|

طبقه؛ دیدگاه پولانزاس

تعين طبقاتي يا موضع طبقاتي

تعریف طبقه کارگر و طبقه متوسط چیست؟ در نظریه مارکسیستی طبقه کارگر به‌روشنی مشخص و تعریف شده ولی در مورد طبقه متوسط در موارد مختلف برداشت‌ها و تعاریف متعدد و متفاوتی وجود دارد.
نیکوس پولانزاس در مقاله معروف «طبقات اجتماعی و بازتولید گسترده آنها» برای نخستین‌بار تمایز بین «عوامل» و «مواضع» روابط تولید سرمایه‌داری را بررسی کرد. چاپ این مقاله در سال 1973 در «نیولفت ریویو» هم‌زمان بود با نزدیک‌شدن انقلاب در ایران؛ انقلابی که بخش عظیمی از طبقه کارگر با مطالبات و شعارهای مشخص در پیروزی آن نقش داشتند. این مقاله در کتاب «طبقه در سرمایه‌داری معاصر» که در همان زمان ترجمه شده بود تا چند سال پیش انتشار نیافت.
در اندیشه پولانزاس تعریف دقیقی از مفهوم طبقه در مارکسیسم داده می‌شود و ارتباط آن با پدیده‌هایی مانند دولت، ایدئولوژی، فاشیسم، امپریالیسم، و... بررسی می‌شود. او تلاش می‌کند مطالب را به شکل ملموس و با مسائل انضمامی و عینی مطرح کند. حضور هم‌زمان در عرصه نظریه و فعالیت سیاسی، او را از دیگر «جامعه‌شناسان مارکسیست» بعد از جنگ سرد متمایز می‌کند. او که از نزدیک در ماجرای کودتا علیه سالوادر آلنده در شیلی حضور داشت تحت‌تأثیر این واقعه و علاوه بر پرداختن به مسئله امپریالیسم به تدقیق در واژه طبقه «متوسط» و نوسان آن بین انقلاب و ضدانقلاب در برهه‌های مختلف تاریخی پرداخت؛ نوسانی که در تاریخ ایران نیز در رویدادهای مهمی از زمان مشروطه تا امروز نقشی تعیین‌کننده در تحولات سیاسی یک قرن اخیر داشته و با نوسان‌های خود موجب سردرگمی محققان ایرانی در تبیینی دقیق از این قشربندی است.
او در این کتاب به‌زعم خود به صورت سلبی آنچه را طبقه کارگر نیست تعریف می‌کند: طبقه بورژوازی، خرده‌بورژوازی سنتی و مدرن یا آنچه طبقه متوسط نامیده می‌شود. طبقاتی که در سطح سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی ساختار می‌یابند. در عین استقلال حوزه‌های ساختاری از یکدیگر تخاصم و درگیری آنها با یکدیگر قشربندی و لایه‌های درونی متنوعی را در دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا ایجاد می‌کند.
خرده‌بورژوازی طیف زیادی از جایگاه‌ها و اصناف را دربر می‌گیرد: مغازه‌داران، دهقانان خرد، کارمندان و حقوق‌بگیران دولت، پیشه‌وران و خرده‌بورژوازی جدید یا آنچه تحت عنوان کارگران یقه‌سفید از آنها نام برده می‌شود: تکنیسین‌ها و افراد متخصصی که در بخش خدمات مزد دریافت می‌کنند و برخی دیگر مزدبگیران که مانند کارگران مولد و کارگران یدی در فرایند تولید ارزش افزوده و کالا نقش مستقیم ندارند. خرده‌بورژوازی و قشربندی‌های متعدد آن بنا بر ماهیت خود، عمدتا تضادهای متخاصم و موضع‌گیری‌های سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت و گاه متعارضی نشان می‌دهد. پولانزاس به‌دقت آن دسته از روابط اقتصادی این طبقه را بررسی می‌کند که در تعیین طبقاتی آنها نقش اساسی ایفا می‌کند. مهم‌ترین و اولین نکته این است که این طبقه به بورژوازی تعلق ندارد. چون ابزار تولید و مالکیت در دست او نیست. از سوی دیگر، مسئله کار مزدی و عرضه نیروی کار را در دوران سرمایه انحصاری و بحث کار مولد و غیرمولد تشریح می‌کند که پیشینه آن در آثار منتشرنشده در زمان حیات مارکس مثل «نظریه‌های ارزش اضافی» و گروندریسه دیده می‌شود.
از نظر پولانزاس شاید یک طبقه اجتماعی، یا بخش یا قشری از یک طبقه، موضعی طبقاتی بگیرد که با منافعش سازگار نباشد؛ منافعی که توسط تعین طبقه تعریف می‌شوند که خود افق مبارزه را تثبیت می‌کند. مثال آن اشرافیت کارگری است که در بعضی وضعیت‌ها مواضع طبقاتی بورژوایی اختیار می‌کند. ولی این بدان معنی نیست که در چنین حالاتی این قشر به جزئی از بورژوازی تبدیل شود. درواقع این طبقه، به اعتبار تعین ساختاری طبقاتی‌اش، همچنان جزئی از طبقه کارگر باقی می‌ماند و قشری از این طبقه را تشکیل می‌دهد. به عبارت دیگر، تعین طبقاتی‌اش قابل تقلیل به موضع طبقاتی‌اش نیست. هیچ شکل‌بندی اجتماعی، فقط دربردارنده دو طبقه نیست. خودمختاری ساختار سیاست و ایدئولوژی از حوزه اقتصاد باعث ایجاد قشربندی‌های متنافر و گاه متضاد اجتماعی می‌شود. از نظر پولانزاس طبقات اجتماعی از طرق جایگاهی که در سلسله‌مراتب تولید اشغال کرده‌اند، یعنی از جایگاه خود در حوزه اقتصادی تعریف می‌شوند.
ولی از نظر او مسلما این به این معنا نیست که چون جایگاه اقتصادی عوامل اجتماعی نقش اساسی را در تعیین طبقات اجتماعی ایفا می‌کند پس اقتصاد در هر شیوه تولید یا شکل‌بندی اجتماعی نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کند. از نظر پولانزاس هر وقت خود مارکس، انگلس، لنین و مائو هم طبقات اجتماعی را تحلیل می‌کنند بدون اینکه خود را فقط به معیارهای اقتصادی محدود کنند، صریحا معیارهای سیاسی ایدئولوژیک را نیز در نظر دارند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی، یعنی مبارزه طبقاتی، با هم به وجود می‌آیند و فقط از طریق ضدیت متقابل‌شان تعریف می‌شوند. همچنین طبقات، در حالی‌که با عمل و مبارزه طبقات به وجود می‌آید روابط سیاسی و ایدئولوژیک را در خود دارد، جایگاه‌های عینی معینی را مشخص می‌کند که به وسیله عوامل اجتماعی موجود در تقسیم اجتماعی که اشغال می‌شوند- جایگاه‌هایی که مستقل از اراده این عوامل است.
او استدلال می‌کند دولت سرمایه‌داری با جدایی نسبی اقتصاد از سیاست و خودمختاری نسبی دولت از طبقات حاکم شکل گرفت. همین قضیه در مورد اقتصاد و ایدئولوژی نیز مصداق دارد. او در مورد خودمختاری نسبی اجزای گوناگون سازنده یک طبقه اجتماعی مانند قشرها، رده‌ها و جناح‌های گوناگون بحث می‌کند. پولانزاس همه اجزای ساختاری جامعه سرمایه‌داری را در ارتباط متقابل می‌دید، هرچند بر خودمختاری نسبی هر یک از آنها نیز تأکید می‌ورزید. هر شکل‌بندی اجتماعی دو طبقه شیوه تولید مسلط آن شکل‌بندی هستند ولی شکل‌بندی اجتماعی، از گسترش ساده شیوه‌ها و اشکال تولید در خلأ حاصل نمی‌شود.
شکل‌بندی‌های اجتماعی که در آنها مبارزه طبقاتی عمل می‌کند، عرصه‌های واقعی موجودیت و بازتولید شیوه‌ها و اشکال تولید هستند. یک شیوه تولید، در حالت ناب، خود را بازتولید نمی‌کند و حتی وجود هم ندارد و دوره‌بندی تاریخی آن نیر به طریق اولی غیرممکن است. این مبارزه طبقاتی و در درون شکل‌بندی‌های اجتماعی است که نیروی محرک تاریخ است. روند تاریخ این اشکال را عرصه موجودیت خود ساخته است.

تعریف طبقه کارگر و طبقه متوسط چیست؟ در نظریه مارکسیستی طبقه کارگر به‌روشنی مشخص و تعریف شده ولی در مورد طبقه متوسط در موارد مختلف برداشت‌ها و تعاریف متعدد و متفاوتی وجود دارد.
نیکوس پولانزاس در مقاله معروف «طبقات اجتماعی و بازتولید گسترده آنها» برای نخستین‌بار تمایز بین «عوامل» و «مواضع» روابط تولید سرمایه‌داری را بررسی کرد. چاپ این مقاله در سال 1973 در «نیولفت ریویو» هم‌زمان بود با نزدیک‌شدن انقلاب در ایران؛ انقلابی که بخش عظیمی از طبقه کارگر با مطالبات و شعارهای مشخص در پیروزی آن نقش داشتند. این مقاله در کتاب «طبقه در سرمایه‌داری معاصر» که در همان زمان ترجمه شده بود تا چند سال پیش انتشار نیافت.
در اندیشه پولانزاس تعریف دقیقی از مفهوم طبقه در مارکسیسم داده می‌شود و ارتباط آن با پدیده‌هایی مانند دولت، ایدئولوژی، فاشیسم، امپریالیسم، و... بررسی می‌شود. او تلاش می‌کند مطالب را به شکل ملموس و با مسائل انضمامی و عینی مطرح کند. حضور هم‌زمان در عرصه نظریه و فعالیت سیاسی، او را از دیگر «جامعه‌شناسان مارکسیست» بعد از جنگ سرد متمایز می‌کند. او که از نزدیک در ماجرای کودتا علیه سالوادر آلنده در شیلی حضور داشت تحت‌تأثیر این واقعه و علاوه بر پرداختن به مسئله امپریالیسم به تدقیق در واژه طبقه «متوسط» و نوسان آن بین انقلاب و ضدانقلاب در برهه‌های مختلف تاریخی پرداخت؛ نوسانی که در تاریخ ایران نیز در رویدادهای مهمی از زمان مشروطه تا امروز نقشی تعیین‌کننده در تحولات سیاسی یک قرن اخیر داشته و با نوسان‌های خود موجب سردرگمی محققان ایرانی در تبیینی دقیق از این قشربندی است.
او در این کتاب به‌زعم خود به صورت سلبی آنچه را طبقه کارگر نیست تعریف می‌کند: طبقه بورژوازی، خرده‌بورژوازی سنتی و مدرن یا آنچه طبقه متوسط نامیده می‌شود. طبقاتی که در سطح سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی ساختار می‌یابند. در عین استقلال حوزه‌های ساختاری از یکدیگر تخاصم و درگیری آنها با یکدیگر قشربندی و لایه‌های درونی متنوعی را در دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا ایجاد می‌کند.
خرده‌بورژوازی طیف زیادی از جایگاه‌ها و اصناف را دربر می‌گیرد: مغازه‌داران، دهقانان خرد، کارمندان و حقوق‌بگیران دولت، پیشه‌وران و خرده‌بورژوازی جدید یا آنچه تحت عنوان کارگران یقه‌سفید از آنها نام برده می‌شود: تکنیسین‌ها و افراد متخصصی که در بخش خدمات مزد دریافت می‌کنند و برخی دیگر مزدبگیران که مانند کارگران مولد و کارگران یدی در فرایند تولید ارزش افزوده و کالا نقش مستقیم ندارند. خرده‌بورژوازی و قشربندی‌های متعدد آن بنا بر ماهیت خود، عمدتا تضادهای متخاصم و موضع‌گیری‌های سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت و گاه متعارضی نشان می‌دهد. پولانزاس به‌دقت آن دسته از روابط اقتصادی این طبقه را بررسی می‌کند که در تعیین طبقاتی آنها نقش اساسی ایفا می‌کند. مهم‌ترین و اولین نکته این است که این طبقه به بورژوازی تعلق ندارد. چون ابزار تولید و مالکیت در دست او نیست. از سوی دیگر، مسئله کار مزدی و عرضه نیروی کار را در دوران سرمایه انحصاری و بحث کار مولد و غیرمولد تشریح می‌کند که پیشینه آن در آثار منتشرنشده در زمان حیات مارکس مثل «نظریه‌های ارزش اضافی» و گروندریسه دیده می‌شود.
از نظر پولانزاس شاید یک طبقه اجتماعی، یا بخش یا قشری از یک طبقه، موضعی طبقاتی بگیرد که با منافعش سازگار نباشد؛ منافعی که توسط تعین طبقه تعریف می‌شوند که خود افق مبارزه را تثبیت می‌کند. مثال آن اشرافیت کارگری است که در بعضی وضعیت‌ها مواضع طبقاتی بورژوایی اختیار می‌کند. ولی این بدان معنی نیست که در چنین حالاتی این قشر به جزئی از بورژوازی تبدیل شود. درواقع این طبقه، به اعتبار تعین ساختاری طبقاتی‌اش، همچنان جزئی از طبقه کارگر باقی می‌ماند و قشری از این طبقه را تشکیل می‌دهد. به عبارت دیگر، تعین طبقاتی‌اش قابل تقلیل به موضع طبقاتی‌اش نیست. هیچ شکل‌بندی اجتماعی، فقط دربردارنده دو طبقه نیست. خودمختاری ساختار سیاست و ایدئولوژی از حوزه اقتصاد باعث ایجاد قشربندی‌های متنافر و گاه متضاد اجتماعی می‌شود. از نظر پولانزاس طبقات اجتماعی از طرق جایگاهی که در سلسله‌مراتب تولید اشغال کرده‌اند، یعنی از جایگاه خود در حوزه اقتصادی تعریف می‌شوند.
ولی از نظر او مسلما این به این معنا نیست که چون جایگاه اقتصادی عوامل اجتماعی نقش اساسی را در تعیین طبقات اجتماعی ایفا می‌کند پس اقتصاد در هر شیوه تولید یا شکل‌بندی اجتماعی نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کند. از نظر پولانزاس هر وقت خود مارکس، انگلس، لنین و مائو هم طبقات اجتماعی را تحلیل می‌کنند بدون اینکه خود را فقط به معیارهای اقتصادی محدود کنند، صریحا معیارهای سیاسی ایدئولوژیک را نیز در نظر دارند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی، یعنی مبارزه طبقاتی، با هم به وجود می‌آیند و فقط از طریق ضدیت متقابل‌شان تعریف می‌شوند. همچنین طبقات، در حالی‌که با عمل و مبارزه طبقات به وجود می‌آید روابط سیاسی و ایدئولوژیک را در خود دارد، جایگاه‌های عینی معینی را مشخص می‌کند که به وسیله عوامل اجتماعی موجود در تقسیم اجتماعی که اشغال می‌شوند- جایگاه‌هایی که مستقل از اراده این عوامل است.
او استدلال می‌کند دولت سرمایه‌داری با جدایی نسبی اقتصاد از سیاست و خودمختاری نسبی دولت از طبقات حاکم شکل گرفت. همین قضیه در مورد اقتصاد و ایدئولوژی نیز مصداق دارد. او در مورد خودمختاری نسبی اجزای گوناگون سازنده یک طبقه اجتماعی مانند قشرها، رده‌ها و جناح‌های گوناگون بحث می‌کند. پولانزاس همه اجزای ساختاری جامعه سرمایه‌داری را در ارتباط متقابل می‌دید، هرچند بر خودمختاری نسبی هر یک از آنها نیز تأکید می‌ورزید. هر شکل‌بندی اجتماعی دو طبقه شیوه تولید مسلط آن شکل‌بندی هستند ولی شکل‌بندی اجتماعی، از گسترش ساده شیوه‌ها و اشکال تولید در خلأ حاصل نمی‌شود.
شکل‌بندی‌های اجتماعی که در آنها مبارزه طبقاتی عمل می‌کند، عرصه‌های واقعی موجودیت و بازتولید شیوه‌ها و اشکال تولید هستند. یک شیوه تولید، در حالت ناب، خود را بازتولید نمی‌کند و حتی وجود هم ندارد و دوره‌بندی تاریخی آن نیر به طریق اولی غیرممکن است. این مبارزه طبقاتی و در درون شکل‌بندی‌های اجتماعی است که نیروی محرک تاریخ است. روند تاریخ این اشکال را عرصه موجودیت خود ساخته است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها