|

نگاهی به کتاب «یاکوب فون‌گونتن» اثر روبرت والزر

تسلیم اراده یا تعلیق خواست

ماهان سیارمنش: روبرت والزر بعد از مرگ بود که جایگاهش را در ادبیات مدرن به دست آورد. اگرچه تعدادی از معاصرانش همچون رابرت موزیل، فرانتس کافکا و والتر بنیامین در زمان زندگی‌اش به ستایش از او پرداختند، در سال 1960 و بعد از انتشار نسخه‌های خطی بسیار کوچکش بود که به شهرت دست یافت.
رمان «یاکوب فون‌گونتن»، دفتر‌خاطرات یک دانش‌آموز در مدرسه‌ای برای خدمتکاران است که پیش از این دارای شهرت قابل ملاحظه‌ای بود و ناموری‌اش در این سال‌ها کاستی پذیرفته است. او در ابتدای مدخلش می‌اندیشد که چه اتفاقی بر سرش می‌آید: «آدم اینجا چیز زیادی یاد نمی‌گیرد. کمبود معلم داریم. ما پسربچه‌های آموزشگاه بنیامنتا به جایی نخواهیم رسید، یعنی همه ما در زندگی آینده‌مان موجوداتی خواهیم شد بسیار حقیر و توسری‌خور. کاری که آنها با ما می‌کنند دست بالا این است: فرو‌کردن صبر و اطاعت توی کله‌های ما، دو خصیصه‌ای که نوید موفقیتی اندک می‌دهد یا اصلا هیچ موفقیتی به دنبال ندارد...» (صفحه 7).
یاکوب از فرزندان یکی از اعضای شورای شهر استان است و در طلب آزادی، از خانواده خود جدا می‌شود تا بتواند به تنهایی روزگار بگذراند. پاره‌ای از منتقدان معتقدند که یاکوب با آنکه سعی می‌کند از تحت تسلط در‌آمدن بگریزد، وارد مدرسه‌ای سلسله‌مراتبی می‌شود و مدیر را وامی‌دارد که در نقش پدر او ظاهر شود، چون نه پدر و نه معلمان مدرسه‌اش از هیچ اتوریته‌ای برخوردار نبودند و همین جست‌وجو برای آزادی است که او را به مدرسه‌ای می‌کشاند که نظام سلسله‌مراتبی در آن اهمیت بالایی دارد. طبق گفته یاکوب، مدرسه بینامنتا در عصر گذشته گیر افتاده و شهر اطرافش در کشاکش با جمهوری‌خواهی است؛ نظامی که اصلش برابری تمام انسان‌هاست. یاکوب از زبان برادرش می‌گوید که برابری نوعی برده‌داری است، چون افراد را از ایدئال‌هایی که لازمه وجود آزادی است، محروم می‌کند. چون توده ایدئال‌هایی ندارد، به بندگی در‌آمده‌اند و هیچ فرصتی برای نشان‌دادن آزادی خود در اختیار ندارند. یاکوب که با این پارادوکس جمهوری‌خواهی روبه‌رو شده، خواب می‌بیند خدمتکاری شده که سرور سرنوشتش است. «البته در این کره خاکی یک چیزی هست که بهش می‌گویند پیشرفت، اما این فقط یکی از بسیار دروغ‌هایی است که کاسبکارها شایع کرده‌اند تا بتوانند با وقاحت و بی‌رحمیِ هرچه بیشتر از توده‌ها پول در‌بیاورند. توده‌ها بردگان روزگار ما هستند و فرد برده افکار عمومی. دیگر هیچ چیز زیبا و طراز اولی وجود ندارد. زیبایی و نیکی و درستی را باید در خواب ببینی. بگو ببینم، بلدی خواب و خیال ببافی؟» (صفحه 81). خدمتکار، سرور سرنوشتش است، چون آزاد است به هر آن‌ که احتیاج دارد، کمک برساند. قیاسی که یاکوب از مسیح به دست می‌دهد تصادفی نیست. مسیح خدمتکاری نمونه‌ است، کسی که خود را وقف رستگاری دیگران کرد، کسانی برای رستگاری به او نیاز داشتند، ولی او به کسی دیگر نیاز نداشت. خدمت‌کردن نیازی به فداکاری ندارد. برعکس او را تبدیل به فردی می‌کند که نه کسی متوجه حضور او می‌شود و نه محدود به یک مکان باقی می‌ماند. یاکوب معتقد است یک خدمتکار به ابدیت دسترسی دارد، چنان‌که هیچ‌گاه کارش تمام و یا کامل نمی‌شود. دو مشخصه‌ای که در دروس مدرسه بر آن تأکید می‌شود، صبوری و اطاعت هستند. هیچ‌کدام از این دو منوط به تسلیم اراده یا تعلیق خواست نیست، بلکه هر دو، تعمدی‌ترین خصوصیات هستند و سوژه را وادار می‌کنند که هم به حال و هم به آینده نظر داشته باشد.
روچل توبیاس، از منتقدان این اثر، معتقد است یاکوب میان دو حالت متن تقسیم شده است. در یک وجه، در جهانی که نشان می‌دهد، شرکت می‌جوید. از طرف دیگر، این جهان را از دور و نقطه‌ای مناسب که برای خواننده آشکار نیست، خلق می‌کند. او هم خودگو است و هم دیگرگو، اگرچه در تمام داستان از اول‌شخص استفاده کرده است و بهره‌گیری از شیوه دیگرگو را غیر‌ممکن می‌سازد. یاکوب هم‌زمان دانش‌آموزی در مدرسه است که درباره‌اش می‌نویسد و هم نویسنده‌ای که رؤیای آنجا‌بودن را در سر می‌پروراند؛ این دو نوع رویکرد را نمی‌توان به‌طور کامل از یکدیگر جدا کرد. چنان‌که درون این دفتر‌خاطرات، او سوژه‌ای است که هم خاطرات را روایت می‌کند و هم روایت می‌شود. اندیشه انسان را از دیگران دور و او را در حالت من‌گرایی نگه می‌دارد؛ بنابراین برای شرکت در جهان عملی، باید از اندیشه روگردان و از کلمات -‌که ما را در خود محبوس می‌کنند- جدا شد. بنابراین یاکوب باید برای شروع زندگی جدید، از نوشتن احتراز جوید تا در جهان اندیشه زندانی نشود و در نتیجه بتواند با جهان آزاد بیرون از خود ترکیب و فردی مفید واقع شود. چنان‌که کراوس به یاکوب می‌گوید: «... من دیگر دارم می‌روم، می‌روم پا به جهان بگذارم، می‌روم سر کار. امیدوارم تو هم به‌زودی مجبور شوی همین کار را کنی. مسلما هیچ ضرری نمی‌کنی. آرزو می‌کنم، ضربه‌ای بخورد به آن عقل ناقصت و بروی بالا...» (صفحه 196). گویی وقتی یاکوب از ما دور می‌شود و نقش خدمتکاری خود را می‌پذیرد تا به کسی کمک کند، دیگر همان راوی ما نیست که فقط به اندیشه‌های خود قدرت تجسم می‌بخشد، او مأموریت خود را که همانا خدمت به خلق است‌، به ما نشان می‌دهد.

ماهان سیارمنش: روبرت والزر بعد از مرگ بود که جایگاهش را در ادبیات مدرن به دست آورد. اگرچه تعدادی از معاصرانش همچون رابرت موزیل، فرانتس کافکا و والتر بنیامین در زمان زندگی‌اش به ستایش از او پرداختند، در سال 1960 و بعد از انتشار نسخه‌های خطی بسیار کوچکش بود که به شهرت دست یافت.
رمان «یاکوب فون‌گونتن»، دفتر‌خاطرات یک دانش‌آموز در مدرسه‌ای برای خدمتکاران است که پیش از این دارای شهرت قابل ملاحظه‌ای بود و ناموری‌اش در این سال‌ها کاستی پذیرفته است. او در ابتدای مدخلش می‌اندیشد که چه اتفاقی بر سرش می‌آید: «آدم اینجا چیز زیادی یاد نمی‌گیرد. کمبود معلم داریم. ما پسربچه‌های آموزشگاه بنیامنتا به جایی نخواهیم رسید، یعنی همه ما در زندگی آینده‌مان موجوداتی خواهیم شد بسیار حقیر و توسری‌خور. کاری که آنها با ما می‌کنند دست بالا این است: فرو‌کردن صبر و اطاعت توی کله‌های ما، دو خصیصه‌ای که نوید موفقیتی اندک می‌دهد یا اصلا هیچ موفقیتی به دنبال ندارد...» (صفحه 7).
یاکوب از فرزندان یکی از اعضای شورای شهر استان است و در طلب آزادی، از خانواده خود جدا می‌شود تا بتواند به تنهایی روزگار بگذراند. پاره‌ای از منتقدان معتقدند که یاکوب با آنکه سعی می‌کند از تحت تسلط در‌آمدن بگریزد، وارد مدرسه‌ای سلسله‌مراتبی می‌شود و مدیر را وامی‌دارد که در نقش پدر او ظاهر شود، چون نه پدر و نه معلمان مدرسه‌اش از هیچ اتوریته‌ای برخوردار نبودند و همین جست‌وجو برای آزادی است که او را به مدرسه‌ای می‌کشاند که نظام سلسله‌مراتبی در آن اهمیت بالایی دارد. طبق گفته یاکوب، مدرسه بینامنتا در عصر گذشته گیر افتاده و شهر اطرافش در کشاکش با جمهوری‌خواهی است؛ نظامی که اصلش برابری تمام انسان‌هاست. یاکوب از زبان برادرش می‌گوید که برابری نوعی برده‌داری است، چون افراد را از ایدئال‌هایی که لازمه وجود آزادی است، محروم می‌کند. چون توده ایدئال‌هایی ندارد، به بندگی در‌آمده‌اند و هیچ فرصتی برای نشان‌دادن آزادی خود در اختیار ندارند. یاکوب که با این پارادوکس جمهوری‌خواهی روبه‌رو شده، خواب می‌بیند خدمتکاری شده که سرور سرنوشتش است. «البته در این کره خاکی یک چیزی هست که بهش می‌گویند پیشرفت، اما این فقط یکی از بسیار دروغ‌هایی است که کاسبکارها شایع کرده‌اند تا بتوانند با وقاحت و بی‌رحمیِ هرچه بیشتر از توده‌ها پول در‌بیاورند. توده‌ها بردگان روزگار ما هستند و فرد برده افکار عمومی. دیگر هیچ چیز زیبا و طراز اولی وجود ندارد. زیبایی و نیکی و درستی را باید در خواب ببینی. بگو ببینم، بلدی خواب و خیال ببافی؟» (صفحه 81). خدمتکار، سرور سرنوشتش است، چون آزاد است به هر آن‌ که احتیاج دارد، کمک برساند. قیاسی که یاکوب از مسیح به دست می‌دهد تصادفی نیست. مسیح خدمتکاری نمونه‌ است، کسی که خود را وقف رستگاری دیگران کرد، کسانی برای رستگاری به او نیاز داشتند، ولی او به کسی دیگر نیاز نداشت. خدمت‌کردن نیازی به فداکاری ندارد. برعکس او را تبدیل به فردی می‌کند که نه کسی متوجه حضور او می‌شود و نه محدود به یک مکان باقی می‌ماند. یاکوب معتقد است یک خدمتکار به ابدیت دسترسی دارد، چنان‌که هیچ‌گاه کارش تمام و یا کامل نمی‌شود. دو مشخصه‌ای که در دروس مدرسه بر آن تأکید می‌شود، صبوری و اطاعت هستند. هیچ‌کدام از این دو منوط به تسلیم اراده یا تعلیق خواست نیست، بلکه هر دو، تعمدی‌ترین خصوصیات هستند و سوژه را وادار می‌کنند که هم به حال و هم به آینده نظر داشته باشد.
روچل توبیاس، از منتقدان این اثر، معتقد است یاکوب میان دو حالت متن تقسیم شده است. در یک وجه، در جهانی که نشان می‌دهد، شرکت می‌جوید. از طرف دیگر، این جهان را از دور و نقطه‌ای مناسب که برای خواننده آشکار نیست، خلق می‌کند. او هم خودگو است و هم دیگرگو، اگرچه در تمام داستان از اول‌شخص استفاده کرده است و بهره‌گیری از شیوه دیگرگو را غیر‌ممکن می‌سازد. یاکوب هم‌زمان دانش‌آموزی در مدرسه است که درباره‌اش می‌نویسد و هم نویسنده‌ای که رؤیای آنجا‌بودن را در سر می‌پروراند؛ این دو نوع رویکرد را نمی‌توان به‌طور کامل از یکدیگر جدا کرد. چنان‌که درون این دفتر‌خاطرات، او سوژه‌ای است که هم خاطرات را روایت می‌کند و هم روایت می‌شود. اندیشه انسان را از دیگران دور و او را در حالت من‌گرایی نگه می‌دارد؛ بنابراین برای شرکت در جهان عملی، باید از اندیشه روگردان و از کلمات -‌که ما را در خود محبوس می‌کنند- جدا شد. بنابراین یاکوب باید برای شروع زندگی جدید، از نوشتن احتراز جوید تا در جهان اندیشه زندانی نشود و در نتیجه بتواند با جهان آزاد بیرون از خود ترکیب و فردی مفید واقع شود. چنان‌که کراوس به یاکوب می‌گوید: «... من دیگر دارم می‌روم، می‌روم پا به جهان بگذارم، می‌روم سر کار. امیدوارم تو هم به‌زودی مجبور شوی همین کار را کنی. مسلما هیچ ضرری نمی‌کنی. آرزو می‌کنم، ضربه‌ای بخورد به آن عقل ناقصت و بروی بالا...» (صفحه 196). گویی وقتی یاکوب از ما دور می‌شود و نقش خدمتکاری خود را می‌پذیرد تا به کسی کمک کند، دیگر همان راوی ما نیست که فقط به اندیشه‌های خود قدرت تجسم می‌بخشد، او مأموریت خود را که همانا خدمت به خلق است‌، به ما نشان می‌دهد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها