تهران «عبوس» است؛ «گفتوگو» میخواهد
پژمان موسوی.روزنامه نگار
تهران شهری عبوس است؛ تابستانهایش عبوستر. این ویژگی حاکمیتِ آفتاب بر سرزمین ماست که هر جا بیشتر بتابد، زندگی یکنواختتر میشود و عبوستر. در میان تمام شهرهای عبوس سرزمین من، تهران عبوسترین است؛ ترکیب گرمای کلافهکننده، ترافیک آزاردهنده و انواع آلودگیها در کنار آفتابی که مدام میتابد، معجونی میسازد که هرچه باشد، نامش زندگی نیست! نمیدانم ظهرهای تابستان، مردم پیاده را دیدهاید یا نه، نه اینکه فقط ببینید؛ در رفتارشان دقت کردهاید یا نه، همه در حال فرار هستند! خیابان برایشان تنها جایی برای عبور است که از این شهر و خیابانها و آفتاب مدامش فرار کنند و به پستوی خود بروند: خانه، محل کار، کافه یا هر جای دیگری که هرچه باشد نامش شهر نیست. اما مگر یک شهر خوب چیست و چگونه باید باشد که تهران آنقدر از آن دور است؟ تهران هرچه باشد، شهری دعوتکننده نیست، تو را در آغوش نمیگیرد و مدام دارد تو را پس میزند! اینگونه میشود که خیابانهای تهران زنده نیست، آدمها آدمها را نمیبینند و تنها از کنار هم میگذرند، بیاندکی شانهبهشانهشدن. شاید همه اینها برای این است که تهران «روح» ندارد و رد پای آدمها در آن پیدا نیست.
میزان و کیفیت رابطه انسان با خود و دیگران و با شهری که در آن تنفس میکنند چیزی است که گمشده این روزهای ماست چراکه اگر تجربه شهروندان از زیست شهری بر اساس آرامش، امنیت و مشارکت شهری تجربه قابل قبولی نباشد هرچه آب و رنگ به شهر بزنیم، نتیجه معکوس خواهیم گرفت. آنچه تعلق به شهر را تقویت میکند نوع و کیفیت زیسته واقعی و مؤثر شهروندان است.
این روح شهر است که کیفیت زیسته واقعی شهروندان هر شهر را تقویت میکند و به آن رنگی از اصالت میزند چراکه این روح شهر است كه اصالت دارد و رد پای آدمها در آن پیداست. روح شهر دستنخورده است و چیزی اضافه و کم ندارد. شهری که روح دارد، پذیرنده هر شهروندی است، تهران بیش از تمام شهرها شبیه سلیقه شهروندانش است و با آنها به صلح رسیده است. تهران ما اما فقط کالبد است؛ کالبدی بدون روح و این کالبد بیش از آنکه برای شهروندان احساس زیست بهتر را فراهم کند، آواری شده است برای جان و روح افراد. شاید از همین رو هم هست که تهران امروز روح ندارد یا اگر هم دارد، روح تهران شاد نیست. بدون شک تمایل جمعیت در سرتاسر جهان برای تمرکزیافتن در شهرها، یکی از دلایل اصلی تقویت این جریان مستقل در تحقیقات روی کیفیت زندگی است. از همین رو هم هست که بالاترین هدف توسعه و مدیریت شهری، در هر شهری از جهان باید بر بهبود کیفیت زندگی شهروندان متمرکز باشد؛ جالب اینجاست که نتایج تحقیقات مستقل نشان میدهد بین متغیرهای مدیریت شهری و کیفیت زندگی شهروندان همبستگی مثبت وجود دارد و این یعنی هرچه مدیریت شهری برنامههای جدیتر و ساختاریتری برای یک شهر بهتر داشته
باشد، کیفیت زندگی شهروندانش هم به همان نسبت بالاتر میرود.
همه اینها را گفتم تا برسم به روزهایی که در آن قرار داریم؛ روزهایی که مصادف است با دومین سال استقرار مدیریت جدید شهری. این دو سال بالا و پایین کم نداشت: تهران چند شهردار و سرپرست به خود دید و به دلایلی که شرحش در این مقال نمیگنجد، مدیریت شهری تهران رنگ ثبات به خود ندید. تغییرات چندباره مدیران و کارشناسان و سیاستهای بعضا متفاوت و متناقض مدیریت شهری هم در این دو سال دست به سایر عوامل داد و تهران را بیش از گذشته سردرگم کرد؛ این روزها اما اوضاع متفاوت است؛ چندماهی است مدیریت شهری در تهران به یک ثبات نسبی رسیده و یک فرصت دوساله پیشروست. دوسالی که گرچه زیاد نیست، اما کم هم نیست. میتوان در این دو سال تهران را جایی بهتر برای زندگی کرد. میتوان سیاستهای بالا به پایین و عمومی را به سیاستهای افقی تبدیل کرد. میتوان در این دو سال تهران را به سلیقه شهروندانش نزدیک کرد و میتوان در این دو سال فاصلهها را کم کرد: فقیر و غنی، بالاشهر و پایینشهر، حاشیه و متن و... همه اینها میشود به شرط دیدهبانی رسانهها. رسانهها در این دو سال باید به دقت عملکرد مدیریت شهری را زیر نظر بگیرند و دقیقا وسط گود باشند. مچگیری و
نگاههای ضدتوسعهای فیکنیوزها و باجنیوزها البته منظورم نیست: منظورم دقیقا دغدغهمندان حوزه رسانه است که در این دو سال وظیفه سنگینی بر عهده دارند. آنها باید صدای مردمی باشند که از تهران عبوس خستهاند و شهری دیگر را تمنا دارند. این دو سال نگاه شهروندان بهدنبال کنشهای مدیران شهری و اقدامات زیرساختی و اجرائی آنها در شهر است. همانطور که شهر زنده است و مردم در تعامل روزانه با آن هستند، مدیریت شهری نیز نیازمند تعامل با شهروندان است. بدیهی است که نحوه واکنش شهروندان در امور اجتماعی نتیجه نحوه کنش و برخورد مسئولان با مردم است و تعامل اصولی در قالب ارائه دستاوردهای مدیریت شهری و جلب حمایت و مشارکت شهروندان شکل میگیرد و چه واسطه و پلی بهتر از رسانه و روزنامهنگاران برای این حلقه وصلشدن بین مردم و مدیریت شهری. وقتی فلسفه وجودی رسانههای گروهی در قالب زیست جمعی و زندگی اجتماعی قابل تعریف است.
خبرنگاران و روزنامهنگاران دیدهبان شهر هستند؛ آنها هستند که باید کژیها و کاستیها را ببینند و به نمایندگی از مردم و با صراحت آنها را با مدیریت شهری در میان بگذارند، نه فقط کژیها و کاستیها که آنها از اساس باید حامل نظرات مردم برای اداره بهتر شهرها باشند. آنها هستند که باید ایدههای مردم را بیواسطه مطرح کنند و به مدیران شهری بگویند که شهر موردنظرشان چگونهشهری است. رسانهها و روزنامهنگاران کمک میکنند که «گفتوگو» درباره شهر شکل بگیرد و همین گفتوگو هم هست که میتواند تهران را جایی بهتر برای زندگی کند چراکه شهر بدون گفتوگو، شهر بدون زیست شهری است؛ شهری که در آن گفتوگو نشود و از یک سو فضاهایی برای تعامل و گفتوگوی جمعی شهروندان که همان حوزه عمومی است شکل نگیرد و از سوی دیگر درباره آن بین مردم و مدیرانش گفتوگویی مدام در میان نباشد، شهری مرده و بدون آینده است؛ همان کالبد بدون روح؛
همان تهران عبوس... .
تهران شهری عبوس است؛ تابستانهایش عبوستر. این ویژگی حاکمیتِ آفتاب بر سرزمین ماست که هر جا بیشتر بتابد، زندگی یکنواختتر میشود و عبوستر. در میان تمام شهرهای عبوس سرزمین من، تهران عبوسترین است؛ ترکیب گرمای کلافهکننده، ترافیک آزاردهنده و انواع آلودگیها در کنار آفتابی که مدام میتابد، معجونی میسازد که هرچه باشد، نامش زندگی نیست! نمیدانم ظهرهای تابستان، مردم پیاده را دیدهاید یا نه، نه اینکه فقط ببینید؛ در رفتارشان دقت کردهاید یا نه، همه در حال فرار هستند! خیابان برایشان تنها جایی برای عبور است که از این شهر و خیابانها و آفتاب مدامش فرار کنند و به پستوی خود بروند: خانه، محل کار، کافه یا هر جای دیگری که هرچه باشد نامش شهر نیست. اما مگر یک شهر خوب چیست و چگونه باید باشد که تهران آنقدر از آن دور است؟ تهران هرچه باشد، شهری دعوتکننده نیست، تو را در آغوش نمیگیرد و مدام دارد تو را پس میزند! اینگونه میشود که خیابانهای تهران زنده نیست، آدمها آدمها را نمیبینند و تنها از کنار هم میگذرند، بیاندکی شانهبهشانهشدن. شاید همه اینها برای این است که تهران «روح» ندارد و رد پای آدمها در آن پیدا نیست.
میزان و کیفیت رابطه انسان با خود و دیگران و با شهری که در آن تنفس میکنند چیزی است که گمشده این روزهای ماست چراکه اگر تجربه شهروندان از زیست شهری بر اساس آرامش، امنیت و مشارکت شهری تجربه قابل قبولی نباشد هرچه آب و رنگ به شهر بزنیم، نتیجه معکوس خواهیم گرفت. آنچه تعلق به شهر را تقویت میکند نوع و کیفیت زیسته واقعی و مؤثر شهروندان است.
این روح شهر است که کیفیت زیسته واقعی شهروندان هر شهر را تقویت میکند و به آن رنگی از اصالت میزند چراکه این روح شهر است كه اصالت دارد و رد پای آدمها در آن پیداست. روح شهر دستنخورده است و چیزی اضافه و کم ندارد. شهری که روح دارد، پذیرنده هر شهروندی است، تهران بیش از تمام شهرها شبیه سلیقه شهروندانش است و با آنها به صلح رسیده است. تهران ما اما فقط کالبد است؛ کالبدی بدون روح و این کالبد بیش از آنکه برای شهروندان احساس زیست بهتر را فراهم کند، آواری شده است برای جان و روح افراد. شاید از همین رو هم هست که تهران امروز روح ندارد یا اگر هم دارد، روح تهران شاد نیست. بدون شک تمایل جمعیت در سرتاسر جهان برای تمرکزیافتن در شهرها، یکی از دلایل اصلی تقویت این جریان مستقل در تحقیقات روی کیفیت زندگی است. از همین رو هم هست که بالاترین هدف توسعه و مدیریت شهری، در هر شهری از جهان باید بر بهبود کیفیت زندگی شهروندان متمرکز باشد؛ جالب اینجاست که نتایج تحقیقات مستقل نشان میدهد بین متغیرهای مدیریت شهری و کیفیت زندگی شهروندان همبستگی مثبت وجود دارد و این یعنی هرچه مدیریت شهری برنامههای جدیتر و ساختاریتری برای یک شهر بهتر داشته
باشد، کیفیت زندگی شهروندانش هم به همان نسبت بالاتر میرود.
همه اینها را گفتم تا برسم به روزهایی که در آن قرار داریم؛ روزهایی که مصادف است با دومین سال استقرار مدیریت جدید شهری. این دو سال بالا و پایین کم نداشت: تهران چند شهردار و سرپرست به خود دید و به دلایلی که شرحش در این مقال نمیگنجد، مدیریت شهری تهران رنگ ثبات به خود ندید. تغییرات چندباره مدیران و کارشناسان و سیاستهای بعضا متفاوت و متناقض مدیریت شهری هم در این دو سال دست به سایر عوامل داد و تهران را بیش از گذشته سردرگم کرد؛ این روزها اما اوضاع متفاوت است؛ چندماهی است مدیریت شهری در تهران به یک ثبات نسبی رسیده و یک فرصت دوساله پیشروست. دوسالی که گرچه زیاد نیست، اما کم هم نیست. میتوان در این دو سال تهران را جایی بهتر برای زندگی کرد. میتوان سیاستهای بالا به پایین و عمومی را به سیاستهای افقی تبدیل کرد. میتوان در این دو سال تهران را به سلیقه شهروندانش نزدیک کرد و میتوان در این دو سال فاصلهها را کم کرد: فقیر و غنی، بالاشهر و پایینشهر، حاشیه و متن و... همه اینها میشود به شرط دیدهبانی رسانهها. رسانهها در این دو سال باید به دقت عملکرد مدیریت شهری را زیر نظر بگیرند و دقیقا وسط گود باشند. مچگیری و
نگاههای ضدتوسعهای فیکنیوزها و باجنیوزها البته منظورم نیست: منظورم دقیقا دغدغهمندان حوزه رسانه است که در این دو سال وظیفه سنگینی بر عهده دارند. آنها باید صدای مردمی باشند که از تهران عبوس خستهاند و شهری دیگر را تمنا دارند. این دو سال نگاه شهروندان بهدنبال کنشهای مدیران شهری و اقدامات زیرساختی و اجرائی آنها در شهر است. همانطور که شهر زنده است و مردم در تعامل روزانه با آن هستند، مدیریت شهری نیز نیازمند تعامل با شهروندان است. بدیهی است که نحوه واکنش شهروندان در امور اجتماعی نتیجه نحوه کنش و برخورد مسئولان با مردم است و تعامل اصولی در قالب ارائه دستاوردهای مدیریت شهری و جلب حمایت و مشارکت شهروندان شکل میگیرد و چه واسطه و پلی بهتر از رسانه و روزنامهنگاران برای این حلقه وصلشدن بین مردم و مدیریت شهری. وقتی فلسفه وجودی رسانههای گروهی در قالب زیست جمعی و زندگی اجتماعی قابل تعریف است.
خبرنگاران و روزنامهنگاران دیدهبان شهر هستند؛ آنها هستند که باید کژیها و کاستیها را ببینند و به نمایندگی از مردم و با صراحت آنها را با مدیریت شهری در میان بگذارند، نه فقط کژیها و کاستیها که آنها از اساس باید حامل نظرات مردم برای اداره بهتر شهرها باشند. آنها هستند که باید ایدههای مردم را بیواسطه مطرح کنند و به مدیران شهری بگویند که شهر موردنظرشان چگونهشهری است. رسانهها و روزنامهنگاران کمک میکنند که «گفتوگو» درباره شهر شکل بگیرد و همین گفتوگو هم هست که میتواند تهران را جایی بهتر برای زندگی کند چراکه شهر بدون گفتوگو، شهر بدون زیست شهری است؛ شهری که در آن گفتوگو نشود و از یک سو فضاهایی برای تعامل و گفتوگوی جمعی شهروندان که همان حوزه عمومی است شکل نگیرد و از سوی دیگر درباره آن بین مردم و مدیرانش گفتوگویی مدام در میان نباشد، شهری مرده و بدون آینده است؛ همان کالبد بدون روح؛
همان تهران عبوس... .