|

آيا قند در دلشان آب شود يا نه؟

عقیل میزبان. کارشناس ارشد مدیریت آموزشي

مهر و محبت پدر و مادري و عاطفه و حتي غريزه انساني ايجاب مي‌کند که والدين فرزندان خود را به‌شدت دوست داشته باشند، همه تلاش شبانه‌روزي خود را مصروف سعادت، سلامت، آسايش و راحتي زندگي آنان کنند، با تمام توان از آنان مراقبت و محافظت كنند و زمينه يک زندگي راحت و بدون دغدغه را فراهم آورند. امروزه در ميان خانواده‌ها و افکار عمومي، به اصل نانوشته و گفتمان رايج و عارضه اجتماعي پيچيده‌اي به نام فرزندسالاري برمي‌خوريم که دامن‌گير اکثر خانواده‌ها شده است.
در اين عارضه متأسفانه به فرزندانمان بيشتر از آن که نياز باشد و با مراحل مختلف رشدشان متناسب باشد، بها داده‌ايم. اين توجه و امتياز يک‌طرفه باعث شده است تا آنان فارغ از واقعيت‌هاي زندگي، متوقع، لوس و نازک‌نارنجي، کم‌طاقت و پرتوقع و... بار بيايند، بدون آنکه احساس مسئوليت و وظيفه بکنند، بدون آنکه به حقوق و وظايف خود آشنا باشند و... . از اطرافيان دور و نزديک، از والدين گرفته تا معلمان مدارس، مربيان مهدهاي کودک و حتي شده از بقال و سوپر محله انتظار احترام، توجه و حمايت و تأييد يک‌طرفه دارند، و به بيان ديگر، طوري تربيت شده‌‌اند که راضي نيستند در تمام مراحل زندگي قندي در دلشان آب شود يا مانع و رادع و مقاومتي در برابر خواسته‌هایشان صورت گيرد.
محبت و عاطفه افراطي باعث شده است همه‌چيز، وفق مراد، ميل و اراده آنان قرار گيرد، از چيزي ناراحت نشوند، کسي مخالف ميل آنان نظري را ابراز نکند، فعل و عملي زمينه ناراحتي‌شان را فراهم نکند، آنان نبايد مزه هيچ شکستي را بچشند، اين حمايت‌ها و انتظارها تا آنجا پيش مي‌رود و ادامه پيدا مي‌کند که فرزندان توقع دارند والدين در همه مکان‌ها و زمان‌ها، و در هر مرحله‌اي از رشد طبيعي‌شان پيوسته کنارشان بوده و يکي‌يکي موانع احتمالي و مشکلات ريز و درشت را از بين برده و مسير زندگي را براي او، صاف و هموار كنند، همچنان که گفته شد، اين حمايت‌هاي بي‌حد و انتها و متأسفانه افراطي چنان باوري را در فرزندان و حتي، در والدين به وجود آورده که براي مثال هر دو طرف (والدين و فرزندان) در مقابل نظرات کارشناسي مشاوران حرفه‌اي و مسئولان آموزشي و پرورشي و تربيتي مدارس، به شدت جبهه گرفته و اجازه هرگونه تلاش تربيتي و ايجاد آمادگي براي قبول مسئوليت و جامعه‌پذيري را نمي‌تابند که البته چشم هم‌چشمي‌ها و به‌رخ هم کشيدن توانايي‌ها و استعداد‌هاي فرزندان‌شان به شعله‌ورشدن اين باورها کمک کرده است، فارغ از اينکه به تفاوت‌ها و نيازها و علايق فردي آنان باور داشته باشند.
نگارنده به‌خاطر سال‌ها فعاليت در مراکز آموزشي و پرورشي و تربيتي و کار در تمام دوره‌هاي تحصيلي، شاهد مقاومت و اصرار خانواده‌ها و حتي جبهه‌گيري‌هاي شديد در مقابل نبوغ ذاتي فرزندانشان بوده‌ام. در مواردي نظر کارشناسي مسئولان مدارس را عمل و فعلي عمدي براي سرکوب استعداد فرزندشان تلقي کرده و با اصرار به عقيده خود، حتي در ميانه سال تحصيلي به تغيير مدرسه فرزندشان رضايت داده‌اند، بدون آنکه به عوارض بعدي آن فکر کنند.
اين قبيل از والدين فراموش مي‌کنند که فردا در عرصه واقعي زندگي اين امکان وجود نخواهد داشت که همه‌چيز و همه‌کس و همه شرايط، هميشه بر وفق مراد فرزندشان پيش رود و در مسير سنگلاخ زندگي موانعي در مقابل خواسته‌شان بروز نکند و زمينه شکست‌ها و پيروزي‌هاي فراواني را به بار نياورد. والدين گرامي بايد عنايت داشته باشند که نحوه برخورد با اين امور و آشنايي با شکست‌ها و ناکامي‌ها و دست‌وپنجه نرم‌کردن با مشکلات بعدي بايد از همان دوران کودکي و در متن عريان زندگي به‌مرور زمان آموزش داده شود، انواع آمادگي‌ها همپاي مراحل مختلف رشد در ضمير آنان کاشته شود تا شخصيت مقبول و با اراده و توأم با درک واقعيت‌ها، با اعتمادبه‌نفس بالا و کاملا آماده براي زندگي در وجودشان شکل بگيرد.
معمولا والدين بي‌برنامه و بدون استراتژي تربيتي، به همراه رشد و بالندگي فرزندان خود، بامشکلات و نابهنجاري‌هاي عديده‌اي مواجه مي‌شوند ولي با کمال تأسف باز همچنان به حمايت‌هاي ناشيانه و برداشتن افتخارآميز موانع يکي پس از ديگري ادامه مي‌دهند، غافل از آنکه علت اصلي بروز اين مشکلات، خود نتيجه حمايت‌هاي بي‌دريغي است که اتفاق مي‌افتد و پيامدهاي پيدا و پنهان متعددي را سبب مي‌شود که براي اهل فن اظهر من الشمس است.
پرواضح است جواني که هميشه و در همه حال و در همه امور تحت فرمان او بوده، جواني که رنگ و بوي مشکلات را لمس نکرده، با کلمه نه و شکست در زندگي خود آشنا نشده است، واژه ناکامي را نمي‌شناسد و همه موانع به وسيله ديگران از پيش‌رويش برداشته مي‌شود، چنان در لاک بي‌خبري خود فرو مي‌رود و چنان متوقع بار مي‌آيد که اصلا فکر نمي‌کند شايد روزي در زندگي با مانع يا با ناکامي و شکست نيز روبه‌رو شود.
جواني که در شرايط گلخانه‌اي و به قول معروف، کاملا بهداشتي و در داخل زرورق و دور از واقعيت‌ها نشوونما کرده و در عالم بي‌خبري محض و دور از هياهوي اطراف خود سير مي‌کند، چه درکي مي‌تواند از کارخانه و مشکلات و سختي‌هاي کار آن داشته باشد؟ جواني که هر لحظه لب تر کند و در اندک زماني تمام خواسته‌هاي حق و ناحقش فراهم مي‌شود، چه درکي از شرايط اجتماعي و اوضاع و احوال زندگي مي‌تواند داشته باشد؟ متأسفانه اين غفلت‌ها و مشکلات زماني دمل چرکين و چهره زشت و خشن خود را بروز مي‌دهند که از دستان حمايتي سابق هيچ‌کدام کاري برنمي‌آيد و ديگر هيچ کمکي کارگر نمي‌افتد و دردها و گرفتاري‌هاي جديدي رخ مي‌‌دهند که هيچ نسخه‌اي را ياراي درمان نيست و اينجا اتفاقا همان جايي است که به آمادگي قبلي، مهارت، تجربه و پختگي رفتار نياز دارد. جوان ما احساس مي‌کند به جايي رسيده که تغييراتي در جسم و روح و روانش به وجود آمده است، نيازهايي را پيداکرده که ناآشناست و هيچ راه‌حلي هم براي آن نينديشيده است و اين تغييرات به درجه‌اي از باور رسيده‌اند که بچه کوچک ديروزي ما، دور از چشم پدر و مادر حتي مخفيانه در حلقه دوستان قرار گرفته و مجذوب جذابيت‌هاي آنها و اطراف شده و احساس نياز مي‌کند براي اولين بار و دور از چشم پدر و مادر خود تصميم بگيرد و خود را به گروه دوستان معرفي کند و رشد شخصيت اجتماعي و قابليت‌هاي خود را به رخ همسالان کشيده و بدون آنکه به ماهيت گروه دوستي توجه کند، سعي در پذيرش در آن جمع را دارد، تا به هر طريق ممکن ابراز وجود کرده و عضويتش را بقبولاند و روابط عاطفي خود با اطرافيان و دوستانش را تنظيم و مديريت کند؛ ولي چون آمادگي از پيش‌آموخته‌اي را در چنته ندارد، دست‌وپایش مي‌لرزد. آن اندک اعتمادبه‌نفسش را هم از دست داده و ناشيانه به هم مي‌ريزد و در مقابل توانايي‌هاي ارتباطي و آرامش روحي همسالان خود کم آورده و احساس حقارت و کوچکي مي‌کند و اولين تلنگر شکست در وجودش به صدا درمي‌آيد که چيزي از همسالان خود کم دارد.
متأسفانه هرچه سن اين قبيل فرزندان بالاتر و بالاتر مي‌رود، مشکلات ريزودرشتي رخ مي‌نمايد. این مشکلات به مهارت‌هاي رفتاري در ارتباطات برمي‌گردد که عرصه زندگي را هم بر والدين و هم بر فرزندان تلخ مي‌کند و هرچه بيشتر جوان در مناسبات اجتماعي و فرهنگي و در جمع‌هاي دوستانه و... قرار مي‌گيرد، بيشتر به ناتواني خودش پي مي‌برد و از عدم آمادگي، توانايي و تجربه کافي در حل و مديريت شرايط پيش‌آمده احساس عجز و درماندگي مي‌کند؛ چون جنس مشکلات تغيير کرده و آن‌قدر پيچيده شده است که از دست پدر و مادر و از همه مهم‌تر از دست جوان کاري برنمي‌آيد. امروز جوان ما ديگر به عرصه‌اي از زندگي وارد شده است که بايد درس و تحصيلش را خودش مديريت کند، واحد درسي انتخاب کند، رابطه دوستانه خود چه با جنس مخالف و چه موافق را خود طراحي کرده و اختلافات احتمالي را حل‌وفصل و تدبير کند.
ديگر زمان روي پاي خود ايستادن و به توانايي‌ها و استعدادهاي خود تکيه‌دادن رسيده است. ديگر زمان به‌گونه‌اي در جاده زندگي و مسير هدف قرار گرفته و به شکلی از سادگي خارج شده و به پيش مي‌رود که جوان ناچار است براي اداره زندگي آينده شغل انتخاب کند، در جمع کارکنان اداره و سازمان محل شغل قرار گيرد، با جمع و براي جمع کار کند و ارتباطات خود را تنظيم کند.
فردي که تا ديروز فرمان مي‌داد، دستور صادر مي‌کرد، بروبيايي داشت و سخن درشت و مخالفي را نمی‌شنيد، امروز تحت فرمان کساني ديگر قرار گرفته است و از کس يا کساني، نه‌تنها يک حرف ساده بلکه دستورها، اعتراض‌ها و حتي عتاب‌هايي را مي‌شنود. عملکرد و توانايی‌اش به‌شدت زير سؤال مي‌رود، چون قبلا چگونگي سازش، سازگاري، تحمل و همکاري با ديگران را ياد نگرفته و حتي در مدرسه هم قبول سلايق و مواجهه با اختلاف عقيده با ديگران را تمرين نکرده است؛ چون سخن مخالف، درشت و کلمه «نه» را در طول زندگي نشنيده است، احساس عجز و ناتواني کرده و خود را ضعيف‌تر و ناکارآمدتر از همکاران خود تلقي مي‌کند. احساس سرگشتگی و به‌هم‌ريختن اعصاب می‌کنند. احساس مي‌کنند با تغيير شغل و شغل‌ها اين نقيصه را جبران خواهند کرد. روشن است که اين‌گونه آدم‌ها معمولا در يک شغل و پيشه و کار، دوام نمي‌آورند؛ مدام کار عوض مي‌کنند، از اين شاخه به آن شاخه مي‌پرند و معمولا مشکل را در خارج از خود جست‌وجو کرده و از زمين و زمان شاکي مي‌شوند و نسبت به همه‌چيز و همه‌کس بدبين مي‌شوند.
والدين عزيز، آيا تابه‌حال در کنار تأمين آني و لحظه‌اي خواسته‌هاي فرزندانمان به علت تنهايي، گوشه‌گيري، کم‌حرفي و.... فرزندانمان توجه کرده‌ايم، آيا توانسته‌ايم با جلب اعتماد و اطمينانشان سنگ صبور و مشاوري امين و رازدار و... برايشان باشيم، آيا به سؤالات متعدد مراحل مختلف رشدشان پاسخ قانع‌کننده و پذیرفتنی داده‌ايم و... .
براي مثال به چرايي و علت افزايش بي‌رويه طلاق‌ها و افت محسوس آمار ازدواج در جامعه توجه کرده‌ايم. چقدر آنان را براي تبدیل‌شدن به يک پدر يا مادر مسئول‌ و اداره يک کانون گرم خانواده آماده کرده‌ايم. سهم خودمان را در ازدياد طلاق و عدم آمادگي جوانان دختر و پسرمان براي ازدواج و مديريت و اداره يک زندگي مشترک و کوچک، بررسي کرده‌ايم؛ اين سهم چقدر است.
راستي نقش ما، در تحمل دخترانمان در مقابل کمبودهاي آغاز زندگي بعد از ازدواج چقدر است؟ گذشت پسران ما در مقابل اختلافات جزئي اوايل زندگي تا چه اندازه است؟ اصلا آنان براي اين امور تربيت شده‌‌اند؟ از ساختن و آغاز يک زندگي مشترک و مشکلات احتمالي آن اطلاعاتي دارند؟ آنان شايسته کلمه مقدس پدر و مادري هستند؟ آيا آنان قادرند بدون همراهي و تکيه‌دادن به حمايت‌هاي ما روي پاي خود ايستاده و تصميم بگيرند؟ آيا آنان ترقي پله‌به‌پله زندگي، يعني همان مسيري را که پدر و مادرها طي کرده‌اند را ياد گرفته‌اند؟ تحملشان در مقابل ناملايمات زندگي چقدر است؟
پس با کسب اجازه از محضر پدران و مادران عزيز، اجازه بدهیم در مواردي قند در دل عزيزانمان آب شود، وارد متن زندگي شوند، مشکلات را درک و از نزديک لمس کنند، کمبودها را بفهمند، کلمه نه و نداشتن را بشناسند، به حوادث اطرافشان حساس بوده و آن را تيزبينانه توجه و حلاجي کنند، فرازوفرود زندگي را تمرين کنند، براي حل بعضي از مشکلات با ما و در کنار ما دنبال راه‌حل بگردند، راه‌هاي مختلف حل مسئله را امتحان کنند، ايجاد مسئله کرده و تفکر خود را به کار اندازند، استدلال کنند، زمين بخورند و خودشان بلند شوند، براي موفقيت و ساختن يک زندگي تلاش کنند و ما هم کمکشان کنيم، راه را نشانشان دهيم، با مسير پرفراز‌و‌فرود و درعين‌حال شيرين زندگي آشنايشان کنيم و دو روي سکه زندگي را صادقانه نشانشان دهيم و با توانايي‌ها و استعدادهايشان آشنایشان کنيم، اعتمادبه‌نفسشان را تقويت و اراده‌شان را مستحکم کنيم و احترام به حقوق خود و حق ديگران را يادآور شويم، مسئوليت و وظيفه‌شناسي را يادشان دهيم و آنان را براي يک زندگي توأم با کار و تلاش با همه سختي‌ها و شيريني‌هايشان، استادانه آماده کنيم وگرنه فردا... .

مهر و محبت پدر و مادري و عاطفه و حتي غريزه انساني ايجاب مي‌کند که والدين فرزندان خود را به‌شدت دوست داشته باشند، همه تلاش شبانه‌روزي خود را مصروف سعادت، سلامت، آسايش و راحتي زندگي آنان کنند، با تمام توان از آنان مراقبت و محافظت كنند و زمينه يک زندگي راحت و بدون دغدغه را فراهم آورند. امروزه در ميان خانواده‌ها و افکار عمومي، به اصل نانوشته و گفتمان رايج و عارضه اجتماعي پيچيده‌اي به نام فرزندسالاري برمي‌خوريم که دامن‌گير اکثر خانواده‌ها شده است.
در اين عارضه متأسفانه به فرزندانمان بيشتر از آن که نياز باشد و با مراحل مختلف رشدشان متناسب باشد، بها داده‌ايم. اين توجه و امتياز يک‌طرفه باعث شده است تا آنان فارغ از واقعيت‌هاي زندگي، متوقع، لوس و نازک‌نارنجي، کم‌طاقت و پرتوقع و... بار بيايند، بدون آنکه احساس مسئوليت و وظيفه بکنند، بدون آنکه به حقوق و وظايف خود آشنا باشند و... . از اطرافيان دور و نزديک، از والدين گرفته تا معلمان مدارس، مربيان مهدهاي کودک و حتي شده از بقال و سوپر محله انتظار احترام، توجه و حمايت و تأييد يک‌طرفه دارند، و به بيان ديگر، طوري تربيت شده‌‌اند که راضي نيستند در تمام مراحل زندگي قندي در دلشان آب شود يا مانع و رادع و مقاومتي در برابر خواسته‌هایشان صورت گيرد.
محبت و عاطفه افراطي باعث شده است همه‌چيز، وفق مراد، ميل و اراده آنان قرار گيرد، از چيزي ناراحت نشوند، کسي مخالف ميل آنان نظري را ابراز نکند، فعل و عملي زمينه ناراحتي‌شان را فراهم نکند، آنان نبايد مزه هيچ شکستي را بچشند، اين حمايت‌ها و انتظارها تا آنجا پيش مي‌رود و ادامه پيدا مي‌کند که فرزندان توقع دارند والدين در همه مکان‌ها و زمان‌ها، و در هر مرحله‌اي از رشد طبيعي‌شان پيوسته کنارشان بوده و يکي‌يکي موانع احتمالي و مشکلات ريز و درشت را از بين برده و مسير زندگي را براي او، صاف و هموار كنند، همچنان که گفته شد، اين حمايت‌هاي بي‌حد و انتها و متأسفانه افراطي چنان باوري را در فرزندان و حتي، در والدين به وجود آورده که براي مثال هر دو طرف (والدين و فرزندان) در مقابل نظرات کارشناسي مشاوران حرفه‌اي و مسئولان آموزشي و پرورشي و تربيتي مدارس، به شدت جبهه گرفته و اجازه هرگونه تلاش تربيتي و ايجاد آمادگي براي قبول مسئوليت و جامعه‌پذيري را نمي‌تابند که البته چشم هم‌چشمي‌ها و به‌رخ هم کشيدن توانايي‌ها و استعداد‌هاي فرزندان‌شان به شعله‌ورشدن اين باورها کمک کرده است، فارغ از اينکه به تفاوت‌ها و نيازها و علايق فردي آنان باور داشته باشند.
نگارنده به‌خاطر سال‌ها فعاليت در مراکز آموزشي و پرورشي و تربيتي و کار در تمام دوره‌هاي تحصيلي، شاهد مقاومت و اصرار خانواده‌ها و حتي جبهه‌گيري‌هاي شديد در مقابل نبوغ ذاتي فرزندانشان بوده‌ام. در مواردي نظر کارشناسي مسئولان مدارس را عمل و فعلي عمدي براي سرکوب استعداد فرزندشان تلقي کرده و با اصرار به عقيده خود، حتي در ميانه سال تحصيلي به تغيير مدرسه فرزندشان رضايت داده‌اند، بدون آنکه به عوارض بعدي آن فکر کنند.
اين قبيل از والدين فراموش مي‌کنند که فردا در عرصه واقعي زندگي اين امکان وجود نخواهد داشت که همه‌چيز و همه‌کس و همه شرايط، هميشه بر وفق مراد فرزندشان پيش رود و در مسير سنگلاخ زندگي موانعي در مقابل خواسته‌شان بروز نکند و زمينه شکست‌ها و پيروزي‌هاي فراواني را به بار نياورد. والدين گرامي بايد عنايت داشته باشند که نحوه برخورد با اين امور و آشنايي با شکست‌ها و ناکامي‌ها و دست‌وپنجه نرم‌کردن با مشکلات بعدي بايد از همان دوران کودکي و در متن عريان زندگي به‌مرور زمان آموزش داده شود، انواع آمادگي‌ها همپاي مراحل مختلف رشد در ضمير آنان کاشته شود تا شخصيت مقبول و با اراده و توأم با درک واقعيت‌ها، با اعتمادبه‌نفس بالا و کاملا آماده براي زندگي در وجودشان شکل بگيرد.
معمولا والدين بي‌برنامه و بدون استراتژي تربيتي، به همراه رشد و بالندگي فرزندان خود، بامشکلات و نابهنجاري‌هاي عديده‌اي مواجه مي‌شوند ولي با کمال تأسف باز همچنان به حمايت‌هاي ناشيانه و برداشتن افتخارآميز موانع يکي پس از ديگري ادامه مي‌دهند، غافل از آنکه علت اصلي بروز اين مشکلات، خود نتيجه حمايت‌هاي بي‌دريغي است که اتفاق مي‌افتد و پيامدهاي پيدا و پنهان متعددي را سبب مي‌شود که براي اهل فن اظهر من الشمس است.
پرواضح است جواني که هميشه و در همه حال و در همه امور تحت فرمان او بوده، جواني که رنگ و بوي مشکلات را لمس نکرده، با کلمه نه و شکست در زندگي خود آشنا نشده است، واژه ناکامي را نمي‌شناسد و همه موانع به وسيله ديگران از پيش‌رويش برداشته مي‌شود، چنان در لاک بي‌خبري خود فرو مي‌رود و چنان متوقع بار مي‌آيد که اصلا فکر نمي‌کند شايد روزي در زندگي با مانع يا با ناکامي و شکست نيز روبه‌رو شود.
جواني که در شرايط گلخانه‌اي و به قول معروف، کاملا بهداشتي و در داخل زرورق و دور از واقعيت‌ها نشوونما کرده و در عالم بي‌خبري محض و دور از هياهوي اطراف خود سير مي‌کند، چه درکي مي‌تواند از کارخانه و مشکلات و سختي‌هاي کار آن داشته باشد؟ جواني که هر لحظه لب تر کند و در اندک زماني تمام خواسته‌هاي حق و ناحقش فراهم مي‌شود، چه درکي از شرايط اجتماعي و اوضاع و احوال زندگي مي‌تواند داشته باشد؟ متأسفانه اين غفلت‌ها و مشکلات زماني دمل چرکين و چهره زشت و خشن خود را بروز مي‌دهند که از دستان حمايتي سابق هيچ‌کدام کاري برنمي‌آيد و ديگر هيچ کمکي کارگر نمي‌افتد و دردها و گرفتاري‌هاي جديدي رخ مي‌‌دهند که هيچ نسخه‌اي را ياراي درمان نيست و اينجا اتفاقا همان جايي است که به آمادگي قبلي، مهارت، تجربه و پختگي رفتار نياز دارد. جوان ما احساس مي‌کند به جايي رسيده که تغييراتي در جسم و روح و روانش به وجود آمده است، نيازهايي را پيداکرده که ناآشناست و هيچ راه‌حلي هم براي آن نينديشيده است و اين تغييرات به درجه‌اي از باور رسيده‌اند که بچه کوچک ديروزي ما، دور از چشم پدر و مادر حتي مخفيانه در حلقه دوستان قرار گرفته و مجذوب جذابيت‌هاي آنها و اطراف شده و احساس نياز مي‌کند براي اولين بار و دور از چشم پدر و مادر خود تصميم بگيرد و خود را به گروه دوستان معرفي کند و رشد شخصيت اجتماعي و قابليت‌هاي خود را به رخ همسالان کشيده و بدون آنکه به ماهيت گروه دوستي توجه کند، سعي در پذيرش در آن جمع را دارد، تا به هر طريق ممکن ابراز وجود کرده و عضويتش را بقبولاند و روابط عاطفي خود با اطرافيان و دوستانش را تنظيم و مديريت کند؛ ولي چون آمادگي از پيش‌آموخته‌اي را در چنته ندارد، دست‌وپایش مي‌لرزد. آن اندک اعتمادبه‌نفسش را هم از دست داده و ناشيانه به هم مي‌ريزد و در مقابل توانايي‌هاي ارتباطي و آرامش روحي همسالان خود کم آورده و احساس حقارت و کوچکي مي‌کند و اولين تلنگر شکست در وجودش به صدا درمي‌آيد که چيزي از همسالان خود کم دارد.
متأسفانه هرچه سن اين قبيل فرزندان بالاتر و بالاتر مي‌رود، مشکلات ريزودرشتي رخ مي‌نمايد. این مشکلات به مهارت‌هاي رفتاري در ارتباطات برمي‌گردد که عرصه زندگي را هم بر والدين و هم بر فرزندان تلخ مي‌کند و هرچه بيشتر جوان در مناسبات اجتماعي و فرهنگي و در جمع‌هاي دوستانه و... قرار مي‌گيرد، بيشتر به ناتواني خودش پي مي‌برد و از عدم آمادگي، توانايي و تجربه کافي در حل و مديريت شرايط پيش‌آمده احساس عجز و درماندگي مي‌کند؛ چون جنس مشکلات تغيير کرده و آن‌قدر پيچيده شده است که از دست پدر و مادر و از همه مهم‌تر از دست جوان کاري برنمي‌آيد. امروز جوان ما ديگر به عرصه‌اي از زندگي وارد شده است که بايد درس و تحصيلش را خودش مديريت کند، واحد درسي انتخاب کند، رابطه دوستانه خود چه با جنس مخالف و چه موافق را خود طراحي کرده و اختلافات احتمالي را حل‌وفصل و تدبير کند.
ديگر زمان روي پاي خود ايستادن و به توانايي‌ها و استعدادهاي خود تکيه‌دادن رسيده است. ديگر زمان به‌گونه‌اي در جاده زندگي و مسير هدف قرار گرفته و به شکلی از سادگي خارج شده و به پيش مي‌رود که جوان ناچار است براي اداره زندگي آينده شغل انتخاب کند، در جمع کارکنان اداره و سازمان محل شغل قرار گيرد، با جمع و براي جمع کار کند و ارتباطات خود را تنظيم کند.
فردي که تا ديروز فرمان مي‌داد، دستور صادر مي‌کرد، بروبيايي داشت و سخن درشت و مخالفي را نمی‌شنيد، امروز تحت فرمان کساني ديگر قرار گرفته است و از کس يا کساني، نه‌تنها يک حرف ساده بلکه دستورها، اعتراض‌ها و حتي عتاب‌هايي را مي‌شنود. عملکرد و توانايی‌اش به‌شدت زير سؤال مي‌رود، چون قبلا چگونگي سازش، سازگاري، تحمل و همکاري با ديگران را ياد نگرفته و حتي در مدرسه هم قبول سلايق و مواجهه با اختلاف عقيده با ديگران را تمرين نکرده است؛ چون سخن مخالف، درشت و کلمه «نه» را در طول زندگي نشنيده است، احساس عجز و ناتواني کرده و خود را ضعيف‌تر و ناکارآمدتر از همکاران خود تلقي مي‌کند. احساس سرگشتگی و به‌هم‌ريختن اعصاب می‌کنند. احساس مي‌کنند با تغيير شغل و شغل‌ها اين نقيصه را جبران خواهند کرد. روشن است که اين‌گونه آدم‌ها معمولا در يک شغل و پيشه و کار، دوام نمي‌آورند؛ مدام کار عوض مي‌کنند، از اين شاخه به آن شاخه مي‌پرند و معمولا مشکل را در خارج از خود جست‌وجو کرده و از زمين و زمان شاکي مي‌شوند و نسبت به همه‌چيز و همه‌کس بدبين مي‌شوند.
والدين عزيز، آيا تابه‌حال در کنار تأمين آني و لحظه‌اي خواسته‌هاي فرزندانمان به علت تنهايي، گوشه‌گيري، کم‌حرفي و.... فرزندانمان توجه کرده‌ايم، آيا توانسته‌ايم با جلب اعتماد و اطمينانشان سنگ صبور و مشاوري امين و رازدار و... برايشان باشيم، آيا به سؤالات متعدد مراحل مختلف رشدشان پاسخ قانع‌کننده و پذیرفتنی داده‌ايم و... .
براي مثال به چرايي و علت افزايش بي‌رويه طلاق‌ها و افت محسوس آمار ازدواج در جامعه توجه کرده‌ايم. چقدر آنان را براي تبدیل‌شدن به يک پدر يا مادر مسئول‌ و اداره يک کانون گرم خانواده آماده کرده‌ايم. سهم خودمان را در ازدياد طلاق و عدم آمادگي جوانان دختر و پسرمان براي ازدواج و مديريت و اداره يک زندگي مشترک و کوچک، بررسي کرده‌ايم؛ اين سهم چقدر است.
راستي نقش ما، در تحمل دخترانمان در مقابل کمبودهاي آغاز زندگي بعد از ازدواج چقدر است؟ گذشت پسران ما در مقابل اختلافات جزئي اوايل زندگي تا چه اندازه است؟ اصلا آنان براي اين امور تربيت شده‌‌اند؟ از ساختن و آغاز يک زندگي مشترک و مشکلات احتمالي آن اطلاعاتي دارند؟ آنان شايسته کلمه مقدس پدر و مادري هستند؟ آيا آنان قادرند بدون همراهي و تکيه‌دادن به حمايت‌هاي ما روي پاي خود ايستاده و تصميم بگيرند؟ آيا آنان ترقي پله‌به‌پله زندگي، يعني همان مسيري را که پدر و مادرها طي کرده‌اند را ياد گرفته‌اند؟ تحملشان در مقابل ناملايمات زندگي چقدر است؟
پس با کسب اجازه از محضر پدران و مادران عزيز، اجازه بدهیم در مواردي قند در دل عزيزانمان آب شود، وارد متن زندگي شوند، مشکلات را درک و از نزديک لمس کنند، کمبودها را بفهمند، کلمه نه و نداشتن را بشناسند، به حوادث اطرافشان حساس بوده و آن را تيزبينانه توجه و حلاجي کنند، فرازوفرود زندگي را تمرين کنند، براي حل بعضي از مشکلات با ما و در کنار ما دنبال راه‌حل بگردند، راه‌هاي مختلف حل مسئله را امتحان کنند، ايجاد مسئله کرده و تفکر خود را به کار اندازند، استدلال کنند، زمين بخورند و خودشان بلند شوند، براي موفقيت و ساختن يک زندگي تلاش کنند و ما هم کمکشان کنيم، راه را نشانشان دهيم، با مسير پرفراز‌و‌فرود و درعين‌حال شيرين زندگي آشنايشان کنيم و دو روي سکه زندگي را صادقانه نشانشان دهيم و با توانايي‌ها و استعدادهايشان آشنایشان کنيم، اعتمادبه‌نفسشان را تقويت و اراده‌شان را مستحکم کنيم و احترام به حقوق خود و حق ديگران را يادآور شويم، مسئوليت و وظيفه‌شناسي را يادشان دهيم و آنان را براي يک زندگي توأم با کار و تلاش با همه سختي‌ها و شيريني‌هايشان، استادانه آماده کنيم وگرنه فردا... .

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها