توانمندسازی جامعه و حاکمیت در گفتوگو با سعید حجاریان
احزاب و ایفای نقش واسط برای اصلاح بوروکراتیک
محمدحسین نعیمیپور
«در شرایطی که همبستگی رو به کاهش است، خارجیها به داخل چشم طمع دوخته و بر نارضایتیها سوار میشوند و ناکارآمدی را تشدید میکنند». سعید حجاریان با بیان این گزاره بر این نکته تأکید میکند که تحریمها بر بستری از ناکارآمدیهای درونی بنا شدهاند. در گفتوگوی پیشرو، حجاریان پس از ترسیم روند سازمانزدایی از عصر پهلوی اول تا دولت دهم، بر این نکته تأکید میکند که پیوند احزاب و نهادهای صنفی در پیشبرد اصلاحات اداری میتواند مفید باشد، اما در برخی حوزهها به ضرر هر دو طرف است. این فعال و تحلیلگر سیاسی بر این عقیده است که احزاب در حال حاضر باید حول اصلاحات و مطالبات بوروکراتیک نقش واسطهگری و ایجاد پکت میان جامعه و دولت را ایفا کنند. مشروح این گفتوگو در ادامه میآید.
به نظر شما چه روندها و عواملی موجب تضعیف عملکرد ساختارهای رسمی شده است؟
یکی از عوامل مهم، همان است که هابز به آن اشاره کرده است. او معتقد است امکان ندارد لویاتان-بهعنوان نماد دولت- دوسر باشد. دومین عامل، فاصله دولت-ملت است. در ایران، از دوره پهلوی اول تاکنون، اتفاقی افتاده که نمود آن در مواردی مانند خدمت سربازی و مالیات مشهود است. مردم از سر رغبت به این موارد تن نمیدهند و خدمت سربازی را اجباری و مالیات را پول زور مینامند. این وضعیت معلول این است که مردم، دولت را متعلق به خود نمیدانند و او را «دیگری» میخوانند و افراد دولتی را دستگاهی یا «آنها» خطاب میکنند. در کنار این موارد، از بیرون هم مشکلاتی متوجه دولت بوده است. در شرایطی که همبستگی رو به کاهش است، خارجیها به داخل چشم طمع دوخته و بر نارضایتیها سوار میشوند و ناکارآمدی را تشدید میکنند. فساد، بوروکراسی ناکارآمد که از معیارهای بوروکراسی بسیار فاصله گرفته است، رانت نفت، حجیمبودن دولت، نهادهای موازی، تداخل وظایف قوا و برخی مسائل در دستگاه قضا هم از دیگر مسائل مبتلابه دولت است که پیشتر دربارهشان گفته و نوشتهام. در مجموع دولت در ایران ضعیف است.
دیدگاهی که به حکمرانی شبکهای (network governance) شهرت دارد، راهحل را در ایجاد ائتلاف برای حل مشکلات میداند. مثلا اگر دولت قصد حل مسئله اعتیاد را دارد، بدون انجياوها و مؤسساتی که احتمالا گرایشاهای سیاسی دارند، نمیتواند این کار را انجام دهد. چون برای این کار باید یک بسیج اجتماعی ایجاد کرد و به پشتوانه آن بوروکراسی ناکارآمد را که مانع حل مشکل اعتیاد است، پس زد. پس باید با آنها ائتلاف کرد. به نظر شما برای حل مشکلاتی که موجب تضعیف حاکمیت و ناکارآمدیها شده؛ مانند معضل سیستم بانکی، صندوقهای بازنشستگی و... میتوان چنین ائتلافهایی ایجاد کرد؟ آیا جامعه برای شکلدادن به این ائتلافها توانمندی دارد؟
پس از انقلاب مشروطه، مجلس اول با ترکیبی شامل اعیان، تجار، صنوف، کشاورزان و... تشکیل شد و مطابق اسناد میبینیم كه فقط حمالها و شتربانها فاقد نماینده هستند. بعد از آن بهمرور اصناف و سازمانها شکل گرفتند. این روند ادامه پیدا کرد تا آنکه رضاشاه قدرت گرفت و پروژه سازمانزدایی را کلید زد و کار به آنجا ختم شد که شاه، نمایندگان را انتخاب میکرد! پهلوی دوم هم، روند سازمانزدایی را بهنحوی دیگر پیش گرفت. بهخاطر دارم، زمان دانشجویی در خیابان 16 آذر، گارد به من که تنها در حال عبور بودم، گفت متفرق شو؛ یعنی حتی یک نفر نیز تحمل نمیشد! از این گذشته، شاه حتی دو حزب را هم تحمل نکرد و حزب رستاخیز را راه انداخت و سپس همان را هم تعطیل کرد. پس از انقلاب، اوضاع به نحوی تغییر کرد، اما رادیکالشدن فضا در سه سال نخست و همچنین جنگ باعث شد باز هم سازمانزدایی شروع شود اما پس از ثبات نسبی هم، سازمانیابی از سر گرفته نشد. دولت سازندگی اعتقادی به این امور نداشت بنابراين این روند متوقف ماند تا اینکه در دولت اصلاحات مجددا سازمانها شکل گرفتند ولی دولت معجزه هزاره سوم، مجددا سازمانها را متلاشی کرد. پس میخواهم نتیجه بگیرم؛ از مشروطه
تا امروز، اصناف و سازمانها بهتدریج تضعیف شدهاند به حدی که ادعا شد حزب خوب است به شرط آنکه سیاسی نباشد. امروز هم شاهد هستیم معلمان مسائل و دغدغههای صنفیشان را مطرح میکنند اما مشخص نیست صدای واقعی معلمان را چه فرد یا تشکلی نمایندگی میکند؟ در مورد کامیوندارها، پرستاران، مالباختگان و... همین گونه است. این وضعیت، محصول بهرسمیتنشناختن صداهاست. به هر تقدیر لازمه حکمرانی شبکهای، تشکلهای خودجوش مردمی است ولی میبینیم صد سال است سازمانزدایی صورت گرفته و عملا تشکلی وجود ندارد که دولت آن را خطاب قرار دهد و آن را به مشارکت دعوت کند. تنها سازمان موجود، خانه کارگر است که آن هم از چشم کارگران، نماد اشرافیت کارگری بهحساب میآید. وضعیت امروز جامعه ما به گونهای است که ممکن است به علت فقدان نهادهای مدنی، سیاست، خیابانی شود. سیاست خیابانی را میتوان با مثال باران و کنترل آن توضیح داد. زمان بارش باران چنان که خاک، جنگل، مرتع، جوی، جدول و... نباشد، باران و سیل همه چیز را میشوید و با خود میبرد. در چنین حالتی به تعبیر هابز «وضع طبیعی» حاکم میشود و رحم و مروت از بین میرود.
یکی از عوامل مهم برای سنجش توانمندی جامعه میزان متشکلبودن آن است. جلوگیری از تشکلیابی در مرتبه اول به معنای تضعیف جامعه است. اما این وضعیت گویا به تضعیف خود دولت(State) و وضعیت ناکارآمدی رسیده است. آیا دولتها برای جبران این نقص شروع به ایجاد تشکلهای دولتساخته کردند؟ با توجه به مباحثی که در زمینه دولت گانگستری مطرح کردهاید، آیا ایجاد بستر ظهور دولت گانگستری باعث نشده که باندها و گنگها جایگزین تشکلها شوند و در مواقع نیاز به کمک دولت بیایند؟
اولا، باندها بهلحاظ سازمانیابی عمودی هستند در حالی که طبقات افقی هستند. ثانیا، باندها ظرفیت محدودی دارند و تنها بخش اندکی از جامعه را میتوانند نمایندگی کنند، نه 80 میلیون را. هرچند باندها در برخی زمانها، قوت میگیرند و وارد عمل میشوند، ولی در حکمرانی شبکهای کار تشکلها چانهزنی برای بهبود وضعیت اقشار درآمدی است که از باندها بر نمیآید. از این گذشته، اصناف باندها را پس میزنند. البته استثنا هم وجود دارد و مثلا ممکن است زورخانهداران یا مشاغلی از این دست، توسط باندها نمایندگی شوند.
داگلاس نورث بلوک قدرت را در کشورهای؛ دسترسی محدود با نگاه عمودی بررسی میکند و مصادیقی برای آن ذکر میکند. آیا در این جوامع باندها جایگزین تشکلها نشدهاند؟
در زمان قاجار که منشأ رانت، زمین یا آب بود، چنین امکانی وجود داشت، اما ماهیت رانتهای آبپایه و زمینپایه که در استبداد شرقی ویتفوگل و شیوه تولید آسیایی مارکس بحث میشود، از رانت منابع طبیعی متفاوت است. آب و زمین عوامل تولید بودند و مثلا یک حامی هفت پارچه آبادی داشت و رعیتهایی روی آن اراضی کار میکردند. حامی برخی را صاحب نسق میکرد یا به خوشنشینان زمین میداد تا لشکر خصوصی خودش شوند و به این ترتیب رانت را میان آنها توزیع میکرد. این رانتها با رانت نفت که بسیار کمهزینه بهدست میآید، متفاوت است. میدانیم در سالهای گذشته میانگین هزینه تولید هر بشکه نفت حدودا 10 دلار بوده است؛ همچنین میدانیم دولت معجزه هزاره سوم هر بشکه نفت را حدود 110 دلار به فروش رسانده است؛ یعنی اختلاف حدود صد دلار بوده است و این مقدار با توجه به میزان تولید، قابل توجه است. توزیع رانت آب و زمین به لحاظ طبقاتی بسیار عمیق است و تا دهقان خردهپا را هم دربر میگیرد؛ اما رانت نفت در این نوع دولت، بخش کمی از جامعه را منتفع میكند. باندها در جامعه چندان ریشه نمیدوانند و پایین نمیروند. رانت ناشی از استقراض خارجی هم همین ویژگی را دارد و به
درد حامیپروری عمیق در جامعه نمیخورد.
برخی نگاه توأم با ظن را دلیل ضعف جامعه مدنی در ایران و محدودکردن آن میدانند. آیا این نگاه در چهار دهه گذشته تغییری داشته است؟ آیا پتانسیل تغییر این رویکرد در کشور وجود دارد؟
اگر کمکم فضا را باز کنند و اجازه مشارکت گروههای مختلف را در تصمیمگیریها بدهند و با آنها وارد مذاکره شوند، ممکن است فضا بهتر شود.
با توجه به حوادث دی 1396 و شرایطی که ایجاد شد، همچنان ضرورتی به اجازهدادن به تشکلیابی گروههای مختلف برای مذاکره با آنان احساس نمیشود؟
معمولا دو منشأ برای ایجاد احزاب وجود دارد: یک منشأ فراکسیون-پارلمانی و دیگری سندیکا-اتحادیه است. در راه نخست پس از شکلگیری فراکسیونها و گستردهشدن آنها کمکم احزاب تشکیل میشوند؛ این مسیر البته به نتیجه نرسید و مسدود شد. ولی شاید راه دوم همچنان امکانپذیر باشد. یعنی سندیکاها بیایند به احزاب واقعی کمک کنند نه آنکه مانند آنارکو-سندیکالیستها که آنارشیست و ضد حزب هستند، بگویند ما خودمان بهتر از احزاب میدانیم چه کنیم و حزب چهکاره است. من معتقدم پیوند تشکلهای مدنی با احزاب واقعی به نفعشان است. البته منظورم احزابی است که از دل جامعه کمکم شکل بگیرند و بهوجود بیایند. بنابراين تشکلیابی از درون خود جامعه شکل میگیرد و نه توسط دولت.
آیا چنین احزاب و تشکلهایی در معرض اعمال فشار قرار نمیگیرند؟
بستگی به آن حزب و دولت دارد. مثلا یک خواسته معلمان اجرای قانون رتبهبندی معلمان است. اگر حزبی بگوید من میدانم چگونه این قانون را اجرا کنم و توانایی آن را دارم و روی آن کار کردهام، مرضیالطرفین بین دولت و صنف معلمان خواهد بود و میتواند پیمانی بین معلمان و دولت ایجاد کند و واسط بین آنها میشود، چون معلمان به خودی خود نمیتوانند این کار را انجام دهند. اما همین کار را در مورد آزادی معلمان زندانی در حال حاضر حزبی نمیتواند انجام دهد. چون به دلیل حساسیتها به ضرر هر دو آنها (هم معلمان و هم آن حزب) خواهد بود. بنابراين احزاب در حال حاضر باید حول اصلاحات و مطالبات بوروکراتیک نقش واسطهگری و ایجاد پکت میان جامعه و دولت را ایفا کنند.
«در شرایطی که همبستگی رو به کاهش است، خارجیها به داخل چشم طمع دوخته و بر نارضایتیها سوار میشوند و ناکارآمدی را تشدید میکنند». سعید حجاریان با بیان این گزاره بر این نکته تأکید میکند که تحریمها بر بستری از ناکارآمدیهای درونی بنا شدهاند. در گفتوگوی پیشرو، حجاریان پس از ترسیم روند سازمانزدایی از عصر پهلوی اول تا دولت دهم، بر این نکته تأکید میکند که پیوند احزاب و نهادهای صنفی در پیشبرد اصلاحات اداری میتواند مفید باشد، اما در برخی حوزهها به ضرر هر دو طرف است. این فعال و تحلیلگر سیاسی بر این عقیده است که احزاب در حال حاضر باید حول اصلاحات و مطالبات بوروکراتیک نقش واسطهگری و ایجاد پکت میان جامعه و دولت را ایفا کنند. مشروح این گفتوگو در ادامه میآید.
به نظر شما چه روندها و عواملی موجب تضعیف عملکرد ساختارهای رسمی شده است؟
یکی از عوامل مهم، همان است که هابز به آن اشاره کرده است. او معتقد است امکان ندارد لویاتان-بهعنوان نماد دولت- دوسر باشد. دومین عامل، فاصله دولت-ملت است. در ایران، از دوره پهلوی اول تاکنون، اتفاقی افتاده که نمود آن در مواردی مانند خدمت سربازی و مالیات مشهود است. مردم از سر رغبت به این موارد تن نمیدهند و خدمت سربازی را اجباری و مالیات را پول زور مینامند. این وضعیت معلول این است که مردم، دولت را متعلق به خود نمیدانند و او را «دیگری» میخوانند و افراد دولتی را دستگاهی یا «آنها» خطاب میکنند. در کنار این موارد، از بیرون هم مشکلاتی متوجه دولت بوده است. در شرایطی که همبستگی رو به کاهش است، خارجیها به داخل چشم طمع دوخته و بر نارضایتیها سوار میشوند و ناکارآمدی را تشدید میکنند. فساد، بوروکراسی ناکارآمد که از معیارهای بوروکراسی بسیار فاصله گرفته است، رانت نفت، حجیمبودن دولت، نهادهای موازی، تداخل وظایف قوا و برخی مسائل در دستگاه قضا هم از دیگر مسائل مبتلابه دولت است که پیشتر دربارهشان گفته و نوشتهام. در مجموع دولت در ایران ضعیف است.
دیدگاهی که به حکمرانی شبکهای (network governance) شهرت دارد، راهحل را در ایجاد ائتلاف برای حل مشکلات میداند. مثلا اگر دولت قصد حل مسئله اعتیاد را دارد، بدون انجياوها و مؤسساتی که احتمالا گرایشاهای سیاسی دارند، نمیتواند این کار را انجام دهد. چون برای این کار باید یک بسیج اجتماعی ایجاد کرد و به پشتوانه آن بوروکراسی ناکارآمد را که مانع حل مشکل اعتیاد است، پس زد. پس باید با آنها ائتلاف کرد. به نظر شما برای حل مشکلاتی که موجب تضعیف حاکمیت و ناکارآمدیها شده؛ مانند معضل سیستم بانکی، صندوقهای بازنشستگی و... میتوان چنین ائتلافهایی ایجاد کرد؟ آیا جامعه برای شکلدادن به این ائتلافها توانمندی دارد؟
پس از انقلاب مشروطه، مجلس اول با ترکیبی شامل اعیان، تجار، صنوف، کشاورزان و... تشکیل شد و مطابق اسناد میبینیم كه فقط حمالها و شتربانها فاقد نماینده هستند. بعد از آن بهمرور اصناف و سازمانها شکل گرفتند. این روند ادامه پیدا کرد تا آنکه رضاشاه قدرت گرفت و پروژه سازمانزدایی را کلید زد و کار به آنجا ختم شد که شاه، نمایندگان را انتخاب میکرد! پهلوی دوم هم، روند سازمانزدایی را بهنحوی دیگر پیش گرفت. بهخاطر دارم، زمان دانشجویی در خیابان 16 آذر، گارد به من که تنها در حال عبور بودم، گفت متفرق شو؛ یعنی حتی یک نفر نیز تحمل نمیشد! از این گذشته، شاه حتی دو حزب را هم تحمل نکرد و حزب رستاخیز را راه انداخت و سپس همان را هم تعطیل کرد. پس از انقلاب، اوضاع به نحوی تغییر کرد، اما رادیکالشدن فضا در سه سال نخست و همچنین جنگ باعث شد باز هم سازمانزدایی شروع شود اما پس از ثبات نسبی هم، سازمانیابی از سر گرفته نشد. دولت سازندگی اعتقادی به این امور نداشت بنابراين این روند متوقف ماند تا اینکه در دولت اصلاحات مجددا سازمانها شکل گرفتند ولی دولت معجزه هزاره سوم، مجددا سازمانها را متلاشی کرد. پس میخواهم نتیجه بگیرم؛ از مشروطه
تا امروز، اصناف و سازمانها بهتدریج تضعیف شدهاند به حدی که ادعا شد حزب خوب است به شرط آنکه سیاسی نباشد. امروز هم شاهد هستیم معلمان مسائل و دغدغههای صنفیشان را مطرح میکنند اما مشخص نیست صدای واقعی معلمان را چه فرد یا تشکلی نمایندگی میکند؟ در مورد کامیوندارها، پرستاران، مالباختگان و... همین گونه است. این وضعیت، محصول بهرسمیتنشناختن صداهاست. به هر تقدیر لازمه حکمرانی شبکهای، تشکلهای خودجوش مردمی است ولی میبینیم صد سال است سازمانزدایی صورت گرفته و عملا تشکلی وجود ندارد که دولت آن را خطاب قرار دهد و آن را به مشارکت دعوت کند. تنها سازمان موجود، خانه کارگر است که آن هم از چشم کارگران، نماد اشرافیت کارگری بهحساب میآید. وضعیت امروز جامعه ما به گونهای است که ممکن است به علت فقدان نهادهای مدنی، سیاست، خیابانی شود. سیاست خیابانی را میتوان با مثال باران و کنترل آن توضیح داد. زمان بارش باران چنان که خاک، جنگل، مرتع، جوی، جدول و... نباشد، باران و سیل همه چیز را میشوید و با خود میبرد. در چنین حالتی به تعبیر هابز «وضع طبیعی» حاکم میشود و رحم و مروت از بین میرود.
یکی از عوامل مهم برای سنجش توانمندی جامعه میزان متشکلبودن آن است. جلوگیری از تشکلیابی در مرتبه اول به معنای تضعیف جامعه است. اما این وضعیت گویا به تضعیف خود دولت(State) و وضعیت ناکارآمدی رسیده است. آیا دولتها برای جبران این نقص شروع به ایجاد تشکلهای دولتساخته کردند؟ با توجه به مباحثی که در زمینه دولت گانگستری مطرح کردهاید، آیا ایجاد بستر ظهور دولت گانگستری باعث نشده که باندها و گنگها جایگزین تشکلها شوند و در مواقع نیاز به کمک دولت بیایند؟
اولا، باندها بهلحاظ سازمانیابی عمودی هستند در حالی که طبقات افقی هستند. ثانیا، باندها ظرفیت محدودی دارند و تنها بخش اندکی از جامعه را میتوانند نمایندگی کنند، نه 80 میلیون را. هرچند باندها در برخی زمانها، قوت میگیرند و وارد عمل میشوند، ولی در حکمرانی شبکهای کار تشکلها چانهزنی برای بهبود وضعیت اقشار درآمدی است که از باندها بر نمیآید. از این گذشته، اصناف باندها را پس میزنند. البته استثنا هم وجود دارد و مثلا ممکن است زورخانهداران یا مشاغلی از این دست، توسط باندها نمایندگی شوند.
داگلاس نورث بلوک قدرت را در کشورهای؛ دسترسی محدود با نگاه عمودی بررسی میکند و مصادیقی برای آن ذکر میکند. آیا در این جوامع باندها جایگزین تشکلها نشدهاند؟
در زمان قاجار که منشأ رانت، زمین یا آب بود، چنین امکانی وجود داشت، اما ماهیت رانتهای آبپایه و زمینپایه که در استبداد شرقی ویتفوگل و شیوه تولید آسیایی مارکس بحث میشود، از رانت منابع طبیعی متفاوت است. آب و زمین عوامل تولید بودند و مثلا یک حامی هفت پارچه آبادی داشت و رعیتهایی روی آن اراضی کار میکردند. حامی برخی را صاحب نسق میکرد یا به خوشنشینان زمین میداد تا لشکر خصوصی خودش شوند و به این ترتیب رانت را میان آنها توزیع میکرد. این رانتها با رانت نفت که بسیار کمهزینه بهدست میآید، متفاوت است. میدانیم در سالهای گذشته میانگین هزینه تولید هر بشکه نفت حدودا 10 دلار بوده است؛ همچنین میدانیم دولت معجزه هزاره سوم هر بشکه نفت را حدود 110 دلار به فروش رسانده است؛ یعنی اختلاف حدود صد دلار بوده است و این مقدار با توجه به میزان تولید، قابل توجه است. توزیع رانت آب و زمین به لحاظ طبقاتی بسیار عمیق است و تا دهقان خردهپا را هم دربر میگیرد؛ اما رانت نفت در این نوع دولت، بخش کمی از جامعه را منتفع میكند. باندها در جامعه چندان ریشه نمیدوانند و پایین نمیروند. رانت ناشی از استقراض خارجی هم همین ویژگی را دارد و به
درد حامیپروری عمیق در جامعه نمیخورد.
برخی نگاه توأم با ظن را دلیل ضعف جامعه مدنی در ایران و محدودکردن آن میدانند. آیا این نگاه در چهار دهه گذشته تغییری داشته است؟ آیا پتانسیل تغییر این رویکرد در کشور وجود دارد؟
اگر کمکم فضا را باز کنند و اجازه مشارکت گروههای مختلف را در تصمیمگیریها بدهند و با آنها وارد مذاکره شوند، ممکن است فضا بهتر شود.
با توجه به حوادث دی 1396 و شرایطی که ایجاد شد، همچنان ضرورتی به اجازهدادن به تشکلیابی گروههای مختلف برای مذاکره با آنان احساس نمیشود؟
معمولا دو منشأ برای ایجاد احزاب وجود دارد: یک منشأ فراکسیون-پارلمانی و دیگری سندیکا-اتحادیه است. در راه نخست پس از شکلگیری فراکسیونها و گستردهشدن آنها کمکم احزاب تشکیل میشوند؛ این مسیر البته به نتیجه نرسید و مسدود شد. ولی شاید راه دوم همچنان امکانپذیر باشد. یعنی سندیکاها بیایند به احزاب واقعی کمک کنند نه آنکه مانند آنارکو-سندیکالیستها که آنارشیست و ضد حزب هستند، بگویند ما خودمان بهتر از احزاب میدانیم چه کنیم و حزب چهکاره است. من معتقدم پیوند تشکلهای مدنی با احزاب واقعی به نفعشان است. البته منظورم احزابی است که از دل جامعه کمکم شکل بگیرند و بهوجود بیایند. بنابراين تشکلیابی از درون خود جامعه شکل میگیرد و نه توسط دولت.
آیا چنین احزاب و تشکلهایی در معرض اعمال فشار قرار نمیگیرند؟
بستگی به آن حزب و دولت دارد. مثلا یک خواسته معلمان اجرای قانون رتبهبندی معلمان است. اگر حزبی بگوید من میدانم چگونه این قانون را اجرا کنم و توانایی آن را دارم و روی آن کار کردهام، مرضیالطرفین بین دولت و صنف معلمان خواهد بود و میتواند پیمانی بین معلمان و دولت ایجاد کند و واسط بین آنها میشود، چون معلمان به خودی خود نمیتوانند این کار را انجام دهند. اما همین کار را در مورد آزادی معلمان زندانی در حال حاضر حزبی نمیتواند انجام دهد. چون به دلیل حساسیتها به ضرر هر دو آنها (هم معلمان و هم آن حزب) خواهد بود. بنابراين احزاب در حال حاضر باید حول اصلاحات و مطالبات بوروکراتیک نقش واسطهگری و ایجاد پکت میان جامعه و دولت را ایفا کنند.