چرا همکاریهای بلندمدت در منطقه خاورمیانه شکل نمیگیرد؟
امیررضا اردستانی
30 تیر 1343 روزی است که در پی ملاقات دوروزه سران سه کشور ترکیه، ایران و پاکستان در استانبول، یکی از پیمانهای منطقهای در خاورمیانه تحت عنوان پیمان عمران منطقهای شکل گرفت؛ البته این پیمان بعدها خود را در قالب سازمان اکو بازسازی کرد. سازمان اکو در قدمت درخور توجه نزدیک به 40ساله (در قیاس با دیگر سازمانهای کارآمد بینالمللی)، با وجود بودجه، سازوکار و ساختار مشخص، کارآمدی خاصی نداشته است. حال پرسشی که از رهگذر ناکارآمدی این سازمان میگذرد، این است که چرا همکاریهای بادوام و کارآمد در منطقه پیرامونی ما شکل نمیگیرد؟دلایل عدم همکاری کشورهای خاورمیانه را میتوان در نحوه مواجهه نخبگان آنها با جهان اطراف و تعریف از خود بررسی کرد. در این رابطه باید گفت شناخت از خود و جهان پیرامون، یکی از عوامل تأثیرگذار بر شکلگیری کنشها و واکنشهای انسان و مبنای مواجهه انسان با تحولات است. به عبارتی دیگر، شناخت نخبگان از خود و نحوه مواجهه و تلقی آنها از جهان پیرامون، در نوع کنش و واکنش این کشورها در روابط بین خود و کشورهای دیگر تأثیرگذار است.
در این راستا، واقعگرایان برای پاسخ به این پرسش، به برهمخوردن موازنه قدرت در سطح منطقهای و شکلگیری معمای امنیت و در دیگر سو، لیبرالیستها به عدم وابستگی متقابل این کشورها به یکدیگر و... اشاره کردهاند؛ اما چیزی که به اعتقاد نویسنده در کنار این عوامل میتوان بررسی کرد، عوامل هویتی است که مطالعات سازهانگاری در این زمینه راهگشاست. در واقع سازهانگاران هویت و منازعه را مرتبط با هویت دولتها میدانند.
سازهانگاران به انگارهها، معانی، قواعد، هنجارها و رویهها و بر نقش تکوینی عوامل فکری تأکید میکنند. به عبارت دیگر، تأکید سازهانگاران بر ابعاد مادی و غیرمادی حیات اجتماعی است. آدلر، سازهانگاری را دیدگاهی میداند که نشان میدهد «چگونگی شکلدادن جهان مادی به کنش انسانی و شکلگرفتن جهان مادی توسط کنش و تعامل انسانی، وابسته به تفاسیر پویای هنجاری و معرفتشناختی جهان مادی است. این به معنای نقش جهان در برساختن جهان اجتماعی نیست».
الکساندر ونت، هویت را خصوصیتی در کنشگران نیتمند تلقی میکند که موجد تمایلات انگیزشی و رفـتاری اسـت. این به معنای آن است که هویت ویـژگیای ذهنی در سـطح واحـد اسـت که ریشه در فهم کـنشگران از خود دارد و در چارچوب جهانی خاص که بهطور اجتماعی ساخته شده است، معنا پیدا میکند؛ البته مـعنای ایـن فهم، وابسته به این است کـه آیـا سـایر کـنشگران، کـنشگر را به همان شـکل بـازنمایی میکنند یا نه؟ در این محدوده، هویت واجد یک ویژگی بیناذهنی و نظاممحور است و همزمان دو نوع انـگاره وارد فـرایند هـویتسازی میشود؛ انگارههای خود و انگارههای دیگری. البته سـرشت ایـن رابـطه در شـرایط مـختلف مـتفاوت است و این نشان میدهد که هویت پدیده یکپارچهای نیست که بتوان تعریفی عام از آن ارائه داد، بلکه در واقع انواع مختلفی از هویت وجود دارد که کاملا با یکدیگر سازگار نیستند.
از دیـدگاه ونت، دولتها همزمان چهار نوع هویت دارند؛ هویت جمعی پیکروار، هویت نوعی، هویت نقشی و هویت جمعی:
1. هویت جمعی پیکروار، با ساختارهای خودسازمانبخش و همایستا قوام مییابد. این هویت هـمیشه یـک پایه مادی دارد که درباره دولتها میتوان به سرزمین اشاره کرد.
2. هویت نوعی، به مقولهای اجتماعی اشاره میکند و خصوصیت خودسازمانبخشی دارد و در ارتباط با دولتها، میتوان به نوع رژیم یـا شـکل حکومت (سرمایهداری، فاشیستی، پادشاهی و...) اشاره کرد.
3. هویت نقشی، خصوصیت خودسازمانبخشی چندانی ندارد و در تعامل با دیگران شکل میگیرد. نقشی کـه دولتها در نظام جهانی و منطقهای برای خـود قـائل هستند، در این چارچوب معنا پیدا میکند.
4. هویت جمعی که رابطه میان «خود» و«دیگری» را به نتیجه منطقی آن، یعنی هم«ذاتانگاری» یا «یکسانانگاری» میرساند. یکسانانـگاری، فرایندی ادارکی است کـه در آن تـمایز میان «خود» و «دیگری» رنگ میبازد.
مهمترین پیامد مفهومسازی هویت برای پدیده همکاری و منازعه، آن است که به شکلگیری منافع دولتها در راستای همکاری یا منازعه کمک میکند. هر چهار نـوع هـویت، متضمن منافع هستند. به عبارت دیگر، هویت هر دولت تلویحا گویای ترجیحات و کنشهای بعدی آن دولت است. هر دولت براساس هویتی که به دیگران نسبت میدهد، آنها را میشناسد و منافع خود را تشخیص میدهد و همزمان از طـریق عـمل اجتماعی روزمـرهاش، هویت خودش را بازتولید میکند. حال اگر این هویت، هویتی جمعی باشد، سبب افزایش همکاری دولتها مـیشود؛ در غیر این صورت، باعث تشدید منازعات خواهد شد.
از این جهت میتوان بیان کرد که شناختی که کشورهای خاورمیانه از خود و دیگری دارند، باعث یک عدم اطمینان به یکدیگر میشود. از این جهت میتوان به رابطه ایران و عربستان اشاره کرد که همواره در روابط خود، نسبت به یکدیگر سوءبرداشت داشتهاند. هویت این دو کشور طوری برسازی شده است که عمدتا خود را در مقابل یکدیگر میبینند؛ خود را رقیب یکدیگر قلمداد نکرده، بلکه بهعنوان دشمن یکدیگر ارزیابی میکنند. عمده کشورهای این منطقه در ادراک خود از دیگری نتوانستهاند تمایزات را کاهش دهند؛ بنابراین سطح منازعه افزایش پیدا کرده است. تا زمانی که درک بازیگران از یکدیگر اینگونه باشد، فرهنگ هابزی تسری پیدا میکند که نتیجهای جز منازعه و معمای امنیت ندارد. به عبارتی دیگر، تا نوع تلقی بازیگران از یکدیگر به این شکل است، هویت جمعی قابل استحصال نیست و فرهنگ هابزی تسری پیدا میکند و بازیگران بهجای رقیب یا دوست، خود را دشمن یکدیگر میپندارند. در نتیجه، اگر امروز در منطقه شاهد سازمانهای کارآمد و بادوام نیستیم و میبینیم که سازمانی مانند اکو یا سازمانهای دیگر منطقه از نظر دستاورد نمره قابل قبولی نمیگیرند، شاید بتوان علل آن را در هویت
بازیگران و تعاریف از خود و دیگری واکاوی کرد. به این ترتیب نیز میتوان شاهد افقگشایی در نوع روابط با بازتعریف بازیگران از خود و دیگران بود.
(1،2،3،4،5) تحول در نظریههای بینالملل، مشیرزاده، حمیرا، سمت، 1396
30 تیر 1343 روزی است که در پی ملاقات دوروزه سران سه کشور ترکیه، ایران و پاکستان در استانبول، یکی از پیمانهای منطقهای در خاورمیانه تحت عنوان پیمان عمران منطقهای شکل گرفت؛ البته این پیمان بعدها خود را در قالب سازمان اکو بازسازی کرد. سازمان اکو در قدمت درخور توجه نزدیک به 40ساله (در قیاس با دیگر سازمانهای کارآمد بینالمللی)، با وجود بودجه، سازوکار و ساختار مشخص، کارآمدی خاصی نداشته است. حال پرسشی که از رهگذر ناکارآمدی این سازمان میگذرد، این است که چرا همکاریهای بادوام و کارآمد در منطقه پیرامونی ما شکل نمیگیرد؟دلایل عدم همکاری کشورهای خاورمیانه را میتوان در نحوه مواجهه نخبگان آنها با جهان اطراف و تعریف از خود بررسی کرد. در این رابطه باید گفت شناخت از خود و جهان پیرامون، یکی از عوامل تأثیرگذار بر شکلگیری کنشها و واکنشهای انسان و مبنای مواجهه انسان با تحولات است. به عبارتی دیگر، شناخت نخبگان از خود و نحوه مواجهه و تلقی آنها از جهان پیرامون، در نوع کنش و واکنش این کشورها در روابط بین خود و کشورهای دیگر تأثیرگذار است.
در این راستا، واقعگرایان برای پاسخ به این پرسش، به برهمخوردن موازنه قدرت در سطح منطقهای و شکلگیری معمای امنیت و در دیگر سو، لیبرالیستها به عدم وابستگی متقابل این کشورها به یکدیگر و... اشاره کردهاند؛ اما چیزی که به اعتقاد نویسنده در کنار این عوامل میتوان بررسی کرد، عوامل هویتی است که مطالعات سازهانگاری در این زمینه راهگشاست. در واقع سازهانگاران هویت و منازعه را مرتبط با هویت دولتها میدانند.
سازهانگاران به انگارهها، معانی، قواعد، هنجارها و رویهها و بر نقش تکوینی عوامل فکری تأکید میکنند. به عبارت دیگر، تأکید سازهانگاران بر ابعاد مادی و غیرمادی حیات اجتماعی است. آدلر، سازهانگاری را دیدگاهی میداند که نشان میدهد «چگونگی شکلدادن جهان مادی به کنش انسانی و شکلگرفتن جهان مادی توسط کنش و تعامل انسانی، وابسته به تفاسیر پویای هنجاری و معرفتشناختی جهان مادی است. این به معنای نقش جهان در برساختن جهان اجتماعی نیست».
الکساندر ونت، هویت را خصوصیتی در کنشگران نیتمند تلقی میکند که موجد تمایلات انگیزشی و رفـتاری اسـت. این به معنای آن است که هویت ویـژگیای ذهنی در سـطح واحـد اسـت که ریشه در فهم کـنشگران از خود دارد و در چارچوب جهانی خاص که بهطور اجتماعی ساخته شده است، معنا پیدا میکند؛ البته مـعنای ایـن فهم، وابسته به این است کـه آیـا سـایر کـنشگران، کـنشگر را به همان شـکل بـازنمایی میکنند یا نه؟ در این محدوده، هویت واجد یک ویژگی بیناذهنی و نظاممحور است و همزمان دو نوع انـگاره وارد فـرایند هـویتسازی میشود؛ انگارههای خود و انگارههای دیگری. البته سـرشت ایـن رابـطه در شـرایط مـختلف مـتفاوت است و این نشان میدهد که هویت پدیده یکپارچهای نیست که بتوان تعریفی عام از آن ارائه داد، بلکه در واقع انواع مختلفی از هویت وجود دارد که کاملا با یکدیگر سازگار نیستند.
از دیـدگاه ونت، دولتها همزمان چهار نوع هویت دارند؛ هویت جمعی پیکروار، هویت نوعی، هویت نقشی و هویت جمعی:
1. هویت جمعی پیکروار، با ساختارهای خودسازمانبخش و همایستا قوام مییابد. این هویت هـمیشه یـک پایه مادی دارد که درباره دولتها میتوان به سرزمین اشاره کرد.
2. هویت نوعی، به مقولهای اجتماعی اشاره میکند و خصوصیت خودسازمانبخشی دارد و در ارتباط با دولتها، میتوان به نوع رژیم یـا شـکل حکومت (سرمایهداری، فاشیستی، پادشاهی و...) اشاره کرد.
3. هویت نقشی، خصوصیت خودسازمانبخشی چندانی ندارد و در تعامل با دیگران شکل میگیرد. نقشی کـه دولتها در نظام جهانی و منطقهای برای خـود قـائل هستند، در این چارچوب معنا پیدا میکند.
4. هویت جمعی که رابطه میان «خود» و«دیگری» را به نتیجه منطقی آن، یعنی هم«ذاتانگاری» یا «یکسانانگاری» میرساند. یکسانانـگاری، فرایندی ادارکی است کـه در آن تـمایز میان «خود» و «دیگری» رنگ میبازد.
مهمترین پیامد مفهومسازی هویت برای پدیده همکاری و منازعه، آن است که به شکلگیری منافع دولتها در راستای همکاری یا منازعه کمک میکند. هر چهار نـوع هـویت، متضمن منافع هستند. به عبارت دیگر، هویت هر دولت تلویحا گویای ترجیحات و کنشهای بعدی آن دولت است. هر دولت براساس هویتی که به دیگران نسبت میدهد، آنها را میشناسد و منافع خود را تشخیص میدهد و همزمان از طـریق عـمل اجتماعی روزمـرهاش، هویت خودش را بازتولید میکند. حال اگر این هویت، هویتی جمعی باشد، سبب افزایش همکاری دولتها مـیشود؛ در غیر این صورت، باعث تشدید منازعات خواهد شد.
از این جهت میتوان بیان کرد که شناختی که کشورهای خاورمیانه از خود و دیگری دارند، باعث یک عدم اطمینان به یکدیگر میشود. از این جهت میتوان به رابطه ایران و عربستان اشاره کرد که همواره در روابط خود، نسبت به یکدیگر سوءبرداشت داشتهاند. هویت این دو کشور طوری برسازی شده است که عمدتا خود را در مقابل یکدیگر میبینند؛ خود را رقیب یکدیگر قلمداد نکرده، بلکه بهعنوان دشمن یکدیگر ارزیابی میکنند. عمده کشورهای این منطقه در ادراک خود از دیگری نتوانستهاند تمایزات را کاهش دهند؛ بنابراین سطح منازعه افزایش پیدا کرده است. تا زمانی که درک بازیگران از یکدیگر اینگونه باشد، فرهنگ هابزی تسری پیدا میکند که نتیجهای جز منازعه و معمای امنیت ندارد. به عبارتی دیگر، تا نوع تلقی بازیگران از یکدیگر به این شکل است، هویت جمعی قابل استحصال نیست و فرهنگ هابزی تسری پیدا میکند و بازیگران بهجای رقیب یا دوست، خود را دشمن یکدیگر میپندارند. در نتیجه، اگر امروز در منطقه شاهد سازمانهای کارآمد و بادوام نیستیم و میبینیم که سازمانی مانند اکو یا سازمانهای دیگر منطقه از نظر دستاورد نمره قابل قبولی نمیگیرند، شاید بتوان علل آن را در هویت
بازیگران و تعاریف از خود و دیگری واکاوی کرد. به این ترتیب نیز میتوان شاهد افقگشایی در نوع روابط با بازتعریف بازیگران از خود و دیگران بود.
(1،2،3،4،5) تحول در نظریههای بینالملل، مشیرزاده، حمیرا، سمت، 1396