تشکلستیزی در عصر پهلوی اول علل و پیامدها
حسین موسوی.کارشناس ارشد علوم سیاسی
برقراری حکومت سردار سپه در ابتدای قرن چهاردهم شمسی را سرآغاز دوران جدیدی در حیات اجتماعی و سیاسی ایران دانستهاند. یرواند آبراهامیان در فصل سوم از بخش اول کتاب مشهورش، «ایران بین دو انقلاب»، در توصیف برآمدن رضاشاه مینویسد: «سالهای سلطنت رضاشاه، دوران پیریزی یک نظام جدید بود. وی پس از رسیدن به سلطنت در سال 1304، با ایجاد و تقویت سه پایه نگهدارندهاش-ارتش نوین، بوروکراسی دولتی و پشتیبانی دربار- برای تثبیت قدرت خود گام برداشت. این نخستین بار پس از حکومت صفویها بود که دولت میتوانست به واسطه سه ابزار مناسب نهادهای حکومتی، قانون و سلطه، جامعه را کنترل کند» (آبراهامیان، 1384: 187). شاید واژه «کنترل» که تعمدا برجسته شده است، مفهومی کلیدی برای توضیح و تبیین عصری باشد که از آن تحت عناوینی مانند نظام سلطانی، پاتریمونیالیسم (پدرشاهی) و نئوپاتریمونیالیسم، عصر توسعه آمرانه و... یاد کردهاند. مقارن با انبوه یادآوریها و تا آنجا که به دوره پهلوی اول مربوط میشود، تصویری از رضاخان بهعنوان «پیکری نظامی» در اذهان به ثبت رسیده که میتوان آن را دال مرکزی حکومت سانسور، سرکوب و سلطه دانست. همانگونه که پژوهشها نیز نشان
میدهند، توسعه در تلقی رضاشاه، نه مفهومی موسع و مربوط به مناسبات اجتماعی و جامعه مدنی و... بود بلکه به توسعه زیرساختها و زیربناهای مادی و فیزیکی محدود میشد و تقلیل مییافت. همین امر موجب شد تا رضاشاه به توسعه سیاسی در قالب تقویت نیروهای مدنی، تشکلیابی اصناف و سندیکاها، بسط نهادهای مردمی، غیرحکومتی و... بیباور و بیتوجه باشد. شاید این سویه خودکامگی حکومت رضاشاه است که موجب میشود تا جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده»، حکومت پهلوی اول را نوعی «استبداد نظامی» نام نهد. از منظر وی، کنترل شاه بر مجلس و زندگی سیاسی عمومی نیز از همین الگو تبعیت میکرد. اغلب چهرههای برجسته نیمه دهه 1300 شمسی به سرعت از صحنه مجلس کنار گذاشته شدند، در سال 1305 به جان مدرس سوءقصد شد که البته ناکام ماند و از انتخاب مجدد مصدق نیز به نمایندگی ممانعت به عمل آمد. همچنین، سایر کسانی که جبهه مخالفان بالقوه را تشکیل میدادند، بازداشت شدند و به تبعید رفتند یا از زندگی سیاسی کناره گرفتند. آنگونه که آپتن میگوید در دوره رضاشاه چندصد قتل سیاسی صورت گرفته است. مجلس نیز از همان آغاز به مهر تأیید دستورات رضاشاه بدل شد. چهار حزب سیاسی نیز که در
اواخر دهه 1300 در مجلس نماینده داشتند، اساسا طرفدار رژیم بودند اما باز هم رضاشاه آنها را منحل کرد چون از آن بیم داشت که رقیبانش در این احزاب متشکل شوند. به این ترتیب رضاشاه ابزارها و ظواهر مشروطیت را نگه داشت اما در عمل به عنوان یک «دیکتاتور مشروطه» (تعبیری از جان فوران) حکومت کرد. وی هیچگونه نارضایتی سازمانیافته در درون و بیرون دولت را تحمل نداشت و با قساوتی بیرحمانه میکوشید تا هر اعتراضی را در نطفه خفه کند (فوران، 1392: 336 و 337) .
تاریخچه تشکیل اتحادیههای کارگری در عصر رضاشاه
اولین اتحادیه کارگری در ایران توسط محمد پروانه و گروهی دیگر از کارگران چاپ تهران در سال 1906 (1285 شمسی) تشکیل شد که چند شماره از یک مجله سوسیالیستی به نام «اتفاق کارگران» را منتشر میکردند. 10 سال پس از آن، «کمیته عدالت» در باکو تأسیس شد که در سال 1920 اولین کنگره خود را در بندر انزلی برگزار کرد و نام «حزب کمونیست ایران» را بر خود نهاد. با کودتای 1920 و قدرتگرفتن رضاخان، حزب کمونیست ایران توجه خود را به عناصر مترقیتر طبقه کارگر و دهقانان معطوف کرد. این حزب، فعالیتش را در راستای آموزش سیاسی و ایجاد سازمانها، اتحادیههای کارگری و مجامع دهقانی در شهرها و روستاها انجام میداد. در ادامه و در سال 1921، حدود 10 اتحادیه یا صنف در کشور موجود بودند که نمایندگی اصناف مختلف از جمله نانواییها، کارگران چاپخانهها، کارگران پُست، رفتگران، کارمندان دولت و... را با حدود 10 هزار عضو بر عهده داشتند. همچنین تا 1922 و فقط در شهر تهران، 12 اتحادیه به وجود آمده بود که 20 هزار کارگر، یعنی 20 درصد کارگران شهر را در خود متشکل میکردند و 10 هزار کارگر دیگر در سایر نقاط کشور متشکل شده بودند. احتمالا این سازمانها تحت نفوذ
«حزب کمونیست ایران» بودند. در سال 1928 نیز اتحادیه کارگران نفت جنوب تأسیس شد. از سوی دیگر، اولین قانون کار جامع ایران که در 1936 (1315 شمسی) تهیه شد، از حق اعتصاب یا حق تشکیل اتحادیه سخنی نمیگفت و تنها به مسئله شرایط کار در مؤسسات صنعتی محدود شده بود. تنها هنگام ورود متفقین به ایران در سال 1941 بود که اتحادیهها توانستند مجددا به فعالیت بپردازند. از طرفی، با بدترشدن شرایط اقتصادی کشور (نرخ تورم 600 درصد در جنگ)، رفتهرفته نارضایتی عمومی شدت مییافت. در این شرایط بود که نیرومندترین اتحادیههای کارگریای که تا آن زمان ایران به خود دیده بود، پدید آمدند.
اما در سال 1942، کمونیستها توانستند «شورای مرکزی اتحادیههای کارگری» در ایران را به وجود آورند که در 1944 به «شورای متحده مرکزی» تبدیل شد. این شورا در سال 1946 به «فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری» وابسته شد. نشریه روزانه شورا «ظفر» نام داشت و رضا روستا، آهنگر متولد گیلان، رهبر پرانرژی و مصمّم آن بود. این نکته نیز حائز اهمیت است که متعاقب پایانیافتن جنگ، اعتصابات کارگری گسترش یافت: در سال 1942، هفت اعتصاب؛ در 1944، 14 اعتصاب و در 1946، 25 اعتصاب مهم شکل گرفت. دو مرکز مهم این اعتصابها، تهران و سایر حوزههای نفتی بود.
رویارویی تشکلها و دولت
با آغاز پادشاهی رضاخان، آزادی عمل اتحادیههای کارگری در کنار دیگر تشکلهای جامعه مدنی بیش از پیش محدود شد و این اتحادیهها، با سرکوب، انحلال و دستگیری اعضایشان مواجه شدند. همچنین، دایره بسته سیاسی، ساخت سلطانی قدرت رضاشاه و سانترالیسم غیردموکراتیک قدرت، مانع تشکلیابی نیروهای اجتماعی موجود میشد به نحوی که تنها سخن مجاز در مطبوعات، تبلیغ ناسیونالیسم دولتی و شاهستایی بود و مدیران روزنامههای منتقد و مستقل، دائما در معرض ارعاب و شکنجه قرار میگرفتند. قدرتگرفتن رضاخان برای سرکوب تشکلهای مدنی، با ائتلاف با حزب محافظهکار اصلاحطلب در مجلس چهارم آغاز شد به نحوی که وی برای توقیف سه روزنامه منتقد یعنی حقیقت، طوفان و ستاره سرخ به حکومت نظامی متوسل شد. همچنین، «حزب تجدد» نیز که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود، نخست به حزب ایران نو و سپس به حزب ترقی ـ که سازمانی بر اساس الگوی حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوریخواه مصطفی کمال بود ـ تبدیل شد. حتی فعالیت «حزب ترقی» نیز به دلیل این سوءظن که «احساسات جمهوریخواهی» خطرناک را میپروراند، غیرقانونی شد. «حزب سوسیالیست» نیز منحل شد و باشگاههای حزب را گروهی مشخص و
سازمانیافته به آتش کشیدند. همچنین پلیس، گروهی متعصب را تشویق کرد که به نمایش سوسیالیستها در انزلی و «انجمن زنان وطنپرست» در تهران حمله کرده و مجلات انجمن را به آتش بکشند. از سوی دیگر و در سال 1925، حمله پیگیرانه به حزب کمونیست ایران و بازماندههای اتحادیه عمومی کارگران آغاز شد. در 1926 نیز، شورای مرکزی اتحادیههای کارگری منحل و حزب کمونیست ایران غیرقانونی اعلام شد. در سال 1927، حزب کمونیست دومین کنگره خود را در ارومیه تشکیل داد. در این کنگره، تصمیمی اتخاذ شد مبنی بر اینکه همکاری با حکومت به منظور تحقق انقلاب سوسیالیستی در ایران کنار گذاشته شود و از رضاشاه، بهعنوان دشمن آزادیهای سیاسی کارگران نام برده شد؛ کسی که عملا به پشتوانه حمایتی اتحادیههای کارگری به قدرت رسیده بود ولی پس از تثبیت قدرت خود، به سرکوب این اتحادیهها پرداخت. در ادامه همین دومینو و از سال 1928، حکومت، سیاست سختگیرانهتری نسبت به هر نوع فعالیت سیاسی مستقل اتخاذ کرد و سرکوب اعضای اتحادیههای کارگری، اعتصابها و اعضای حزب کمونیست را بهطور گسترده در دستور کار قرار داد. تا آن زمان، حزب کمونیست نیز روزنامههایی نظير «کار»، «حقیقت»،
«ستاره سرخ» و«پیکار» و مجلههایی مانند «جرقه»، «فرهنگ» و «دنیا» را منتشر میكرد تا ماهیت ضدکارگری رضاشاه را برملا كند. ضربه بحران اقتصادی سالهای 1929-1932 که در وهله اول بر پیکر زحمتکشان وارد آمد، موجب شد که حزب کمونیست، کارگران را به مبارزه و اعتصاب فرا بخواند. در ادامه همین روند و در سال 1929، اعتصابی با شرکت 9 هزار نفر از 10 هزار نفر کارگران شرکت نفت، در آبادان آغاز شد. همچنین در 1931، با همکاری سازمان مخفی حزب کمونیست، کارگران در کارخانه وطنی اصفهان دست به اعتراضی فراگیر زدند. جو ارعاب، اختناق سیاسی و عدم امکان انتقاد نسبت به عملکرد حکومت در جامعه سنتی این دوره باعث شد که مخالفت و انتقاد روشنفکران خارج از کشور نیز به سال 1930 آغاز شود. در ادامه و در سال 1931، دانشجویان ساکن اروپا، کنگرهای را در شهر «کُلن» آلمان تشکیل دادند. در آن کنگره، دانشجویان، خواهان رهایی تمامی زندانیان سیاسی شدند و رضاشاه را بهعنوان عمال امپریالیسم بریتانیا معرفی کردند. برخی از دانشجویان نیز در شهر مونیخ آلمان بهطور پنهانی با بقایای حزب کمونیست ایران در روزنامه پیکار همکاری میکردند.
با آغاز دهه 1930 میلادی و شروع سرمایهگذاری دولتی، نوسازی اقتصادی از بالا و افزایش تعداد کارخانههای صنعتی، طبقه جدید «کارگر صنعتی» نیز تکوین یافت. متعاقب این رخداد، حزب کمونیست ایران به منظور نفوذ در این طبقه جدید و سازماندهی کارگران و هدایت اعتصابها، شروع به فعالیت کرد. تا سال 1941، بیش از 346 کارخانه جدی تأسیس شد و تعداد کارگران به بیش از 50 هزار نفر رسید. در مقابل اما حکومت رضاشاه علاوه بر انحلال اتحادیههای کارگری و غیرقانونیخواندن حزب کمونیست، در 22 خرداد 1931، لایحهای را تحت عنوان «اقدامکنندگان علیه امنیت و استقلال کشور» تصویب کرد. در پی تصویب این لایحه حزب کمونیست و اتحادیههای کارگری با محدودیت بیشتری روبهرو شده و تعدادی از اعضای آنها دستگیر شدند و مورد شکنجه قرار گرفتند.
جمعبندی: برخی علتهای تشکلستیزی رضاشاه
برخی پژوهشگران، موانع تشکلیابی را حول «سیاست نوسازی» صورتبندی میکنند. به این معنا که به دلیل منازعه تاریخی میان سنت و مدرنیته و نمایندگانشان، صرف تقلید از تجدد و کژفهمی در درک و دریافت مبانی فکری آن و عدم تحقق پایههای فکری-فرهنگی جامعه مدنی، همواره برقراری تشکلها و تقلایشان در جهت بازسازی امر اجتماعی را به تعویق میانداخته است. این وجه از علتیابی، بیشتر به ساختارهای دیرپا و تنازع و تعارض سنت-مدرنیته در تاریخ معاصر ایران مربوط میشود. از دیگر سو، عدهای نیز ضعف تشکلیابی را به اقتدارطلبی شخص رضاشاه و تلاش وی در جهت تحکیم دیکتاتوریاش مربوط میدانند. اهم موانعی که در این بخش به چشم میخورد عبارتاند از: سلب و نهی آحاد مردم از حضور و فعالیت در عرصههای عمومی، نبود اقتدار قانونی و توسل به قدرت عریان به جای اقتدار مشروعیت بخش، جلوگیری از ایجاد نوعی سیاست مردمی و چشم امید داشتن به صرف اعمال اصلاحات آمرانه، سرکوب آزادیهای سیاسی و به تبع آن، ایجاد محدودیتهایی بر مشارکت عمومی در تصمیمسازیهای حکومتی، عدم شکلگیری نهادهای واسط میان دولت و مردم در حوزه سیاسی به دلیل اقتدار رضاشاهی، تبدیل قدرت به قدرت
عمودی در جهت ممانعت از تکوین جامعه مدنی، انحلال اتحادیههای کارگری، غیرقانونیاعلامکردن حزب کمونیست، تصویب لایحه «اقدامکنندگان علیه امنیت و استقلال کشور»، تصویب آییننامه «حفظ نظم در کارخانهها» در سال 1936، منحل اعلامکردن گروه 53 نفر در سال 1938 و در نهایت، اصرار بر حفظ اقتدار پدرسالارانه و سنتی موجود و عدم تلطیف آن با دیگر انواع اقتدار قانونی. با توجه به آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که حکومت خودکامه رضاشاه، با سرکوب، انحلال و دستگیری اعضای اتحادیههای کارگری و صنفی، راه هرگونه تکوین جامعه مدنی یا فعالیت مسالمتآمیز سیاسیـ اجتماعی را سد کرده و با محدودیتهای شدید، حتی مانع از فعالیت اتحادیههای مخفی کارگری و صنفی شد. به این طریق، حکومت نئوپاتریمونال رضاشاهی از تشکل نهادهای مردمسالارانه برای مشارکت مؤثر در امور سیاسی و اجتماعی جلوگیری کرد و در عوض، شخص حاکم، اقدام به ایجاد نهادهای وابسته و دستوری کرد به گونهای که پوششی بر اعمال قدرت شخص شاه شود. همچنین، دولت رضاشاه با آنکه تغییرات اساسی در ساختار نظامی، اجتماعی، اداری و اقتصادی ایجاد كرد و برخی از مؤلفههای دولت مدرن را نیز داشت، اما
در مجموع یک دولت مدرن تمامعیار به حساب نمیآمد. حرکت تجددخواهانه رضاشاه بیشتر حول زیرساختهای اقتصادی جریان داشت و به عبارتی میتوان آن را تجددی اقتدارطلبانه نام نهاد. نقطه عزیمت وی براي اصلاح، فراز حکومتی بود که توسعه نهادهای اجتماعی را نه از طریق تشکیل نهادهای مردمی بلکه از خلال وابسته و دستآموز کردن نهادها و تشکلها به دستگاهها و دیسیپلین قدرت پیگیری میکرده است. حاصل بدیهی این امر، ناتوانی دولت در شریکكردن طبقات گوناگون جامعه در عرصه سیاست ایران بود به نحوی که هیچگاه کوششی در جهت روشنگری و تلاش برای «بناکردن سیاست از پایین» صورت نگرفت.
برقراری حکومت سردار سپه در ابتدای قرن چهاردهم شمسی را سرآغاز دوران جدیدی در حیات اجتماعی و سیاسی ایران دانستهاند. یرواند آبراهامیان در فصل سوم از بخش اول کتاب مشهورش، «ایران بین دو انقلاب»، در توصیف برآمدن رضاشاه مینویسد: «سالهای سلطنت رضاشاه، دوران پیریزی یک نظام جدید بود. وی پس از رسیدن به سلطنت در سال 1304، با ایجاد و تقویت سه پایه نگهدارندهاش-ارتش نوین، بوروکراسی دولتی و پشتیبانی دربار- برای تثبیت قدرت خود گام برداشت. این نخستین بار پس از حکومت صفویها بود که دولت میتوانست به واسطه سه ابزار مناسب نهادهای حکومتی، قانون و سلطه، جامعه را کنترل کند» (آبراهامیان، 1384: 187). شاید واژه «کنترل» که تعمدا برجسته شده است، مفهومی کلیدی برای توضیح و تبیین عصری باشد که از آن تحت عناوینی مانند نظام سلطانی، پاتریمونیالیسم (پدرشاهی) و نئوپاتریمونیالیسم، عصر توسعه آمرانه و... یاد کردهاند. مقارن با انبوه یادآوریها و تا آنجا که به دوره پهلوی اول مربوط میشود، تصویری از رضاخان بهعنوان «پیکری نظامی» در اذهان به ثبت رسیده که میتوان آن را دال مرکزی حکومت سانسور، سرکوب و سلطه دانست. همانگونه که پژوهشها نیز نشان
میدهند، توسعه در تلقی رضاشاه، نه مفهومی موسع و مربوط به مناسبات اجتماعی و جامعه مدنی و... بود بلکه به توسعه زیرساختها و زیربناهای مادی و فیزیکی محدود میشد و تقلیل مییافت. همین امر موجب شد تا رضاشاه به توسعه سیاسی در قالب تقویت نیروهای مدنی، تشکلیابی اصناف و سندیکاها، بسط نهادهای مردمی، غیرحکومتی و... بیباور و بیتوجه باشد. شاید این سویه خودکامگی حکومت رضاشاه است که موجب میشود تا جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده»، حکومت پهلوی اول را نوعی «استبداد نظامی» نام نهد. از منظر وی، کنترل شاه بر مجلس و زندگی سیاسی عمومی نیز از همین الگو تبعیت میکرد. اغلب چهرههای برجسته نیمه دهه 1300 شمسی به سرعت از صحنه مجلس کنار گذاشته شدند، در سال 1305 به جان مدرس سوءقصد شد که البته ناکام ماند و از انتخاب مجدد مصدق نیز به نمایندگی ممانعت به عمل آمد. همچنین، سایر کسانی که جبهه مخالفان بالقوه را تشکیل میدادند، بازداشت شدند و به تبعید رفتند یا از زندگی سیاسی کناره گرفتند. آنگونه که آپتن میگوید در دوره رضاشاه چندصد قتل سیاسی صورت گرفته است. مجلس نیز از همان آغاز به مهر تأیید دستورات رضاشاه بدل شد. چهار حزب سیاسی نیز که در
اواخر دهه 1300 در مجلس نماینده داشتند، اساسا طرفدار رژیم بودند اما باز هم رضاشاه آنها را منحل کرد چون از آن بیم داشت که رقیبانش در این احزاب متشکل شوند. به این ترتیب رضاشاه ابزارها و ظواهر مشروطیت را نگه داشت اما در عمل به عنوان یک «دیکتاتور مشروطه» (تعبیری از جان فوران) حکومت کرد. وی هیچگونه نارضایتی سازمانیافته در درون و بیرون دولت را تحمل نداشت و با قساوتی بیرحمانه میکوشید تا هر اعتراضی را در نطفه خفه کند (فوران، 1392: 336 و 337) .
تاریخچه تشکیل اتحادیههای کارگری در عصر رضاشاه
اولین اتحادیه کارگری در ایران توسط محمد پروانه و گروهی دیگر از کارگران چاپ تهران در سال 1906 (1285 شمسی) تشکیل شد که چند شماره از یک مجله سوسیالیستی به نام «اتفاق کارگران» را منتشر میکردند. 10 سال پس از آن، «کمیته عدالت» در باکو تأسیس شد که در سال 1920 اولین کنگره خود را در بندر انزلی برگزار کرد و نام «حزب کمونیست ایران» را بر خود نهاد. با کودتای 1920 و قدرتگرفتن رضاخان، حزب کمونیست ایران توجه خود را به عناصر مترقیتر طبقه کارگر و دهقانان معطوف کرد. این حزب، فعالیتش را در راستای آموزش سیاسی و ایجاد سازمانها، اتحادیههای کارگری و مجامع دهقانی در شهرها و روستاها انجام میداد. در ادامه و در سال 1921، حدود 10 اتحادیه یا صنف در کشور موجود بودند که نمایندگی اصناف مختلف از جمله نانواییها، کارگران چاپخانهها، کارگران پُست، رفتگران، کارمندان دولت و... را با حدود 10 هزار عضو بر عهده داشتند. همچنین تا 1922 و فقط در شهر تهران، 12 اتحادیه به وجود آمده بود که 20 هزار کارگر، یعنی 20 درصد کارگران شهر را در خود متشکل میکردند و 10 هزار کارگر دیگر در سایر نقاط کشور متشکل شده بودند. احتمالا این سازمانها تحت نفوذ
«حزب کمونیست ایران» بودند. در سال 1928 نیز اتحادیه کارگران نفت جنوب تأسیس شد. از سوی دیگر، اولین قانون کار جامع ایران که در 1936 (1315 شمسی) تهیه شد، از حق اعتصاب یا حق تشکیل اتحادیه سخنی نمیگفت و تنها به مسئله شرایط کار در مؤسسات صنعتی محدود شده بود. تنها هنگام ورود متفقین به ایران در سال 1941 بود که اتحادیهها توانستند مجددا به فعالیت بپردازند. از طرفی، با بدترشدن شرایط اقتصادی کشور (نرخ تورم 600 درصد در جنگ)، رفتهرفته نارضایتی عمومی شدت مییافت. در این شرایط بود که نیرومندترین اتحادیههای کارگریای که تا آن زمان ایران به خود دیده بود، پدید آمدند.
اما در سال 1942، کمونیستها توانستند «شورای مرکزی اتحادیههای کارگری» در ایران را به وجود آورند که در 1944 به «شورای متحده مرکزی» تبدیل شد. این شورا در سال 1946 به «فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری» وابسته شد. نشریه روزانه شورا «ظفر» نام داشت و رضا روستا، آهنگر متولد گیلان، رهبر پرانرژی و مصمّم آن بود. این نکته نیز حائز اهمیت است که متعاقب پایانیافتن جنگ، اعتصابات کارگری گسترش یافت: در سال 1942، هفت اعتصاب؛ در 1944، 14 اعتصاب و در 1946، 25 اعتصاب مهم شکل گرفت. دو مرکز مهم این اعتصابها، تهران و سایر حوزههای نفتی بود.
رویارویی تشکلها و دولت
با آغاز پادشاهی رضاخان، آزادی عمل اتحادیههای کارگری در کنار دیگر تشکلهای جامعه مدنی بیش از پیش محدود شد و این اتحادیهها، با سرکوب، انحلال و دستگیری اعضایشان مواجه شدند. همچنین، دایره بسته سیاسی، ساخت سلطانی قدرت رضاشاه و سانترالیسم غیردموکراتیک قدرت، مانع تشکلیابی نیروهای اجتماعی موجود میشد به نحوی که تنها سخن مجاز در مطبوعات، تبلیغ ناسیونالیسم دولتی و شاهستایی بود و مدیران روزنامههای منتقد و مستقل، دائما در معرض ارعاب و شکنجه قرار میگرفتند. قدرتگرفتن رضاخان برای سرکوب تشکلهای مدنی، با ائتلاف با حزب محافظهکار اصلاحطلب در مجلس چهارم آغاز شد به نحوی که وی برای توقیف سه روزنامه منتقد یعنی حقیقت، طوفان و ستاره سرخ به حکومت نظامی متوسل شد. همچنین، «حزب تجدد» نیز که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود، نخست به حزب ایران نو و سپس به حزب ترقی ـ که سازمانی بر اساس الگوی حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوریخواه مصطفی کمال بود ـ تبدیل شد. حتی فعالیت «حزب ترقی» نیز به دلیل این سوءظن که «احساسات جمهوریخواهی» خطرناک را میپروراند، غیرقانونی شد. «حزب سوسیالیست» نیز منحل شد و باشگاههای حزب را گروهی مشخص و
سازمانیافته به آتش کشیدند. همچنین پلیس، گروهی متعصب را تشویق کرد که به نمایش سوسیالیستها در انزلی و «انجمن زنان وطنپرست» در تهران حمله کرده و مجلات انجمن را به آتش بکشند. از سوی دیگر و در سال 1925، حمله پیگیرانه به حزب کمونیست ایران و بازماندههای اتحادیه عمومی کارگران آغاز شد. در 1926 نیز، شورای مرکزی اتحادیههای کارگری منحل و حزب کمونیست ایران غیرقانونی اعلام شد. در سال 1927، حزب کمونیست دومین کنگره خود را در ارومیه تشکیل داد. در این کنگره، تصمیمی اتخاذ شد مبنی بر اینکه همکاری با حکومت به منظور تحقق انقلاب سوسیالیستی در ایران کنار گذاشته شود و از رضاشاه، بهعنوان دشمن آزادیهای سیاسی کارگران نام برده شد؛ کسی که عملا به پشتوانه حمایتی اتحادیههای کارگری به قدرت رسیده بود ولی پس از تثبیت قدرت خود، به سرکوب این اتحادیهها پرداخت. در ادامه همین دومینو و از سال 1928، حکومت، سیاست سختگیرانهتری نسبت به هر نوع فعالیت سیاسی مستقل اتخاذ کرد و سرکوب اعضای اتحادیههای کارگری، اعتصابها و اعضای حزب کمونیست را بهطور گسترده در دستور کار قرار داد. تا آن زمان، حزب کمونیست نیز روزنامههایی نظير «کار»، «حقیقت»،
«ستاره سرخ» و«پیکار» و مجلههایی مانند «جرقه»، «فرهنگ» و «دنیا» را منتشر میكرد تا ماهیت ضدکارگری رضاشاه را برملا كند. ضربه بحران اقتصادی سالهای 1929-1932 که در وهله اول بر پیکر زحمتکشان وارد آمد، موجب شد که حزب کمونیست، کارگران را به مبارزه و اعتصاب فرا بخواند. در ادامه همین روند و در سال 1929، اعتصابی با شرکت 9 هزار نفر از 10 هزار نفر کارگران شرکت نفت، در آبادان آغاز شد. همچنین در 1931، با همکاری سازمان مخفی حزب کمونیست، کارگران در کارخانه وطنی اصفهان دست به اعتراضی فراگیر زدند. جو ارعاب، اختناق سیاسی و عدم امکان انتقاد نسبت به عملکرد حکومت در جامعه سنتی این دوره باعث شد که مخالفت و انتقاد روشنفکران خارج از کشور نیز به سال 1930 آغاز شود. در ادامه و در سال 1931، دانشجویان ساکن اروپا، کنگرهای را در شهر «کُلن» آلمان تشکیل دادند. در آن کنگره، دانشجویان، خواهان رهایی تمامی زندانیان سیاسی شدند و رضاشاه را بهعنوان عمال امپریالیسم بریتانیا معرفی کردند. برخی از دانشجویان نیز در شهر مونیخ آلمان بهطور پنهانی با بقایای حزب کمونیست ایران در روزنامه پیکار همکاری میکردند.
با آغاز دهه 1930 میلادی و شروع سرمایهگذاری دولتی، نوسازی اقتصادی از بالا و افزایش تعداد کارخانههای صنعتی، طبقه جدید «کارگر صنعتی» نیز تکوین یافت. متعاقب این رخداد، حزب کمونیست ایران به منظور نفوذ در این طبقه جدید و سازماندهی کارگران و هدایت اعتصابها، شروع به فعالیت کرد. تا سال 1941، بیش از 346 کارخانه جدی تأسیس شد و تعداد کارگران به بیش از 50 هزار نفر رسید. در مقابل اما حکومت رضاشاه علاوه بر انحلال اتحادیههای کارگری و غیرقانونیخواندن حزب کمونیست، در 22 خرداد 1931، لایحهای را تحت عنوان «اقدامکنندگان علیه امنیت و استقلال کشور» تصویب کرد. در پی تصویب این لایحه حزب کمونیست و اتحادیههای کارگری با محدودیت بیشتری روبهرو شده و تعدادی از اعضای آنها دستگیر شدند و مورد شکنجه قرار گرفتند.
جمعبندی: برخی علتهای تشکلستیزی رضاشاه
برخی پژوهشگران، موانع تشکلیابی را حول «سیاست نوسازی» صورتبندی میکنند. به این معنا که به دلیل منازعه تاریخی میان سنت و مدرنیته و نمایندگانشان، صرف تقلید از تجدد و کژفهمی در درک و دریافت مبانی فکری آن و عدم تحقق پایههای فکری-فرهنگی جامعه مدنی، همواره برقراری تشکلها و تقلایشان در جهت بازسازی امر اجتماعی را به تعویق میانداخته است. این وجه از علتیابی، بیشتر به ساختارهای دیرپا و تنازع و تعارض سنت-مدرنیته در تاریخ معاصر ایران مربوط میشود. از دیگر سو، عدهای نیز ضعف تشکلیابی را به اقتدارطلبی شخص رضاشاه و تلاش وی در جهت تحکیم دیکتاتوریاش مربوط میدانند. اهم موانعی که در این بخش به چشم میخورد عبارتاند از: سلب و نهی آحاد مردم از حضور و فعالیت در عرصههای عمومی، نبود اقتدار قانونی و توسل به قدرت عریان به جای اقتدار مشروعیت بخش، جلوگیری از ایجاد نوعی سیاست مردمی و چشم امید داشتن به صرف اعمال اصلاحات آمرانه، سرکوب آزادیهای سیاسی و به تبع آن، ایجاد محدودیتهایی بر مشارکت عمومی در تصمیمسازیهای حکومتی، عدم شکلگیری نهادهای واسط میان دولت و مردم در حوزه سیاسی به دلیل اقتدار رضاشاهی، تبدیل قدرت به قدرت
عمودی در جهت ممانعت از تکوین جامعه مدنی، انحلال اتحادیههای کارگری، غیرقانونیاعلامکردن حزب کمونیست، تصویب لایحه «اقدامکنندگان علیه امنیت و استقلال کشور»، تصویب آییننامه «حفظ نظم در کارخانهها» در سال 1936، منحل اعلامکردن گروه 53 نفر در سال 1938 و در نهایت، اصرار بر حفظ اقتدار پدرسالارانه و سنتی موجود و عدم تلطیف آن با دیگر انواع اقتدار قانونی. با توجه به آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که حکومت خودکامه رضاشاه، با سرکوب، انحلال و دستگیری اعضای اتحادیههای کارگری و صنفی، راه هرگونه تکوین جامعه مدنی یا فعالیت مسالمتآمیز سیاسیـ اجتماعی را سد کرده و با محدودیتهای شدید، حتی مانع از فعالیت اتحادیههای مخفی کارگری و صنفی شد. به این طریق، حکومت نئوپاتریمونال رضاشاهی از تشکل نهادهای مردمسالارانه برای مشارکت مؤثر در امور سیاسی و اجتماعی جلوگیری کرد و در عوض، شخص حاکم، اقدام به ایجاد نهادهای وابسته و دستوری کرد به گونهای که پوششی بر اعمال قدرت شخص شاه شود. همچنین، دولت رضاشاه با آنکه تغییرات اساسی در ساختار نظامی، اجتماعی، اداری و اقتصادی ایجاد كرد و برخی از مؤلفههای دولت مدرن را نیز داشت، اما
در مجموع یک دولت مدرن تمامعیار به حساب نمیآمد. حرکت تجددخواهانه رضاشاه بیشتر حول زیرساختهای اقتصادی جریان داشت و به عبارتی میتوان آن را تجددی اقتدارطلبانه نام نهاد. نقطه عزیمت وی براي اصلاح، فراز حکومتی بود که توسعه نهادهای اجتماعی را نه از طریق تشکیل نهادهای مردمی بلکه از خلال وابسته و دستآموز کردن نهادها و تشکلها به دستگاهها و دیسیپلین قدرت پیگیری میکرده است. حاصل بدیهی این امر، ناتوانی دولت در شریکكردن طبقات گوناگون جامعه در عرصه سیاست ایران بود به نحوی که هیچگاه کوششی در جهت روشنگری و تلاش برای «بناکردن سیاست از پایین» صورت نگرفت.