ردپاهای برشت
نادر شهریوری (صدقی)
1 «تو نزد متی آمد و گفت: میخواهم در جنگ طبقات شرکت کنم به من کار بیاموز. متی گفت بنشین. تو نشست و پرسید: چطور باید مبارزه کرد؟ متی خندید و پرسید: راحت نشستهای، تو با تعجب گفت: نمیفهمم؟ مگر چطور باید نشست؟ متی برایش توضیح داد ولی تو با بیصبری گفت: من که نیامدهام نشستن یاد بگیرم. متی با حوصله گفت: میدانم، تو میخواهی مبارزه یاد بگیری ولی برای این کار باید جایت راحت باشد. چون ما نشستهایم و نشسته میخواهیم یاد بگیریم تو گفت: اگر انسان پیوسته بهدنبال آن باشد که در راحتترین وضع قرار گیرد و از اوضاع موجود بیشترین بهره را بهدست آورد و خلاصه در پی درک لذت باشد، آنوقت چطور خواهد توانست بجنگد. متی گفت: اگر آدم در پی لذت نباشد و نخواهد بیشترین بهره را از اوضاع موجود بهدست آورد و در بهترین حال قرار گیرد، پس برای چه مبارزه کند؟»1
قطعه فوق برگرفته از کتاب اندیشههای متی نوشته برتولت برشت است، برشت با زبانی به غایت طنزگونه نکتههای مهم، جالب و اساسی را از زبان متی (اندیشمند چینی) بیان میکند. آنچه در این متن و دیگر نوشتههای برشت اهمیتی ویژه دارد، موفقشدن و رسیدن به نتیجهای ملموس در زندگی و مبارزه است در اینکه آدمی باید هدفی معین در زندگی داشته باشد این هدفها و حقایق از نظر برشت کاملا ملموس و مشخصاند، اصلا به خاطر مشخصبودن هدفها هستند که آدمی مثل تو باید به مبارزه روی آورد در غیر اینصورت اصلا «تو» برای چه باید مبارزه کند؟
2 «دم دروازه مرا نگه داشت و پرسید: «ارباب به کجا اسب میرانی؟» گفتم: نمیدانم تنها به جایی دورتر از اینجا، تنها بدینسان میتوانم به مقصد برسم، او پرسید: پس تو مقصدت را میشناسی؟ پاسخ دادم آری مقصدم همان است که گفتم: جایی که اینجا نیست. مقصد من آنجاست. او گفت: زادراهی داری؟ گفتم: «مرا به زادره نیازی نیست. سفر چنان دراز است که اگر در بین راه چیزی نیابم از گرسنگی خواهم مرد هیچ زادرهی نمیتواند مرا رهایی بخشد. این سفر از بخت خوش سفری است به راستی عظیم.»2
کافکا در این داستان بسیار کوتاهش همچون بسیاری دیگر از داستانهایش از تمثیل بهره میگیرد. او تمثیلات خود را مختصر، صریح و غیرمنتظره بیان میکند، تمثیل را میتوان تیری در نظر گرفت که از تاریکی به سوی حقیقت پرتاب میشود تیر به حریم هدف نزدیک و نزدیکتر میشود، اما اینکه به هدف بخورد یا نخورد، چندان نمیتوان دربارهاش مطمئن بود یا ادعایی کرد. داستانهای کافکا اینگونهاند مثل تیری که معلوم نیست به هدف بخورد، غالبا نامشخص و مبهماند و به همین دلیل هم پتانسیل آن را دارند که از آن تعابیر و تفاسیر متفاوتی کرد.
استفاده از تمثیل با ایدههای کافکایی کاملا همخوانی دارد. از ویژگیهای منحصربهفرد تمثیل یکی آن است که هیچ حقیقت مشخصی را آنچنان که باید صریح و روشن بیان نمیکند. «تمثیل در ذات خویش پرده از اسرار نمیگشاید بلکه حریم حقیقت را پاس میدارد: چرا که حقیقتی که به چارچوب بیان گرفتار آید دیگر حقیقت نیست.»3
حقایق در نوشتههای کافکا به هیچ چارچوبی گرفتار نمیشوند، آنچنان که باید تعین ندارند و به همین دلیل همواره نامشخصاند. اینکه حقایق نامشخص باشند، اینکه معلوم شود تیری که در تاریکی به سوی حقیقت پرتاب شده به هدف اصابت میکند یا نمیکند و اینکه عدد به نقطهای نزدیک و نزدیکتر میشود اما به آن نمیرسد (مفهوم ریاضی حد) و اینکه کافکا از هندسه اقلیدسی تبعیت میکند که به زعم اقلیدس یک رونده هرگز از نقطه A به نقطه B نمیرسد زیرا یک خط از بینهایت نقطه تشکیل شده که هیچ نقطهای، نقطه واپسین نیست و بالاخره آنکه بیکرانگی جهان در «واپسین نقطه» آن هم در روز واپسین و در بینهایت کرانمند میشود، همه و همه بیان تمثیلی ادبیات کافکاییاند؛ ادبیاتی که در آن نمیتوان به مقصد مشخص رسید زیرا «راه بیپایان» است.4
3 «آقای کاف زمانی گفت: آدم متفکر در همهچیز صرفهجوست در استفاده از چراغ، در خوردن نان و در تفکر»5 در داستانهای کوینری برشت که گاه از یکی، دوجمله و حداکثر دوصفحه تشکیل شده، طنزی عمیق نهفته شده است. بهنظر برشت آدم متفکر، آدمی صرفهجوست زیرا که دستودلبازی در تفکر، آدمی را دچار خیالات میکند تا به آن حد که نمیتواند واقعیتهای مشخص لحظه را دریابد و این کاری است که کافکا میکند. بهنظر برشت، کافکا اولویتها را چنانکه باید در نظر نمیگیرد و به جای زندگی در جهان مشخص در جهان مکمل زندگی میکند. «کافکا این مکملبودن را بدون آگاهی از آنچه که او را محاصره کرده، ارایه میدهد.»6 مقصود از آنچه آدمی را محاصره کرده درک «وضعیت مشخص» در لحظه و شرایط مشخص است و به نظر برشت هر اثری را باید با مقیاس لحظه مشخص دریافت. «هر اثری درجه واقعیتی که در هر مورد مشخص به دریافت آن دست مییابد، داوری شود.»7
برای درک بهتر تفاوت کافکا و برشت میتوانیم به مقایسه دو شخصیت مشهور در ادبیات جهان: ک، کافکا و شوایک هاشک* بپردازیم؛ کاری که بنیامین در یادداشتهایش به آن میپردازد. «برشت، کافکا یا شخصیت ک. را در مقابل شوایک میگذارد که یکی از همهچیز و دیگری از هیچ متعجب نمیشود، شوایک ماهیت هیبتآور زندگی را با حضور در آن آزموده، پی میبرد که در آن هیچچیز ناممکن نیست. شوایک - مثل شخصیتهای برشتی- در هر شرایطی چنان با بیقانونی مواجه شده است که دیگر در جایی توقع روبهروشدن با قانون را ندارد. کافکا برعکس همهجا با قانون مواجه میشود.8»
4 تفاوت برشت و کافکا از این نظر نیز اهمیت دارد که میتوانیم ردپای آن را در ادبیات ایران ببینیم، «نوشتن حقیقت»** یا تاکید بر «حقیقت مشخص» برشتی، درک واقعیتهای پیرامونی، تاکید بر آگاهی بهمثابه ابزاری برای عمل و... همه از تاثیرات برشتی و نه کافکایی لااقل در دورهای از نقطههای اوج ادبیات (دهههای 40 و 50) است. در این دوره، برشت موقعیتی هژمونیک در ادبیات ایران دارد. آثارش ترجمه شده و نمایشنامههایش گاه به اجرا درآمده، به نظر میرسد در این دورهها کافکا بیشتر غیبت داشته است.
پانوشتها:
*شوایک قهرمان رمانی به همین نام از هاشک نویسنده چک است. برشت این اثر را دوست میداشت و در بحبوحه جنگ جهانیدوم دنبالهای بر داستان هاشک نوشته که عنوان نمایشنامه شوایک در جنگ جهانیدوم است.
**نوشتن حقیقت عنوان کتابی از برشت نیز است که مصطفی رحیمی ترجمه کرده
1) اندیشههای متی، برشت، بهرام حبیبی، ص128
2) هجرت به نقل از رمان نقب کافکا، سیاوش جمادی
3، 5) یک تمثیل و دوتفسیر، کوروش بیت سرکیس
4) یاد ایوب در جهان کافکا، سیاوش جمادی، ص162
6) تاملاتی درباره کافکا، بنیامین- غلامرضا صراف
7) درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات برشت، پوینده480
8) کافکا به روایت بنیامین، بیت سرکیس، ص 178
قطعه فوق برگرفته از کتاب اندیشههای متی نوشته برتولت برشت است، برشت با زبانی به غایت طنزگونه نکتههای مهم، جالب و اساسی را از زبان متی (اندیشمند چینی) بیان میکند. آنچه در این متن و دیگر نوشتههای برشت اهمیتی ویژه دارد، موفقشدن و رسیدن به نتیجهای ملموس در زندگی و مبارزه است در اینکه آدمی باید هدفی معین در زندگی داشته باشد این هدفها و حقایق از نظر برشت کاملا ملموس و مشخصاند، اصلا به خاطر مشخصبودن هدفها هستند که آدمی مثل تو باید به مبارزه روی آورد در غیر اینصورت اصلا «تو» برای چه باید مبارزه کند؟
2 «دم دروازه مرا نگه داشت و پرسید: «ارباب به کجا اسب میرانی؟» گفتم: نمیدانم تنها به جایی دورتر از اینجا، تنها بدینسان میتوانم به مقصد برسم، او پرسید: پس تو مقصدت را میشناسی؟ پاسخ دادم آری مقصدم همان است که گفتم: جایی که اینجا نیست. مقصد من آنجاست. او گفت: زادراهی داری؟ گفتم: «مرا به زادره نیازی نیست. سفر چنان دراز است که اگر در بین راه چیزی نیابم از گرسنگی خواهم مرد هیچ زادرهی نمیتواند مرا رهایی بخشد. این سفر از بخت خوش سفری است به راستی عظیم.»2
کافکا در این داستان بسیار کوتاهش همچون بسیاری دیگر از داستانهایش از تمثیل بهره میگیرد. او تمثیلات خود را مختصر، صریح و غیرمنتظره بیان میکند، تمثیل را میتوان تیری در نظر گرفت که از تاریکی به سوی حقیقت پرتاب میشود تیر به حریم هدف نزدیک و نزدیکتر میشود، اما اینکه به هدف بخورد یا نخورد، چندان نمیتوان دربارهاش مطمئن بود یا ادعایی کرد. داستانهای کافکا اینگونهاند مثل تیری که معلوم نیست به هدف بخورد، غالبا نامشخص و مبهماند و به همین دلیل هم پتانسیل آن را دارند که از آن تعابیر و تفاسیر متفاوتی کرد.
استفاده از تمثیل با ایدههای کافکایی کاملا همخوانی دارد. از ویژگیهای منحصربهفرد تمثیل یکی آن است که هیچ حقیقت مشخصی را آنچنان که باید صریح و روشن بیان نمیکند. «تمثیل در ذات خویش پرده از اسرار نمیگشاید بلکه حریم حقیقت را پاس میدارد: چرا که حقیقتی که به چارچوب بیان گرفتار آید دیگر حقیقت نیست.»3
حقایق در نوشتههای کافکا به هیچ چارچوبی گرفتار نمیشوند، آنچنان که باید تعین ندارند و به همین دلیل همواره نامشخصاند. اینکه حقایق نامشخص باشند، اینکه معلوم شود تیری که در تاریکی به سوی حقیقت پرتاب شده به هدف اصابت میکند یا نمیکند و اینکه عدد به نقطهای نزدیک و نزدیکتر میشود اما به آن نمیرسد (مفهوم ریاضی حد) و اینکه کافکا از هندسه اقلیدسی تبعیت میکند که به زعم اقلیدس یک رونده هرگز از نقطه A به نقطه B نمیرسد زیرا یک خط از بینهایت نقطه تشکیل شده که هیچ نقطهای، نقطه واپسین نیست و بالاخره آنکه بیکرانگی جهان در «واپسین نقطه» آن هم در روز واپسین و در بینهایت کرانمند میشود، همه و همه بیان تمثیلی ادبیات کافکاییاند؛ ادبیاتی که در آن نمیتوان به مقصد مشخص رسید زیرا «راه بیپایان» است.4
3 «آقای کاف زمانی گفت: آدم متفکر در همهچیز صرفهجوست در استفاده از چراغ، در خوردن نان و در تفکر»5 در داستانهای کوینری برشت که گاه از یکی، دوجمله و حداکثر دوصفحه تشکیل شده، طنزی عمیق نهفته شده است. بهنظر برشت آدم متفکر، آدمی صرفهجوست زیرا که دستودلبازی در تفکر، آدمی را دچار خیالات میکند تا به آن حد که نمیتواند واقعیتهای مشخص لحظه را دریابد و این کاری است که کافکا میکند. بهنظر برشت، کافکا اولویتها را چنانکه باید در نظر نمیگیرد و به جای زندگی در جهان مشخص در جهان مکمل زندگی میکند. «کافکا این مکملبودن را بدون آگاهی از آنچه که او را محاصره کرده، ارایه میدهد.»6 مقصود از آنچه آدمی را محاصره کرده درک «وضعیت مشخص» در لحظه و شرایط مشخص است و به نظر برشت هر اثری را باید با مقیاس لحظه مشخص دریافت. «هر اثری درجه واقعیتی که در هر مورد مشخص به دریافت آن دست مییابد، داوری شود.»7
برای درک بهتر تفاوت کافکا و برشت میتوانیم به مقایسه دو شخصیت مشهور در ادبیات جهان: ک، کافکا و شوایک هاشک* بپردازیم؛ کاری که بنیامین در یادداشتهایش به آن میپردازد. «برشت، کافکا یا شخصیت ک. را در مقابل شوایک میگذارد که یکی از همهچیز و دیگری از هیچ متعجب نمیشود، شوایک ماهیت هیبتآور زندگی را با حضور در آن آزموده، پی میبرد که در آن هیچچیز ناممکن نیست. شوایک - مثل شخصیتهای برشتی- در هر شرایطی چنان با بیقانونی مواجه شده است که دیگر در جایی توقع روبهروشدن با قانون را ندارد. کافکا برعکس همهجا با قانون مواجه میشود.8»
4 تفاوت برشت و کافکا از این نظر نیز اهمیت دارد که میتوانیم ردپای آن را در ادبیات ایران ببینیم، «نوشتن حقیقت»** یا تاکید بر «حقیقت مشخص» برشتی، درک واقعیتهای پیرامونی، تاکید بر آگاهی بهمثابه ابزاری برای عمل و... همه از تاثیرات برشتی و نه کافکایی لااقل در دورهای از نقطههای اوج ادبیات (دهههای 40 و 50) است. در این دوره، برشت موقعیتی هژمونیک در ادبیات ایران دارد. آثارش ترجمه شده و نمایشنامههایش گاه به اجرا درآمده، به نظر میرسد در این دورهها کافکا بیشتر غیبت داشته است.
پانوشتها:
*شوایک قهرمان رمانی به همین نام از هاشک نویسنده چک است. برشت این اثر را دوست میداشت و در بحبوحه جنگ جهانیدوم دنبالهای بر داستان هاشک نوشته که عنوان نمایشنامه شوایک در جنگ جهانیدوم است.
**نوشتن حقیقت عنوان کتابی از برشت نیز است که مصطفی رحیمی ترجمه کرده
1) اندیشههای متی، برشت، بهرام حبیبی، ص128
2) هجرت به نقل از رمان نقب کافکا، سیاوش جمادی
3، 5) یک تمثیل و دوتفسیر، کوروش بیت سرکیس
4) یاد ایوب در جهان کافکا، سیاوش جمادی، ص162
6) تاملاتی درباره کافکا، بنیامین- غلامرضا صراف
7) درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات برشت، پوینده480
8) کافکا به روایت بنیامین، بیت سرکیس، ص 178
1 «تو نزد متی آمد و گفت: میخواهم در جنگ طبقات شرکت کنم به من کار بیاموز. متی گفت بنشین. تو نشست و پرسید: چطور باید مبارزه کرد؟ متی خندید و پرسید: راحت نشستهای، تو با تعجب گفت: نمیفهمم؟ مگر چطور باید نشست؟ متی برایش توضیح داد ولی تو با بیصبری گفت: من که نیامدهام نشستن یاد بگیرم. متی با حوصله گفت: میدانم، تو میخواهی مبارزه یاد بگیری ولی برای این کار باید جایت راحت باشد. چون ما نشستهایم و نشسته میخواهیم یاد بگیریم تو گفت: اگر انسان پیوسته بهدنبال آن باشد که در راحتترین وضع قرار گیرد و از اوضاع موجود بیشترین بهره را بهدست آورد و خلاصه در پی درک لذت باشد، آنوقت چطور خواهد توانست بجنگد. متی گفت: اگر آدم در پی لذت نباشد و نخواهد بیشترین بهره را از اوضاع موجود بهدست آورد و در بهترین حال قرار گیرد، پس برای چه مبارزه کند؟»1
قطعه فوق برگرفته از کتاب اندیشههای متی نوشته برتولت برشت است، برشت با زبانی به غایت طنزگونه نکتههای مهم، جالب و اساسی را از زبان متی (اندیشمند چینی) بیان میکند. آنچه در این متن و دیگر نوشتههای برشت اهمیتی ویژه دارد، موفقشدن و رسیدن به نتیجهای ملموس در زندگی و مبارزه است در اینکه آدمی باید هدفی معین در زندگی داشته باشد این هدفها و حقایق از نظر برشت کاملا ملموس و مشخصاند، اصلا به خاطر مشخصبودن هدفها هستند که آدمی مثل تو باید به مبارزه روی آورد در غیر اینصورت اصلا «تو» برای چه باید مبارزه کند؟
2 «دم دروازه مرا نگه داشت و پرسید: «ارباب به کجا اسب میرانی؟» گفتم: نمیدانم تنها به جایی دورتر از اینجا، تنها بدینسان میتوانم به مقصد برسم، او پرسید: پس تو مقصدت را میشناسی؟ پاسخ دادم آری مقصدم همان است که گفتم: جایی که اینجا نیست. مقصد من آنجاست. او گفت: زادراهی داری؟ گفتم: «مرا به زادره نیازی نیست. سفر چنان دراز است که اگر در بین راه چیزی نیابم از گرسنگی خواهم مرد هیچ زادرهی نمیتواند مرا رهایی بخشد. این سفر از بخت خوش سفری است به راستی عظیم.»2
کافکا در این داستان بسیار کوتاهش همچون بسیاری دیگر از داستانهایش از تمثیل بهره میگیرد. او تمثیلات خود را مختصر، صریح و غیرمنتظره بیان میکند، تمثیل را میتوان تیری در نظر گرفت که از تاریکی به سوی حقیقت پرتاب میشود تیر به حریم هدف نزدیک و نزدیکتر میشود، اما اینکه به هدف بخورد یا نخورد، چندان نمیتوان دربارهاش مطمئن بود یا ادعایی کرد. داستانهای کافکا اینگونهاند مثل تیری که معلوم نیست به هدف بخورد، غالبا نامشخص و مبهماند و به همین دلیل هم پتانسیل آن را دارند که از آن تعابیر و تفاسیر متفاوتی کرد.
استفاده از تمثیل با ایدههای کافکایی کاملا همخوانی دارد. از ویژگیهای منحصربهفرد تمثیل یکی آن است که هیچ حقیقت مشخصی را آنچنان که باید صریح و روشن بیان نمیکند. «تمثیل در ذات خویش پرده از اسرار نمیگشاید بلکه حریم حقیقت را پاس میدارد: چرا که حقیقتی که به چارچوب بیان گرفتار آید دیگر حقیقت نیست.»3
حقایق در نوشتههای کافکا به هیچ چارچوبی گرفتار نمیشوند، آنچنان که باید تعین ندارند و به همین دلیل همواره نامشخصاند. اینکه حقایق نامشخص باشند، اینکه معلوم شود تیری که در تاریکی به سوی حقیقت پرتاب شده به هدف اصابت میکند یا نمیکند و اینکه عدد به نقطهای نزدیک و نزدیکتر میشود اما به آن نمیرسد (مفهوم ریاضی حد) و اینکه کافکا از هندسه اقلیدسی تبعیت میکند که به زعم اقلیدس یک رونده هرگز از نقطه A به نقطه B نمیرسد زیرا یک خط از بینهایت نقطه تشکیل شده که هیچ نقطهای، نقطه واپسین نیست و بالاخره آنکه بیکرانگی جهان در «واپسین نقطه» آن هم در روز واپسین و در بینهایت کرانمند میشود، همه و همه بیان تمثیلی ادبیات کافکاییاند؛ ادبیاتی که در آن نمیتوان به مقصد مشخص رسید زیرا «راه بیپایان» است.4
3 «آقای کاف زمانی گفت: آدم متفکر در همهچیز صرفهجوست در استفاده از چراغ، در خوردن نان و در تفکر»5 در داستانهای کوینری برشت که گاه از یکی، دوجمله و حداکثر دوصفحه تشکیل شده، طنزی عمیق نهفته شده است. بهنظر برشت آدم متفکر، آدمی صرفهجوست زیرا که دستودلبازی در تفکر، آدمی را دچار خیالات میکند تا به آن حد که نمیتواند واقعیتهای مشخص لحظه را دریابد و این کاری است که کافکا میکند. بهنظر برشت، کافکا اولویتها را چنانکه باید در نظر نمیگیرد و به جای زندگی در جهان مشخص در جهان مکمل زندگی میکند. «کافکا این مکملبودن را بدون آگاهی از آنچه که او را محاصره کرده، ارایه میدهد.»6 مقصود از آنچه آدمی را محاصره کرده درک «وضعیت مشخص» در لحظه و شرایط مشخص است و به نظر برشت هر اثری را باید با مقیاس لحظه مشخص دریافت. «هر اثری درجه واقعیتی که در هر مورد مشخص به دریافت آن دست مییابد، داوری شود.»7
برای درک بهتر تفاوت کافکا و برشت میتوانیم به مقایسه دو شخصیت مشهور در ادبیات جهان: ک، کافکا و شوایک هاشک* بپردازیم؛ کاری که بنیامین در یادداشتهایش به آن میپردازد. «برشت، کافکا یا شخصیت ک. را در مقابل شوایک میگذارد که یکی از همهچیز و دیگری از هیچ متعجب نمیشود، شوایک ماهیت هیبتآور زندگی را با حضور در آن آزموده، پی میبرد که در آن هیچچیز ناممکن نیست. شوایک - مثل شخصیتهای برشتی- در هر شرایطی چنان با بیقانونی مواجه شده است که دیگر در جایی توقع روبهروشدن با قانون را ندارد. کافکا برعکس همهجا با قانون مواجه میشود.8»
4 تفاوت برشت و کافکا از این نظر نیز اهمیت دارد که میتوانیم ردپای آن را در ادبیات ایران ببینیم، «نوشتن حقیقت»** یا تاکید بر «حقیقت مشخص» برشتی، درک واقعیتهای پیرامونی، تاکید بر آگاهی بهمثابه ابزاری برای عمل و... همه از تاثیرات برشتی و نه کافکایی لااقل در دورهای از نقطههای اوج ادبیات (دهههای 40 و 50) است. در این دوره، برشت موقعیتی هژمونیک در ادبیات ایران دارد. آثارش ترجمه شده و نمایشنامههایش گاه به اجرا درآمده، به نظر میرسد در این دورهها کافکا بیشتر غیبت داشته است.
پانوشتها:
*شوایک قهرمان رمانی به همین نام از هاشک نویسنده چک است. برشت این اثر را دوست میداشت و در بحبوحه جنگ جهانیدوم دنبالهای بر داستان هاشک نوشته که عنوان نمایشنامه شوایک در جنگ جهانیدوم است.
**نوشتن حقیقت عنوان کتابی از برشت نیز است که مصطفی رحیمی ترجمه کرده
1) اندیشههای متی، برشت، بهرام حبیبی، ص128
2) هجرت به نقل از رمان نقب کافکا، سیاوش جمادی
3، 5) یک تمثیل و دوتفسیر، کوروش بیت سرکیس
4) یاد ایوب در جهان کافکا، سیاوش جمادی، ص162
6) تاملاتی درباره کافکا، بنیامین- غلامرضا صراف
7) درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات برشت، پوینده480
8) کافکا به روایت بنیامین، بیت سرکیس، ص 178
قطعه فوق برگرفته از کتاب اندیشههای متی نوشته برتولت برشت است، برشت با زبانی به غایت طنزگونه نکتههای مهم، جالب و اساسی را از زبان متی (اندیشمند چینی) بیان میکند. آنچه در این متن و دیگر نوشتههای برشت اهمیتی ویژه دارد، موفقشدن و رسیدن به نتیجهای ملموس در زندگی و مبارزه است در اینکه آدمی باید هدفی معین در زندگی داشته باشد این هدفها و حقایق از نظر برشت کاملا ملموس و مشخصاند، اصلا به خاطر مشخصبودن هدفها هستند که آدمی مثل تو باید به مبارزه روی آورد در غیر اینصورت اصلا «تو» برای چه باید مبارزه کند؟
2 «دم دروازه مرا نگه داشت و پرسید: «ارباب به کجا اسب میرانی؟» گفتم: نمیدانم تنها به جایی دورتر از اینجا، تنها بدینسان میتوانم به مقصد برسم، او پرسید: پس تو مقصدت را میشناسی؟ پاسخ دادم آری مقصدم همان است که گفتم: جایی که اینجا نیست. مقصد من آنجاست. او گفت: زادراهی داری؟ گفتم: «مرا به زادره نیازی نیست. سفر چنان دراز است که اگر در بین راه چیزی نیابم از گرسنگی خواهم مرد هیچ زادرهی نمیتواند مرا رهایی بخشد. این سفر از بخت خوش سفری است به راستی عظیم.»2
کافکا در این داستان بسیار کوتاهش همچون بسیاری دیگر از داستانهایش از تمثیل بهره میگیرد. او تمثیلات خود را مختصر، صریح و غیرمنتظره بیان میکند، تمثیل را میتوان تیری در نظر گرفت که از تاریکی به سوی حقیقت پرتاب میشود تیر به حریم هدف نزدیک و نزدیکتر میشود، اما اینکه به هدف بخورد یا نخورد، چندان نمیتوان دربارهاش مطمئن بود یا ادعایی کرد. داستانهای کافکا اینگونهاند مثل تیری که معلوم نیست به هدف بخورد، غالبا نامشخص و مبهماند و به همین دلیل هم پتانسیل آن را دارند که از آن تعابیر و تفاسیر متفاوتی کرد.
استفاده از تمثیل با ایدههای کافکایی کاملا همخوانی دارد. از ویژگیهای منحصربهفرد تمثیل یکی آن است که هیچ حقیقت مشخصی را آنچنان که باید صریح و روشن بیان نمیکند. «تمثیل در ذات خویش پرده از اسرار نمیگشاید بلکه حریم حقیقت را پاس میدارد: چرا که حقیقتی که به چارچوب بیان گرفتار آید دیگر حقیقت نیست.»3
حقایق در نوشتههای کافکا به هیچ چارچوبی گرفتار نمیشوند، آنچنان که باید تعین ندارند و به همین دلیل همواره نامشخصاند. اینکه حقایق نامشخص باشند، اینکه معلوم شود تیری که در تاریکی به سوی حقیقت پرتاب شده به هدف اصابت میکند یا نمیکند و اینکه عدد به نقطهای نزدیک و نزدیکتر میشود اما به آن نمیرسد (مفهوم ریاضی حد) و اینکه کافکا از هندسه اقلیدسی تبعیت میکند که به زعم اقلیدس یک رونده هرگز از نقطه A به نقطه B نمیرسد زیرا یک خط از بینهایت نقطه تشکیل شده که هیچ نقطهای، نقطه واپسین نیست و بالاخره آنکه بیکرانگی جهان در «واپسین نقطه» آن هم در روز واپسین و در بینهایت کرانمند میشود، همه و همه بیان تمثیلی ادبیات کافکاییاند؛ ادبیاتی که در آن نمیتوان به مقصد مشخص رسید زیرا «راه بیپایان» است.4
3 «آقای کاف زمانی گفت: آدم متفکر در همهچیز صرفهجوست در استفاده از چراغ، در خوردن نان و در تفکر»5 در داستانهای کوینری برشت که گاه از یکی، دوجمله و حداکثر دوصفحه تشکیل شده، طنزی عمیق نهفته شده است. بهنظر برشت آدم متفکر، آدمی صرفهجوست زیرا که دستودلبازی در تفکر، آدمی را دچار خیالات میکند تا به آن حد که نمیتواند واقعیتهای مشخص لحظه را دریابد و این کاری است که کافکا میکند. بهنظر برشت، کافکا اولویتها را چنانکه باید در نظر نمیگیرد و به جای زندگی در جهان مشخص در جهان مکمل زندگی میکند. «کافکا این مکملبودن را بدون آگاهی از آنچه که او را محاصره کرده، ارایه میدهد.»6 مقصود از آنچه آدمی را محاصره کرده درک «وضعیت مشخص» در لحظه و شرایط مشخص است و به نظر برشت هر اثری را باید با مقیاس لحظه مشخص دریافت. «هر اثری درجه واقعیتی که در هر مورد مشخص به دریافت آن دست مییابد، داوری شود.»7
برای درک بهتر تفاوت کافکا و برشت میتوانیم به مقایسه دو شخصیت مشهور در ادبیات جهان: ک، کافکا و شوایک هاشک* بپردازیم؛ کاری که بنیامین در یادداشتهایش به آن میپردازد. «برشت، کافکا یا شخصیت ک. را در مقابل شوایک میگذارد که یکی از همهچیز و دیگری از هیچ متعجب نمیشود، شوایک ماهیت هیبتآور زندگی را با حضور در آن آزموده، پی میبرد که در آن هیچچیز ناممکن نیست. شوایک - مثل شخصیتهای برشتی- در هر شرایطی چنان با بیقانونی مواجه شده است که دیگر در جایی توقع روبهروشدن با قانون را ندارد. کافکا برعکس همهجا با قانون مواجه میشود.8»
4 تفاوت برشت و کافکا از این نظر نیز اهمیت دارد که میتوانیم ردپای آن را در ادبیات ایران ببینیم، «نوشتن حقیقت»** یا تاکید بر «حقیقت مشخص» برشتی، درک واقعیتهای پیرامونی، تاکید بر آگاهی بهمثابه ابزاری برای عمل و... همه از تاثیرات برشتی و نه کافکایی لااقل در دورهای از نقطههای اوج ادبیات (دهههای 40 و 50) است. در این دوره، برشت موقعیتی هژمونیک در ادبیات ایران دارد. آثارش ترجمه شده و نمایشنامههایش گاه به اجرا درآمده، به نظر میرسد در این دورهها کافکا بیشتر غیبت داشته است.
پانوشتها:
*شوایک قهرمان رمانی به همین نام از هاشک نویسنده چک است. برشت این اثر را دوست میداشت و در بحبوحه جنگ جهانیدوم دنبالهای بر داستان هاشک نوشته که عنوان نمایشنامه شوایک در جنگ جهانیدوم است.
**نوشتن حقیقت عنوان کتابی از برشت نیز است که مصطفی رحیمی ترجمه کرده
1) اندیشههای متی، برشت، بهرام حبیبی، ص128
2) هجرت به نقل از رمان نقب کافکا، سیاوش جمادی
3، 5) یک تمثیل و دوتفسیر، کوروش بیت سرکیس
4) یاد ایوب در جهان کافکا، سیاوش جمادی، ص162
6) تاملاتی درباره کافکا، بنیامین- غلامرضا صراف
7) درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات برشت، پوینده480
8) کافکا به روایت بنیامین، بیت سرکیس، ص 178