|

ارزیابی‌های جنجالی رئیس‌جمهوري سابق آمریکا در کتاب «سرزمین موعود»

رؤسای مستبد زیر تیغ اوباما

انتشار نخستین جلد از خاطرات دوجلدی «باراک اوباما» رئیس‌جمهوری سابق آمریکا با عنوان «سرزمین موعود» رکورد روزهای ابتدایی فروش کتاب همسرش «میشل اوباما» را شکست و در میان پرفروش‌ترین کتاب‌های آمریکا قرار گرفت. آنچه تاکنون در این کتاب بیش از همه جلب توجه کرده نگاه و قضاوت اوباما نسبت به رهبران کشورهایی است که در دوره هشت‌ساله ریاست‌جمهوری با آنها دیدار کرد.
اوباما در «سرزمین موعود»، «ولادیمیر پوتین» رئیس‌جمهوری روسیه را به سردسته گروه مافیایی «تامانی‌ها» (گروهی که در اواخر قرن 18 در نیویورک فعالیت می‌کرد) تشبیه کرده و «نیکلا سارکوزی» رئیس‌جمهوری سابق فرانسه را «فردی علاقه‌مند به لفاظی و شعارهای توخالی» معرفی کرده و درباره رهبران چین هم عقیده دارد که «آنها عجله‌ای برای به‌دست‌گرفتن کنترل نظم جهانی ندارند». اوباما همچنین درباره تزلزل هفته‌های ابتدایی خود برای حضور در جایگاه رئیس‌جمهوری آمریکا به‌عنوان یک رهبر جهانی، صراحتا می‌نویسد: «این پرسش مدتی در ذهنم بود که آیا واقعا آماده بودم که رهبری جهانی باشم؟ آیا من توانایی دیپلماتیک، دانش و قدرت لازم برای فرماندهی را داشتم؟». در این بخش او به سفر خود به خاورمیانه در جریان کمپین انتخاباتی سال 2008 اشاره می‌کند و می‌نویسد: «زمانی که کنار دیوار غربی (مکان مقدس یهودیان در اورشلیم که در آن قسمت دعا می‌کنند) به طور خصوصی دعا می‌کردم، خطاب به خداوند گفتم: خداوندا از من و خانواده‌ام محافظت کن. گناهان مرا ببخش و مرا از غرور و ناامیدی نجات بده. با اینکه در آن لحظات فکر می‌کردم کسی اطرافم نیست اما یک نفر کاغذی که دعایم را روی آن نوشته بودم از دستم کشید و فردای آن روز متن این برگه در رسانه‌های اسرائیل منتشر شد. آنها عباراتی برای لحظات خصوصی من و خدا بودند اما دیگر به موضوعی جهانی تبدیل شده بود. از همان زمان دقیق‌تر متوجه شدم که هیچ عمل و فکر شخصی نمی‌توانم داشته باشم و هر اقدامم می‌تواند به یک خبر جهانی تبدیل شود».
رهبر یک باند مافیایی
اوباما امید زیادی به بهبود رابطه با روسیه داشت و تصور می‌کرد احیای مجدد رابطه با مسکو که «هیلاری کلینتون» و «سرگئی لاوروف» وزرای خارجه وقت آمریکا و روسیه کلید آن را فشار دادند، می‌تواند تحولی چشمگیر در رابطه دو کشور ایجاد کند. اما اوباما در کتابش اعتراف می‌کند که «مدتی کوتاه پس از آنکه برای احیای روابط با «دیمیتری مدودف» رئیس‌جمهوری روسیه مذاکره کردیم، متوجه شدیم که ولادیمیر پوتین قدرت اصلی کرملین موافق چنین کاری نیست و در مسیر بهبود رابطه مانع‌تراشی می‌کند».
پیش‌ از این خوش‌بینی‌های اوباما، «بیل برنز» یکی از متخصصان ارشد روسیه در وزارت خارجه هشدار داده بود که «موضوع به این سادگی نیست و پوتین حتما حرف‌هایی برای گفتن درباره رابطه با آمریکا دارد». اوباما در ادامه می‌نویسد: «برنز شوخی نکرده بود. پوتین از بی‌عدالتی، خیانت و رنجی که از سوی آمریکا علیه مردم روسیه اعمال شده سخن گفت. پوتین گفت که به «جورج بوش» رئیس‌جمهوری سابق آمریکا برای همکاری پیشنهادهایی داده و گام‌هایی برای بهبود رابطه برداشته بود. به گفته او، به‌اشتراک‌گذاری اطلاعات درباره القاعده و رسیدگی به ماجرای «صدام‌ حسین» دیكتاتور عراق و جایی‌ که آمریکایی‌ها پیدایش کردند، کمک‌های مهم روسیه به آمریکا بود. پوتین معترض بود که بوش به جای توجه به هشدارهای او به عراق حمله کرده و کل خاورمیانه را بی‌ثبات کرده ‌است. سپس رهبر واقعی روسیه اظهارات خود را به سمت تجاوز ناتو به حوزه نفوذ روسیه و ترویج دموکراسی معطوف کرد. تمام این مسائل و چالش‌ها با گذشت بیش از یک دهه از آن، همچنان سر جای خود باقی هستند».
رئیس‌جمهوری سابق آمریکا می‌نویسد وقتی بعدها «دیوید اکسلرود» دستیارش نظرش را درباره پوتین پرسیده، این‌گونه پاسخ داده است: «او را به طرز عجیبی آشنا یافتم. فردی که فکر می‌کند با داشتن سلاح هسته‌ای و حق وتوی شورای امنیت دیگر همه‌کاره است. پوتین مردانی را جلوی چشمم می‌آورد که دهه‌ها پیش یک گروه مافیایی کوچک یا یک محله را اداره می‌کردند. شخصیت‌های سختگیر و نچسبی که می‌دانستند چه می‌دانند و تمام دانسته‌های‌شان در حد همان تجربه‌های کوچک و محدودشان می‌ماند. رشوه‌خواری، تخریب، کلاهبرداری و خشونت از نگاه چنین افرادی ابزار قانونی کار آنها به شمار می‌آید. در یک کلام، شما نمی‌توانید به چنین افرادی اعتماد کنید».
ظهور راست‌گرایی افراطی
اوباما در مورد «رجب طیب اردوغان» رئیس‌جمهوری و قدرت اول ترکیه و برخی رهبران اروپای شرقی مانند «واتسلاو کلاوس» رئیس‌جمهوری وقت جمهوری چک هم مشاهدات مشابهی را ارائه می‌دهد و تأکید می‌کند «تعهد آنها مانند هر قدرت راست‌گرای افراطی به دموکراسی بسیار ضعیف است. اردوغان رفتاری صمیمی دارد و به طور کلی پاسخ‌گوی درخواست‌های من بود. اما هر وقت به صحبت‌های او گوش می‌دادم، این تصور را در من ایجاد می‌کرد که تعهد او به دموکراسی و حاکمیت قانون ممکن است تنها تا زمانی تداوم داشته باشد که تهدیدی علیه جایگاه و قدرتش ایجاد نکند».
در مورد کلاوس، اوباما می‌نویسد: «این نگرانی را داشتم که رهبر چک ممکن است منادی ظهور راست افراطی در سراسر اروپا باشد. زمینه آن هم وجود داشت: ایجاد بحران اقتصادی در سال‌های 2008-2009 که باعث افزایش احساسات ناسیونالیستی، مخالفت گسترده با مهاجران و بدبینی نسبت به اتحادیه اروپا شده بود».
اوباما با بهره‌گیری از اولین تجربیات خود در سیاست‌هایی که منجر به ایجاد شکاف در شهر شیکاگو در دوران سکونتش در این شهر شد، نوشت «موج امیدوارکننده دموکراتیک‌سازی، آزادسازی و هم‌گرایی که پس از پایان جنگ سرد جهان را امیدوار کرده بود کم‌کم در حال عقب‌نشینی است. در حقیقت، آنچه قابل توجه بود این بود كه دیدگاه‌های كلاوس و اردوغان برای من بسیار آشنا بود. چراکه در سنا هم بسیاری از سناتورهای جمهوری‌خواه همین‌گونه فکر می‌کردند. همان‌طور كه می‌توانستم به‌راحتی اردوغان را در جایگاه یک فرد مستبد در جایی نه‌چندان مهم مانند شورای شهر شیكاگو تصور كنم. نمی‌دانستم که آشنایی با افکار این افراد برای من نکته مثبتی محسوب می‌شود یا نه».
تمجید از مرکل
پس از بحران بدهی یونان در سال 2011، اوباما به متحدان اروپایی نیز بی‌اعتماد می‌شود. او می‌نویسد: «ما توانایی این را نداشتیم كه در تمام این تحولات صرفا یک ناظر منفعل باشیم. فشار به كشورهای اروپایی از جمله آلمان و فرانسه که تراز مالی قوی‌تری داشتند برای اتخاذ سیاست‌های محرك به جایی نرسید». اما این باعث نمی‌شود که اوباما «آنگلا مركل» صدراعظم آلمان را مورد تحسین قرار ندهد. «مرکل رهبری باثبات، صادق، از نظر فکری و از نظر ذاتی مهربان است. به نظرم محافظه‌کاری بیش از اندازه او به این دلیل است که خود را درگیر نزاع‌های سیاسی درون آلمان نکند».
اوباما در مورد رئیس‌جمهوری فرانسه، دومین کشور قدرتمند اروپایی و یکی دیگر از رهبران راست میانه، دیدگاهی کاملا متفاوت دارد و می‌نویسد: رئیس‌جمهور فرانسه بارها اثبات کرد که فردی کاملا غیرقابل اعتماد است. سارکوزی بارها به من گفت باراک نگران نباش من روی این موضوع با آنگلا مرکل صحبت می‌کنم و حلش خواهم کرد. اما تا آنجا که من می‌توانستم بگویم، سارکوزی حتی به اندازه کافی فردی سازمان‌یافته نبود که بتواند برنامه مشخصی برای فرانسه ارائه دهد، چه برسد برای کل اروپا».
اوباما همچنین در بخش‌هایی به طور مفصل به مشکلات چندجانبه خود در فشار بر چینی‌ها برای جلوگیری از تقلب و دزدی در تجارت، پایین نگه‌داشتن ارزش یوان چین و دیدگاه‌های متفاوت درباره آمادگی آنها برای رهبری جهان می‌پردازد. اوباما می‌نویسد: «اگر یک کشور باشد که توانایی‌های ایالات متحده در صحنه جهانی را به چالش بکشد، قطعا آن کشور چین است. با این حال در زمان حضور هیئت چینی در نشست گروه 20، متقاعد شدم که چالش‌آفرینی جدی چین برای آمریکا اکنون نیست و شاید ده‌ها سال دیگر این اتفاق رخ دهد و اگر چنین اتفاقی بیفتد به احتمال زیاد در نتیجه اشتباهات استراتژیک آمریکا خواهد بود».
اوباما نتیجه‌گیری می‌کند که «با وجود تمام این چالش‌ها، آنچه در هر نشست بین‌المللی که به عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده حضور داشتم، رخ می‌داد این بود که همه با وجود اعتراضی که نسبت به نقش آمریکا در جهان داشتند از ما می‌خواستند تا برای ازهم‌نپاشیدن وضعیت و حفظ نظم موجود اقدام کنیم و در این مورد به آمریکا اعتماد داشتند.
اما در غیر این صورت، تعداد کمی از ملت‌ها احساس وظیفه می‌کردند اما تنها در چارچوب منافع محدود خود عمل می‌کردند و آنها که در تعهد اساسی آمریکا به اصول یک سیستم لیبرال و مبتنی بر بازار - آزادی فردی، حاکمیت قانون، اجرای شدید حقوق مالکیت و داوری بی‌طرفانه اختلافات، به‌علاوه سطح پایه‌ای از مسئولیت و صلاحیت دولت - با ما مشترک‌اند هم فاقد توان اقتصادی، سیاسی و حتی دیپلماتیک برای ترویج این اصول در مقیاس جهانی هستند».

انتشار نخستین جلد از خاطرات دوجلدی «باراک اوباما» رئیس‌جمهوری سابق آمریکا با عنوان «سرزمین موعود» رکورد روزهای ابتدایی فروش کتاب همسرش «میشل اوباما» را شکست و در میان پرفروش‌ترین کتاب‌های آمریکا قرار گرفت. آنچه تاکنون در این کتاب بیش از همه جلب توجه کرده نگاه و قضاوت اوباما نسبت به رهبران کشورهایی است که در دوره هشت‌ساله ریاست‌جمهوری با آنها دیدار کرد.
اوباما در «سرزمین موعود»، «ولادیمیر پوتین» رئیس‌جمهوری روسیه را به سردسته گروه مافیایی «تامانی‌ها» (گروهی که در اواخر قرن 18 در نیویورک فعالیت می‌کرد) تشبیه کرده و «نیکلا سارکوزی» رئیس‌جمهوری سابق فرانسه را «فردی علاقه‌مند به لفاظی و شعارهای توخالی» معرفی کرده و درباره رهبران چین هم عقیده دارد که «آنها عجله‌ای برای به‌دست‌گرفتن کنترل نظم جهانی ندارند». اوباما همچنین درباره تزلزل هفته‌های ابتدایی خود برای حضور در جایگاه رئیس‌جمهوری آمریکا به‌عنوان یک رهبر جهانی، صراحتا می‌نویسد: «این پرسش مدتی در ذهنم بود که آیا واقعا آماده بودم که رهبری جهانی باشم؟ آیا من توانایی دیپلماتیک، دانش و قدرت لازم برای فرماندهی را داشتم؟». در این بخش او به سفر خود به خاورمیانه در جریان کمپین انتخاباتی سال 2008 اشاره می‌کند و می‌نویسد: «زمانی که کنار دیوار غربی (مکان مقدس یهودیان در اورشلیم که در آن قسمت دعا می‌کنند) به طور خصوصی دعا می‌کردم، خطاب به خداوند گفتم: خداوندا از من و خانواده‌ام محافظت کن. گناهان مرا ببخش و مرا از غرور و ناامیدی نجات بده. با اینکه در آن لحظات فکر می‌کردم کسی اطرافم نیست اما یک نفر کاغذی که دعایم را روی آن نوشته بودم از دستم کشید و فردای آن روز متن این برگه در رسانه‌های اسرائیل منتشر شد. آنها عباراتی برای لحظات خصوصی من و خدا بودند اما دیگر به موضوعی جهانی تبدیل شده بود. از همان زمان دقیق‌تر متوجه شدم که هیچ عمل و فکر شخصی نمی‌توانم داشته باشم و هر اقدامم می‌تواند به یک خبر جهانی تبدیل شود».
رهبر یک باند مافیایی
اوباما امید زیادی به بهبود رابطه با روسیه داشت و تصور می‌کرد احیای مجدد رابطه با مسکو که «هیلاری کلینتون» و «سرگئی لاوروف» وزرای خارجه وقت آمریکا و روسیه کلید آن را فشار دادند، می‌تواند تحولی چشمگیر در رابطه دو کشور ایجاد کند. اما اوباما در کتابش اعتراف می‌کند که «مدتی کوتاه پس از آنکه برای احیای روابط با «دیمیتری مدودف» رئیس‌جمهوری روسیه مذاکره کردیم، متوجه شدیم که ولادیمیر پوتین قدرت اصلی کرملین موافق چنین کاری نیست و در مسیر بهبود رابطه مانع‌تراشی می‌کند».
پیش‌ از این خوش‌بینی‌های اوباما، «بیل برنز» یکی از متخصصان ارشد روسیه در وزارت خارجه هشدار داده بود که «موضوع به این سادگی نیست و پوتین حتما حرف‌هایی برای گفتن درباره رابطه با آمریکا دارد». اوباما در ادامه می‌نویسد: «برنز شوخی نکرده بود. پوتین از بی‌عدالتی، خیانت و رنجی که از سوی آمریکا علیه مردم روسیه اعمال شده سخن گفت. پوتین گفت که به «جورج بوش» رئیس‌جمهوری سابق آمریکا برای همکاری پیشنهادهایی داده و گام‌هایی برای بهبود رابطه برداشته بود. به گفته او، به‌اشتراک‌گذاری اطلاعات درباره القاعده و رسیدگی به ماجرای «صدام‌ حسین» دیكتاتور عراق و جایی‌ که آمریکایی‌ها پیدایش کردند، کمک‌های مهم روسیه به آمریکا بود. پوتین معترض بود که بوش به جای توجه به هشدارهای او به عراق حمله کرده و کل خاورمیانه را بی‌ثبات کرده ‌است. سپس رهبر واقعی روسیه اظهارات خود را به سمت تجاوز ناتو به حوزه نفوذ روسیه و ترویج دموکراسی معطوف کرد. تمام این مسائل و چالش‌ها با گذشت بیش از یک دهه از آن، همچنان سر جای خود باقی هستند».
رئیس‌جمهوری سابق آمریکا می‌نویسد وقتی بعدها «دیوید اکسلرود» دستیارش نظرش را درباره پوتین پرسیده، این‌گونه پاسخ داده است: «او را به طرز عجیبی آشنا یافتم. فردی که فکر می‌کند با داشتن سلاح هسته‌ای و حق وتوی شورای امنیت دیگر همه‌کاره است. پوتین مردانی را جلوی چشمم می‌آورد که دهه‌ها پیش یک گروه مافیایی کوچک یا یک محله را اداره می‌کردند. شخصیت‌های سختگیر و نچسبی که می‌دانستند چه می‌دانند و تمام دانسته‌های‌شان در حد همان تجربه‌های کوچک و محدودشان می‌ماند. رشوه‌خواری، تخریب، کلاهبرداری و خشونت از نگاه چنین افرادی ابزار قانونی کار آنها به شمار می‌آید. در یک کلام، شما نمی‌توانید به چنین افرادی اعتماد کنید».
ظهور راست‌گرایی افراطی
اوباما در مورد «رجب طیب اردوغان» رئیس‌جمهوری و قدرت اول ترکیه و برخی رهبران اروپای شرقی مانند «واتسلاو کلاوس» رئیس‌جمهوری وقت جمهوری چک هم مشاهدات مشابهی را ارائه می‌دهد و تأکید می‌کند «تعهد آنها مانند هر قدرت راست‌گرای افراطی به دموکراسی بسیار ضعیف است. اردوغان رفتاری صمیمی دارد و به طور کلی پاسخ‌گوی درخواست‌های من بود. اما هر وقت به صحبت‌های او گوش می‌دادم، این تصور را در من ایجاد می‌کرد که تعهد او به دموکراسی و حاکمیت قانون ممکن است تنها تا زمانی تداوم داشته باشد که تهدیدی علیه جایگاه و قدرتش ایجاد نکند».
در مورد کلاوس، اوباما می‌نویسد: «این نگرانی را داشتم که رهبر چک ممکن است منادی ظهور راست افراطی در سراسر اروپا باشد. زمینه آن هم وجود داشت: ایجاد بحران اقتصادی در سال‌های 2008-2009 که باعث افزایش احساسات ناسیونالیستی، مخالفت گسترده با مهاجران و بدبینی نسبت به اتحادیه اروپا شده بود».
اوباما با بهره‌گیری از اولین تجربیات خود در سیاست‌هایی که منجر به ایجاد شکاف در شهر شیکاگو در دوران سکونتش در این شهر شد، نوشت «موج امیدوارکننده دموکراتیک‌سازی، آزادسازی و هم‌گرایی که پس از پایان جنگ سرد جهان را امیدوار کرده بود کم‌کم در حال عقب‌نشینی است. در حقیقت، آنچه قابل توجه بود این بود كه دیدگاه‌های كلاوس و اردوغان برای من بسیار آشنا بود. چراکه در سنا هم بسیاری از سناتورهای جمهوری‌خواه همین‌گونه فکر می‌کردند. همان‌طور كه می‌توانستم به‌راحتی اردوغان را در جایگاه یک فرد مستبد در جایی نه‌چندان مهم مانند شورای شهر شیكاگو تصور كنم. نمی‌دانستم که آشنایی با افکار این افراد برای من نکته مثبتی محسوب می‌شود یا نه».
تمجید از مرکل
پس از بحران بدهی یونان در سال 2011، اوباما به متحدان اروپایی نیز بی‌اعتماد می‌شود. او می‌نویسد: «ما توانایی این را نداشتیم كه در تمام این تحولات صرفا یک ناظر منفعل باشیم. فشار به كشورهای اروپایی از جمله آلمان و فرانسه که تراز مالی قوی‌تری داشتند برای اتخاذ سیاست‌های محرك به جایی نرسید». اما این باعث نمی‌شود که اوباما «آنگلا مركل» صدراعظم آلمان را مورد تحسین قرار ندهد. «مرکل رهبری باثبات، صادق، از نظر فکری و از نظر ذاتی مهربان است. به نظرم محافظه‌کاری بیش از اندازه او به این دلیل است که خود را درگیر نزاع‌های سیاسی درون آلمان نکند».
اوباما در مورد رئیس‌جمهوری فرانسه، دومین کشور قدرتمند اروپایی و یکی دیگر از رهبران راست میانه، دیدگاهی کاملا متفاوت دارد و می‌نویسد: رئیس‌جمهور فرانسه بارها اثبات کرد که فردی کاملا غیرقابل اعتماد است. سارکوزی بارها به من گفت باراک نگران نباش من روی این موضوع با آنگلا مرکل صحبت می‌کنم و حلش خواهم کرد. اما تا آنجا که من می‌توانستم بگویم، سارکوزی حتی به اندازه کافی فردی سازمان‌یافته نبود که بتواند برنامه مشخصی برای فرانسه ارائه دهد، چه برسد برای کل اروپا».
اوباما همچنین در بخش‌هایی به طور مفصل به مشکلات چندجانبه خود در فشار بر چینی‌ها برای جلوگیری از تقلب و دزدی در تجارت، پایین نگه‌داشتن ارزش یوان چین و دیدگاه‌های متفاوت درباره آمادگی آنها برای رهبری جهان می‌پردازد. اوباما می‌نویسد: «اگر یک کشور باشد که توانایی‌های ایالات متحده در صحنه جهانی را به چالش بکشد، قطعا آن کشور چین است. با این حال در زمان حضور هیئت چینی در نشست گروه 20، متقاعد شدم که چالش‌آفرینی جدی چین برای آمریکا اکنون نیست و شاید ده‌ها سال دیگر این اتفاق رخ دهد و اگر چنین اتفاقی بیفتد به احتمال زیاد در نتیجه اشتباهات استراتژیک آمریکا خواهد بود».
اوباما نتیجه‌گیری می‌کند که «با وجود تمام این چالش‌ها، آنچه در هر نشست بین‌المللی که به عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده حضور داشتم، رخ می‌داد این بود که همه با وجود اعتراضی که نسبت به نقش آمریکا در جهان داشتند از ما می‌خواستند تا برای ازهم‌نپاشیدن وضعیت و حفظ نظم موجود اقدام کنیم و در این مورد به آمریکا اعتماد داشتند.
اما در غیر این صورت، تعداد کمی از ملت‌ها احساس وظیفه می‌کردند اما تنها در چارچوب منافع محدود خود عمل می‌کردند و آنها که در تعهد اساسی آمریکا به اصول یک سیستم لیبرال و مبتنی بر بازار - آزادی فردی، حاکمیت قانون، اجرای شدید حقوق مالکیت و داوری بی‌طرفانه اختلافات، به‌علاوه سطح پایه‌ای از مسئولیت و صلاحیت دولت - با ما مشترک‌اند هم فاقد توان اقتصادی، سیاسی و حتی دیپلماتیک برای ترویج این اصول در مقیاس جهانی هستند».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها