|

اندیشه فقهی «آیت‌الله منتظری» در گفت‌وگو با عماد‌الدین باقی

مازيار خسروي . نزهت امیرآبادیان

شش‌سال پيش در چنين روزي، آيت‌الله حسينعلي منتظري در 87سالگي درگذشت و روز بعد در حرم حضرت‌معصومه(س) به خاك سپرده شد. آيت‌الله منتظري يكي از چهره‌هاي برجسته حوزه علميه به‌شمار مي‌رود و پيش از انقلاب اسلامي سال 57، سال‌هاي بسياري را به دليل مبارزه با حكومت سلطنتي در زندان و تبعيد سپري كرد. سياست اما، اين تنها وجه بارز شخصيت او نبود و آيت‌الله، پيش و بيش از آن به‌عنوان فقيهي مبرز و صاحب‌سبك شناخته مي‌شود. در سالگرد درگذشت ايشان با «عمادالدین باقي» كه به‌تازگي كتاب «فلسفه سياسي- اجتماعي آيت‌الله منتظري» را روانه بازار نشر كرده است، به گفت‌وگو نشستيم.

ریشه فکری آیت‌الله منتظری چیست؟ در واقع نحله فکری ایشان در فقه از چه کسانی آغاز می‌شود و ایشان نماینده چه سنت فقهی‌ای هستند؟
ریشه‌های فکری آیت‌الله منتظری را مانند هر متفکر دیگری باید در دو چیز جست‌وجو کرد: نحوه زیست و آموزش. آدم‌هایی هستند که آموزش واحدی داشته‌اند، اما شخصیت آنها با هم متفاوت است؛ این به نحوه زیست آنها برمی‌گردد. زیست و آموزش در پیوند با هم مهم هستند. اینکه ایشان کشاورززاده بوده و پدرش نیز درس معارف، ادبیات و تفسیر می‌گفته و ایشان هم در کلاس درس پدر حاضر می‌شده و هم‌زمان کار می‌کرده، در زندگی آیت‌الله منتظری مؤثر بوده است. بعد‌ها هم زندان رفته و در زندان با افرادی با گرایش‌ها و عقاید مختلف هم‌سفره بوده و زندگی کرده است. همه اینها در تلقی و نگاه او به دگراندیشان مؤثر بوده و نگاه آیت‌الله منتظری را در مقایسه با کسی که این شرایط زیست را نداشته، متفاوت می‌کند.
ایشان را باید بیشتر از همه، متعلق به مکتب اصفهان و قم دانست. مکتب‌های مختلف حوزه مانند مکتب نجف، مکتب قم، مکتب مشهد و مکتب تهران، در عین اشتراکات، تفاوت‌هایی با هم دارند. مثلا در حوزه خراسان ضدیت با فلسفه بیشتر بود، نه اینکه کل حوزه ضد فلسفه باشد، آدم‌هایی مانند سید‌جلال آشتیانی هم در حوزه مشهد داشتیم که فیلسوف بزرگی بود، اما جو غالب و فضای آموزشی مسلط در خراسان این‌گونه بوده است. اگر اصفهان را از دوران صفویه به بعد مرور کنیم، می‌بینیم که در حوزه اصفهان فقه و فلسفه دوشادوش هم آموزش داده می‌شد. علاوه بر این یکی از ویژگی‌های بارز مکتب اصفهان حضور نهج‌البلاغه است. حاج‌آقارحیم ارباب از استادان برجسته حوزه اصفهان و آیت‌الله منتظری از شاگردان ایشان بودند، مرحوم آیت‌الله غروی هم از شاگردان حاج‌آقارحیم ارباب بودند و آقای منتظری مقطعی در درس‌ها و منبر ایشان نیز شرکت می‌کردند. حاج‌آقارحیم ارباب، هم فقه می‌گفتند هم نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. آقای مطهری در کتاب درس‌هایی از نهج‌البلاغه اشاره می‌کند که ایشان از قم به اصفهان می‌رفته تا در کلاس‌های نهج‌البلاغه حاج‌آقارحیم ارباب شرکت کند و این نشان می‌دهد که درس‌های نهج‌البلاغه آیت‌الله مطهری متأثر از حاج‌آقارحیم ارباب است. معمولا هم در میان فقها و بزرگان، کسانی که با نهج‌البلاغه مأنوس بودند نگاه متفاوتی داشتند. نگاه این افراد حقوقی‌تر و رئالیستی‌تر بوده است. حرفم را با ذکر یک مثال روشن‌ می‌کنم؛ محمد عبده و سیدقطب هر دو از شاگردان سیدجمال‌الدین اسدآبادی بودند. درحال‌حاضر جریان‌های بنیادگرا و سلفی، سیدقطب را خیلی قبول دارند، اما درباره عبده این‌گونه نیست. آن چیزی که باعث می‌شود محمد عبده با سیدقطب تفاوت داشته باشد، نهج‌البلاغه است. محمد عبده در ترجمه و شرحی که بر نهج‌البلاغه نوشته، می‌گوید من به واسطه سیدجمال بر وجود نهج‌البلاغه آگاه شدم و توضیح می‌دهد: هنگامی که نهج‌البلاغه را خواندم، افکارم دگرگون شد. مقایسه سیدقطب و محمد عبده نشان‌دهنده تأثیر نهج‌البلاغه بر کسانی است که با آن انس داشتند. در نتیجه فکر می‌کنم اگر بخواهیم ریشه‌های فکری آیت‌الله منتظری را توضیح دهیم، مقوله زیست و آموزش را باید توأمان در نظر بگیریم.
نکته دیگری که در این رابطه مهم است این است که به دلیل گفته‌ها و نوشته‌های آیت‌الله منتظری که بارها و بارها امام‌خمینی (ع) را استاد خودشان معرفی می‌کردند، به‌گونه‌ای این مسئله مطرح شده و جا افتاده که آیت‌الله منتظری دست‌پرورده آیت‌الله خمینی است. اما آیت‌الله منتظری بیش از آنکه شاگرد آیت‌الله خمینی باشد، شاگرد آیت‌الله بروجردی بوده است. مثلا در درس خارج و در دیدارها و ملاقات‌هایی که داشتند به کرات ایشان نکته‌ها و خاطراتی را از آیت‌الله بروجردی نقل می‌کردند. علاوه بر این، کتاب «نهایه‌الاصول» تقریرات درسی آقای منتظری از آثار آیت‌الله بروجردی است یا کتاب «البدر ظاهر» تقریرات درس‌های فقهی آقای بروجردی است. کتابی هم به‌تازگی توسط ارشاد مجوز گرفته و چاپ شده به اسم «الاجاره و الغصب و الوصیه» که این هم تقریرات درسی آیت‌الله بروجردی است؛ این تقریرات نشان می‌دهد آقای منتظری شاگرد آیت‌الله بروجردی بوده و شخصیت آقای بروجردی روی ایشان تأثیر زیادی گذاسته است. مثلا آقای بروجردی با تندروی مخالف و بسیار اهل تسامح بودند و سعی می‌کردند در مسائلی اغماض کنند این خصوصیات در مشرب آقای منتظری هم هست.
اما آیت‌الله بروجردی چهره‌ای کاملا غیرسیاسی دارند، از آن‌سو آیت‌الله منتظری سیاستی بارز در اندیشه خود دارند.
آقای بروجردی مانند آقای منتظری، یک مرجع سیاسی شناخته نمی‌شد، اما تمام آنچه درباره ایشان گفته و نوشته شده، نشان می‌دهد ایشان یک مرجع کاملا سیاسی بوده است. ایشان با اینکه غیرسیاسی بوده، اما دلایل سیاسی برای کنش‌های خود داشته است. مثلا آقای بروجردی الزام می‌کردند که طلاب باید زبان انگلیسی یاد بگیرید، برای اینکه شما باید با دنیا قدرت تعامل پیدا کنید.
این نکته هم وجود دارد که کسی مانند آقای منتظری فکر می‌کرد تا زمانی که آیت‌الله بروجردی هست مرجع مقتدرتری وجود دارد که حتی شاه هم از او حساب می‌برد، آقای منتظری فکر می‌کرد که بعد از آیت‌الله بروجردی چه کسی این نقش را ایفا می‌کند؟ ایشان وقتی گزینه‌های مطرح را می‌بیند آیت‌الله خمینی را شخصی آگاه، شجاع و صاحب‌نظر سیاسی می‌بیند. در کتاب خاطرات آیت‌الله امینی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده می‌بینیم که نوشته است یکی از استادان درس خارج من، آیت‌الله روح‌الله خمینی بود که با راهنمایی و تشویق آقای منتظری در این درس شرکت کردم. امینی می‌نویسد عده‌ای از طلاب با درس ایشان مخالف بودند و سم‌پاشی می‌کردند زیرا امام مشهور به فلسفه و عرفان بود و این دو علم در آن زمان مطرود بود و احتمال نمی‌دادند که یک متخصص در عرفان و فلسفه در فقه و اصول نیز تخصص داشته باشد. او می‌نویسد از برخی مخالفان شنیدم که می‌گفتند نمی‌دانم مطهری و منتظری با چه هدفی در درس او شرکت می‌کنند. کسانی مانند آیت‌الله منتظری چون آرمانی زندگی می‌کردند می‌گفتند ما باید به فکر آینده مملکت و حوزه باشیم، بنابراین پای درس آقای خمینی می‌رفتند.
آیت‌الله منتظری از فقه به حقوق بشر رسیدند چطور این اتفاق افتاده است.
این اتفاق در فرایندی تدریجی افتاده است. در یک مرحله می‌توان گفت آیت‌الله منتظری به لحاظ شخصیتی و عملی جلوتر از افکار خود بوده است؛ یعنی آزادگی‌ای که در اعمال ایشان می‌بینیم، در مرحله اول در آثار ایشان نمی‌بینیم. البته در همان کتاب‌ها رأی واحد و منسجم در تعارض با شخصیت عملی ایشان نمی‌بینیم. در آنجا ما دیدگاه‌هایی متعارض می‌بینم اما تجربه‌های بعدی باعث شد فاصله دیدگاه‌ها و شخصیتشان کمتر شود. در بحث حقوق ‌بشر، من تحلیلی که درباره ایشان دارم، شبیه تعبیری است که مارکس درباره هگل داشت. یک از ارکان اندیشه مارکسیستی دیالکتیک است، اما هگل که یک فیلسوف ایدئالیست بود آن را تعریف کرد. مارکس می‌گفت هگل دیالکتیک را بر سرش نهاده، من می‌خواهم آن را برگردانم و روی قاعده و پا بنشانم. او دیالکتیک را نفی نکرد بلکه روی قاعده نشاند.
این اتفاق در چه سالی روی داد؟
ایشان در اوایل انقلاب نظراتی دارد، اما تبدیل به تئوری نشده است. ایشان در این دوره چند بار در سخنرانی‌ها به روایتی تکیه کرد که روایت بسیار مهمی است. ایشان می‌دانستند این روایت مهم و با شخصیت فردی ایشان هم سازگار است، اما هنوز این روایت به تئوری تبدیل نشده بود. ایشان از امام صادق(ع) نقل می‌کند که یکی از مریدان امام صادق(ع) در مذمت فرد دیگری صحبت می‌کند؛ امام می‌گوید ایمان درجات مختلفی دارد، اگر قرار باشد هرکسی که در پله بالاتر است کسی را که پایین‌تر است، طرد کند، من هم باید تو را طرد کنم، خدا هم باید ما را طرد کند. آیت‌الله منتظری این روایت را مثال می‌زد تا بگوید سعه ‌صدر و تسامح داشته باشید، هیچ‌کس نمی‌تواند دیگری را به دلیل پایین‌تربودن ایمان طرد کند. این ایده بود که به تسامح منجر می‌شد، اما هنوز تئوریزه نشده بود. بعد‌ها این ایده‌ها عناصر و اجزای اندیشه ایشان است که فرموله می‌شود و به شکل تئوری درمی‌آید؛ آن‌هم زمانی است که ایشان بحث حقوق ‌بشر را مطرح می‌کنند. مثلا در کتاب «دراسات» ایشان یکی از اسناد بین‌المللی حقوق‌بشر را نقل می‌کند و می‌گوید این سند مهم است و توصیه می‌کنند که به آن عمل شود. این کار را ایشان در یک کتاب و متن فقهی انجام می‌دهند. بنابراین آیت‌الله منتظری باور داشته آن‌چیزی که باعث می‌شود این باور‌ها به یک نظام فکری تبدیل شود، در سال‌های بعد اتفاق می‌افتد. این اتفاق پس از تئوری‌پردازی حقوق ‌بشر می‌افتد. در واقع بحث حقوق ‌بشر، هسته اصلی نظامواره‌شدن اندیشه انسان‌گرایانه در آیت‌الله منتظری است.
یکی از ویژگی‌هایی که ایشان را ممتاز می‌کرد این بود که در هر بحثی منابع اهل سنت و شیعه را بررسی می‌کرد و حافظه بسیار قدرتمندی داشت و اهل استقصاء در منابع و نظرات بود. ایشان گفت من بعد از دیدن این منابع و ادله آنها را ضعیف دیدم و بعد ادله را یکی‌یکی نقد می‌کنند. اول می‌گویند که همه ادله براساس روایات هستند و بعد این روایات را تضعیف می‌کند و تنها یک روایت معتبر در منابع می‌بیند و درباره آن روایت هم می‌گوید که «خبر واحد» است و خبر واحد هم حجت نیست. اکثر فقها به خبر واحد تمسک نمی‌کنند. مخصوصا در دو چیز بحث عِرض و آبرو و بحث جان. جالب اینجاست که ایشان نشان داد که این قاعده در فقه ما تقلیدی است و همه قائل به اجماعی شده بودند كه آن اجماع منقول است. آیت‌الله منتظری آن قول را رد کرد و بعد قول خود را مطرح کرد. ایشان چهار دلیل از قرآن و 11 روایت آورد و آنها را تشریح کرد و گفت آنچه حرمت دارد انسان است.
تفاوت آیت‌الله منتظری با روشنفکران این است که روشنفکران وقتی به تعارض می‌رسیدند می‌گفتند «هذا فراق بینی و بینک» بالاخره یا این یا آن. اما کسی مانند آیت‌الله منتظری چون نمی‌تواند پیوندش را با سنت قطع کند، با تکیه به همان سنت بازخوانی می‌کند و اتفاقا مبنای محکم‌تری هم پیدا می‌کند. روش ایشان «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» است یعنی هر جا که امکان‌پذیر باشد که شما بین دو نظریه جمع کنید و سازگاری ایجاد کنید بهتر از جداکردن آنها است. در این روش آیت‌الله منتظری به این نتیجه می‌رسد که باید احکام و فتوا کنار گذاشته شود و از نو اجتهاد شود.
درباره بحث بهتان‌زدن و تفاوت نظر فقهی آیت‌الله منتظری و سایر فقها توضیح دهید. نگاه آقای منتظری به این موضوع چیست؟
وقتی با نگاه امروزی به متن مقدس برمی‌گردیم، چیز‌هایی که پیشینیان ما از کنارش عبور کردند، برایمان برجسته می‌شود. در قرآن حتی می‌توان بحثی به نام حقوق مشرکان را دنبال کرد، من سال 78 در حسینیه ارشاد به مناسبت سالگرد آیت‌الله طالقانی بحثی با عنوان حقوق مشرکان در قرآن داشتم. آیات بسیاری است که ما توجهی به آنها نداشتیم و فقط به‌عنوان گزاره تاریخی به آن نگاه می‌کردیم. اما اکنون گویی پرتویي افکنده شده و چیز‌هایی را که قبلا نمی‌دیدیم را می‌بینیم. آیات فراوانی بود که دلالت به حقوق مشرک می‌کرد. با وجودی که در قرآن این آیه وجود دارد که: اِن‌اللّهَ لاَ یغْفِرُ ان یشْرَک بِهِ وَ یغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَن یشَاء، به این معنا که خدا هر گناهی را می‌بخشد الا شرک. با وجود این آیت‌الله منتظری بحث اعتقادی می‌کند، می‌گوید این را خدا نمی‌بخشد، ربطی به ما ندارد، مربوط به خدا و روز حساب و کتاب است. اما در این دنیا مثلا آیه: وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیرِ عِلْمٍ، می‌گوید حق ندارید به آن کسانی که مشرک هستند و دعوت به غیرخدا می‌کنند اهانت کنید. وقتی می‌گوید لا تسبوا یعنی امر و نهی می‌کند و می‌گوید حرام است که اهانت کنید.
قرآن دقیقا تعبیر «سب» را به کار برده و گفته که حرام است.
وقتی شما با این نگاه وارد می‌شوید آیات فراوان دیگری است که معنا پیدا می‌کند. مثلا در قرآن داریم که: وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجَارَک فَأَجِرْهُ حَتَّی یسْمَعَ کلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛ اگر مشرکی از تو پناه خواست به او پناه بده بلکه پناه خدا را بشنود او را به جای امنی ببر.
آیت‌الله منتظری تعبیر کرامت ذاتی را به کار می‌برد و من ندیده‌ام کسی در فقه سنتی کرامت ذات را به کار ببرد معمولا وقتی از کرامت انسان سخن می‌گویند منظورشان کرامت مؤمن است یا کرامت اکتسابی به این معنی که وقتی قرآن درباره عمل صالح بحث می‌کند کسی قائل به کرامت ذاتی نبود اینکه انسان به ما هُوَ انسان به صرف اینکه انسان است خواه کافر باشد، مشرک باشد، مسلمان باشد، یهودی باشد یا مجرم باشد انسان و صاحب حق و احترام است. به نظرم هسته‌های اصلی که نظام فکری ایشان را انسجام می‌بخشد است.
درباره آزادی بیان دیدگاه آیت‌الله منتظری چه بود؟
برای شناخت آقای منتظری بیشتر به کتاب‌های منتشرشده ایشان ارجاع داده می‌شود. بسیاری از افراد از دو منتظری حرف می‌زنند؛ به نظرم اگر بخواهیم ایشان را درست ببینیم باید مجموعه‌ای از دیدگاه‌های علنی و غیرعلنی ایشان با هم شناخته شود بخش مهمی از دیدگاه‌های آیت‌الله منتظری هنوز عرضه نشده است. ایشان درباره آزادی احزاب و آزادی بیان سخنان فراوانی دارند اما من فقط به یک مورد اشاره می‌کنم؛ ایشان آزادی بیان و احزاب را به‌عنوان شرط تحقق بسیاری از واجبات ازجمله احکامی مانند امر به معروف و نهی از منکر می‌دانست. آیت‌الله منتظری می‌گفت چون امر به معروف و نهی از منکر واجب است و مقدمه واجب نیز واجب است پس احزاب، آزادی بیان و حق انتقاد به‌عنوان مقدمه امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر واجب است. حتی در مورد آزادی بیان ایشان درس داشت. برخلاف اینکه عده‌ای فکر می‌کنند که آزادی بیان یعنی حرف‌های بهداشتی و درست‌زدن. ما در اصول کافی روایتی از امام صادق(ع) داریم که بنی‌امیه را توصیف می‌کند و می‌گوید یکی از خصوصیات بنی‌امیه این بود که تعلیم ایمان را آزاد گذاشتند و تعلیم شرک را ممنوع کردند امام صادق(ع) می‌گوید این کار را کردند برای اینکه اگر فردا جامعه به شرک آلوده شد مردم شرک را نشناسند و به آن آلوده شوند. امام صادق(ع) می‌گوید آزادی یعنی آزادی ایمان و شرک توأمان. حرف آقای منتظری هم این بود در بحثی که در مورد خط قرمز و آزادی مطبوعات دارند می‌گویند انتقاد، شاه‌بیت آزادی مطبوعات است. اگر جراید نتوانند انتقاد کنند و در هر مقطع زمانی با انواع خط قرمز‌ها روبه‌رو باشند نمی‌توان گفت مطبوعات آزاد است. ایشان تنها خط قرمز را حق‌گویی، رعایت انصاف و سخن‌گفتن از روی منطق و دلیل می‌داند و می‌گوید جراید باید بتوانند انتقاد کنند.

شش‌سال پيش در چنين روزي، آيت‌الله حسينعلي منتظري در 87سالگي درگذشت و روز بعد در حرم حضرت‌معصومه(س) به خاك سپرده شد. آيت‌الله منتظري يكي از چهره‌هاي برجسته حوزه علميه به‌شمار مي‌رود و پيش از انقلاب اسلامي سال 57، سال‌هاي بسياري را به دليل مبارزه با حكومت سلطنتي در زندان و تبعيد سپري كرد. سياست اما، اين تنها وجه بارز شخصيت او نبود و آيت‌الله، پيش و بيش از آن به‌عنوان فقيهي مبرز و صاحب‌سبك شناخته مي‌شود. در سالگرد درگذشت ايشان با «عمادالدین باقي» كه به‌تازگي كتاب «فلسفه سياسي- اجتماعي آيت‌الله منتظري» را روانه بازار نشر كرده است، به گفت‌وگو نشستيم.

ریشه فکری آیت‌الله منتظری چیست؟ در واقع نحله فکری ایشان در فقه از چه کسانی آغاز می‌شود و ایشان نماینده چه سنت فقهی‌ای هستند؟
ریشه‌های فکری آیت‌الله منتظری را مانند هر متفکر دیگری باید در دو چیز جست‌وجو کرد: نحوه زیست و آموزش. آدم‌هایی هستند که آموزش واحدی داشته‌اند، اما شخصیت آنها با هم متفاوت است؛ این به نحوه زیست آنها برمی‌گردد. زیست و آموزش در پیوند با هم مهم هستند. اینکه ایشان کشاورززاده بوده و پدرش نیز درس معارف، ادبیات و تفسیر می‌گفته و ایشان هم در کلاس درس پدر حاضر می‌شده و هم‌زمان کار می‌کرده، در زندگی آیت‌الله منتظری مؤثر بوده است. بعد‌ها هم زندان رفته و در زندان با افرادی با گرایش‌ها و عقاید مختلف هم‌سفره بوده و زندگی کرده است. همه اینها در تلقی و نگاه او به دگراندیشان مؤثر بوده و نگاه آیت‌الله منتظری را در مقایسه با کسی که این شرایط زیست را نداشته، متفاوت می‌کند.
ایشان را باید بیشتر از همه، متعلق به مکتب اصفهان و قم دانست. مکتب‌های مختلف حوزه مانند مکتب نجف، مکتب قم، مکتب مشهد و مکتب تهران، در عین اشتراکات، تفاوت‌هایی با هم دارند. مثلا در حوزه خراسان ضدیت با فلسفه بیشتر بود، نه اینکه کل حوزه ضد فلسفه باشد، آدم‌هایی مانند سید‌جلال آشتیانی هم در حوزه مشهد داشتیم که فیلسوف بزرگی بود، اما جو غالب و فضای آموزشی مسلط در خراسان این‌گونه بوده است. اگر اصفهان را از دوران صفویه به بعد مرور کنیم، می‌بینیم که در حوزه اصفهان فقه و فلسفه دوشادوش هم آموزش داده می‌شد. علاوه بر این یکی از ویژگی‌های بارز مکتب اصفهان حضور نهج‌البلاغه است. حاج‌آقارحیم ارباب از استادان برجسته حوزه اصفهان و آیت‌الله منتظری از شاگردان ایشان بودند، مرحوم آیت‌الله غروی هم از شاگردان حاج‌آقارحیم ارباب بودند و آقای منتظری مقطعی در درس‌ها و منبر ایشان نیز شرکت می‌کردند. حاج‌آقارحیم ارباب، هم فقه می‌گفتند هم نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. آقای مطهری در کتاب درس‌هایی از نهج‌البلاغه اشاره می‌کند که ایشان از قم به اصفهان می‌رفته تا در کلاس‌های نهج‌البلاغه حاج‌آقارحیم ارباب شرکت کند و این نشان می‌دهد که درس‌های نهج‌البلاغه آیت‌الله مطهری متأثر از حاج‌آقارحیم ارباب است. معمولا هم در میان فقها و بزرگان، کسانی که با نهج‌البلاغه مأنوس بودند نگاه متفاوتی داشتند. نگاه این افراد حقوقی‌تر و رئالیستی‌تر بوده است. حرفم را با ذکر یک مثال روشن‌ می‌کنم؛ محمد عبده و سیدقطب هر دو از شاگردان سیدجمال‌الدین اسدآبادی بودند. درحال‌حاضر جریان‌های بنیادگرا و سلفی، سیدقطب را خیلی قبول دارند، اما درباره عبده این‌گونه نیست. آن چیزی که باعث می‌شود محمد عبده با سیدقطب تفاوت داشته باشد، نهج‌البلاغه است. محمد عبده در ترجمه و شرحی که بر نهج‌البلاغه نوشته، می‌گوید من به واسطه سیدجمال بر وجود نهج‌البلاغه آگاه شدم و توضیح می‌دهد: هنگامی که نهج‌البلاغه را خواندم، افکارم دگرگون شد. مقایسه سیدقطب و محمد عبده نشان‌دهنده تأثیر نهج‌البلاغه بر کسانی است که با آن انس داشتند. در نتیجه فکر می‌کنم اگر بخواهیم ریشه‌های فکری آیت‌الله منتظری را توضیح دهیم، مقوله زیست و آموزش را باید توأمان در نظر بگیریم.
نکته دیگری که در این رابطه مهم است این است که به دلیل گفته‌ها و نوشته‌های آیت‌الله منتظری که بارها و بارها امام‌خمینی (ع) را استاد خودشان معرفی می‌کردند، به‌گونه‌ای این مسئله مطرح شده و جا افتاده که آیت‌الله منتظری دست‌پرورده آیت‌الله خمینی است. اما آیت‌الله منتظری بیش از آنکه شاگرد آیت‌الله خمینی باشد، شاگرد آیت‌الله بروجردی بوده است. مثلا در درس خارج و در دیدارها و ملاقات‌هایی که داشتند به کرات ایشان نکته‌ها و خاطراتی را از آیت‌الله بروجردی نقل می‌کردند. علاوه بر این، کتاب «نهایه‌الاصول» تقریرات درسی آقای منتظری از آثار آیت‌الله بروجردی است یا کتاب «البدر ظاهر» تقریرات درس‌های فقهی آقای بروجردی است. کتابی هم به‌تازگی توسط ارشاد مجوز گرفته و چاپ شده به اسم «الاجاره و الغصب و الوصیه» که این هم تقریرات درسی آیت‌الله بروجردی است؛ این تقریرات نشان می‌دهد آقای منتظری شاگرد آیت‌الله بروجردی بوده و شخصیت آقای بروجردی روی ایشان تأثیر زیادی گذاسته است. مثلا آقای بروجردی با تندروی مخالف و بسیار اهل تسامح بودند و سعی می‌کردند در مسائلی اغماض کنند این خصوصیات در مشرب آقای منتظری هم هست.
اما آیت‌الله بروجردی چهره‌ای کاملا غیرسیاسی دارند، از آن‌سو آیت‌الله منتظری سیاستی بارز در اندیشه خود دارند.
آقای بروجردی مانند آقای منتظری، یک مرجع سیاسی شناخته نمی‌شد، اما تمام آنچه درباره ایشان گفته و نوشته شده، نشان می‌دهد ایشان یک مرجع کاملا سیاسی بوده است. ایشان با اینکه غیرسیاسی بوده، اما دلایل سیاسی برای کنش‌های خود داشته است. مثلا آقای بروجردی الزام می‌کردند که طلاب باید زبان انگلیسی یاد بگیرید، برای اینکه شما باید با دنیا قدرت تعامل پیدا کنید.
این نکته هم وجود دارد که کسی مانند آقای منتظری فکر می‌کرد تا زمانی که آیت‌الله بروجردی هست مرجع مقتدرتری وجود دارد که حتی شاه هم از او حساب می‌برد، آقای منتظری فکر می‌کرد که بعد از آیت‌الله بروجردی چه کسی این نقش را ایفا می‌کند؟ ایشان وقتی گزینه‌های مطرح را می‌بیند آیت‌الله خمینی را شخصی آگاه، شجاع و صاحب‌نظر سیاسی می‌بیند. در کتاب خاطرات آیت‌الله امینی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده می‌بینیم که نوشته است یکی از استادان درس خارج من، آیت‌الله روح‌الله خمینی بود که با راهنمایی و تشویق آقای منتظری در این درس شرکت کردم. امینی می‌نویسد عده‌ای از طلاب با درس ایشان مخالف بودند و سم‌پاشی می‌کردند زیرا امام مشهور به فلسفه و عرفان بود و این دو علم در آن زمان مطرود بود و احتمال نمی‌دادند که یک متخصص در عرفان و فلسفه در فقه و اصول نیز تخصص داشته باشد. او می‌نویسد از برخی مخالفان شنیدم که می‌گفتند نمی‌دانم مطهری و منتظری با چه هدفی در درس او شرکت می‌کنند. کسانی مانند آیت‌الله منتظری چون آرمانی زندگی می‌کردند می‌گفتند ما باید به فکر آینده مملکت و حوزه باشیم، بنابراین پای درس آقای خمینی می‌رفتند.
آیت‌الله منتظری از فقه به حقوق بشر رسیدند چطور این اتفاق افتاده است.
این اتفاق در فرایندی تدریجی افتاده است. در یک مرحله می‌توان گفت آیت‌الله منتظری به لحاظ شخصیتی و عملی جلوتر از افکار خود بوده است؛ یعنی آزادگی‌ای که در اعمال ایشان می‌بینیم، در مرحله اول در آثار ایشان نمی‌بینیم. البته در همان کتاب‌ها رأی واحد و منسجم در تعارض با شخصیت عملی ایشان نمی‌بینیم. در آنجا ما دیدگاه‌هایی متعارض می‌بینم اما تجربه‌های بعدی باعث شد فاصله دیدگاه‌ها و شخصیتشان کمتر شود. در بحث حقوق ‌بشر، من تحلیلی که درباره ایشان دارم، شبیه تعبیری است که مارکس درباره هگل داشت. یک از ارکان اندیشه مارکسیستی دیالکتیک است، اما هگل که یک فیلسوف ایدئالیست بود آن را تعریف کرد. مارکس می‌گفت هگل دیالکتیک را بر سرش نهاده، من می‌خواهم آن را برگردانم و روی قاعده و پا بنشانم. او دیالکتیک را نفی نکرد بلکه روی قاعده نشاند.
این اتفاق در چه سالی روی داد؟
ایشان در اوایل انقلاب نظراتی دارد، اما تبدیل به تئوری نشده است. ایشان در این دوره چند بار در سخنرانی‌ها به روایتی تکیه کرد که روایت بسیار مهمی است. ایشان می‌دانستند این روایت مهم و با شخصیت فردی ایشان هم سازگار است، اما هنوز این روایت به تئوری تبدیل نشده بود. ایشان از امام صادق(ع) نقل می‌کند که یکی از مریدان امام صادق(ع) در مذمت فرد دیگری صحبت می‌کند؛ امام می‌گوید ایمان درجات مختلفی دارد، اگر قرار باشد هرکسی که در پله بالاتر است کسی را که پایین‌تر است، طرد کند، من هم باید تو را طرد کنم، خدا هم باید ما را طرد کند. آیت‌الله منتظری این روایت را مثال می‌زد تا بگوید سعه ‌صدر و تسامح داشته باشید، هیچ‌کس نمی‌تواند دیگری را به دلیل پایین‌تربودن ایمان طرد کند. این ایده بود که به تسامح منجر می‌شد، اما هنوز تئوریزه نشده بود. بعد‌ها این ایده‌ها عناصر و اجزای اندیشه ایشان است که فرموله می‌شود و به شکل تئوری درمی‌آید؛ آن‌هم زمانی است که ایشان بحث حقوق ‌بشر را مطرح می‌کنند. مثلا در کتاب «دراسات» ایشان یکی از اسناد بین‌المللی حقوق‌بشر را نقل می‌کند و می‌گوید این سند مهم است و توصیه می‌کنند که به آن عمل شود. این کار را ایشان در یک کتاب و متن فقهی انجام می‌دهند. بنابراین آیت‌الله منتظری باور داشته آن‌چیزی که باعث می‌شود این باور‌ها به یک نظام فکری تبدیل شود، در سال‌های بعد اتفاق می‌افتد. این اتفاق پس از تئوری‌پردازی حقوق ‌بشر می‌افتد. در واقع بحث حقوق ‌بشر، هسته اصلی نظامواره‌شدن اندیشه انسان‌گرایانه در آیت‌الله منتظری است.
یکی از ویژگی‌هایی که ایشان را ممتاز می‌کرد این بود که در هر بحثی منابع اهل سنت و شیعه را بررسی می‌کرد و حافظه بسیار قدرتمندی داشت و اهل استقصاء در منابع و نظرات بود. ایشان گفت من بعد از دیدن این منابع و ادله آنها را ضعیف دیدم و بعد ادله را یکی‌یکی نقد می‌کنند. اول می‌گویند که همه ادله براساس روایات هستند و بعد این روایات را تضعیف می‌کند و تنها یک روایت معتبر در منابع می‌بیند و درباره آن روایت هم می‌گوید که «خبر واحد» است و خبر واحد هم حجت نیست. اکثر فقها به خبر واحد تمسک نمی‌کنند. مخصوصا در دو چیز بحث عِرض و آبرو و بحث جان. جالب اینجاست که ایشان نشان داد که این قاعده در فقه ما تقلیدی است و همه قائل به اجماعی شده بودند كه آن اجماع منقول است. آیت‌الله منتظری آن قول را رد کرد و بعد قول خود را مطرح کرد. ایشان چهار دلیل از قرآن و 11 روایت آورد و آنها را تشریح کرد و گفت آنچه حرمت دارد انسان است.
تفاوت آیت‌الله منتظری با روشنفکران این است که روشنفکران وقتی به تعارض می‌رسیدند می‌گفتند «هذا فراق بینی و بینک» بالاخره یا این یا آن. اما کسی مانند آیت‌الله منتظری چون نمی‌تواند پیوندش را با سنت قطع کند، با تکیه به همان سنت بازخوانی می‌کند و اتفاقا مبنای محکم‌تری هم پیدا می‌کند. روش ایشان «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» است یعنی هر جا که امکان‌پذیر باشد که شما بین دو نظریه جمع کنید و سازگاری ایجاد کنید بهتر از جداکردن آنها است. در این روش آیت‌الله منتظری به این نتیجه می‌رسد که باید احکام و فتوا کنار گذاشته شود و از نو اجتهاد شود.
درباره بحث بهتان‌زدن و تفاوت نظر فقهی آیت‌الله منتظری و سایر فقها توضیح دهید. نگاه آقای منتظری به این موضوع چیست؟
وقتی با نگاه امروزی به متن مقدس برمی‌گردیم، چیز‌هایی که پیشینیان ما از کنارش عبور کردند، برایمان برجسته می‌شود. در قرآن حتی می‌توان بحثی به نام حقوق مشرکان را دنبال کرد، من سال 78 در حسینیه ارشاد به مناسبت سالگرد آیت‌الله طالقانی بحثی با عنوان حقوق مشرکان در قرآن داشتم. آیات بسیاری است که ما توجهی به آنها نداشتیم و فقط به‌عنوان گزاره تاریخی به آن نگاه می‌کردیم. اما اکنون گویی پرتویي افکنده شده و چیز‌هایی را که قبلا نمی‌دیدیم را می‌بینیم. آیات فراوانی بود که دلالت به حقوق مشرک می‌کرد. با وجودی که در قرآن این آیه وجود دارد که: اِن‌اللّهَ لاَ یغْفِرُ ان یشْرَک بِهِ وَ یغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَن یشَاء، به این معنا که خدا هر گناهی را می‌بخشد الا شرک. با وجود این آیت‌الله منتظری بحث اعتقادی می‌کند، می‌گوید این را خدا نمی‌بخشد، ربطی به ما ندارد، مربوط به خدا و روز حساب و کتاب است. اما در این دنیا مثلا آیه: وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیرِ عِلْمٍ، می‌گوید حق ندارید به آن کسانی که مشرک هستند و دعوت به غیرخدا می‌کنند اهانت کنید. وقتی می‌گوید لا تسبوا یعنی امر و نهی می‌کند و می‌گوید حرام است که اهانت کنید.
قرآن دقیقا تعبیر «سب» را به کار برده و گفته که حرام است.
وقتی شما با این نگاه وارد می‌شوید آیات فراوان دیگری است که معنا پیدا می‌کند. مثلا در قرآن داریم که: وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجَارَک فَأَجِرْهُ حَتَّی یسْمَعَ کلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛ اگر مشرکی از تو پناه خواست به او پناه بده بلکه پناه خدا را بشنود او را به جای امنی ببر.
آیت‌الله منتظری تعبیر کرامت ذاتی را به کار می‌برد و من ندیده‌ام کسی در فقه سنتی کرامت ذات را به کار ببرد معمولا وقتی از کرامت انسان سخن می‌گویند منظورشان کرامت مؤمن است یا کرامت اکتسابی به این معنی که وقتی قرآن درباره عمل صالح بحث می‌کند کسی قائل به کرامت ذاتی نبود اینکه انسان به ما هُوَ انسان به صرف اینکه انسان است خواه کافر باشد، مشرک باشد، مسلمان باشد، یهودی باشد یا مجرم باشد انسان و صاحب حق و احترام است. به نظرم هسته‌های اصلی که نظام فکری ایشان را انسجام می‌بخشد است.
درباره آزادی بیان دیدگاه آیت‌الله منتظری چه بود؟
برای شناخت آقای منتظری بیشتر به کتاب‌های منتشرشده ایشان ارجاع داده می‌شود. بسیاری از افراد از دو منتظری حرف می‌زنند؛ به نظرم اگر بخواهیم ایشان را درست ببینیم باید مجموعه‌ای از دیدگاه‌های علنی و غیرعلنی ایشان با هم شناخته شود بخش مهمی از دیدگاه‌های آیت‌الله منتظری هنوز عرضه نشده است. ایشان درباره آزادی احزاب و آزادی بیان سخنان فراوانی دارند اما من فقط به یک مورد اشاره می‌کنم؛ ایشان آزادی بیان و احزاب را به‌عنوان شرط تحقق بسیاری از واجبات ازجمله احکامی مانند امر به معروف و نهی از منکر می‌دانست. آیت‌الله منتظری می‌گفت چون امر به معروف و نهی از منکر واجب است و مقدمه واجب نیز واجب است پس احزاب، آزادی بیان و حق انتقاد به‌عنوان مقدمه امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر واجب است. حتی در مورد آزادی بیان ایشان درس داشت. برخلاف اینکه عده‌ای فکر می‌کنند که آزادی بیان یعنی حرف‌های بهداشتی و درست‌زدن. ما در اصول کافی روایتی از امام صادق(ع) داریم که بنی‌امیه را توصیف می‌کند و می‌گوید یکی از خصوصیات بنی‌امیه این بود که تعلیم ایمان را آزاد گذاشتند و تعلیم شرک را ممنوع کردند امام صادق(ع) می‌گوید این کار را کردند برای اینکه اگر فردا جامعه به شرک آلوده شد مردم شرک را نشناسند و به آن آلوده شوند. امام صادق(ع) می‌گوید آزادی یعنی آزادی ایمان و شرک توأمان. حرف آقای منتظری هم این بود در بحثی که در مورد خط قرمز و آزادی مطبوعات دارند می‌گویند انتقاد، شاه‌بیت آزادی مطبوعات است. اگر جراید نتوانند انتقاد کنند و در هر مقطع زمانی با انواع خط قرمز‌ها روبه‌رو باشند نمی‌توان گفت مطبوعات آزاد است. ایشان تنها خط قرمز را حق‌گویی، رعایت انصاف و سخن‌گفتن از روی منطق و دلیل می‌داند و می‌گوید جراید باید بتوانند انتقاد کنند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها