|

علیرضا علوی‌تبار در یادداشتی مطرح کرد

برآمدن چهره یک اصلاح‌طلب

علیرضا علوی‌تبار، فعال و تحلیلگر اصلاح‌طلب، در یادداشتی که به‌تازگی در سایت «مشق نو» منتشر شده، با اشاره به دوران پس از جنگ نوشت: «در واکنش به فراگیر‌شدن تهدید درباره روشنفکری دینی، گرایش قدرتمندی برای پذیرش سرمشق غالب دین‌شناسی در حوزه‌های علمیه پدید آمد. آنچه اسلام فقاهتی نامیده می‌شد، در‌واقع تأکید بر پذیرش حجیت دین‌شناسی غالب در میان روحانیون سنتی بود که در آن فقه اهمیت محوری می‌یافت. دهه نخست انقلاب با تلاش برای ترویج این نوع از دین‌شناسی و استخراج خط‌مشی‌های عمومی از آموزه‌های علمی آن سپری شده بود. گفتمان غالب در جنگ و درگیری‌های داخلی نیز بر همین مبنا استوار بود. اما حاصل آن رضایت‌بخش نبود. مشاهدات ما نشان می‌داد که این فرایند و غلبه دین‌شناسی و دین‌داری بدون توجه به مقتضیات زمان انجام شده است. هم نیازمند تبیین و بیان چرایی و چگونگی این واقعه بودیم و هم نیازمند یافتن راه‌حلی برای تغییر وضعیت. قبض و بسط تئوریک شریعت (کیهان فرهنگی، سال پنجم، شماره ۲، اردیبهشت ۱۳۶۷)، همان ابراز نظری بود که در انتظارش بودیم».
او در این یادداشت با برشمردن پیامدهای تکامل معرفت دینی چنین آورد: «درگیر‌شدن در مباحث مربوط به نظریه تکامل معرفت دینی، یک پیامد مهم دیگر نیز داشت. دیدگاه شناخت‌شناسانه من و بسیاری دیگر را از واقع‌گرایی خام به واقع‌گرایی پیچیده متحول کرد. اگرچه هنوز هم به وجود «واقعیتی مستقل از ادراک ما» باور داشتم و تلاش برای شناخت آن را عبث نمی‌دانستم؛ اما حالا دیگر شناخت را مطلوب دیریاب و پیچیده می‌یافتم که ادعای دستیابی به آن، ادعای بزرگ و دور از فروتنی عالمانه بود. این فروتنی معرفتی باعث می‌شد تا دوباره به دین، جامعه و تاریخ به گونه‌ای دیگر نگاه کرده و بیندیشم. داوری درباره رفتارها و دیدگاه‌های دیگران باید با احتیاط بیشتر صورت می‌گرفت، حقیقت در اختیار هیچ‌کس به‌تنهایی نبود. یافته‌ها را باید با دیگران در میان گذاشته و دستیابی به حقیقت را از مجرای گفت‌وگویی انتقادی دنبال کرد...».
او ضرورت آن روزها را رجوع دوباره به نواندیشی دینی می‌داند: «لازم بود تا دوباره به میراث نواندیشی دینی نیز از این زاویه نگریسته شود. هم سنت و هم نواندیشی باید بازخوانی انتقادی می‌شد».
او در این یادداشت ادامه داد: «مطالعه نظام‌یافته درباره توسعه، مشخص می‌کرد که توسعه را نمی‌توان تنها در توسعه اقتصادی خلاصه کرد. چهره‌های دیگر توسعه (توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی و توسعه اجتماعی) نیز برای خود پشتوانه نظری و تجربی داشته و در عرف اهل علم پذیرفته شده بودند. مطالعه تجربه کشورهای دیگر نشان می‌داد که ابعاد گوناگون توسعه لزوما با یکدیگر پیش نمی‌روند و ممکن است در‌مقایسه‌با یکدیگر پس‌افتادگی یا پیش‌افتادگی داشته باشند. به‌علاوه گاه پس‌افتادگی برخی از این ابعاد، مانع حرکت کلیت نظام اجتماعی به سوی توسعه می‌شود. امکانی که یکی از مراکز پژوهشی کشور پدید آورده بود، مبنایی شد برای اندازه‌گیری و مقایسه میزان توسعه‌یافتگی ایران در ابعاد مختلف و بحث از اینکه پس‌افتادگی در کدام‌یک از این ابعاد توضیح‌دهنده کُندی، گسستگی و نامتوازن‌بودن فرایند توسعه است».
او در پایان این یادداشت با چگونگی نهادینه‌شدن توسعه سیاسی در ایران نوشت: «از خلال گفت‌وگوهای انتقادی صورت‌گرفته، به‌تدریج محوریت و اولویت توسعه سیاسی در ایران پذیرفته شد؛ اما طرح توسعه سیاسی و ضرورت آن، دو گروه را برآشفت! نخست آنان که نظام سیاسی ایران را در اوج کمال می‌دیدند و طرح توسعه آن را توهین تلقی می‌کردند و دوم آنان که توسعه را در انحصار توسعه اقتصادی می‌دیدند و طرح بحث‌های دیگر درباره توسعه را انحرافی و من‌درآوردی تلقی می‌کردند... . موضوع جدیدی برای بحث و گفت‌و‌گو شکل گرفته بود. چرا با وجود میل ایرانیان به توسعه سیاسی (گذار به مردم‌سالاری) این تلاش به نتیجه راضی‌کننده نرسیده بود؟ مانع اصلی کجاست؟ به‌علاوه اگر بخواهیم در اندیشه مردم‌سالار باشیم، چه قواعدی را باید بپذیریم؟ در سطح نظام سیاسی نیز چه تحولی باید رخ دهد تا بتوان از تحقق مردم‌سالاری در نظام سیاسی سخن گفت؟ زیر‌و‌رو‌کردن میراث فکری و عملی که در دسترس ما قرار گرفته بود، به‌این‌ترتیب سرعت بیشتری گرفت. بحث نسبت ما و حقوق بشر، نسبت ما با مفهوم شهروندی، نسبت ما با اپوزیسیون و... یک به یک از راه می‌رسیدند و پاسخ می‌طلبیدند! آن‌هم نه در شرایطی آرام و فارغ‌البال؛ بلکه در حال فعالیت و مبارزه سیاسی! به‌تدریج در فرایندی سخت چهره یک اصلاح‌طلب شکل می‌گرفت، برآمدن به نقطه قابل مشاهده‌ای رسیده بود! خشونت‌ستیز، منتقد ریشه‌نگر، نواندیش دینی، به‌ دنبال توسعه همه‌جانبه و پایبند مردم‌سالاری با همه لوازم آن».

علیرضا علوی‌تبار، فعال و تحلیلگر اصلاح‌طلب، در یادداشتی که به‌تازگی در سایت «مشق نو» منتشر شده، با اشاره به دوران پس از جنگ نوشت: «در واکنش به فراگیر‌شدن تهدید درباره روشنفکری دینی، گرایش قدرتمندی برای پذیرش سرمشق غالب دین‌شناسی در حوزه‌های علمیه پدید آمد. آنچه اسلام فقاهتی نامیده می‌شد، در‌واقع تأکید بر پذیرش حجیت دین‌شناسی غالب در میان روحانیون سنتی بود که در آن فقه اهمیت محوری می‌یافت. دهه نخست انقلاب با تلاش برای ترویج این نوع از دین‌شناسی و استخراج خط‌مشی‌های عمومی از آموزه‌های علمی آن سپری شده بود. گفتمان غالب در جنگ و درگیری‌های داخلی نیز بر همین مبنا استوار بود. اما حاصل آن رضایت‌بخش نبود. مشاهدات ما نشان می‌داد که این فرایند و غلبه دین‌شناسی و دین‌داری بدون توجه به مقتضیات زمان انجام شده است. هم نیازمند تبیین و بیان چرایی و چگونگی این واقعه بودیم و هم نیازمند یافتن راه‌حلی برای تغییر وضعیت. قبض و بسط تئوریک شریعت (کیهان فرهنگی، سال پنجم، شماره ۲، اردیبهشت ۱۳۶۷)، همان ابراز نظری بود که در انتظارش بودیم».
او در این یادداشت با برشمردن پیامدهای تکامل معرفت دینی چنین آورد: «درگیر‌شدن در مباحث مربوط به نظریه تکامل معرفت دینی، یک پیامد مهم دیگر نیز داشت. دیدگاه شناخت‌شناسانه من و بسیاری دیگر را از واقع‌گرایی خام به واقع‌گرایی پیچیده متحول کرد. اگرچه هنوز هم به وجود «واقعیتی مستقل از ادراک ما» باور داشتم و تلاش برای شناخت آن را عبث نمی‌دانستم؛ اما حالا دیگر شناخت را مطلوب دیریاب و پیچیده می‌یافتم که ادعای دستیابی به آن، ادعای بزرگ و دور از فروتنی عالمانه بود. این فروتنی معرفتی باعث می‌شد تا دوباره به دین، جامعه و تاریخ به گونه‌ای دیگر نگاه کرده و بیندیشم. داوری درباره رفتارها و دیدگاه‌های دیگران باید با احتیاط بیشتر صورت می‌گرفت، حقیقت در اختیار هیچ‌کس به‌تنهایی نبود. یافته‌ها را باید با دیگران در میان گذاشته و دستیابی به حقیقت را از مجرای گفت‌وگویی انتقادی دنبال کرد...».
او ضرورت آن روزها را رجوع دوباره به نواندیشی دینی می‌داند: «لازم بود تا دوباره به میراث نواندیشی دینی نیز از این زاویه نگریسته شود. هم سنت و هم نواندیشی باید بازخوانی انتقادی می‌شد».
او در این یادداشت ادامه داد: «مطالعه نظام‌یافته درباره توسعه، مشخص می‌کرد که توسعه را نمی‌توان تنها در توسعه اقتصادی خلاصه کرد. چهره‌های دیگر توسعه (توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی و توسعه اجتماعی) نیز برای خود پشتوانه نظری و تجربی داشته و در عرف اهل علم پذیرفته شده بودند. مطالعه تجربه کشورهای دیگر نشان می‌داد که ابعاد گوناگون توسعه لزوما با یکدیگر پیش نمی‌روند و ممکن است در‌مقایسه‌با یکدیگر پس‌افتادگی یا پیش‌افتادگی داشته باشند. به‌علاوه گاه پس‌افتادگی برخی از این ابعاد، مانع حرکت کلیت نظام اجتماعی به سوی توسعه می‌شود. امکانی که یکی از مراکز پژوهشی کشور پدید آورده بود، مبنایی شد برای اندازه‌گیری و مقایسه میزان توسعه‌یافتگی ایران در ابعاد مختلف و بحث از اینکه پس‌افتادگی در کدام‌یک از این ابعاد توضیح‌دهنده کُندی، گسستگی و نامتوازن‌بودن فرایند توسعه است».
او در پایان این یادداشت با چگونگی نهادینه‌شدن توسعه سیاسی در ایران نوشت: «از خلال گفت‌وگوهای انتقادی صورت‌گرفته، به‌تدریج محوریت و اولویت توسعه سیاسی در ایران پذیرفته شد؛ اما طرح توسعه سیاسی و ضرورت آن، دو گروه را برآشفت! نخست آنان که نظام سیاسی ایران را در اوج کمال می‌دیدند و طرح توسعه آن را توهین تلقی می‌کردند و دوم آنان که توسعه را در انحصار توسعه اقتصادی می‌دیدند و طرح بحث‌های دیگر درباره توسعه را انحرافی و من‌درآوردی تلقی می‌کردند... . موضوع جدیدی برای بحث و گفت‌و‌گو شکل گرفته بود. چرا با وجود میل ایرانیان به توسعه سیاسی (گذار به مردم‌سالاری) این تلاش به نتیجه راضی‌کننده نرسیده بود؟ مانع اصلی کجاست؟ به‌علاوه اگر بخواهیم در اندیشه مردم‌سالار باشیم، چه قواعدی را باید بپذیریم؟ در سطح نظام سیاسی نیز چه تحولی باید رخ دهد تا بتوان از تحقق مردم‌سالاری در نظام سیاسی سخن گفت؟ زیر‌و‌رو‌کردن میراث فکری و عملی که در دسترس ما قرار گرفته بود، به‌این‌ترتیب سرعت بیشتری گرفت. بحث نسبت ما و حقوق بشر، نسبت ما با مفهوم شهروندی، نسبت ما با اپوزیسیون و... یک به یک از راه می‌رسیدند و پاسخ می‌طلبیدند! آن‌هم نه در شرایطی آرام و فارغ‌البال؛ بلکه در حال فعالیت و مبارزه سیاسی! به‌تدریج در فرایندی سخت چهره یک اصلاح‌طلب شکل می‌گرفت، برآمدن به نقطه قابل مشاهده‌ای رسیده بود! خشونت‌ستیز، منتقد ریشه‌نگر، نواندیش دینی، به‌ دنبال توسعه همه‌جانبه و پایبند مردم‌سالاری با همه لوازم آن».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها