|

مروری بر «رقص خورشید در روز ابری» نوشته حنا مینه

زخمِ افکار

شرق: «وقتی هجده‌ساله بودم، دلبستگی‌هایی به فراخور همان سن و سال داشتم... یکی از آنها به صدا درآوردن هر نوع ساز و آلات موسیقی بود که به دستم می‌رسید: عود، ویولن، تنبور یا نی‌لبک؛ از آن نوع نی‌لبک‌هایی که شبابه‌اش می‌گفتیم و جوان‌ها نیمه‌شب‌ها در گذر از زیر پنجره‌ها به صدا درمی‌آوردند. دلم می‌خواست نوازنده شوم تا ناگفته‌های قلبم را بیرون بریزم، چیزهایی که احساس می‌کردم ولی قادر نبودم از آنها تعبیری بدهم». داستانِ «رقص خورشید در روز ابری» نوشته حنا مینه این‌طور آغاز می‌شود. داستان درباره قتل پدری به دست پسرش است. پدری که نماد سلطه و بهره‌کشی است و نویسنده سعی دارد با تصویر این روحیه و خصیصه پدر یا به‌تعبیرِ مترجم کتاب، «با اختلال در تصویر پدرانگی جهان» مطلق‌انگاری و ثبات بی‌چون و چرای رمان را درهم بشکند و راهی به سوی اندیشیدن به جهانی دیگر باز کند. در جایی از رمان این نگرش را از زبان راوی می‌خوانیم: «وقت زیادی به درنگیدن در اتاقم گذشت. به طور جدی به رهایی فکر می‌کردم و با تمام وجود به دنبال روزنی می‌گشتم. آب مانده در چاله ناچار بود مفری برای خود بجوید، پس با انگشتانی خون‌آلود به حفر زمین پرداختم تا مسیر کوچکی برای خودم فراهم آرم و از آن به در روم. اما زمین اطرافم از بتن سیمانی بود، و بدون قلم و چکش نمی‌توانستم پوسته سختش را بشکافم... تا پولی نداشتم نمی‌توانستم تحصیلاتم را تمام کنم، و پول‌داشتن هم محتاج خرسندی پدرم بود، و خرسندی‌اش وابسته به تغییر رفتارم بود، رفتاری که از پذیرش مدیرکل شروع و تا ابراز علاقه به تانگو و قبول ضرب‌و‌شتم کشاورزان و تحت‌الحمایگی فرانسویان و معارضه با احساسات وطن‌پرستانه و احترام به مستشار... می‌انجامید... که این ساده‌ترین قسمت‌اش بود، و سخت‌ترین‌اش قطع رابطه با خیاط و زن سیاه‌چشم و فراموشی تصویر نقش بود». راوی در تمام طول رمان در جدال بین پذیرشِ تقدیر ناخواسته و رویارویی با سختی‌هایی است که از رفتن در مسیر خود بر او بار می‌شد. و این جدال در روحیه او ریشه می‌دواند که خودش از آنها به عنوان زخم یاد می‌کند: «افکارم شبیه زخم‌هایی بودند که در اعماقم دهان می‌گشودند... آشفته و خسته بودم، نه امید ماندن و سازگاری و نه امید بریدن و رفتن از این جهان را داشتم. چون برگی بر سطح آبی راکد، بازیچه‌ بادهای حیرت و درشتی و تحقیر شده بودم». حنا مینه، که به پدر رمان مدرن سوری شهرت دارد در سال 1924 در بندر اسکندرون متولد شد. در 1939 که این بندر توسط نیروهای ترک اشغال شد، او همراه خانواده‌اش راهی لاذقیه شد. این اتفاق از این منظر اهمیت دارد که بندر اسکندرون توسط فرانسوی‌ها از سوریه جدا شد و به خاکِ ترکیه پیوست، و این رخداد خشم مردم سوریه را برانگیخت و تأثیر ویژه‌ای بر افکار و اندیشه‌های حنا مینه برجا گذاشت. از این روست که تمام آثار این نویسنده ردی از سیاست دارد و تا حد بسیاری با اندیشه‌های سیاسی او آمیخته است، تا حدی که بسیاری او را بنیان‌گذار رمان سیاسی سوریه نیز می‌دانند. مینه پس از سال‌ها مهاجرت به‌ دلیل پیوستن به حزب کمونیست در جوانی و فعالیت‌های سیاسی‌اش سرانجام در 1967 در سوریه مستقر شد و به‌طور جدی و مستمر به ادبیات پرداخت. سه‌گانه او؛ «بقایای صور»، «مستنتع» و «القطاف» پانزده سال از زندگی او را در بندر اسکندرون و اطرافش روایت می‌کند و از منظر منتقدان از جسورانه‌ترین زندگینامه‌ها به زبان عربی است.

شرق: «وقتی هجده‌ساله بودم، دلبستگی‌هایی به فراخور همان سن و سال داشتم... یکی از آنها به صدا درآوردن هر نوع ساز و آلات موسیقی بود که به دستم می‌رسید: عود، ویولن، تنبور یا نی‌لبک؛ از آن نوع نی‌لبک‌هایی که شبابه‌اش می‌گفتیم و جوان‌ها نیمه‌شب‌ها در گذر از زیر پنجره‌ها به صدا درمی‌آوردند. دلم می‌خواست نوازنده شوم تا ناگفته‌های قلبم را بیرون بریزم، چیزهایی که احساس می‌کردم ولی قادر نبودم از آنها تعبیری بدهم». داستانِ «رقص خورشید در روز ابری» نوشته حنا مینه این‌طور آغاز می‌شود. داستان درباره قتل پدری به دست پسرش است. پدری که نماد سلطه و بهره‌کشی است و نویسنده سعی دارد با تصویر این روحیه و خصیصه پدر یا به‌تعبیرِ مترجم کتاب، «با اختلال در تصویر پدرانگی جهان» مطلق‌انگاری و ثبات بی‌چون و چرای رمان را درهم بشکند و راهی به سوی اندیشیدن به جهانی دیگر باز کند. در جایی از رمان این نگرش را از زبان راوی می‌خوانیم: «وقت زیادی به درنگیدن در اتاقم گذشت. به طور جدی به رهایی فکر می‌کردم و با تمام وجود به دنبال روزنی می‌گشتم. آب مانده در چاله ناچار بود مفری برای خود بجوید، پس با انگشتانی خون‌آلود به حفر زمین پرداختم تا مسیر کوچکی برای خودم فراهم آرم و از آن به در روم. اما زمین اطرافم از بتن سیمانی بود، و بدون قلم و چکش نمی‌توانستم پوسته سختش را بشکافم... تا پولی نداشتم نمی‌توانستم تحصیلاتم را تمام کنم، و پول‌داشتن هم محتاج خرسندی پدرم بود، و خرسندی‌اش وابسته به تغییر رفتارم بود، رفتاری که از پذیرش مدیرکل شروع و تا ابراز علاقه به تانگو و قبول ضرب‌و‌شتم کشاورزان و تحت‌الحمایگی فرانسویان و معارضه با احساسات وطن‌پرستانه و احترام به مستشار... می‌انجامید... که این ساده‌ترین قسمت‌اش بود، و سخت‌ترین‌اش قطع رابطه با خیاط و زن سیاه‌چشم و فراموشی تصویر نقش بود». راوی در تمام طول رمان در جدال بین پذیرشِ تقدیر ناخواسته و رویارویی با سختی‌هایی است که از رفتن در مسیر خود بر او بار می‌شد. و این جدال در روحیه او ریشه می‌دواند که خودش از آنها به عنوان زخم یاد می‌کند: «افکارم شبیه زخم‌هایی بودند که در اعماقم دهان می‌گشودند... آشفته و خسته بودم، نه امید ماندن و سازگاری و نه امید بریدن و رفتن از این جهان را داشتم. چون برگی بر سطح آبی راکد، بازیچه‌ بادهای حیرت و درشتی و تحقیر شده بودم». حنا مینه، که به پدر رمان مدرن سوری شهرت دارد در سال 1924 در بندر اسکندرون متولد شد. در 1939 که این بندر توسط نیروهای ترک اشغال شد، او همراه خانواده‌اش راهی لاذقیه شد. این اتفاق از این منظر اهمیت دارد که بندر اسکندرون توسط فرانسوی‌ها از سوریه جدا شد و به خاکِ ترکیه پیوست، و این رخداد خشم مردم سوریه را برانگیخت و تأثیر ویژه‌ای بر افکار و اندیشه‌های حنا مینه برجا گذاشت. از این روست که تمام آثار این نویسنده ردی از سیاست دارد و تا حد بسیاری با اندیشه‌های سیاسی او آمیخته است، تا حدی که بسیاری او را بنیان‌گذار رمان سیاسی سوریه نیز می‌دانند. مینه پس از سال‌ها مهاجرت به‌ دلیل پیوستن به حزب کمونیست در جوانی و فعالیت‌های سیاسی‌اش سرانجام در 1967 در سوریه مستقر شد و به‌طور جدی و مستمر به ادبیات پرداخت. سه‌گانه او؛ «بقایای صور»، «مستنتع» و «القطاف» پانزده سال از زندگی او را در بندر اسکندرون و اطرافش روایت می‌کند و از منظر منتقدان از جسورانه‌ترین زندگینامه‌ها به زبان عربی است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها