ای که هنگام تجربه‌کردن و برقراری رابطه با دیگران، به طور عملی و غایت‌مندانه، پیشاپیش در بافتاری معنادار غوطه‌وریم. ما جهان را با دیگران به اشتراک داریم و بیشتر معنای آن از همین مشترک‌بودن می‌آید. در این دنیای ازپیش‌داده هنجارهای متعددی برای تعامل با افراد دیگر قرار دارد. برای مثال، درک پیشاتأملی ما از اشیا و مکان‌ها، شامل جاده‌، پیاده‌رو، علائم‌، زمین‌ بازی، فروشگاه‌، محل کار و پارک، به‌طور هم‌زمان درکی است از اینکه در هر‌کدام از این موقعیت‌ها از دیگران چه انتظاری داشته باشیم و با آنان چگونه تعامل کنیم.
در بسیاری از کشورها، با اجرای فاصله‌گذاری اجتماعی، بخشی عمده از این ساختارهای زمینه‌ای تغییر کرده‌اند و هنجارهای تعامل که زمانی بدیهی فرض می‌شدند از بین رفته‌اند. [در نتیجه ازدست‌رفتن این ساختارهای زمینه‌ای] گاهی اوقات احساس می‌کنیم که دیگر نمی‌دانیم باید چطور رفتار کنیم، چگونه دیگران را تعبیر کنیم یا با آنان تعامل کنیم. نه‌تنها قواعد و اصول این موقعیت جدید تازه‌اند، بلکه به شکل عجیبی ناکامل هم هستند. الگوهایی که به صورت عادتی انتظارشان را داریم، با اجرای فاصله‌گذاری اجتماعی در فضاهای عمومی، مکررا به چالش کشیده می‌شوند و به همین دلیل، تجربه عدم قطعیت اضطراب‌آلود و تجربه غیبت و فقدان وجود دارد. برای برخی، این حالت معادل با چیزی است که می‌توان آن را عدم قطعیت کلی نامید: ازدست‌رفتن اعتماد و اطمینان پیشاتأملی که قبلا در ارتباط با اغلب امور زندگی‌مان داشتیم. این شرایط تجربه فرد و ارتباط و درگیری او با تمامیت جهان را دربر می‌گیرد. مشخصه عناصر مختلف تجربه دوران همه‌گیری بدگمانی، عدم قطعیت و تردید است. ممکن است به هوایی که تنفس می‌کنیم و سطوحی که لمس می‌کنیم بی‌اعتماد باشیم و افراد غریبه هم ناگهان به‌مثابه منابع پیش‌بینی‌ناپذیر خطری بالقوه به نظر می‌رسند. احساس فراگیر عدم قطعیت می‌تواند باعث شود که هر احساس ناراحتی بدنی، فرد را به تردید بیندازد و پرسش‌هایی را برایش برانگیزد (آیا گلویم درد می‌کند؟ این سرفه چه بود؟). تردید می‌تواند در هنگام انجام فعالیت‌های روتین مانند شستن دست‌ها یا تمیزکردن سطوح هم ایجاد شود؛ آیا این کار را به قدر کافی خوب انجام دادم؟ تردید باقی‌مانده (آیا همه‌چیز را تمیز کردم؟) می‌تواند احساس اطمینان روزمره و عادتی‌مان را از بین ببرد و آن را به الگویی از بی‌اعتمادی، رفتار وسواسی و اضطراب تبدیل کند. با این تغییر، احساس اطمینان، اعتماد، آسایش و تعلق که زمانی برای بسیاری از ما -قطعا نه برای همه ما- بدیهی بود، از بین می‌رود و غیبت اینها باعث می‌شود که خود را به شکلی غریب نشان بدهند. بررسی این نوع تجربه‌ها اهمیت دارد: در طول همه‌گیری جهانی کووید‌١٩ و در نتیجه اقدامات درازمدت فاصله‌گذاری اجتماعی، تجربه انسان‌ها -از خودشان، دیگران و جهان به‌طورکلی- چگونه تغییری کرده است؟ اگر این ادعای پدیدارشناسی درست باشد که تعامل بدن‌مند با دیگران پایه‌ای اساسی در تجربه انسانی است، قاعدتا وقوع اختلال بی‌سابقه در چنین تعاملی [که در دوران همه‌گیری رخ داده است]، باید اثری ناپایدارکننده داشته باشد. درک بهتر پیامدهای منفی و نیز پیامدهای مثبت این نظم‌باختگیِ تجربه انسان‌ها ارزشمند است. اما، با توجه به برخی گزارش‌های رسانه‌ها و مؤسسات سلامت روان درباره همراهی آن با مشکلاتی در سلامت روان، آنچه نیازمند فوری‌ترین توجه است اثر مضر آشفتگی درازمدت در زندگی اجتماعی است. در ماه‌های آینده که -امیدواریم- جهان از مرحله بحرانی همه‌گیری به سمت شرایطی شبیه‌تر به زندگی «نرمال» گذر می‌کند، بسیار اهمیت دارد که از این فرصت برای انسجام اجتماعی مجدد بیشترین بهره برده شود. درک بهتر ازدست‌رفتن ساختارهای هنجارین قبلی از دنیای اجتماعی و تأثیر فاصله‌گذاری اجتماعی بر توانایی‌های بین‌فردی انسان‌ها می‌تواند به روشن‌شدن برخی رفتارهای مشکل‌ساز که خود را به شکل بی‌اعتنایی به فاصله‌گذاری اجتماعی نشان می‌دهد نیز کمک کند. علاوه بر آن، تأمل پدیدارشناسانه بر تجربه‌های‌مان و بر آنچه در زمان همه‌گیری جهانی به دست آورده‌ایم یا از دست داده‌ایم، باعث می‌شود که قدر چیزهایی را که قبلا بدیهی فرض می‌شد -یعنی بودن بدن‌مندمان با دیگران در جهانی مشترک- بیشتر و عمیق‌تر از قبل بدانیم.

هَوی کارِل، متیو راتکلیف، تام فروزی در نشريه تخصصي
Lancet در (٣٠ ژوئن ٢٠٢٠/ ١٠ تیرماه ١٣٩٩) مطالعه‌اي را منتشر كرد كه ديروز بخش اول آن منتشر شد.
***
در مطالعه تجربه اجتماعی زمان همه‌گیری جهانی باید بر مضمون دیگری نیز تأکید کنیم: بافتار و زمینه‌ای که تعاملات بین‌فردی در آن اتفاق می‌افتند، جهان مشترکی که پیشاپیش وجود داشته و هنگام مواجهه با فرد دیگر خود را در آن یافته‌ایم. مارتین هایدگر، پدیدارشناس، از «در-جهان-بودن» سخن می‌گوید که عبارت است از شیوه‌ای که هنگام تجربه‌کردن و برقراری رابطه با دیگران، به طور عملی و غایت‌مندانه، پیشاپیش در بافتاری معنادار غوطه‌وریم. ما جهان را با دیگران به اشتراک داریم و بیشتر معنای آن از همین مشترک‌بودن می‌آید. در این دنیای ازپیش‌داده هنجارهای متعددی برای تعامل با افراد دیگر قرار دارد. برای مثال، درک پیشاتأملی ما از اشیا و مکان‌ها، شامل جاده‌، پیاده‌رو، علائم‌، زمین‌ بازی، فروشگاه‌، محل کار و پارک، به‌طور هم‌زمان درکی است از اینکه در هر‌کدام از این موقعیت‌ها از دیگران چه انتظاری داشته باشیم و با آنان چگونه تعامل کنیم.
در بسیاری از کشورها، با اجرای فاصله‌گذاری اجتماعی، بخشی عمده از این ساختارهای زمینه‌ای تغییر کرده‌اند و هنجارهای تعامل که زمانی بدیهی فرض می‌شدند از بین رفته‌اند. [در نتیجه ازدست‌رفتن این ساختارهای زمینه‌ای] گاهی اوقات احساس می‌کنیم که دیگر نمی‌دانیم باید چطور رفتار کنیم، چگونه دیگران را تعبیر کنیم یا با آنان تعامل کنیم. نه‌تنها قواعد و اصول این موقعیت جدید تازه‌اند، بلکه به شکل عجیبی ناکامل هم هستند. الگوهایی که به صورت عادتی انتظارشان را داریم، با اجرای فاصله‌گذاری اجتماعی در فضاهای عمومی، مکررا به چالش کشیده می‌شوند و به همین دلیل، تجربه عدم قطعیت اضطراب‌آلود و تجربه غیبت و فقدان وجود دارد. برای برخی، این حالت معادل با چیزی است که می‌توان آن را عدم قطعیت کلی نامید: ازدست‌رفتن اعتماد و اطمینان پیشاتأملی که قبلا در ارتباط با اغلب امور زندگی‌مان داشتیم. این شرایط تجربه فرد و ارتباط و درگیری او با تمامیت جهان را دربر می‌گیرد. مشخصه عناصر مختلف تجربه دوران همه‌گیری بدگمانی، عدم قطعیت و تردید است. ممکن است به هوایی که تنفس می‌کنیم و سطوحی که لمس می‌کنیم بی‌اعتماد باشیم و افراد غریبه هم ناگهان به‌مثابه منابع پیش‌بینی‌ناپذیر خطری بالقوه به نظر می‌رسند. احساس فراگیر عدم قطعیت می‌تواند باعث شود که هر احساس ناراحتی بدنی، فرد را به تردید بیندازد و پرسش‌هایی را برایش برانگیزد (آیا گلویم درد می‌کند؟ این سرفه چه بود؟). تردید می‌تواند در هنگام انجام فعالیت‌های روتین مانند شستن دست‌ها یا تمیزکردن سطوح هم ایجاد شود؛ آیا این کار را به قدر کافی خوب انجام دادم؟ تردید باقی‌مانده (آیا همه‌چیز را تمیز کردم؟) می‌تواند احساس اطمینان روزمره و عادتی‌مان را از بین ببرد و آن را به الگویی از بی‌اعتمادی، رفتار وسواسی و اضطراب تبدیل کند. با این تغییر، احساس اطمینان، اعتماد، آسایش و تعلق که زمانی برای بسیاری از ما -قطعا نه برای همه ما- بدیهی بود، از بین می‌رود و غیبت اینها باعث می‌شود که خود را به شکلی غریب نشان بدهند. بررسی این نوع تجربه‌ها اهمیت دارد: در طول همه‌گیری جهانی کووید‌١٩ و در نتیجه اقدامات درازمدت فاصله‌گذاری اجتماعی، تجربه انسان‌ها -از خودشان، دیگران و جهان به‌طورکلی- چگونه تغییری کرده است؟ اگر این ادعای پدیدارشناسی درست باشد که تعامل بدن‌مند با دیگران پایه‌ای اساسی در تجربه انسانی است، قاعدتا وقوع اختلال بی‌سابقه در چنین تعاملی [که در دوران همه‌گیری رخ داده است]، باید اثری ناپایدارکننده داشته باشد. درک بهتر پیامدهای منفی و نیز پیامدهای مثبت این نظم‌باختگیِ تجربه انسان‌ها ارزشمند است. اما، با توجه به برخی گزارش‌های رسانه‌ها و مؤسسات سلامت روان درباره همراهی آن با مشکلاتی در سلامت روان، آنچه نیازمند فوری‌ترین توجه است اثر مضر آشفتگی درازمدت در زندگی اجتماعی است. در ماه‌های آینده که -امیدواریم- جهان از مرحله بحرانی همه‌گیری به سمت شرایطی شبیه‌تر به زندگی «نرمال» گذر می‌کند، بسیار اهمیت دارد که از این فرصت برای انسجام اجتماعی مجدد بیشترین بهره برده شود. درک بهتر ازدست‌رفتن ساختارهای هنجارین قبلی از دنیای اجتماعی و تأثیر فاصله‌گذاری اجتماعی بر توانایی‌های بین‌فردی انسان‌ها می‌تواند به روشن‌شدن برخی رفتارهای مشکل‌ساز که خود را به شکل بی‌اعتنایی به فاصله‌گذاری اجتماعی نشان می‌دهد نیز کمک کند. علاوه بر آن، تأمل پدیدارشناسانه بر تجربه‌های‌مان و بر آنچه در زمان همه‌گیری جهانی به دست آورده‌ایم یا از دست داده‌ایم، باعث می‌شود که قدر چیزهایی را که قبلا بدیهی فرض می‌شد -یعنی بودن بدن‌مندمان با دیگران در جهانی مشترک- بیشتر و عمیق‌تر از قبل بدانیم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها