تئاتر، خود زندگی است
روزبه حسینی. سرپرست گروه تئاتر «وَ ناگهان»
برای چه هستیم؟ برای که هستیم؟ کی میرسد آن زمانی که ما به تمام عمر برای تئاتر باشیم و طلبکار تئاتر نباشیم؟ نمیدانم پاسخ این پرسشها چیست؟ فقط میدانم من، بیشک به تئاتر بدهکارم؛ و همین، برای وقف تمام هستیام برای تئاتر، کافی است.
وَ ناگهان میان تاریکی این جهان و این روزگار لاکردار، میان نوشتن و سلوک در کلمات روی کاغذ درباره سالهایی دورتر، یادم افتاد، همین امسال، پنجاهمین سالگرد تأسیس آتلیه تئاتر است؛ گروهی که بیژن مفید با جوانهایی بیادعا، در بهار سال 44 تشکیل داد. از محمود استادمحمد که پدر من بود (و رؤیای آغازی دوباره برای چنین راهی را 15 سال با یکدیگر تقسیم میکردیم) و از دیگران بسیاری از آدمهای آتلیه (که برخی از این جهان رخت بربستهاند و نازنینانی دیگر به سلامت و سربلندی هستند دور و نزدیک) و هم از آدمهایی دیگرتر و در رأسشان، عزیزم عباس جوانمرد، آموختهام راه تداوم یا شکست ادامه کار یک گروه مستقل، به معنای کاملش چیست و چه باید باشد. خواهم کوشید اشتباه نکنم، اشتباهات گذشتگان را تکرار نکنم؛ چرا که راه اصلی و اساسی برونرفت از مشکلات تئاترمان را تداوم این نهر در حال خشکیدهشدن میدانم و بس.
گروه وَ ناگهان از سال 78 بنا داشته تئاتر ایرانی را ارج نهد، مستقل باشد و بماند و... و... امروز، سال 94، شور شناخت جوانانی از آینده و نفسکشیدن کنارشان، مرا، این بنده کمترین را در این میانسالگی (که سخت خستهام از روز و روزگار) پای عهد نخستین پایدارتر کرده ناگزیر که تداوم در حضور، شرط بقاست. بر سر عهد و امانت خود خواهم ایستاد و منت دارم حضور نظارهگران را. این گروه جوان پرشور را که به زینت برخی قدیمترهای عزیزم آراستهتر شدهاند، بسیار دوستشان میدارم، بسیار.
در همین ماههای آغازین اما، پس از چند تجربه در حوزههای تئاتر بداهه و محیطی و مواجهه و غیرهوغیره، میان همین تجربههای نخستین، مانده بودم که چگونه تمام بچهها را همزمان وارد یک چالش مشترک با اهداف نخستین گروه کنم! همان شب، دوست نازنینم «جواد عاطفه» به نمایندگی از اعضای هیأتمدیره (و البته مانای عزیز) زنگ زد که: «بنیاد استادمحمد» خواسته تو با گروهت برای برنامهای ویژه در نخستین رپرتوار خوانش آثار «استادمحمد»، دو نمایش را خوانش کنید! «محمود»، از آن دنیا پاسخم را داده بود! و حالا «شب بیستویکم» (به یاری و زحمت «احسان فلاحتپیشه») و «دیوان تئاترال» را خواهیم خواند به یاد محمود و گروه اجرائی هر دو نمایش در سالهای 58 و 80 شمسی و با عزمی راسخ، «دیوان» را بهسوی اجرائی متفاوت برای صحنه، پیش خواهیم برد. دو، سه سالی است، از بیخوبن، باورم به رؤیای جاودانگی را از دست دادهام؛ پس برای بقای این کورهراه میکوشم و تنهایی تلخ و بیامان خود را با جوانان پرشور و البته بازیگوش گروهم، تقسیم میکنم. برای تئاتر زندگی کرده و خواهم کرد؛ چراکه تئاتر، خود زندگیست.
برای چه هستیم؟ برای که هستیم؟ کی میرسد آن زمانی که ما به تمام عمر برای تئاتر باشیم و طلبکار تئاتر نباشیم؟ نمیدانم پاسخ این پرسشها چیست؟ فقط میدانم من، بیشک به تئاتر بدهکارم؛ و همین، برای وقف تمام هستیام برای تئاتر، کافی است.
وَ ناگهان میان تاریکی این جهان و این روزگار لاکردار، میان نوشتن و سلوک در کلمات روی کاغذ درباره سالهایی دورتر، یادم افتاد، همین امسال، پنجاهمین سالگرد تأسیس آتلیه تئاتر است؛ گروهی که بیژن مفید با جوانهایی بیادعا، در بهار سال 44 تشکیل داد. از محمود استادمحمد که پدر من بود (و رؤیای آغازی دوباره برای چنین راهی را 15 سال با یکدیگر تقسیم میکردیم) و از دیگران بسیاری از آدمهای آتلیه (که برخی از این جهان رخت بربستهاند و نازنینانی دیگر به سلامت و سربلندی هستند دور و نزدیک) و هم از آدمهایی دیگرتر و در رأسشان، عزیزم عباس جوانمرد، آموختهام راه تداوم یا شکست ادامه کار یک گروه مستقل، به معنای کاملش چیست و چه باید باشد. خواهم کوشید اشتباه نکنم، اشتباهات گذشتگان را تکرار نکنم؛ چرا که راه اصلی و اساسی برونرفت از مشکلات تئاترمان را تداوم این نهر در حال خشکیدهشدن میدانم و بس.
گروه وَ ناگهان از سال 78 بنا داشته تئاتر ایرانی را ارج نهد، مستقل باشد و بماند و... و... امروز، سال 94، شور شناخت جوانانی از آینده و نفسکشیدن کنارشان، مرا، این بنده کمترین را در این میانسالگی (که سخت خستهام از روز و روزگار) پای عهد نخستین پایدارتر کرده ناگزیر که تداوم در حضور، شرط بقاست. بر سر عهد و امانت خود خواهم ایستاد و منت دارم حضور نظارهگران را. این گروه جوان پرشور را که به زینت برخی قدیمترهای عزیزم آراستهتر شدهاند، بسیار دوستشان میدارم، بسیار.
در همین ماههای آغازین اما، پس از چند تجربه در حوزههای تئاتر بداهه و محیطی و مواجهه و غیرهوغیره، میان همین تجربههای نخستین، مانده بودم که چگونه تمام بچهها را همزمان وارد یک چالش مشترک با اهداف نخستین گروه کنم! همان شب، دوست نازنینم «جواد عاطفه» به نمایندگی از اعضای هیأتمدیره (و البته مانای عزیز) زنگ زد که: «بنیاد استادمحمد» خواسته تو با گروهت برای برنامهای ویژه در نخستین رپرتوار خوانش آثار «استادمحمد»، دو نمایش را خوانش کنید! «محمود»، از آن دنیا پاسخم را داده بود! و حالا «شب بیستویکم» (به یاری و زحمت «احسان فلاحتپیشه») و «دیوان تئاترال» را خواهیم خواند به یاد محمود و گروه اجرائی هر دو نمایش در سالهای 58 و 80 شمسی و با عزمی راسخ، «دیوان» را بهسوی اجرائی متفاوت برای صحنه، پیش خواهیم برد. دو، سه سالی است، از بیخوبن، باورم به رؤیای جاودانگی را از دست دادهام؛ پس برای بقای این کورهراه میکوشم و تنهایی تلخ و بیامان خود را با جوانان پرشور و البته بازیگوش گروهم، تقسیم میکنم. برای تئاتر زندگی کرده و خواهم کرد؛ چراکه تئاتر، خود زندگیست.