نگاهی به رمان «ساعت ویرانی» نوشته آرام روانشاد
تعویق واقعیت
ضَحی کاظمی

اولین رمان آرام روانشاد، خوشخوان و روان است و موضوع جالب و جدید آن، خواننده را بهراحتی با خود همراه میکند. «ساعت ویرانی»، قالب روایی متفاوتی نسبت به اغلب کارهای منتشرشده دارد. از فصلهای کوتاه یک یا دوصفحهای و رفت و برگشتهای ثابت و مشخص زمانی اثری نیست. در این رمان ماجرای اصلی به صورت روایتی دوسویه از واقعیت ارایه میشود و اتفاقات و شخصیتهای داستان مدام در برابر خواننده پوست میاندازند. گویی ویران شده و دوباره از نو ساخته میشوند. واگویههای دو راوی، «اشکان» و «مرجان» که زن و شوهرند به ترتیب در معرض خوانش مخاطب قرار میگیرد. هردو روایت حول ماجرای واحدی میچرخد: رفتن مهران و بردن پولهای خانواده. حالا تصمیمگیری بر سر ماندن یا رفتن مرجان است که سالهاست از خانوادهاش بریده و راه خود را پیش گرفته است.
بخش اول این رمانِ دوبخشی را «اشکان» روایت میکند. با اینکه محوریت گفتوگوی درونی او در این برهه خاص که همسرش تحتفشار است، مدام بالا میآورد و بر سر دوراهی رفتن و ماندن قرار دارد، شخص مرجان و مشکلات اوست، اما دغدغههای شخصی خود را نیز مرور میکند؛ دغدغههایی مانند بیماری پدر، دوری خواهر، کار و... . در این بخش، داستانِ مرجان به شکل دستدوم از زبان اشکان روایت میشود. این به خودی خود مسالهایaایجاد نمیکند، اگر در بخش دوم دوباره همان ماجراها اینبار از زبان خود مرجان تعریف نمیشد. تکرار چندین و چندباره اتفاقات و حتی جملههای کلیدی داستان، جادوی اثر آنها و شوکدهندگیشان را از بین میبرد. برای مثال نام رمان «ساعت ویرانی» بارها و بارها در هردو بخش تکرار میشود. این نام بامسما که بهخوبی درونمایه رمان را بازتاب میدهد، اگر فقط یکبار و در جای خاصی به کار میرفت، میتوانست ضربهای کاری به خواننده وارد کرده و او را برای پذیرش مسایل و پرسشهای رمان خلعسلاح کند.
بخش دوم رمان را مرجان روایت میکند. از همان ابتدای بخش دوم رویهای متفاوت و جدید از شخصیت مرجان ارایه میشود؛ مرجانی که در عین وفاداری به همسرش، عشقی پنهانی را در خود پرورش میدهد. جدال او تنها سر رفتن به شیراز یا تهرانماندن نیست، حالا داستان پوست میاندازد و جدال او با خود سر ماندن و رفتن دیگری در معرض خواننده قرار میگیرد: ماندن با اشکان یا رهسپردن به عشقی ممنوع. در این بخش اتفاقات تعریفشده در بخش اشکان دوباره تعریف میشوند اما به واسطه تحلیل متفاوت مرجان و واکنشهای او و برادرش مهران، حقیقت ماجرا به نوعی پوست میاندازد و قطعیت آنها زیر سوال میرود. تعریف دوباره ماجرا، در داستان اطناب ایجاد میکند. بدون بازتعریف هم خواننده میتوانست ارتباط تحلیلها و واکنشها را به اتفاقات افتاده درک کند. شاید تنها اشارهای به آنها کفایت میکرد. با این حال واقعیت دیگری که از شخصیتهای داستان در این بخش ارایه میشود به قدری تاملبرانگیز هست که دوبارهگوییها نادیده گرفته شوند. در این فصل تنها مرجان نیست که شخصیتش پوستاندازی کرده و لایههای عمیقتری از خود نشان میدهد. هرچه در بخش اول شخصیت مثبت و مهربان و درککنندهای از اشکان ساخته میشود، در بخش دوم رویه حسابگر و نزدیک به واقعیت او رو میشود. سام، دوست صمیمی اشکان، از شخصیت او در برابر مرجان و خواننده، پرده برمیدارد و شخصیت وفادار و شوهر فداکار و ازخودگذشته مرجان، رویهای نو از خود بروز میدهد؛ پسری دونژوان و خوشگذران اما در عین حال حسابگر که میداند با ازدواج با مرجان دقیقا چه معاملهای کرده است. کجا باید با بدقلقیهای او راه بیاید و چه چیزی در عوض آن نصیبش شده است. مرجان نیز به نوبه خود از تصوری که مهران نسبت به سیما مشفق داشته، پردهبرداری میکند و باعث تغییر و تحولی عمیق در مهران میشود. خود مهران که در ابتدای رمان، پسر ناخلف خانواده معرفی شده که به پدر و مادر پا به سنگذاشتهاش خیانت کرده و آنها را به شدت آزرده ساخته، سویههای دیگر شخصیتش به مرور روشن میشود. خواننده ناراحتی او را از پدر و مادرش میفهمد و حتی به او حق میدهد. مهران ظالم اول کتاب لایهلایه پوست میاندازد و مخاطب در نهایت با مهرانی مظلوم روبهرو است. روانشاد با ساخت شخصیتها و ماجراهای داستان، ویرانکردن آنها و دوباره ساختنشان، روایتی غیرقطعی از ماجرا جلوی چشم خواننده قرار میدهد. عدم قطعیت که در واقع با دیدگاه سابژکتیوبودن حقیقت مطابق است، در این رمان بازتاب دادهمیشود. تکثر واقعیت به تعداد شخصیتهای داستان، بهخوبی بیان شده و قابل درک است. جهانبینی نویسنده، از خلال تکهتکههای واقعیت شکستهشده داستان، خود را نمایان میکند، پرسشهای زیادی در ذهن خواننده ایجاد میکند و دنیای داستانی میسازد که تکصدا نیست و اینبار به واقعیت بیرونی جاری در زندگی روزمره انسان امروزی بسیار نزدیک است؛ به چندصدایی دنیای انسانهای فردی و قراردادهای اجتماعی، که بر عکس اغلب داستانهای نوشتهشده فارسی، از پیشفرضها و نقشهای از پیش تعیینشده جنسیتی فارغ است؛ دنیایی که به همان شکلی که در داستان بازتاب دادهمیشود، حقیقت و واقعیت در آن لایهلایه و متکثر است و در مقابلش تنها میشود به صداهای مختلف منعکسشده در آن گوش سپرد و هرنوع تصمیمگیری و قطعیت را به تعویق انداخت.
بخش اول این رمانِ دوبخشی را «اشکان» روایت میکند. با اینکه محوریت گفتوگوی درونی او در این برهه خاص که همسرش تحتفشار است، مدام بالا میآورد و بر سر دوراهی رفتن و ماندن قرار دارد، شخص مرجان و مشکلات اوست، اما دغدغههای شخصی خود را نیز مرور میکند؛ دغدغههایی مانند بیماری پدر، دوری خواهر، کار و... . در این بخش، داستانِ مرجان به شکل دستدوم از زبان اشکان روایت میشود. این به خودی خود مسالهایaایجاد نمیکند، اگر در بخش دوم دوباره همان ماجراها اینبار از زبان خود مرجان تعریف نمیشد. تکرار چندین و چندباره اتفاقات و حتی جملههای کلیدی داستان، جادوی اثر آنها و شوکدهندگیشان را از بین میبرد. برای مثال نام رمان «ساعت ویرانی» بارها و بارها در هردو بخش تکرار میشود. این نام بامسما که بهخوبی درونمایه رمان را بازتاب میدهد، اگر فقط یکبار و در جای خاصی به کار میرفت، میتوانست ضربهای کاری به خواننده وارد کرده و او را برای پذیرش مسایل و پرسشهای رمان خلعسلاح کند.
بخش دوم رمان را مرجان روایت میکند. از همان ابتدای بخش دوم رویهای متفاوت و جدید از شخصیت مرجان ارایه میشود؛ مرجانی که در عین وفاداری به همسرش، عشقی پنهانی را در خود پرورش میدهد. جدال او تنها سر رفتن به شیراز یا تهرانماندن نیست، حالا داستان پوست میاندازد و جدال او با خود سر ماندن و رفتن دیگری در معرض خواننده قرار میگیرد: ماندن با اشکان یا رهسپردن به عشقی ممنوع. در این بخش اتفاقات تعریفشده در بخش اشکان دوباره تعریف میشوند اما به واسطه تحلیل متفاوت مرجان و واکنشهای او و برادرش مهران، حقیقت ماجرا به نوعی پوست میاندازد و قطعیت آنها زیر سوال میرود. تعریف دوباره ماجرا، در داستان اطناب ایجاد میکند. بدون بازتعریف هم خواننده میتوانست ارتباط تحلیلها و واکنشها را به اتفاقات افتاده درک کند. شاید تنها اشارهای به آنها کفایت میکرد. با این حال واقعیت دیگری که از شخصیتهای داستان در این بخش ارایه میشود به قدری تاملبرانگیز هست که دوبارهگوییها نادیده گرفته شوند. در این فصل تنها مرجان نیست که شخصیتش پوستاندازی کرده و لایههای عمیقتری از خود نشان میدهد. هرچه در بخش اول شخصیت مثبت و مهربان و درککنندهای از اشکان ساخته میشود، در بخش دوم رویه حسابگر و نزدیک به واقعیت او رو میشود. سام، دوست صمیمی اشکان، از شخصیت او در برابر مرجان و خواننده، پرده برمیدارد و شخصیت وفادار و شوهر فداکار و ازخودگذشته مرجان، رویهای نو از خود بروز میدهد؛ پسری دونژوان و خوشگذران اما در عین حال حسابگر که میداند با ازدواج با مرجان دقیقا چه معاملهای کرده است. کجا باید با بدقلقیهای او راه بیاید و چه چیزی در عوض آن نصیبش شده است. مرجان نیز به نوبه خود از تصوری که مهران نسبت به سیما مشفق داشته، پردهبرداری میکند و باعث تغییر و تحولی عمیق در مهران میشود. خود مهران که در ابتدای رمان، پسر ناخلف خانواده معرفی شده که به پدر و مادر پا به سنگذاشتهاش خیانت کرده و آنها را به شدت آزرده ساخته، سویههای دیگر شخصیتش به مرور روشن میشود. خواننده ناراحتی او را از پدر و مادرش میفهمد و حتی به او حق میدهد. مهران ظالم اول کتاب لایهلایه پوست میاندازد و مخاطب در نهایت با مهرانی مظلوم روبهرو است. روانشاد با ساخت شخصیتها و ماجراهای داستان، ویرانکردن آنها و دوباره ساختنشان، روایتی غیرقطعی از ماجرا جلوی چشم خواننده قرار میدهد. عدم قطعیت که در واقع با دیدگاه سابژکتیوبودن حقیقت مطابق است، در این رمان بازتاب دادهمیشود. تکثر واقعیت به تعداد شخصیتهای داستان، بهخوبی بیان شده و قابل درک است. جهانبینی نویسنده، از خلال تکهتکههای واقعیت شکستهشده داستان، خود را نمایان میکند، پرسشهای زیادی در ذهن خواننده ایجاد میکند و دنیای داستانی میسازد که تکصدا نیست و اینبار به واقعیت بیرونی جاری در زندگی روزمره انسان امروزی بسیار نزدیک است؛ به چندصدایی دنیای انسانهای فردی و قراردادهای اجتماعی، که بر عکس اغلب داستانهای نوشتهشده فارسی، از پیشفرضها و نقشهای از پیش تعیینشده جنسیتی فارغ است؛ دنیایی که به همان شکلی که در داستان بازتاب دادهمیشود، حقیقت و واقعیت در آن لایهلایه و متکثر است و در مقابلش تنها میشود به صداهای مختلف منعکسشده در آن گوش سپرد و هرنوع تصمیمگیری و قطعیت را به تعویق انداخت.
اولین رمان آرام روانشاد، خوشخوان و روان است و موضوع جالب و جدید آن، خواننده را بهراحتی با خود همراه میکند. «ساعت ویرانی»، قالب روایی متفاوتی نسبت به اغلب کارهای منتشرشده دارد. از فصلهای کوتاه یک یا دوصفحهای و رفت و برگشتهای ثابت و مشخص زمانی اثری نیست. در این رمان ماجرای اصلی به صورت روایتی دوسویه از واقعیت ارایه میشود و اتفاقات و شخصیتهای داستان مدام در برابر خواننده پوست میاندازند. گویی ویران شده و دوباره از نو ساخته میشوند. واگویههای دو راوی، «اشکان» و «مرجان» که زن و شوهرند به ترتیب در معرض خوانش مخاطب قرار میگیرد. هردو روایت حول ماجرای واحدی میچرخد: رفتن مهران و بردن پولهای خانواده. حالا تصمیمگیری بر سر ماندن یا رفتن مرجان است که سالهاست از خانوادهاش بریده و راه خود را پیش گرفته است.
بخش اول این رمانِ دوبخشی را «اشکان» روایت میکند. با اینکه محوریت گفتوگوی درونی او در این برهه خاص که همسرش تحتفشار است، مدام بالا میآورد و بر سر دوراهی رفتن و ماندن قرار دارد، شخص مرجان و مشکلات اوست، اما دغدغههای شخصی خود را نیز مرور میکند؛ دغدغههایی مانند بیماری پدر، دوری خواهر، کار و... . در این بخش، داستانِ مرجان به شکل دستدوم از زبان اشکان روایت میشود. این به خودی خود مسالهایaایجاد نمیکند، اگر در بخش دوم دوباره همان ماجراها اینبار از زبان خود مرجان تعریف نمیشد. تکرار چندین و چندباره اتفاقات و حتی جملههای کلیدی داستان، جادوی اثر آنها و شوکدهندگیشان را از بین میبرد. برای مثال نام رمان «ساعت ویرانی» بارها و بارها در هردو بخش تکرار میشود. این نام بامسما که بهخوبی درونمایه رمان را بازتاب میدهد، اگر فقط یکبار و در جای خاصی به کار میرفت، میتوانست ضربهای کاری به خواننده وارد کرده و او را برای پذیرش مسایل و پرسشهای رمان خلعسلاح کند.
بخش دوم رمان را مرجان روایت میکند. از همان ابتدای بخش دوم رویهای متفاوت و جدید از شخصیت مرجان ارایه میشود؛ مرجانی که در عین وفاداری به همسرش، عشقی پنهانی را در خود پرورش میدهد. جدال او تنها سر رفتن به شیراز یا تهرانماندن نیست، حالا داستان پوست میاندازد و جدال او با خود سر ماندن و رفتن دیگری در معرض خواننده قرار میگیرد: ماندن با اشکان یا رهسپردن به عشقی ممنوع. در این بخش اتفاقات تعریفشده در بخش اشکان دوباره تعریف میشوند اما به واسطه تحلیل متفاوت مرجان و واکنشهای او و برادرش مهران، حقیقت ماجرا به نوعی پوست میاندازد و قطعیت آنها زیر سوال میرود. تعریف دوباره ماجرا، در داستان اطناب ایجاد میکند. بدون بازتعریف هم خواننده میتوانست ارتباط تحلیلها و واکنشها را به اتفاقات افتاده درک کند. شاید تنها اشارهای به آنها کفایت میکرد. با این حال واقعیت دیگری که از شخصیتهای داستان در این بخش ارایه میشود به قدری تاملبرانگیز هست که دوبارهگوییها نادیده گرفته شوند. در این فصل تنها مرجان نیست که شخصیتش پوستاندازی کرده و لایههای عمیقتری از خود نشان میدهد. هرچه در بخش اول شخصیت مثبت و مهربان و درککنندهای از اشکان ساخته میشود، در بخش دوم رویه حسابگر و نزدیک به واقعیت او رو میشود. سام، دوست صمیمی اشکان، از شخصیت او در برابر مرجان و خواننده، پرده برمیدارد و شخصیت وفادار و شوهر فداکار و ازخودگذشته مرجان، رویهای نو از خود بروز میدهد؛ پسری دونژوان و خوشگذران اما در عین حال حسابگر که میداند با ازدواج با مرجان دقیقا چه معاملهای کرده است. کجا باید با بدقلقیهای او راه بیاید و چه چیزی در عوض آن نصیبش شده است. مرجان نیز به نوبه خود از تصوری که مهران نسبت به سیما مشفق داشته، پردهبرداری میکند و باعث تغییر و تحولی عمیق در مهران میشود. خود مهران که در ابتدای رمان، پسر ناخلف خانواده معرفی شده که به پدر و مادر پا به سنگذاشتهاش خیانت کرده و آنها را به شدت آزرده ساخته، سویههای دیگر شخصیتش به مرور روشن میشود. خواننده ناراحتی او را از پدر و مادرش میفهمد و حتی به او حق میدهد. مهران ظالم اول کتاب لایهلایه پوست میاندازد و مخاطب در نهایت با مهرانی مظلوم روبهرو است. روانشاد با ساخت شخصیتها و ماجراهای داستان، ویرانکردن آنها و دوباره ساختنشان، روایتی غیرقطعی از ماجرا جلوی چشم خواننده قرار میدهد. عدم قطعیت که در واقع با دیدگاه سابژکتیوبودن حقیقت مطابق است، در این رمان بازتاب دادهمیشود. تکثر واقعیت به تعداد شخصیتهای داستان، بهخوبی بیان شده و قابل درک است. جهانبینی نویسنده، از خلال تکهتکههای واقعیت شکستهشده داستان، خود را نمایان میکند، پرسشهای زیادی در ذهن خواننده ایجاد میکند و دنیای داستانی میسازد که تکصدا نیست و اینبار به واقعیت بیرونی جاری در زندگی روزمره انسان امروزی بسیار نزدیک است؛ به چندصدایی دنیای انسانهای فردی و قراردادهای اجتماعی، که بر عکس اغلب داستانهای نوشتهشده فارسی، از پیشفرضها و نقشهای از پیش تعیینشده جنسیتی فارغ است؛ دنیایی که به همان شکلی که در داستان بازتاب دادهمیشود، حقیقت و واقعیت در آن لایهلایه و متکثر است و در مقابلش تنها میشود به صداهای مختلف منعکسشده در آن گوش سپرد و هرنوع تصمیمگیری و قطعیت را به تعویق انداخت.
بخش اول این رمانِ دوبخشی را «اشکان» روایت میکند. با اینکه محوریت گفتوگوی درونی او در این برهه خاص که همسرش تحتفشار است، مدام بالا میآورد و بر سر دوراهی رفتن و ماندن قرار دارد، شخص مرجان و مشکلات اوست، اما دغدغههای شخصی خود را نیز مرور میکند؛ دغدغههایی مانند بیماری پدر، دوری خواهر، کار و... . در این بخش، داستانِ مرجان به شکل دستدوم از زبان اشکان روایت میشود. این به خودی خود مسالهایaایجاد نمیکند، اگر در بخش دوم دوباره همان ماجراها اینبار از زبان خود مرجان تعریف نمیشد. تکرار چندین و چندباره اتفاقات و حتی جملههای کلیدی داستان، جادوی اثر آنها و شوکدهندگیشان را از بین میبرد. برای مثال نام رمان «ساعت ویرانی» بارها و بارها در هردو بخش تکرار میشود. این نام بامسما که بهخوبی درونمایه رمان را بازتاب میدهد، اگر فقط یکبار و در جای خاصی به کار میرفت، میتوانست ضربهای کاری به خواننده وارد کرده و او را برای پذیرش مسایل و پرسشهای رمان خلعسلاح کند.
بخش دوم رمان را مرجان روایت میکند. از همان ابتدای بخش دوم رویهای متفاوت و جدید از شخصیت مرجان ارایه میشود؛ مرجانی که در عین وفاداری به همسرش، عشقی پنهانی را در خود پرورش میدهد. جدال او تنها سر رفتن به شیراز یا تهرانماندن نیست، حالا داستان پوست میاندازد و جدال او با خود سر ماندن و رفتن دیگری در معرض خواننده قرار میگیرد: ماندن با اشکان یا رهسپردن به عشقی ممنوع. در این بخش اتفاقات تعریفشده در بخش اشکان دوباره تعریف میشوند اما به واسطه تحلیل متفاوت مرجان و واکنشهای او و برادرش مهران، حقیقت ماجرا به نوعی پوست میاندازد و قطعیت آنها زیر سوال میرود. تعریف دوباره ماجرا، در داستان اطناب ایجاد میکند. بدون بازتعریف هم خواننده میتوانست ارتباط تحلیلها و واکنشها را به اتفاقات افتاده درک کند. شاید تنها اشارهای به آنها کفایت میکرد. با این حال واقعیت دیگری که از شخصیتهای داستان در این بخش ارایه میشود به قدری تاملبرانگیز هست که دوبارهگوییها نادیده گرفته شوند. در این فصل تنها مرجان نیست که شخصیتش پوستاندازی کرده و لایههای عمیقتری از خود نشان میدهد. هرچه در بخش اول شخصیت مثبت و مهربان و درککنندهای از اشکان ساخته میشود، در بخش دوم رویه حسابگر و نزدیک به واقعیت او رو میشود. سام، دوست صمیمی اشکان، از شخصیت او در برابر مرجان و خواننده، پرده برمیدارد و شخصیت وفادار و شوهر فداکار و ازخودگذشته مرجان، رویهای نو از خود بروز میدهد؛ پسری دونژوان و خوشگذران اما در عین حال حسابگر که میداند با ازدواج با مرجان دقیقا چه معاملهای کرده است. کجا باید با بدقلقیهای او راه بیاید و چه چیزی در عوض آن نصیبش شده است. مرجان نیز به نوبه خود از تصوری که مهران نسبت به سیما مشفق داشته، پردهبرداری میکند و باعث تغییر و تحولی عمیق در مهران میشود. خود مهران که در ابتدای رمان، پسر ناخلف خانواده معرفی شده که به پدر و مادر پا به سنگذاشتهاش خیانت کرده و آنها را به شدت آزرده ساخته، سویههای دیگر شخصیتش به مرور روشن میشود. خواننده ناراحتی او را از پدر و مادرش میفهمد و حتی به او حق میدهد. مهران ظالم اول کتاب لایهلایه پوست میاندازد و مخاطب در نهایت با مهرانی مظلوم روبهرو است. روانشاد با ساخت شخصیتها و ماجراهای داستان، ویرانکردن آنها و دوباره ساختنشان، روایتی غیرقطعی از ماجرا جلوی چشم خواننده قرار میدهد. عدم قطعیت که در واقع با دیدگاه سابژکتیوبودن حقیقت مطابق است، در این رمان بازتاب دادهمیشود. تکثر واقعیت به تعداد شخصیتهای داستان، بهخوبی بیان شده و قابل درک است. جهانبینی نویسنده، از خلال تکهتکههای واقعیت شکستهشده داستان، خود را نمایان میکند، پرسشهای زیادی در ذهن خواننده ایجاد میکند و دنیای داستانی میسازد که تکصدا نیست و اینبار به واقعیت بیرونی جاری در زندگی روزمره انسان امروزی بسیار نزدیک است؛ به چندصدایی دنیای انسانهای فردی و قراردادهای اجتماعی، که بر عکس اغلب داستانهای نوشتهشده فارسی، از پیشفرضها و نقشهای از پیش تعیینشده جنسیتی فارغ است؛ دنیایی که به همان شکلی که در داستان بازتاب دادهمیشود، حقیقت و واقعیت در آن لایهلایه و متکثر است و در مقابلش تنها میشود به صداهای مختلف منعکسشده در آن گوش سپرد و هرنوع تصمیمگیری و قطعیت را به تعویق انداخت.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.